eitaa logo
🥀 امام زمان (عج) 🥀
10.9هزار دنبال‌کننده
11.5هزار عکس
6.2هزار ویدیو
1.2هزار فایل
📞پاسخگویی: @Majnonehosain 💞مهدیاران: @emamzaman_12 🌷عطرشهدا: @atre_shohada 📱اینستاگرام: Www.instagram.com/emamzaman.12 👥گروه: https://eitaa.com/joinchat/2504065134Cf1f1d7366b 💕گروه‌مهرمهدوی: @mehr_mahdavi12
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🎉 🍃🎉 🎉 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_ششم ✍ - و انتظار دزدیده شدن حسام،یعنی من رو هم داشتیم
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 ✍با همان متانت برایم آرزوی سلامتی کرد و قول داد تا هر چه زودتر دانیال را ببینم و صدای مهربان یان را بشنوم. - دیگه با خیال راحت زندگی کنید.همه چیز تموم شد. بی خبر از اینکه جنگ جهانی احساسم تازه در حال وقوع بود. و من پیچیده شد در روسری به احترامش سرکرده،فقط تماشایش نشستم. چند روز دیگر از عمرم باقی بود؟؟؟ دو روز؟؟ دو ماه؟؟ همه اش را نذر دوباره دیدنش میکردم. رفت و بغض گلویم را فشرد، من در این شهر جز خدایی که تازه شناخته بودم،دیگر کسی را نداشتم. حتی مادر، و حتی این حسامِ امیر مهدی نام را. کاش میشد که صدایش کنم که باز هم به ملاقاتم بیا، اما… و او رفت. همانطور نرم وصبور. فردای آن روز،پروین آمد همراه با زنی که خوب میشناختمش. خودش بود مادر و پوشیده در چادرِ حسام. به در چشم دوختم. نبود.نمی آید. گوشهایم،صوت قرآنش را طلب میکردند... اما دریغ... پروین و مادری که فاطمه خانم صدایش میکرد،با لبخند کنار تختم ایستادند و در آغوشم گرفتند. فاطمه خانم پیشانی ام را بوسید - قربون چشمای آبی رنگت برم. امیرمهدی گفت که فارسی متوجه میشی،گفت که بیایم بهت سر بزنیم. منو پروین خانمم اومدیم یه کم از این حال و هوا درت بیاریم. خیالت بابت مادرتم راحت باشه. این پروین خانم عین خواهرش ازش مراقب میکنه نگران هیچی نباش.😊 فقط به خدا توکل کن و به فکر خوب شدن باش. پروین با معصومیتی خاص در حالیکه کمپوت را روی میز میگذاشت،اشک چشمانش را پاک کرد و مدام قربان صدقه ام میرفت. فاطمه خانم از کیفش شیشه ی کوچکی درآورد. - مادر، یه کم تربت کربلا رو ریختم تو آب زمزم،نیت کردم که بخوری و امام حسین(ع)خودش شفات بده و پروین مدام زیر لب آمین میگفت. در دل به چهره ی سرخ شده از فرط کینه ی پدر،پوزخند زدم. پدری که یک عمر از و مقدساتشان بد میگفت، و حالا همین شیعه تمام زندگیم را لذت وارد تسخیر کرده بود. حسینی❤️ که مریدش میتوانست حسام باشد، فاتحه ی دوست نداشتنش خوانده بود. فاطمه خانم با های مکرر شیشه کوچک را به دهانم نزدیک و محتویش را به بافت بافت وجودم تزریق کرد. این شهد،طعم می داد.💖 ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هفتم ✍با همان متانت برایم آرزوی سلامتی کرد و قول داد
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 ✍نمیدانم چه سری در آن معجون شده در آبِ زمزم بود که چشمانِ فاطمه خانم و پروین را به سلامتیِ محالم،امیداوار و گریان میکرد. چند روزی از آن ماجرا گذشت و غیر از ملاقات های هر روزه ی آن دو زن مهربان،حسام به دیدنم نیامد. دل پر میکشید برای شنیدن آواز و دیدن چشمان به زمین دوخته اش... اما نیامد. بالاخره حکم آزادیم از زندان بیمارستان امضا شد، و من بیحال شده از فرط خواستن و نداشتن، خود را سپردم به دستانِ پروینی که با مهربانی لباس تنم میکرد، محض رهایی. چند روز دیگر به دیدن دنیا مهلت بود؟ همه اش را به یک بار دیدن دانیال و… شاید حسام می بخشیدم. پروین با قربان صدقه زیر بغلم را گرفت و با خود در راهروی بیمارستان حرکت داد. نزدیک به در ورودی که رسیدیم ریه هایم خنک شد.. از بویِ تند بیمارستان خالی شدم و سرشار از عطری که زیادی آشنا بود. صدایش پیچک شد به دورِ سرم.🌸 خودش بود... نفس نفس زنان و لبخند به لب. مثل همیشه. و باز مردمک چشمانش خاک را زیر و رو میکرد. - سلام..سلام.. ببخشید دیر کردم. کار ترخیص طول کشید. ماشین تو پارکینگ پارکه. تا شما آروم آروم بیاین،من زودی میارمش تا سوار شین نفسهایم را عمیق کشیدم. خدایا بابت سوپرایزیت متشکرم. پروین با لحن مادران ایرانی، خود را فدای این حسام و جَدی که نمیدانستم کیست،می کرد. حسامی که بود و لایق این همه دوست داشتن. راستی چرا خبری از فاطمه خانم نبود؟ بیچاره مادرم که هیچ وقت اجازه ی مادری کردن را به او ندادم. کاش خوب میشد.. کاش حرف میزد.. کاش… مردانه برایش دختری میکردم.💔 سوار ماشین شدیم. پروین روی صندلی عقب در کنارم، سرم را به شانه می کشید. حسام مدام شیرین زبانی میکرد و سر به سر پروین می گذاشت و من حسرت میخوردم به رنگی که زندگیش داشت و من سالها از آن محروم بودم. خطاب قرارم داد. - سارا خانم،حالتون که بهتره؟ انشالله کم کم پاشنه ی کفشاتونو ور بکشین که دانیال قراره تشریف فرما بشه.☺️ به سرعت در جایم نشستم. متوجه حالم شد - البته به زودی این به زودی چرا انقدر دیر بود؟ پس باز هم باید روزهایم با ترس ملاقات عزرائیل میگذشت، که دوستی اش گل نکند و تا آمدن دانیال،سراغم را نگیرد. به خانه رسیدیم. پروین زودتر برای باز کردن در از ماشین خارج شد. قبل از پیاده شدن؛حسام صدایم زد. به تصویر چشمان خیره به رو به رویش در آیینه نگاه کردم. - مادرم کاری براشون پیش اومد نتونستن بیان،گفتن از طرفشون ازتون عذر خواهی کنم. چند کتاب به سمتم گرفت - این چندتا کتابم آوردم که مطالعه بفرمایید. کتابای خوبین.شاید به دردتون خورد. هم حوصلتون سر نمیره،هم اینکه شاید براتون جذاب بود. اینجا هیچ هم زبانی نداشتم و جز حسام کسی زبان آلمانی نمیدانست. در سکوت نگاهش کردم،وقتی متوجه مکث طولانی ام در گرفتن کتابها شد به عقب برگشت - حالتون خوب نیست؟؟ چیزی شده؟بابت کتابها ناراحت شدین؟ چرا باید بابت کتابها دلگیر میشدم؟ - دیگه قرآن برام نمی خونید؟ لبخند زد - هر وقت امر کنید میام براتون میخونم. ناگهان انگار چیزی به ذهنش رسیده باشد به سمت داشبورد ماشینش رفت و چیزی را از آن درآورد. - تو این فلش،تلاوت چندتا از بهترین قاری های جهان هست. اینم پیشتون بمونه تا هر وقت دلتون خواست گوش کنید. فلش را روی کتابها گذاشت و به طرفم گرفت. بغض گلویم را فشرد. این فلش یعنی دیگر به ملاقاتم نمی آمد؟ من بهترین تلاوتهای دنیا را نمیخواستم. گوشهایم فقط طالب یک صدا بود. کتابها و فلش را بدون تشکر و یا گفتن کلمه ای حرف گرفتم و به خانه رفتم. دلم چیزی فراتر از بغض و غم گرفته بود. به سراغ مادر رفتم. مات جانمازش گوشه ای از اتاق، چمپاتمه زده بود. ناخواسته بغلش کردم. بوسیدم.. بوییدم.. فرصت کم بود.. کاش زودتر دخترانه هایم را خرجش میکردم. و او انگار در این عالم نبود. نه لبخندی نه اخمی.. هیچ.. هیچه هیچ.. سرخورده و ماتم زده به اتاقم کوچ کردم. کتابهای حسام روی میز بود. ترجمه ای انگلیسی و آلمانی از ، و . لبخند روی لبهایم نشست. حالا دلیل سوالش مبنی بر ناراحت شدم را می فهمیدم. دادن کتابی از به دختری زاده مثل من... چهره ی برزخی پدر در مقابل چشمانم زنده شد. کجا بود که ببیند تنفراتش، وجب به وجبِ زندگیش را با طعمی شیرین پر کرده بودند. و من...سارای بی دین.. دخترِ سنی زاده.. عاشق همین تنفرات شده بودم.❤️ هر چه که پدر از آن بد میگفت، یقینا چیزی جز خوبی نبود. فلش را در دستانم فشردم. این به چه کارم می آمد؟ منی که قرآن را با صدای امیرمهدیِ فاطمه خانم را دوست داشتم...❤️ ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
دلنوشته ای از نوجوان ﺳﯿﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﺑﻠﻮﭼﺴﺘﺎﻥ: 📝 💕 ﻣﻬﺪﯼ ﺟﺎﻥ!❤️ ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﮔﻠﻬﺎﯼ ﺑﻬﺎﺭﯼ ﭘﮋﻣﺮﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ؟ ﻭ ﺗﺎ ﮐﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﮔﻬﺎﯼ ﺳﺒﺰ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﯾﺰﻧﺪ؟🍂 ﻭ چه قدﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﭘﺮﻧﺪﮔﺎﻥ 🕊 ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺳﻮ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺳﻮ ﻫﺠﺮﺕ ﮐﻨﻨﺪ ﺗـﺎ ﺗــﻮ ﺑﯿـﺎﯾﯽ؟ چه قدﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺑﺘﺎﺑﺪ؟☀️ چه قدﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻭﺍﮊه نامه ها ﺩﻧﺒﺎﻝ ﻭﺍﮊه هایی ﺑﮕﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺩﺭﺧﻮﺭ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ؟ چه قدﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻧﻤﺎﺯﺵ ﻧـﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﻠﻨــﺪ ﺑﺨﻮﺍﻧﺪ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺑﯿﺎﯾﯽ؟😔 مولا ﺟﺎﻥ! آﯾﺎ ﻧﺎمه هاﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺗﻮ می رﺳﺪ؟ آیا ظهـورت نزدیکــ است؟؟✨ 🌺 🍃 ✨💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖✨ 🌤 @emamzaman
🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 🌸 🍃سيصد و اندي🍃 با كدام آبرو روزشمارش باشيم عصر ها منتظر باشيم😔 كاروان سحرش مال همه جا دارد تا كه جا هست چرا گرد و غبارش باشيم سالها منتظر مرد است آنقدر مرد نبوديم كه يارش باشيم😢 گيرم امروز به ما اذن ملاقاتي داد مركبي نيست كه راهي ديارش باشيم سالها در پي كار دل❤️ ما را افتاد يادمان رفت ولي در پي كارش باشيم ما چرا ؟ خوب ترين ها به فداي قدمش حيف او نيست كه ما باشيم ؟! اگر آمد خبر رفتن ما را بدهيد به گمانم كه بنا نيست كنارش باشيم😔😭 ☘استاد لطيفيان☘ 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺 👉 🌷 @EmamZaman🌷
💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💞💞💞💞💞💞💞💞💞 💕💕💕💕💕💕💕💕💕💕 💞💞💞💞💞💞💞💞 اسلامی بلغم : ریشه ی ترب بلغم را قطع و غذا را هضم نماید . (ع) منبع نهج الطبابه نوشته دکتر نور الدین شازده احمدی @emamzaman
نشسته غرق تماشای شیعیان خودش کسی نیامده جز او سر قرار خودش😔 چه #انتظار عجیبیست اینکه شب تا صبح کسی #قنوت بگیرد به #انتظار خودش😭 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺 🆔 @EmamZaman 🌷
❌ وقتی میخواهند برای من و تو بگویند، می گویند یک روز ...! در صورتیکه غضنفر یعنی "شیر، مرد با صلابت و قوی" و از قضا یکی از القاب حضرت (ع) است ‼️ ❌ وقتی یک چیز از مُد افتاده به آن می گویند ! و جواد به معنای ”بخشنده و سخاوتمند” است. و از قضا از القاب ! ❌ از اسم برای مسخره کردن استفاده میکنند! ولی بتول یعنی پارسا و پاکدامن… که بصورت خیلی اتفاقی از القاب حضرت زهرا و مریم(س) است!😔 ❌ در فیلمها نامهای و را به هزل می آورند! و تقی یعنی با تقوا و نقی به معنای پاک و پاکیزه... و اتفاقا از القاب امام (ع) و امام (ع) ! ❌ اخیرا (جفر!) هم شده است نماد بلاهت و سفاهت! سوژه جوکهایی با تم مشروب، زن بارگی، لواط و..!! جعفر به معنای ”جوی پر آب” است و کاملا اتفاقی !! اسم ما شیعیان امام صادق (ع) که علم و دانش در جهان اسلام و حتی جهان است! ❌ و هم دارند میکنند سوژه فلان تیپ آدم ها! و باز هم خیلی اتفاقی!! ⚠️⚠️بنظر شما این حجم از جوک سازی و حتی کانال سازی با اسامی (ع)، است؟! چرا در این جوکها، نام شاهان ستمگر جهان در طول تاریخ، سمبل حماقت و زن بارگی و توحش و بزن بهادری و سوژه طنز نمیشوند؟! ✅ دوست خوبم برای از بین بردن مقدسات و هویت یک ملت، اول ⬅️ و میسازند، بعد ⬅️ میکنند، و بعد ⬅️ و نگذاریم به همین سادگی، هویت شیعی و اسلامی مان را بمیرانند.. 🔥 🚫هرگز با اسامی اهلبیت و پیامبران، جوک نسازیم.. کپی نکنیم.. و نخندیم⛔️🚫 🔺 🔻 💟 @emamzaman
دعای فرج هرشب📲 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 * بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم * إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️ فريادرس،فريادرس،فريادرس مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب اكنون،اكنون،اكنون با شتاب،با شتاب،با شتاب اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. 💚کانال امـام زمـان (عج)💚 ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌸🍃الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِيبَةٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ ﴿۱۵۶﴾ ✍[همان] كسانى كه چون مصيبتى به آنان برسد مى گويند ما از آن خدا هستيم و به سوى او باز مى گرديم (۱۵۶) 🌸🍃أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿۱۵۷﴾ ✍بر ايشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راهيافتگان [هم] خود ايشانند (۱۵۷) 🌸🍃إِنَّ الصَّفَا وَالْمَرْوَةَ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ فَمَنْ حَجَّ الْبَيْتَ أَوِ اعْتَمَرَ فَلَا جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا وَمَنْ تَطَوَّعَ خَيْرًا فَإِنَّ اللَّهَ شَاكِرٌ عَلِيمٌ ﴿۱۵۸﴾ ✍در حقيقت صفا و مروه از شعاير خداست [كه يادآور اوست] پس هر كه خانه [خدا] را حج كند يا عمره گزارد بر او گناهى نيست كه ميان آن دو سعى به جاى آورد و هر كه افزون بر فريضه كار نيكى كند خدا حق شناس و داناست (۱۵۸) 🌸🍃إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَيِّنَاتِ وَالْهُدَى مِنْ بَعْدِ مَا بَيَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِي الْكِتَابِ أُولَئِكَ يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَيَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ ﴿۱۵۹﴾ ✍كسانى كه نشانه هاى روشن و رهنمودى را كه فرو فرستاده ايم بعد از آنكه آن را براى مردم در كتاب توضيح داده ايم نهفته مى دارند آنان را خدا لعنت مى كند و لعنت كنندگان لعنتشان مى كنند (۱۵۹) 🌸🍃إِلَّا الَّذِينَ تَابُوا وَأَصْلَحُوا وَبَيَّنُوا فَأُولَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِيمُ﴿۱۶۰﴾ ✍مگر كسانى كه توبه كردند و [خود را] اصلاح نمودند و [حقيقت را] آشكار كردند پس بر آنان خواهم بخشود و من توبه پذير مهربانم (۱۶۰) 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفرَج 🌺 👉 @EmamZaman🌷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ❤️کانال امام زمان(عج)❤️ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🆔 @emamzaman
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
تنها من عاشق گرمای نگاه تو نیستم؛ ببین! پرنده 🕊ها هم، به هرجا که می روی، کوچ می کنند!!!  💖مولای من، سلام؛😊 دل❤️م برای تو به هر سو پَر می کشد... 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفَرَج🌺 🆔🌷 @EmamZaman🌷
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
94034.mp3
9.71M
هر روز با ✨🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸✨ 🌤 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_هشتم ✍نمیدانم چه سری در آن #تربت معجون شده در آبِ زمز
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 ✍چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت و آمدهای گاه و بیگاهِ فاطمه خانم، خبری از امیر مهدیش نبود. کلافگی چنگ شده بود محض اتمامِ ته مانده ی انرژیم. کاش میتوانستم دانیال را ببینم و یا حداقل با یان صحبت کنم. بی حوصلگی مرا مجبور به خواندن کرد... خواندن همان کتابهایی که نمیدانستم هدیه اند یا امانت. حداقل از بیکاری و گوش دادن به درد دلهای پروین خانمی که زبانم را نمی فهمید بهتر بود. باز کردن جلد کتابها،اجباری شد برایِ ادامه شان. خواندن و خواندن،حتی در اوج درد در آغوش تهوع و بی قرار... اعجاز عجیبی قدم میزد در کلمه به کلمه یِ ... کتابی که هر چه بیشتر میخواندمش،حق میدادم به پدر محض تنفر از (ع) علی مجمسه ی خوش تراشِ دستان خدا بود،شیطان را چه به دوستی با او و باز حق میدادم به مادر که کنار مذهب سنی اش، ارادتی خاص داشته باشد به علی و اهل بیتش... قلبت که به عشق خدا بزند،علی را ❤️ میشوی. دیالوگ یک فیلم ایرانی در ذهنم مرور شد. فیلمی که چندسال پیش،مادر دور از چشم پدر تماشا کرد و کتکی مفصل بابتش از پدر خورد. همه میگویند علی درب خیبر را کَند،اما علی نبود که خیبر شکنی می کرد، علی وقتی مقابل درب ایستاد،خدا را دید... در خدا حل شد،با خدا یکی شد و آن خدا بود که دربِ خیبر را با دستان علی کند و حالا درک میکردم. آن روز آن جمله نامفهموم ترین،پیچیده ی عالم بود. عالمی که خدایش در لابه لای موهایِ بافته شده ام پنهان بود و من لجوج بازانه،سر میتراشیدم. علی مسلمان بود،علی خدا را در نبض دستانش داشت. علی بقچه ای کوچک از نان،در کنار غلاف شمشیرش پنهان کرده بود. علی قنوتِ دستانش پینه ی جنگاوری داشت،اما وقتِ نوازش، ابریشم میشد بر پیشانیِ یتیمان. علی شیرِ رام شده در پنجه های خدا بود و بس... هر چه کتابها را بیشتر مطالعه میکردم،گیجی ام بیشتر میشد. من کجایِ دنیا ایستاده بودم؟ نمیدانم چند روز،چند ساعت،چند دقیقه در بطن خواندن های چندین و چندباره ی آن وِردهایِ جادویی گذشت که صدایِ “یاالله” بلند حسام را از بیرون اتاق شنیدم. حیران بودم،سرگشته شدم. چند ضربه به در زد. ناخواسته شال سر کردم و اذن ورود دادم. با اجازه ای گفت و داخل شد. در را باز گذاشت و رو به رویم ایستاد. سر به زیرو محجوب،درست مثل همیشه. اما لبخند گوشه ی لبش،با همیشه فرق داشت. پر از تحسین بود. تحسینی از صدقه سرِ نیمچه پوششی برای احترام. خوب براندازش کردم. موهایِ کوتاه و مشکی اش همخوانی لطیفی داشت در مجاورت با ته ریشِ کمی بلندش. شلوارِ کتان طوسی رنگش،دیزاین زیبایی با پولیورِ خاکستری اش ایجاد میکرد. لبخند بر لبانم نشست. خوش پوشی،مختص غیر مذهبی ها نبود. این جوان تمام معادلاتم را بهم ریخته بود. سلام کرد و حالم را جویا شد. چه میدانست از طوفانی که خودش به پا کرده بود و حتی محض تماشا،سر بلند نمیکرد‌. گفت که آمده به قولش عمل کند. انقدر در متانتش غوطه ور بودم که قولی به ذهنم نمیرسید. با گوشی اش شماره ای را گرفت و بعد از چند بوق به زبان آلمانی احوال پرسی کرد. مکالمه ای به شدت صمیمانه،یعنی با دانیال حرف میزد؟ - پسر تو چرا انقدر پرچونه ای؟ یه مقدار سنگین باش برادر من. یه کم از من یاد بگیر آخه هر کَس دو روز با من گشته،ترکشِ فرهیخته گیم بهش اثابت کرده اما نمیدونم چرا به تو امیدی نیست...😐 باشه..باشه..گوشی.. چقدر راست میگفت،و نمیدانست که کار منِ موجی از ترکش هم گذشته است. موبایل را به سمتم گرفت: - بفرمایید با شما کار دارن. با تعجب گوشی را روی گوشم گذاشتم و لبخند رویِ لبهایم خانه کرد. خودش بود دیوانه ترین روانشناسِ دنیا... یانی که شیک میپوشید،شیک حرف میزد،شیک برخورد میکرد اما نه در برابر دوستانش. صدایِ پر شیطنتش را میشنیدم که با لحنی بامزه صدایم میکرد. این مرد واقعا،پزشکی ۳۴ ساله بود - سلام بر دختر ایرانی، شنیدم کلی برام گریه کردی سیاه پوشیدی گل انداختی تو رودخونه، روزی سه بار خود زنی کردی شیش وعده در روز غذا خوردی بابا ما راضی به این همه زحمت نبودیم😂 حسام راست میگفت،یان همیشه پر حرف بود اما حسِ خوبِ برادرانه هایش وادار به شکرگذاریم میکرد. اینکه زنده بود و سالم،طبق طبق شادی در وجودم میپاشید. حسام از اتاق خارج شد و من حرف زدم از خستگی هایم،از دردهایم،از ترسهایم،از روزهایی که گذشت و جهنم بود، از موهایی که ریخت و ابروهایی که حتی جایش را با مداد هم پر نکردم. از سوتی که در دقیقه ی نود عمرم زده شد و وقت اضافه ای که داور در نظر داشت و من میدانستم خیلی کم است. از حسی به نام دوست داشتن و شاید هم نوعی عادت،که در چشمک زنِ کمبودِ فرصت برایِ زندگی، در دلم جوانه زده بود... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_شصت_و_نهم ✍چند روزی از آخرین دیدارم با حسام میگذشت و جز رفت
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 ✍و او فقط و فقط گوش داد. یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور شد و مهربانی خرجم کرد که ای کاش با پوزخندی بلند،به سخره ام میگرفت و سرم فریاد میکشید. بعد از اتمام تماس،بغضم را قورت دادم و زانو به بغل،روی تخت چمپاتمه زدم. تمام خاطرات،تصویر شد برای رژه رفتن در مقابل چشمانم. حسام چند ضربه به در زد و وارد شد. وقتی دید تکان نمیخورم،صدایی صاف کرد محض اعلام حضور. سرم را بلند کردم چشمانش را دزدید. دست پاچه کتابها را از روی میز برداشت: - خوندینشون؟ به دردتون خوردن؟ نفسی عمیق کشیدم... - علی... خیلی دوسش دارم❤️ لبخندی عمیق بر صورتش نشست. نمیدانستم آرزویم چیست؟ اینکه ای کاش سالها پیش میدیدمش و یا اینکه ای کاش هیچ وقت نمیدیدمش؟ - دانیال کی میاد؟ دلم واسه دیدنش پر میکشه. به جمله ی خیلی زود برمیگرده اکتفا کرد. اجازه گرفت که برود. صدایش کردم. شنیدن چند آیه از قرآن برایِ منی که خمار صدایش بودم،پر توقعی محسوب نمیشد که اگر هم محسوب میشد،اهمیتی نداشت. چند روز از آخرین تماس با یان و دیدار با حسام میگذشت و من مطالعه ی کتابی با مضمون 💖را شروع کرده بودم. خواندمو خواندم،از ریحانگی زن تا نعمت خدا بودنش. گذشته ام را بالا و پایین کردم. در خانه ی ما خبری از احترام به جنس لطیف نبود. تا یادم می آمد کتک بود و فحاشی. راستی پدرم واقعا مسلمان بود؟ اسلام چنان از مقام زن میگفت که حسرت زده خود را در آیینه برانداز کردم. یعنی گنج بودم و خودم نمیدانستم؟ بیچاره مادر که از زنانگی اش فقط تحقیر و ضعف را تجربه کرد. و بیشتر حیرت زده شدم وقتی که دانستم علی (ع)،شیرِ میدان جنگ،همسرش فاطمه را با جمله ❤️ صدا میزد و من در مردانگی پدرم جز کمربندی در دست محض کبودی تنِ مادرم ندیدم. اسلام را دینی عقب مانده میپنداشتم چون در عصر پیشرفت پیروانش را به محدود میکرد. حجابی که آن را پارچه ای سیاه، پیچیده به دور زنان میدیدم، جهت هوشیار نشدنِ غریزه ی نافرمان مردانش، مردانی که گرسنگی شان سیری نداشت. اما حالا میخواندم که حجاب چشمانِ مرد،هم وزنی دارد با پوشیدگی تنِ زن. و حسام چشمانش از یک عمر زندگیم محجبه تر بود... در اسلام یعنی چشمان حریصِ نانوا و مرد راننده، ارزش تماشایت را ندارد. حالا میدانستم که زن در اسلام یعنی باش نه روسپیِ دست خورده ی کلوبهای شبانه. شمایل آن چند زن و دختر با روسری،کیف و کفش رنگی و زیبا، پوشیده در که با اولین گامهایم در فرودگاه ایران دیدم،در خاطراتم زنده شد. خودش بود حجاب یعنی همین❤️زیبا باش اما محجوب و دست نیافتنی. حسام پنجره ای تازه در چارچوبِ خودخواهی و بد اُنقی هایم به روی هستی باز کرده بود. از اینجا دنیا پر از رنگ،خود نمایی میکرد و حالا ، من روسری را دوست داشتم. تنفرهایی که به لطف امیر مهدیِ فاطمه خانم از دلپذیرترین های زندگی ام شد. آن روز مثل همیشه مشغول کنکاش برای یافتنِ جواب در لا به لای کتابها بودم که تقه ای به در خورد و صدای اجازه حسام بلند شد. با عجله شالی رویِ سرم گذاشتم و اذن ورود دادم وقتی وارد شد رایحه ی عطر همیشگی اش در اتاق پیچید و من سراسر نبض شدم. رو به رویم ایستاد با لبخندی پر از رضایت... انگار خوب متوجه نیمچه پوشیدگی ام شده بود. لب به گفتن باز کرد. از دانیال،از سلامتی اش،و از سفر... سفری از جنس ماموریت. نام ماموریت به سوریه که آمد،دستانم یخ زد. با چشمانی ملتهب به وجود سراسر آرامشش خیره شدم. یعنی احتمال و اگر این جوانِ مسلمان شده در مکتب علی برنمی گشت،نفسی برایِ کشیدن نمانده بود. کاش میشد که نرود. با لبخند بسته ای کوچک را به طرفم گرفت. - ناقابله امیداورم خوشتون بیاد، البته زیاد خوش سلیقه نیستم. ببخشید. ماتِ متانتش بودم. نباید میرفت،من اینجا تنهایِ تنهایم. مکثم را که دید،کمی سرش را بلند کرد: - چیزی شده؟حالتون خوب نیست؟ سری تکان دادمو بسته را از دستش گرفتم. به طرف در قدم برداشت: - مزاحمتون نمیشم،استراحت کنید اما اگه دیگه ندیدمتون حلال بفرمایید.یاعلی ابرویی در هم کشیدم: - چرا دیگه نبینمتون؟ لبخند رویِ لبهایش، تک چالِ رویِ گونه اش را نمایان کرد. - سوریه ست دیگه،میدون جنگه جملاتش اصلا قشنگ نبود. داشت کلافه ام میکرد. - اصلا سوریه به شما چه ربطی داره از ایران پاشدین میرین سوریه؟ که چی؟ مگه اونجا خودش سرباز نداره؟ مرد نداره؟ ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 اسلامی آب باران : آب باران بنوشید که بدن را پاکیزه نموده و بیماری ها را دفع نماید  امام علی(ع) منبع نهج الطبابه @emamzaman 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
دعای فرج هرشب📲 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 * بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم * إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️ فريادرس،فريادرس،فريادرس مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب اكنون،اكنون،اكنون با شتاب،با شتاب،با شتاب اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. 💚کانال امـام زمـان (عج)💚 ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
💖💖💖 بقره ✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌸🍃إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا وَمَاتُوا وَهُمْ كُفَّارٌ أُولَئِكَ عَلَيْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَالْمَلَائِكَةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِينَ ﴿۱۶۱﴾ ✍كسانى كه كافر شدند و در حال كفر مردند لعنت خدا و فرشتگان و تمام مردم بر آنان باد (۱۶۱) 🌸🍃خَالِدِينَ فِيهَا لَا يُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَلَا هُمْ يُنْظَرُونَ ﴿۱۶۲﴾ ✍در آن [لعنت] جاودانه بمانند نه عذابشان كاسته گردد و نه مهلت يابند (۱۶۲) 🌸🍃وَإِلَهُكُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِيمُ ﴿۱۶۳﴾ ✍و معبود شما معبود يگانه اى است كه جز او هيچ معبودى نيست [و اوست] بخشايشگر مهربان (۱۶۳) 🌸🍃إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَالْفُلْكِ الَّتِي تَجْرِي فِي الْبَحْرِ بِمَا يَنْفَعُ النَّاسَ وَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مِنَ السَّمَاءِ مِنْ مَاءٍ فَأَحْيَا بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَتَصْرِيفِ الرِّيَاحِ وَالسَّحَابِ الْمُسَخَّرِ بَيْنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ لَآيَاتٍ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿۱۶۴﴾ ✍راستى كه در آفرينش آسمانها و زمين و در پى يكديگر آمدن شب و روز و كشتيهايى كه در دريا روانند با آنچه به مردم سود مى رساند و [همچنين] آبى كه خدا از آسمان فرو فرستاده و با آن زمين را پس از مردنش زنده گردانيده و در آن هر گونه جنبنده اى پراكنده كرده و [نيز در] گردانيدن بادها و ابرى كه ميان آسمان و زمين آرميده است براى گروهى كه مى انديشند واقعا نشانه هايى [گويا] وجود دارد (۱۶۴) 🌸🍃وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَادًا يُحِبُّونَهُمْ كَحُبِّ اللَّهِ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ وَلَوْ يَرَى الَّذِينَ ظَلَمُوا إِذْ يَرَوْنَ الْعَذَابَ أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًا وَأَنَّ اللَّهَ شَدِيدُ الْعَذَابِ ﴿۱۶۵﴾ ✍و برخى از مردم در برابر خدا همانندهايى [براى او] برمى گزينند و آنها را چون دوستى خدا دوست مى دارند ولى كسانى كه ايمان آورده اند به خدا محبت بيشترى دارند كسانى كه [با برگزيدن بتها به خود] ستم نموده اند اگر مى دانستند هنگامى كه عذاب را مشاهده كنند تمام نيرو[ها] از آن خداست و خدا سخت كيفر است(۱۶۵) 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفرج🌺 👉 @EmamZaman 🌷
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ❤️کانال امام زمان(عج)❤️ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🆔 @emamzaman
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتادم ✍و او فقط و فقط گوش داد. یانِ پر حرف در سکوت،سنگ صبور
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍ - جون و پول و وقتنونو دارین تو یه کشور دیگه هزینه میکنید که چی بشه؟ سوریه.. لبنان.. عراق.. افغانستان.. فلسطین.. و.. و.. و.. آخه به شماها چه؟ عصبی بودم و تشخیصش نیاز به هوش سرشار نداشت. دستی به ابرویش کشید و نفسی عمیق بیرون داد. خنده از لبهایش حذف نمیشد: - خب خدا میگه وقتی صدای کمک مسلمونی رو شنیدی واسه کمک بهش شتاب کن... پس رسم بچه مسلمونی نیست که مردم بیگناهو تیکه پاره کنن،ما بشینیم اینجا آبمیوه و کلوچمونو بخوریم. کشورهایی که نام بردین همشون خط مقدم ایران هستن. هدف و بقیه ابر قدرتها از حمله و نا امن کردن این کشورها، رسیدن به ایرانه. یه نگاه به نقشه بندازین،دور تا دور ایران آتیشه و ایران حکم ابراهیمو داره وسط شعله هایِ سوزان. ابراهیم نسوخت ما هم نمیذاریم که ایران بسوزه. من دانیال و بقیه میریم تا اجازه ندیم حتی دودش به چشم هموطنامون بره. ما جون و پولو وقتمونو می بریم اونجا تا مجبور نشیم تو خاک خودمون هزینشون کنیم. مرزهامونو تو عراق و سوریه و الی آخر حفظ میکنیم تا شما با خیال راحت و بدون ترس از اینکه هر آن یه مشت وحشی بریزن تو خونتون، راحت کتاب دست بگیرنو مطالعه کنید. اینجا ایرانه. سرزمین دست نیافتنی واسه ابرقدرت های دنیا. مرزامونو تو اون کشورها نگه میداریم تا دشمن نزدیک مرزای ما نشده و ما اونوقت تازه به این فکر بیوفتیم که باید جلوی پیشروی شونو بگیریم تا وارد خاکمون نشدن. ما تو سوریه و عراق و لبنان و فلسطین و الی آخر نفس دشمنو میبریم. تا لب مرز از ترس ورودشون به خاک ایران،نفسمون بند نیاد. منطق حرفهایش،خاموشم کرد. من فقط نوک بینی ام را تماشا میکردم و او سکوت و نفس عمیقم را که دید با خداحافظی از اتاق بیرون زد. و من ماندم حسرت زده که ای کاش برای یکبار هم که شده آواز قرآنش را ضبط میکردم. بسته ی هدیه اش را باز کردم. یک روسری بزرگ با رنگهایِ در هم پیچیده ی شاد. خوش سلیقه نبود... این مرد بیشتر از ظرفیتش زیبابین بود... چند روزی از رفتن حسام میگذشت و فاطمه خانم گه گاهی به خانه ی ما می آمد و با پروین هم کلام میشد. حرفایش برایم جذاب بود. از همسر شهیدش گفت و امیری مهدیِ تک فرزند،که هیچ وقت پدرش را ندید. از دلشوره ها و نمازهایِ شبانه اش که نذر میشد برایِ سلامتیِ تنها امیدِ نفس کشیدنش، از دلتنگی ها و دلواپسی هایِ مادرانه اش در ثانیه ثانیه های زندگی.‌.‌. از نگرانی هایِ ایرانی مَآبش برای توپ بازی هایِ کودکانه ی پسرش در کوچه هایِ بچگی گرفته، تا ماموریتش در آلمان و حالا وسطِ داعشی هایِ حیوان مسلک در سوریه... من زیادی به این مادر بدهکار بودم... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_یکم ✍ - جون و پول و وقتنونو دارین تو یه کشور دیگه هز
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 ✍مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خبرهای فاطمه خانم،از او هیچ اطلاعی نداشتم. روز هایم گرم میشد به خواندنِ چندین و چندباره ی کتابهایِ حسام و خط کشیدن زیر نکته های مهمش. حالا در کنار دانیال،دلم برای سلامتی مردی دیگر هم به درو دیوارِ سینه مشت میزد. جلویِ آینه ایستادم، کلاه از سر برداشتم و دستی به موهایِ تازه جوانه زده ام کشیدم. صورتم بی روح تر از همیشه به چشمانِ گود رفته ام دهن کجی میکرد. هیچ مردی نمیتوانست این میتِ چند روز مانده به دفن را تحمل کند.😔 بغض چنگ شد،زندگی درست زمانی زیرِ زبانم مزه کرد که به تهِ دیگش رسیده بودم. دیگر چیزی از من نمانده بود، نه زیبایی نه سلامتی نه فرصتی بیشتر برایِ ماندن. اما خدا بود، دانیال بود و امیرمهدی محجوبِ فاطمه خانم... راستی چرا نمی مردم؟ دکتر که نا امیدانه از بودنم میگفت. خبری هم از معجزه ی فیلمهایِ ایرانی نبود. هنوز هم درد بود،تهوع بود،بی قراری و کلافگی بود. لبخند بر لبم نشست. معجزه از این بیشتر که با وجود تمام نام برده هایم،هنوز هم زنده ام؟ انگار یک چیز به شدت کم بود. شاید 💖 خدا آمد، علی آمد، حجاب آمد، ایمان آمد، اما نماز... باید یاد میگرفتم و امیدی به پروین نبود،چون قاعدتا زبانم را نمیفهمید. سراغ لپ تاپم رفتم. طریقه نماز خواندن را سرچ کردم. همه چیز را در کاغذی یاد داشت کردم و یکی یکی طبق دستوری که نوشته بود،اعمالش را انجام دادم. اما نمیشد... گفتن آن جملات عربی از من ساخته نبود،چون من اصلا زبان عربی نمیدانستم. به سراغ پروین رفتم از او هم خبری نبود. اتاقها را به دنبالش زیرو رو کردم نبود. نه خودش،نه مادر... به ساعت که نگاه کردم یادم آمد، مادر را به امامزاده برده اما من دلم نماز میخواست. دوست داشتم مانند دختر بچه ای لجباز پا بکوبم و جیغ بزنم تا کسی به کمکم بیاید. کاش حسام بود😔 نا امید رویِ مبل نشستم و به پنجره ی باران زده ی سالن خیره شدم. دیدن درختان عریان از پشت شیشه زیادی دلنوازی میکرد... صدایِ زنگ خانه بلند شد. پروین کلید داشت پس چه کسی بود؟ به آیفن تصویری که به لطف حسام نصب شده بود خیره شدم. کسی در مانیتور دیده نمیشد اما زنگ دوباره تکرار شد،ترسیدم. کسی در خانه نبود اگر دوستان عثمان به سراغم آمده باشن چه؟ قهرمانِ داستانم در سوریه به سر می برد. لرز به تنم افتاد و طنین خطر چندین و چندبار تکرار شد. نباید در را باز میکردم اما صدایِ تیکی از در بلند شد. پشت پنجره ایستادم... کلید، کلید داشتند.😥 در باز شد و من بدون تامل،با وجودی سراسر نبض به طرف اتاقم دویدم... در اتاق را بستم و به آن تکیه داد. خواستم کلیدش کنم،اما نشد. یادم آمد حسام کلید را از روی در برداشته بود تا نتوانم خودم را در اتاق حبس کنم و او مجبور به شکستن در شود. با تمام سلولهایم خدا را صدا میزدم. این بار اگر دستشان به من میرسید،زجر کُشم میکردند. کاش حسام بود. چشمانم از شدت اشک دو دو میزد به سمت تخت هجوم بردم و زیرش پنهان شدم. امن تر از آن هم مگر جایی وجود داشت؟ صدایِ قدمهای فردی در سالن پیچید... وارد شده بود و در خانه سرک میکشید. نــه !!! خدا کند به اتاق من نیای😰تضمین نمیدادم که جیغ نکشم. به همین خاطر تیغه ی دستم را فرش دندان هایم کردم و فشار دادم با تمام نیرو... طنین گامها نزدیک و نزدیک میشد. مقابل اتاقم ایستاد... نفسم بند آمد اما ناگهان مسیرش را عوض کرد از اتاق دور شد. مطمئن بودم که به سمت اتاق مادر میرود چون دیوار به دیوار با من بود. چرا هیچکس وجود نداشت تا با فریاد از او کمک بخواهم؟😭 اصلا در این روزِ بارانی چه وقتِ امامزاده رفتن بود که بی پروین و مادر در این خانه تنها بمانم؟ برگشت... آرام و شمرده گام برمیداشت. در را باز کرد و در چارچوبش ایستاد.حالا پاهایش در تیررس نگاهم بود. ازفرط ترس،صدای بلندِ تپش قلبم را می شنیدم و وحشت زده از اینکه نکند به گوش او هم برسد؛ این کوبشِ سرکشِ نبض. به سمت تخت آمد،کنارش ایستاد و مکث کرد. یعنی، یعنی قصد داشت تا زیر تخت را بگردد...؟ صدایش بلند شد و وجودم سکته وار لرزید. - تو دهاتایِ آلمان، اینجوری قایم میشدن؟ نصفه لنگت وسط اتاقه،اونوقت کَلَّتو بردی زیر تخت که مثلا پیدات نکنم؟ من موندم اون حسام بدبخت با این خنگ بازیات چی کشید😑 البته شاید شیوه جدید استتاره ما بی خبریم. زبانم بند آمده بود از شدت هیجان. سرم را بلند کردم که محکم به کفی تخت خورد و آه از نهادم بلند شد. ⏪ ... نویسنده: 📝 @emamzaman
دعای فرج هرشب📲 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 * بِـسْمِ اللهِ الـرَّحمٰنِ الـرَّحـیم * إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجا عَاجِلا قَرِيبا كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ❤️ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ 💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃💖🍃 خدايا گرفتارى بزرگ شد،و پوشيده بر ملا گشت، و پرده كنار رفت،و اميد بريده گشت، و زمين تنگ شد،و خيرات آسمان دريغ شد و پشتيبان تويى، و شكايت تنها به جانب تو است،در سختى و آسانى تنها بر تو اعتماد است، خدايا!بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست. آن صاحبان فرمانى كه اطاعتشان را بر ما واجب نمودى،و به اين سبب مقامشان را به ما شناساندى، پس به حق ايشان به ما گشايش ده، گشايشى زود و نزديك همچون چشم بر هم نهادن يا زودتر، اى محمّد و اى على،اى على و اى محمّد، مرا كفايت كنيد،كه تنها شما كفايت کنندگان منيد،و يارى ام دهيد كه تنها شما يارى کنندگان منيد، اى مولاى ما اى صاحب زمان❤️ فريادرس،فريادرس،فريادرس مرا درياب،مرا درياب،مرا درياب اكنون،اكنون،اكنون با شتاب،با شتاب،با شتاب اى مهربانترين مهربانان به حق محمّد و خاندان پاك او. 💚کانال امـام زمـان (عج)💚 ✨الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج✨ 🍀🌷 @EmamZaman 🌷🍀
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨ 🌸🍃اِذ تَبَرَّاَ الَّذِينَ اتُّبِعُوا مِنَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا وَرَأَوُا الْعَذَابَ وَتَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَابُ﴿۱۶۶﴾ ✍آنگاه كه پيشوايان از پيروان بيزارى جويند و عذاب را مشاهده كنند و ميانشان پيوندها بريده گردد (۱۶۶) 🌸🍃وَقَالَ الَّذِينَ اتَّبَعُوا لَوْ أَنَّ لَنَا كَرَّةً فَنَتَبَرَّأَ مِنْهُمْ كَمَا تَبَرَّءُوا مِنَّا كَذَلِكَ يُرِيهِمُ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ حَسَرَاتٍ عَلَيْهِمْ وَمَا هُمْ بِخَارِجِينَ مِنَ النَّارِ ﴿۱۶۷﴾ ✍و پيروان مى گويند كاش براى ما بازگشتى بود تا همان گونه كه [آنان] از ما بيزارى جستند [ما نيز] از آنان بيزارى مى جستيم اين گونه خداوند كارهايشان را كه بر آنان مايه حسرتهاست به ايشان مى نماياند و از آتش بيرون آمدنى نيستند (۱۶۷) ✍يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ ﴿۱۶۸﴾ 🌸🍃اى مردم از آنچه در زمين است حلال و پاكيزه را بخوريد و از گامهاى شيطان پيروى مكنيد كه او دشمن آشكار شماست (۱۶۸) 🌸🍃إِنَّمَا يَأْمُرُكُمْ بِالسُّوءِ وَالْفَحْشَاءِ وَأَنْ تَقُولُوا عَلَى اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ ﴿۱۶۹﴾ ✍[او] شما را فقط به بدى و زشتى فرمان مى دهد و [وامى دارد] تا بر خدا چيزى را كه نمیدانید بربنديد (۱۶۹) 🌸🍃وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ قَالُوا بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَيْنَا عَلَيْهِ آبَاءَنَا أَوَلَوْ كَانَ آبَاؤُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ شَيْئًا وَلَا يَهْتَدُونَ﴿۱۷۰﴾ ✍و چون به آنان گفته شود از آنچه خدا نازل كرده است پيروى كنيد مى گويند نه بلكه از چيزى كه پدران خود را بر آن يافته ايم پيروى مى كنيم آيا هر چند پدرانشان چيزى را درك نمیکرده و به راه صواب نمى رفته اند [باز هم در خور پيروى هستند] (۱۷۰) 🌺اللهمَّ عجِّل لولیِّک الفرج 🌺 👉 @EmamZaman 🌷
هدایت شده از 🥀 امام زمان (عج) 🥀
🌷از امام صادق (ع) روايت شده : هركه چهل صبحگاه اين عهد را بخواند، از قائم ما باشد، و اگـــــر پيش از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود ، خدا او را از قــبـر بيرون آورد! كه در خدمت آن حضرت باشد،و حق تعالى بر هر كــــلمه هزار حسنه به او كرامت فرمايد،و هزار گناه از او محو سازد،و آن عــهـــد اين است: 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 ✨اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.✨ ✨اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.✨ ✨اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،✨ ✨وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.✨ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ 🍃 الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ ❤️کانال امام زمان(عج)❤️ 🍃🌹الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌹🍃 🆔 @emamzaman
شهرُ رَمَضان الَّذي انزِلَ فيهِ القرآن...🌙 ❤️حلول ماه مبارک ، ماه رحمت و برکت و غفران، ماه دوری از گناهان، ماه بندگی و فرصت خدایی شدن مبارکـباد. التماس دعای خیر🌸 🌤 @EmamZaman 🌷
🥀 امام زمان (عج) 🥀
💐🍃🌸 🍃🌸 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_هفتاد_و_دوم ✍مدتی از ماموریت حسام به سوریه میگذشت و من جز خب
💐🍃🌤 🍃🌤 🌤 ✍ دستی غرغرکنان پاهایم را گرفت و از زیر تخت بیرون کشید. باورم نمیشد..... با بهت به صورتش خیره شدم. همان چشمان رنگی و صورت بور که حالا به لطفِ ته ریش بلندو طلائی اش،کمی آفتاب سوخته تر از همیشه نشان می داد. نگاه رویِ چهره ام چرخاند،غم در چشمانش نشست. حق داشت... این مرده ی متحرک چه شباهتی به سارایِ دانیال داشت؟؟ محکم بغلم کرد... آنقدر عمیق که صدای ترق ترق استخوانهایم را می شنیدم و من انقدر در شوک غرق بودم که نمیدانست باید بدَوم؟ فریاد بزنم؟ یا ببوسمش؟؟ دانیال... برادر من... در یک نفسی ام قرار داشت و من رویِ ابرها، رقصِ باله را تمرین میکردم. مرا از خودش دور کرد. چشمانش خیس بود اما سعی کرد به رویم نیاورد که دیگر آن خواهر سابق نیستم. - چیه نکنه طلبکارم هستی؟ میخوای بفرستمت مناطق اشغالی، روش هایِ نوینِ مخفی شدن رو به بچه ها یاد بدی؟ خدایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم اصلا اشک تو چشام حلقه زد وقتی لنگتو وسط اتاق دیدم.😂 بعد میگم خنگِ داداشتی،بهت برمیخوره با لبخند به صورتش خیره ماندم...❤️ کاش دنیا این لحظه ها را از فرصتِ زنده بودنم کم نمیکرد‌. دوست داشتم او حرف بزند و من تماشا کنم... از جوک هایِ بی مزه اش بگوید و من فقط تماشا کنم... از خالی بندی هایِ مردانه اش بگوید و من باز هم فقط تماشایش کنم... چقدر فرصت کم بود برایِ تماشایِ این تنها برادر😞 طلبکارانه سری تکان داد: - چیه عین قورباغه زل زدی به من؟ خوشکل،خوش تیپ ندیدی یا اینکه الان میخوای بگی که مثلا خیلی مظلومی و از این حرفا؟ بیخود تلاش نکن جواب نمیده من حسام نیستم که سرم شیره بمالی خدایی چه بلایی سر اون بخت برگشته آوردی که از وقتی پاشو گذاشت سوریه دنبال شهادته؟ روزی سه بار میره تو تیر رس دشمن وای میسته میگه داعش بیا منو بکش😂 خندیدم، بلند... خودِ خودِ دیوانه اش بود... بی هیچ تغییری... اما دلم لرزید، کاش بی قرارِ حسام نبودم. یک دل سیر خواهرانه براندازش کردم...بوسیدم ، بوییدم و قربان صدقه اش رفتم. خدا کند که امروز هیچ وقت تمام نشود. پرسیدم چرا اینطور وارد خانه شد؟ و او با شیطت جواب داد: - بابا خواستم عین تو فیلما سوپرایزتون کنم اما نمیدونستم قرارِ گانگستر بازی دربیاری. گفتم در میزنم بالاخره یکی میاد دم در، وقتی دیدم کسی باز نمیکنه گفتم لابد نیستین دیگه، واسه همین با کلیدایی که حسام داده بود اومدم تو بعدم خواستم وسایلو تو اتاق بذارم و برم دوش بگیرم که با هوشِ سرشارِ خنگترین خواهر دنیا مواجه شدم همین😐😂 ولی خوب شد نکشتیما راستی چرا انقدر ترسیده بودی آخه؟ از ترسم گفتم، از وحشتم برایِ برگشتنِ افرادِ عثمان... و اون شرم زده مرا به آغوش کشید و مطمئنم کرد که دیگر هیچ خطری تهدیدمان نمیکند... ⏪ ... نویسنده: 📝‌ @emamzaman‌