eitaa logo
🕊️عشـــ❤ـــق‌آسمانے🕊️
15.2هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
39 فایل
#اللهم‌بارک‌لمولانا‌صاحب‌الزمان💚 🔴در آخرالزمان همه هلاک میشوند مگر کسانی که برای تعجیل فرج دعاکنن🌷 #رفیق👈 هر کاری میکنی به نیابت از حضرت نذر سلامتی و فرج مولا کن❗
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ پیش خدمت که علی رو میشناخت، باهاش سلام و احوالپرسی کرد و سفره و بقیه ی وسایل رو روی تخت گذاشت. علی یکی از دیزیهارو مقابلم گذاشت، تشکری کردم و مشغول تلیت کردن شدم. حمید پیاز بزرگی رو برداشت و مقابلش گذاشت خواست با مشتش بزنه رو پیاز که سحر دستش رو گرفت - زشته بابا همه دارن نگاه میکنن - چیو زشته، پیاز رو اینجوری تیکه کنی می چسبه علی باخنده گفت - راحت باش حمید اتفاقا خودمم میخواستم همین کارو بکنم همه خندیدن. سحر نگاهش بهم افتاد، با ابرو اشاره کردم که سخت نگیره. اونم بیخیال شد و مشغول غذا دادن به حلما شد. تقریبا نصف غذا رو خورده بودم که حس کردم حالم داره بد میشه، دست از خوردن کشیدم. علی لقمه ی بزرگی رو برداشته بود و خواست بذاره دهنش که متوجهم شد - چرا نمیخوری؟ - چیزی نیس، تو بخور - اگه دوست نداری یه چیز دیگه سفارش بدم؟ هوم؟ - نه بابا تو که میدونی ابگوشت دوست دارم، یکم معده م اذیت کرد لقمه رو تو دهنش گذاشت ، چند قاشق دیگه خوردم اما اینبار حس کردم الانه که هرچی تو معدمه بالا بیارم. به سختی لقمه ای که تو دهنم بود قورت دادم و چادرم رو مرتب کردم تا برم سرویس! علی پرسید - خوبی زهرا؟ - اره برم سرویس و برگردم. سریع کفش هام رو پوشیدم و چون خیلی اینجا میومدیم راه سرویس رو خوب بلد بودم. وارد سرویس بانوان شدم، سریع چادرم رو تو بغلم جمع کردم و وارد یکی از سرویس ها شدم. هر چی خورده بودم بالا اوردم، احساس سبکی میکردم. بیرون اومدم و ابی به دست و صورتم زدم. فکر کنم به خاطر نهارم بود که روغن زیادی ریخته بودم، جلوی اینه خودمو نگاه کردم، همه چی مرتبه. از سرویس بیرون اومدم و چشمم به علی افتاد که با فاصله از در ورودی سرویس ایستاده بود. با دیدنم سریع جلو اومد - چت شد یهو؟ - هیچی بابا یکم غذای ظهر با معد ه ام سازگار نبود از طهر سر معد ه ام میسوخت دست روی پیشونیم گذاشت - خداروشکر تب نداری. الان بهتری؟ - اره بابا خوبم. چرا بیخودی نگران میشی! چند ثانیه، نگاه معنی داری بهم کرد، لبخندی به روش زدم و خودمو سرحال نشون دادم. دستش رو پشت کمرم گذاشت و به سمت تختی که نشسته بودیم رفتیم. همه غذاشون رو خورده بودن و فقط غذای من نصفه مونده بود. خانم جون گفت - زهرا غذات از دهن افتاد، چرا نخوردی؟ - اشکال نداره، الان میخورم علی مانع خوردنم شد و جواب داد - این دیگه سرد شده، چربیشم زیاده ممکنه دوباره معدت بریزه به هم. میخوای بگم سوپ بیارن؟ - نه علی جان، الان دیگه میلم به غذا نمیکشه. فقط دلم چایی شیرین میخواد که بخورم تلخی دهنمو بشوره ببره باشه ای گفت و از پیش خدمت خواست چایی بیاره. چایی رو خوردیم و همه اماده شدیم تا به خونه بریم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍ ‍ ‍ ┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋 🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج) 🌹🍃اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا قاطِعَ الْبُرْهانِ . اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ وَعَلى آبائِکَ الطَّیِّبینَ ، وَأَجْدادِکَ الطَّاهِرینَ الْمَعْصُومینَ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ. 🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ. اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تاب‍‍َعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
زمان: حجم: 4.87M
____________________________ 🌼🍃 🍃 دعای زیبای ال یاسین🌼🍃 (عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف) در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستاده‌اند می‌فرمایند: « هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …» 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹 🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم اَلسَّلامُ عَلى‏ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ‏ وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ. اَلسَّلامُ‏ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى‏ والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسى‏وَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى‏، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ اَلسَّلامُ‏ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى‏ الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى‏ وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ. اَلسَّلامُ‏عَلَیْکِ وَعَلى‏ آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى‏ رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِ‏الْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى‏ مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فى‏ذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى‏ حِفْظِ حُجَّةِ‏ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى‏ وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً‏ هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى‏ بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِ‏وَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ‏ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ. پس بالا مى‏کنى سر خود را و مى‏گوئى اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى‏ غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ‏ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ‏ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى‏ بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى‏ عَلى‏ مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى‏ شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى‏ مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى‏ مَعَها وَمَعَ‏ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى‏ لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ‏ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه‏ وَیس‏، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى‏ مِنَ‏ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ‏ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى‏ مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ‏ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى‏ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى‏ اِیَّاها، وَاْرزُقْنى‏ الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى‏، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى‏ فَاحْشُرْنى‏ فى‏ زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى‏ فى‏ شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى‏ وَلِوالِدَىَ‏ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى‏ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
@eshgheasemanizyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
زمان: حجم: 3.33M
________________________________ 🌸🍃 🍃 زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃 اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده. 🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌷 🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید 🆔 @eshgheasemani 🌿🌿🌸
سلام روزتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ به خونه برگشتیم و سریع لباسهام رو عوض کردم و وارد اشپزخونه شدم. سردرد خفیفی داشتم، تو کابینت دنبال قرص مُسَکن میگشتم که علی پیشم اومد - چیکار میکنی؟ - سرم درد میکنه، میخوام یه قرص بخورم بخوابم - بازم حالت بهم میخوره؟ همونطور که پارچ اب رو برمیداشتم جواب دادم - نه فقط سردرد دارم. وضو گرفت تا نمازشو بخونه، قرص رو خوردم و وارد اتاق شدم و دراز کشیدم. سرم رو روی بالش گذاشتم و چشمهام رو بستم. با صدای خاموش کردن کلید برق چشمهام رو باز کردم، علی بالای سرم نشست و شروع به ماساژ دادن پیشونیم کرد. ده دقیقه ای به کارش ادامه داد، میدونم خسته ست دلم نمیاد خیلی اذیتش کنم. - بسه علی یکم بهتر شدم، بگیر بخواب خسته ای! باشه ای گفت و کنارم دراز کشید، به خاطر سردرد خیلی نتونستم بیدار بمونم و سریع خوابم گرفت. با احساس نوازش دستی، چشمامو باز کردم - زهرا جان نزدیک اذانه پاشو دستم رو گرفت و کمک کرد بشینم. خداروشکر از سردرد دیشب خبری نبود. سریع وضو گرفتم. تا اذان صبح بگه، نماز شب رو خوندم و بعد از گفتن اذان و خوندن نماز صبح، کتاب مکیال المکارم رو برداشتم تا مطالعه کنم. دوباره سوزش معده م شروع شد، پاشدم و عسل رو از کابینت برداشتم و یه قاشق خوردم شاید خوب شم. - نمیخوای بخوابی؟ با خوشرویی جواب دادم - نه خوابم نمیاد. - میگم نظرت چیه فردا برا صبحونه برم‌کله پاچه بگیرم؟ دیشبم شام‌نتونستی بخوری تو دلم مونده؟ - اگه خودتم دوست داری، باشه. با محبت نگاهم کرد و گونه م رو بوسید. - قربون خانم حرف گوش کنم بشم. من میرم بخوابم، ساعت هفت بیدارم کن باشه ای گفتم و زیر کتری رو روشن کردم. صبحانه روباهم خوردیم و بعداز رفتنش تا عصر خودمو با خیاطی مشغول کردم. مامان به خاطر حال دیشبم چندباری زنگ زد و حالم رو پرسید. به خاطر دوختن لباس، کمر درد خفیفی داشتم، چرخ رو خاموش کردم و بیخیال خیاطی شدم. دراز کشیدم و کمی کمرم رو ماساژ دادن. خداروشکر از صبح دیگه سوزش معده ندارم. به سقف خیره شدم تا فکری به حال شام بکنم، بهتره از علی بپرسم. براش پیامک فرستادم و چشمم به گوشی بود تا جواب بده. بالاخره جواب داد سریع بازش کردم -سلام خانمی برا شام میام دوتایی املت میپزیم. خیالم راحت شد، جوابش رو دادم و تلویزیون رو روشن کردم ببینم شبکه مستند امروز چی داره. مشغول تماشای مستند روستایی بودم که علی اومد. شام رو با شوخی های علی درست کردیم و همین که خوردم، دوباره سوزش معده م شروع شد. دلم نمیخواد علی رو نگران کنم، به بهانه ی خواب به اتاق خواب رفتم و دراز کشیدم. علی هم چون صبح میخواست کله پاچه بگیره زود چراغ هارو خاموش کرد و خوابید. ✅ رمان نذر عشق در وی ای پی کامله با1566 پارت در دوفصل به همراه اموزش 😊 🔴برای خوندن کل رمان با پرداخت 35 هزار عضو‌ vip شو😊 بزنید روی شماره کارت ذخیره میشه👇👇
6037701403767483
بانک کشاورزی مهاجری @Ad_nazreshg ❌❌مهمتر اینکه چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام شبتون مهدوی 🌹14 صلوات🌹 برای سلامتی وظهور اقا بفرسین تا ان شاالله قسمت جدید رو بذارم😊
🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ ♥️ ✍ ❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌ اماده شد و رفت تا کله پاچه بخره، تابیاد بهتره سفره رو باز کنم و چایی رو دم‌کنم تا همه چی آماده باشه. کارم که تموم شد، زیارت ال یاسین رو تو گوشی روشن کردم و نشستم تو آشپزخونه و همزمان با گوشی زیارت رو خوندم. تموم که شد، یه مناجاتی که همیشه دوست داشتم پلی کردم و منتظر اومدنش شدم. با صدای باز شدن در به استقبالش رفتم و در روباز کردم. مثل همیشه با چهره ی خندون مقابلم ایستاد و سلام داد. جوابش رو با خوشرویی دادم و قابلمه رو ازش گرفتم و وارد خونه شدم. لباساش رو عوض کرد و بعد از شستن دستهاش سر سفره نشست. قابلمه رو برداشتم و اب کله پاچه رو داخل یه کاسه ی شیشه ای ریختم و دوتا قاشق توش گذاشتم. مخلفاتشم داخل یه خورشت خوری ریختم و وسط سفره گذاشتم. - وای این کله پاچه خوردن داره ها، بخور خانمی که عوض اون آبگوشته دربیاد. با لبخند چشمی گفتم و قبل از اینکه شروع به خوردن کنم، کتری و قوری رو کنارم گذاشتم تا بعداز خوردن کله پاچه به خاطر چربیش سریع چایی بخورم. خودش تلیت کرد و کاسه رو مابینمون گذاشت. قاشق اول رو که تو دهنم گذاشتم، احساس کردم از بوش داره دل و روده م بهم میریزه، برای اینکه متوجه نشه، به سختی قورت دادم، تا قاشق دومی رو گذاشتم دستم رو جلوی دهنم گذاشتم . سریع از سر سفره پاشدم و خودمو به سرویس رسوندم و وارد شدم. - زهرا خوبی؟ اخه چت شد یهو! ابی به دست و صورتم زدم و بیرون اومدم. با نگرانی نگاهم میکرد. دستم رو گرفت و در سرویس رو بست. از اینکه بازم مثل پریشب نتونستم غذایی که با خوشحالی خریده بود بخورم ناراحت شدم. کمکم کرد وسط آشپزخونه نشستم و خودشم مقابلم نشست. سرم رو بالا اوردم و دیدم خیره بهم نگاه میکنه! نگاهش هزاران حرف داشت که من متوجه نمیشدم. چشم ازم برداشت و به کله پاچه نگاه کرد. از اینکه نتونستم بخورم نفسش رو سنگین بیرون داد و خواست سفره رو جمع کنه که مانعش شدم. - کجا جمع میکنی؟ من نتونستم بخورم تو که میتونی! نوچی کرد و لبخند کمرنگی روی لبش نشست - بدون تو نمیچسبه، بمونه یکی دو ساعت دیگه حالت خوب شد باهم میخوریم - لازم نکرده بشین سر سفره، به قول خودت کله پاچه رو باید صبح زود و داغِ داغ بخوری تا بچسبه. درضمن شاید بعدا من نتونم بخورم اونموقع اسراف میشه از حرفم خندید، کاسه رو تو دستم‌گرفتم و یه قاشق از تلیت روبرداشتم و سمت دهنش بردم. دهنش رو باز کرد و با شوخی و‌خنده نصفش رو به خوردش دادم. یه تیکه از زبون رو برداشت و کمی نمک روش زد - اینو بخور شاید حالت بد نشه! اخه نمیدونم تو که از پریروز چیزی نخوردی که مسموم بشی، دیروزم که حالت خوب بود و نهار و شامتو خوردی! بر خلاف میلم‌ دهنم رو باز کردم و یه تیکه ی کوچک از زبون برداشتم ، خداروشکر حالم بد نشد. وقتی دید خوردم خیلی خوشحال شد و خودشم مشغول شد. تموم که شد سفره رو جمع کردم و دوتا چایی ریختم. چه تو وی ای پی رمان رو بخونید یا تو‌کانال عشق اسمانی، اجازه کپی و انتشار و ارسال رمان جاهای دیگه رو ندارید❌❌ ♥️پارت‌اول‌رمان‌ عاشقانه ‌💕👇 https://eitaa.com/eshgheasemani/74667 .... 🚫 •••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈••• ┄•●❥ @eshgheasemani •🌸° •🌸°∞ •🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞‌