✅مردم آخرالزمان
✍امام حسن عسکری می فرمایند:
بر مردم زمانی خواهد آمد که چهره هایشان خندان و شاد است، ولی دل هایشان تاریک و گرفته است؛ سنّت در میان آنان بدعت شمرده می شود و بدعت، سنتی رایج می گردد؛ مؤمن در میانشان حقیر است و منافق در بین آنان محترم شمرده می شود.
📚 الحیاة، ج۲، ص۳۱۱
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به دوستات بفرس تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
🌿🌿🌸
💖گر عاشق و دلداده شوی می آید💖
چقدر وقت برای شناخت و صحبت با #امام_زمانت صرف میکنی⁉️
مگه میشه #شیعه آقا باشی و انقدر کم😢
🌹کانال #عشقآسمانی با محوریت مهدویت فعالیت داره
#سخنرانیهایمهدوی
#صوتهاوکلیپهایمهدوی
#رمانمهدوی
#خاطراتمهدوی
#تلنگرهایمهدوی
#تشرفاتبهمحضرحضرتو......
https://rubika.ir/eshgheasemani
زندگی خیلیا رو به لطف حضرت متحول کرده🌸🌿
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
💖گر عاشق و دلداده شوی می آید💖 چقدر وقت برای شناخت و صحبت با #امام_زمانت صرف میکنی⁉️ مگه میشه #شیعه
کانال ما در روبیکا👆
البته نمیدونم مشکل از کجاست که لینک خصوصی رو نمیشه زد با لینک عمومی زدم
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
💖گر عاشق و دلداده شوی می آید💖 چقدر وقت برای شناخت و صحبت با #امام_زمانت صرف میکنی⁉️ مگه میشه #شیعه
.
دوستان ما قرار نیست ایتارو تعطیل کنیمااااا
ایتا کانال اصلیمونه☺️
روبیکا هم به امید خدا میخوایم فعالیت داشته باشیم
9.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مجموعه کلیپ های دل آرام
▪️ دل آرام
💠 گرسنگی
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به دوستات بفرس تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
🌿🌿🌸
▪️فرازی از قنوت امام عسکری علیه السلام:
خدایا،
(مهدی من)،
🔻 در راه تو، تلخی غمهای جانگداز را جرعه جرعه مینوشد.
🔻غمها یکی پس از دیگری او را در بر میگیرند،
🔻حادثههای دردناک به او هجوم میآورند،
🔻غصّههایی گلوگیر بر او وارد میشود،
🔻و دردهایی که هیچ پهلویی تاب تحمّل آنها را ندارد!
👈 اینها به خاطر آن است که فرمانی از فرمانهای تو را میبیند که
(تحریف شده، ولی چون حضرتش اذن قیام ندارد)
دستش از اصلاح آن کوتاه است،
و نمیتواند آن گونه که تو دوست داری تغییرش دهد...
پس او را که خواستهاش، اصلاح فراگیر امور مردم و عدالت آشکار در امت است آرزو به دل مگذار 🤲
🔹️... مَعَ مَا يَتَجَرَّعُهُ فِيكَ مِنْ مَرَارَاتِ الْغَيْظِ الْجَارحَةِ لِحَوَاسِّ الْقُلُوبِ وَ مَا يَعْتَوِرُهُ مِنَ الْغُمُومِ وَ يَفْزَعُ عَلَيْهِ مِنْ أَحْدَاثِ الْخُطُوبِ وَ يَشْرَقُ بِهِ مِنَ الْغُصَصِ الَّتِي لَا تَبْتَلِعُهَا الْحُلُوقُ وَ لَا تَحْتَوِي عَلَيْهَا الضُّلُوعُ عِنْدَ نَظَرِهِ إِلَى أَمْرٍ مِنْ أَمْرِكَ لَا تَنَالُهُ يَدُهُ بِتَغْيِيرِهِ وَ رَدِّهِ إِلَى مَحَبَّتِك...
📚مهج الدعوات ص۶۶
#غربت_حضرت
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به دوستات بفرس تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت94
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
بعداز خوردن صبحانه، مهمونها رفتن و حمید هم برای نهار با سحر به خونشون رفت.
روی تختم دراز کشیدم و به اتفاقات این چند روز فکر کردم.
به فکر جشن نیمه شعبان افتادم ، باید برنامه خوبی برای جشن بریزیم.
چندروزی از عقد میگذره و سرمون کمی خلوت شده.
کنار مامان مشغول تماشای تلویزیون بودم، صدای پیامک گوشیم بلند شد.
پیام رو باز کردم بادیدن اسم خانم اسلامی لبخندی زدم
- سلام زهرا جان خوبی؟ برای روز سه شنبه تومسجد جلسه داریم، به سحر هم اطلاع بده ساعت چهار حتما مسجد باشین.
- سلام ممنون عزیزم شما خوبین؟
چشم حتما میایم
جواب رو ارسال کردم شماره سحر رو گرفتم.
بعداز چند بوق صداش تو گوشم پیچید.
- الو سلام زهراجون، خوبی خواهر شوهر
- سلام گلم خوبی عروس خانم؟ خوش میگذره نامزدی؟
- خداروشکر خوبه، چی شده یادم کردی؟
- خانم اسلامی زنگ زد، گفت سه شنبه جلسه داریم قراره برار جشن برنامه ریزی کنیم.
- باشه عزیزم هماهنگ میشیم میریم.
بعد از خداحافظی تماس رو قطع کردم.
هفته ی پرکاری پیش رومه. باید برنامه جشن رو برای جلسه آماده کنم، برگه رو تو کیف گذاشتم و دنبال سحر رفتم.
تومسیرمون یه جعبه شیرینی به خاطر نامزدی سحر و حمید گرفتیم و به مسجد رفتیم.
وارد فضای معنوی مسجد محله مون شدیم، حس آرامشی که مسجد داره هیچ جای دیگه نمیشه پیداش کرد.
خانم اسلامی وچند نفر از خانم های دیگه مشغول صحبت بودن. با دیدن ما بلند شدن و سلام و احوالپرسی کردیم.
خانم اسلامی نگاهی به جعبه شیرینی کرد وچشمش بین من و سحر جابجا شد.
- ببینم قضیه این شیرینی چیه؟ زهرا نکنه تو.....
جمله ش ناتموم موند وچشماش برقی زد، از نوع نگاهش خنده م گرفت، نگاهی به سحر کردم وگفتم
- نه عزیزم، من نیستم. عروس خانم ایشونن
با چشم به سحر اشاره کردم.خانم اسلامی و بقیه خانما هما با خوشحالی با سحر روبوسی کردن و تبریک گفتن.
خانم اسلامی رو به سحر گفت
- حالا کیه این داماد خوشبخت؟
بادی با غبغبم انداختم و جواب دادم
- معرفی میکنم، ایشون زن داداش بنده شدن.
همه متعجب از این حرفم به هم نگاه کردن.
با صدای یاالله گفتن آقای موسوی، یکی از هیئت امنای مسجد برگشتیم و سلام دادیم.
اقای موسوی به همراه چند نفر از آقایون دیگه به جمع ما پیوستن.
درباره جشن مطالبی رو گفتن و برنامه رو تحویلشون دادم
- این برنامه کلی ماست باز خودتون نگاهی بهش بکنین، اگر کم و کسری هست بگین. فقط وسایل تزیینمون کمه.
آقای موسوی نگاهی به برگه دستش انداخت
- برنامتون خوبه، سخنرانی که اقای دکتر فاضل هستن و مداح هم آقا محمد خودمونه. فقط میمونه وسایل تزیین... اونم میسپرم به مسئول فرهنگی جدیدمون.
خانم اسلامی پرسید
- مگه مسئول فرهنگی پیدا شد؟
- بله الحمدلله یکی از هیئت امنای مسجد، یه بنده خدایی رو معرفی کردن . ایشون قبلا هم تو جای دیگه مسئول کارهای فرهنگی بودن... کلا تو کار خیر هستن و خیلی فعالن،توکارهای جهادی و جمع آوری کمک به ایتام هم فعالیت دارن.
من باهاشون تماس میگیرم. اگر خودشون هم نبودن، فردا وسایل روبرسونن دست بچه ها که کارهای تزیین مسجد و کوچه رو انجام بدن.
اشاره ای به من کرد
- فقط خانم فلاح چون شما هم تعدادی پرچم و وسایل خریدین بی زحمت فردا بیارین تحویل ایشون بدین.
چشمی گفتم و بعداز بقیه صحبتها جلسه تموم شد.
بدون اینکه کسی متوجه بشه به پهلوی سحر زدم و نزدیک گوشش گفتم
-فردا میتونی باهم بیاریم بدیم؟بعدش بریم خونه ما؟
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت95
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
-فردا میتونی باهم بیاریم بدیم؟بعدش بریم خونه ما؟
- باشه به مامان بگم ، فردا خبرت میکنم.
کارمون که تموم شد موقع برگشت به خونه، حمید تماس گرفت و قرار شد سحر بیاد خونه ما. به خونه رسیدیم و تاوقت اذان تو اتاقم مشغول صحبت درباره جشن بودیم.
بعداز رفتن سحر شب قبل از اینکه
بخوابم چند تا از کتابهارو از قفسه برداشتم.
یکی از کتابها توجهم رو جلب کرد، با اینکه خیلی وقته دارمش ولی توجهی بهش نکرده بودم.
"کتاب شرحی بر دعای عهد به ضمیمه انتظار ووظایف منتظران"۱
حالا که کمی سرم خلوت شده، باید مطالب زیادی درباره مهدویت و وظایف شیعیان بخونم.غفلتی که ما در حق امام زمانمون کردیم، فکر نکنم قابل بخشش باشه.
هرروز و عمرمون رو تو اینستا،تلگرام و فضای مجازی میگذره. حتی اگر ازمون بپرسن برای امام زمانت چیکار کردی به دهانمون مهر سکوت میزنیم و حرفی نداریم.
حتی رومون نمیشه گوشیمون رو دست آقا بدیم، اونوقت باچه رویی میخوایم سرمون رو پیش مادرش بلند کنیم.
جوابی داریم بهش بدیم؟؟
روی تخت دراز کشیدم و به تمام کارهام فکر کردم. خودم جواب سؤالم رو میدونستم، فقط یک کلمه "شرمندگی"
هرروز که از خواب بیدار میشم باید اول خدارو شکر کنم که مهلت دوباره بهم داده تا کارخیر انجام بدم و خدمتی به امام زمانم بکنم.
همونطور که امام صادق علیه السلام فرموده:
لَو أدرَکتُهُ لَخَدَمتُهُ أیّامَ حَیاتی.
اگر او [امام زمان علیه السلام] را دریابم، تمام عمر به او خدمت مى کنم.۲
وقتی یک امام آرزو داره زمان ما باشه و به اخرین امام خدمت کنه، چرا ما غافلیم. باید فکری بکنیم، چرا باید امام ما اونقدر مظلوم باشه که حتی بعضیا به خودشون اجازه بدن و بگن امامی وجود نداره.
کوتاهی ما مذهبیها باعث شده جوونای الان این حرف هارو بگن. خدایا این سؤال خیلی ذهنم رو مشغول کرده "آیا واقعا ما شیعه هستیم؟"نه! خیلی فاصله داریم تاشیعه بودن، ما فقط محب اهل بیتیم.
دستم رو زیر سرم گذاشتم و باهمین فکر ها به خواب رفتم
نزدیک ساعت چهار بود، وسایلهارو برداشتم و باسحر به مسجد رفتیم.
در مسجد باز بود، چند تا از پسرهاوسط حیاط وسایلی رو جابجا می کردن.
نزدیک رفتیم و از یکیشون پرسیدم:
-سلام شرمنده مسئول فرهنگی رو کجا میتونیم ببینیم، قرار بود یه سری وسایل تحویلشون بدیم.
- سلام ، والا ایشون نیم ساعت پیش اینجا بودن، اطلاع دادن که شما قراره وسایل بیارید، گفتن تحویل آقای مقدم بدید.
- کجا میتونیم آقای مقدم رو ببینیم؟
- داخل مسجد مشغولن، برین داخل اونجا تحویل بدید
- ممنون، با اجازه.
کفش هامون رو درآوردیم و به داخل مسجد رفتیم، پسری تقریبا بیست و چهار، پنج ساله مشغول تنظیم آمپی فایر بود.
- سلام خسته نباشید، آقای مقدم؟
پسر با دیدن ما دست از کار کشید و سر به زیر جواب داد
- سلام، بله خودم هستم، امری داشتید؟
- این وسایل رو آوردیم تحویل بدیم
وسایل رو از دستم گرفت و همونطور که سرش پایین بود، گفت
- ممنون لطف کردید
- خواهش میکنم، با اجازه تون.
به خونه برگشیم، تقریبا دوروز تا نیمه شعبان وقت داریم. با حمید و سحر برای مراسم خودمون کلی وسایل تزیین و ظرف یکبار مصرف برای بسته بندی میوه و شیرینی تهیه کردیم.
به در خواست مامان قبل از تزیین همسایه ی جدیدمون، خانواده آقای محبی رو هم دعوت کردیم.
کار تزیین هر دو طبقه تموم شد.
سعید و یکی دونفر از پسرهای محله کوچه و حیاط رو چراغونی کردن.
به کمک بقیه رفتیم تا میوه و شیرینی رو بسته بندی کنیم. خانم جون به همراه چند نفر از همسایه ها برای شام، تو دیگهای بزرگ گوشت پلو پختن. صدای صلوات موقع آبکش کردن برنج به گوشم میرسید،از بچگی عاشق اینجور مراسمات بودم.
ساعت شروع جشن رو از هشت گفتیم، هرچند که خانواده سحر و خاله زودتر برای کمک اومدن.
نزدیک غروب کوچه به خاطر چراغونی روشن شده.
صدای مولودیِ "گل نرگس بیا بیا "حال و هوای معنوی خاصی به محله مون داده. هرکس به کاری مشغوله و مهمونها یکی یکی میان، خانم ها طبقه بالاهستن و حمید یه باند بزرگ هم بالا وصل کرده تا موقع سخنرانی ومداحی، خانم ها هم استفاده کنن.
_____________________________________________
۱.نوشته سیده فاطمه سیدخاموشی(طاهایی)
۲.الغیبه، نعمانى، ص ۲۴۵
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🔴 ای کاش این زحمات را در راه امام زمان انجام میدادم
🔹 تأسّف مرحوم حاج شيخ حسنعلی نخودکی در رابطه با انجام عبادات و اوراد و ختومات
🔺 آقای سید مرتضی مجتهدی سیستانی می نویسد:
🌕 مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی (معروف به نخودکی) از دوران کودکی به عبادات و ریاضت ها اشتغال داشته و زحمات فراوان و طاقت فرسایی را برای رسیدن به اهداف بلند روحی متحمل شده بودند که فوق العاده مهم و پر زحمت بوده است.
🔹 (تا جایی رسید که با یک نفسی و ذکری و... مریض شفا می دادند و ... )
🔹 آن بزرگوار هر چه ذکر و ورد و ختم و نماز و آیات قرآنی که در مدت عمر خود از کودکی انجام داده بودند را یادداشت کرده و در کتابی جمع آوری نمودند؛
🔹 و چون در این کتاب رازها و نکات مهمی وجود داشت، صلاح نمیدانستند که آن را در اختیار همگان قرار دهند، به همین جهت آن را مخفی نگه داشتند و در دسترس افراد قرار نمی دادند.
🔺 مرحوم پدرم در ارتباط با آن کتاب می فرمودند:
🔹 مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی در اواخر حیات خود آن کتاب را به مرحوم آیت الله حاج سید علی رضوی دادند.
مقصود از نقل این جریان، نکته مهمی است که مرحوم حاج شیخ در آخر آن کتاب مرقوم فرموده اند.
🔹 نکته ای که باید درس مهمی برای همه کسانی که در راه معنویات و سیر و سلوک شرعی سعی می کنند.
🔺نکته مهم مطلب اینجاست:
آنچه ایشان در آخر کتاب خود نوشته اند این است:️
🔹 ای کاش این اذکار و ختومات و این وردها و زحمات را در راه نزدیک شدن و تقرب به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انجام میدادم.
( و ای کاش ما هم تمام تلاشمان را در راه تعجیل در فرج حضرت قرار دهیم)
منابع:
📚 سند مطلب کتاب صحیفه مهدیه
📚 کتاب نشان از بی نشانها زندگی نامه شیخ حسنعلی اصفهانی ( نخودکی )
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌸🌿به نیت فرج مولا این پست رو به دوستات بفرس تا افراد بیشتری با امام زمان آشنا بشن😊
http://eitaa.com/joinchat/3102605334Cfac7bc2cf1
🌿🌿🌸