eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
16.5هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
1.7هزار ویدیو
38 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ فک کنم اگه تنها میومدم بهتر بود خدایا کَرمت رو شکر.ببینم دانشمند باز چرا رفتی توفکر؟ گوشیت داره زنگ میخوره بیچاره پشت خطه خودش رو کشت. صدای حمید رشته افکارم رو پاره کرد.تازه یادم اومد حمید پیشمه.لبخندی بهش زدم و گفتم: -شرمنده داداشی.حواسم یه جای دیگه بود. گوشی رو از کیفم درآوردم .شماره سحر بود. دکمه پاسخ رو زدم و جواب دادم. - سلام عزیزم خوبی - نه ازصبح باحمید بودم.باشه گلم خودم رو میرسونم. تماس رو قطع کردم و گوشی رو توکیفم گڋاشتم - کی بود؟ - سحره.به غیر اون کی رو دارم که بهم زنگ بزنه. باشنیدن اسمش لبخند ریزی روی لبش نشست و پرسید چی می گفت: - گفت ساعت شش بریم بیرون خرید داره .بی زحمت من رو پیاده کن وبعد برو دنبال کارات. - باشه به آدرسی که سحر داده بود نزدیک شدیم. جلوتر چشمم به دختری افتاد که یه ماشین شاسی بلند آروم دنبالش میکرد چندباری دختر جوابش رو داد و باقدمهای تند به مسیرش ادامه میداد اما پسره کوتاه نمیومد و همچنان مزاحم میشد...باخودم فکر کردم اگر خودم جای اون دختر بودم مطمئنن دلم میخواست یکی کمکم کنه...باید به حمید بگم - داداش! - جونم - اونور خیابون، فک کنم اون پسره مزاحم دختر چادریه شده، میشه بریم کمکش؟ باشنیدن حرفم رگ غیرتش باد کرد و سریع ماشینو دور زدبا سرعت تمام به طرف دختره رفتیم. نزدیکتر که شدیم بادقت نگاه کردم دیدم سحره !! - اِاِ....این که سحر خودمونه باشنیدن اسم سحر غیرتی شد و سرعتشو بیشتر کرد. نزدیک که شدیم ، پاشو رو ترمز گذاشت، لاستیکای ماشین بدجور صدا داد. سریع پیاده شد وبه طرف ماشین شاسی بلند رفت. باپیاده شدنش من پیاده شدم و خودمو به سحر رسوندم . در ماشین اون پسرو باز کرد، راننده رو که یه پسر باهیکل نه چندان مردونه بود از ماشین پیاده ش کرد یقه ش رو گرفت ومحکم کوبید به ماشین. - بی غیرت مگه خودت خواهر،مادر نداری که مزاحم ناموس مردم میشی؟؟هااا.... پسره از ترس صداش در نمیومد. حمید بدنسازی میرفت هیکلش دوسه برابر پسره بود - چرا جواب نمیدی، زبون نداری؟ فکر کردی چون ماشین مدل بالا زیر پاته و پولداری میتونی هر غلطی بکنی بی غیرت...؟؟؟ پسره از ترس به لکنت افتاده بود من و سحر هردو نگران بودیم نکنه کار به کتک کاری بکشه. - غـ..غــ...غلط کردم ،بـ....بــ....ببخشید دیگه اینکارو نمیکنم. به حمید گفتم: - داداش تورو خدا ولش کن...بیا بریم سحر ستپاچه شده بود دستمو گرفت یه نگاه به من کردو برگشت به حمید گفت: ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ - آقای فلاح...خواهش میکنم، ولش کنین بذارین بره . حمید از عصبانیت چشماش سرخ شده بود هنوزم یقه ش رو ول نکرده بود ، میخواست بت مشت تو صورت پسره بزنه که باحرف سحر دستاش شل شد و مشتش رو آورد پایین.از حرص یه لگد محکم به لاستیک ماشینش زد و با صدای بلند داد زد : - گمشو تا نزدم لهت کنم. بی غیرت. پسره از ترس قالب تهی کرده بود...رنگش پریده بود... با ترس و لرز سریع تو ماشینش نشست و پاشو رو پدال گاز گذاشت و از ما دور شد. حمید هنوزم با عصبانیت به ماشین پسره نگاه می‌کرد باورم نمی‌شد اینجوری غیرتی بشه. نزدیک ما که رسید سرشو پایین انداخت . سحر که تا الان حمید رو اینجوری ندیده بوداول ترسیده بودامابعد تشکری کرد و گفت - مـ...مم..ممنونم ببخشید که باعث دردسرتون شدم. نصف مسیرو دنبالم بود هرچی گفتم مزاحم نشید اصلا گوشش بدهکار نبود. خداخیرتون بده. خدا شمارو رسوند. حمید که حس یه قهرمان رو داشت دستشو لای موهاش کرد و همینطور که نگاهش به زمین بود لبخندی زد وگفت: - کاری نکردم...وظیفه س . ببخشید اگه ترسوندمتون ...از اولم نمیخواستم بزنمش فقط خواستم ادب شه تا بعد این مزاحم هیچ دختری، خصوصا دختر چادری نشه. اگه بازم کسی مزاحمتون شد رو من حساب کنین. روی دوستای زهرا هم مثل خودش غیرت داریم. منم نیشم باز بود و یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش کردم و گفتم: - خان داداش روی دوستای زهرا یا روی دوستش!!!! سحر از خجالت سرشو پایین انداخت و حمید یه چشم غره بهم رفت که تا تهش خوندم. اوضاع اصلا خوب نبود ، باید یه جور جمعش می کردم. سحرو هل دادم جلو و گفتم: - خب دیگه سحر بریم خیلی دیرمون شد . قدم از قدم برنداشته بودیم که باحرفش میخکوب شدم! - نیازی نیس خودم میرسونمتون این محله خلوته.خوب نیس دوتا دختر تنها برن. برین تو ماشین بشینین. زودتر از ما به طرف ماشین رفت. سحر با چشم و ابرو اشاره کرد و زیر لب گفت : بیخیال خودمون بریم زهرا، من خجالت میکشم . آروم به پهلوش زدم وگفتم : سحر جان حرف نزن...مثل اینکه مجبوریم و چاره دیگه ای نداریم تو حمید رو نمی‌شناسی وقتی غیرتی بشه هیچ‌کس نمیتونه رو حرفش حرف بزنه! دست سحرو گرفتم و به طرف ماشین رفتیم. حمید از پشت شیشه ماشین نگاهمون می کرد. میدونستم داره به چی فکر می ‌کنه... نگران بود نکنه دوباره یکی مزاحم بشه ... ♥️پارت‌اول‌رمان‌ ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
______________________________________ 🌸🍃 🍃 💚 بردرد منی درمان و طبیب تنها شدی ای آقای غریب 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
4_6005786283350166718.mp3
3.05M
___________________________________ 🌼🍃 🍃 💚 کجایی دردت به جونم! دلت گرفت برای دعا کن💔 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5778659315996953759.mp3
12.29M
▪️" صباحاً و مساءً " بشنویم مصیبتی را که او هر صبح و شام می‌بیند و خون می‌گرید! 🎵 روایت شانزدهم: منزلگاه‌های معرّة النّعمان، شیزَر و ... 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایِعتْ و تابِعتْ علی قِتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220912-WA0007.mp3
7.11M
____________________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 بنا بر روایات هر دوشنبه و پنجشنبه اعمال ما به محضر ولی زمان،صاحب الزمان🌤 علیه السلام عرضه می شود. (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🎙 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸