29.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 غربت امام زمان علیه السلام ‼️
وقتی ادم اینارو میشنوه واقعا دلش میلرزه 😢
چرا باید مولای ما عزیز دل حضرت زهرا سلام الله علیها اینجوری غریب و تنها باشن‼️
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت80
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
خون گیری که تموم شد سحر و حمید به کلاسهای قبل ازدواج رفتن.
روی یکی از صندلی ها نشستم و منتظر موندم تقریبا نیم ساعت الی چهل دقیقه گذشته بود، که کلاس تموم شد. سحر با دیدنم لبخندی زد و کنارم نشست.
- کلاس چطور بود
- خوب بود، آقا حمید هنوز نیومده؟
- نه هنوز، الان دیگه باید پیداش بشه.
نگاهمون به درِ کلاس آقایون بود که بالاخره باز شد و بیرون اومدن.
به حمید دست تکون دادم، با دیدنمون نزدکیمون شد. هردو بلند شدیم و حمید گفت
- شما برید کنار ماشین من بپرسم ببینم کی جواب آزمایش آماده میشه.
چشمی گفتیم و هردو به طرف در خروجی رفتیم و کنار ماشین منتظر حمید موندیم.
چند دقیقه ای طول کشید تا بیاد، نزدیک شد وگفت
- گفتن بین ساعت یک تا دو بیاین. خب من خیلی گرسنمه، کجا بریم صبحونه بخوریم؟
نگاهی به سحر کردم و گفتم
- هرجا عروس خانم بگه، من موافقم.
حمید با محبت نگاهی به سحر کرد و گفت
- مثل اینکه قرعه به نام شما افتاده سحر خانم، چی دوست دارین؟
سحر خجالت زده به من نگاهی کرد و بالبخند کمرنگی گفت
- برا من فرقی نداره هرچی شما بخورین منم همون رو میخورم.
رو به حمید گفتم
- مثل اینکه خانمتون اهل تعارفن...هر جا خودت دوست داری ببر
حمید فکری کرد و گفت:
- نظرتون با کله پاچه یا حلیم چیه؟
سحر ملتمسانه نگاهی به حمید کرد و گفت
- شرمنده آقا حمید من اصلا کله پاچه نمیخورم. فک کنم حلیم گزینه خوبی باشه.
بالاخره به توافق رسیدیم و سوار ماشین شدیم. اینبار عمدا عقب نشستم تا سحر جلو بشینه. سحر که از این کارم خودش رو تو منگنه دید، مجبور شد جلو بشینه. نگاهی به حمید کردم که با لبخند بهم چشکی زد.
نزدیک محل کارشون، یه رستوران سنتی معروفی بود اونجا نگه داشت و پیاده شدیم. هرسه وارد رستوران شدیم و حمید حلیم سفارش داد.
بین من و سحر نشست و تا صبحونه آماده بشه حمید گفت
- زهرا جان، یه زنگ بزن به مامان، بگو احتمالا کار ما تا ساعت دو طول بکشه.
باشه ای گفتم و به خاطر این که بتونن دوتایی باهم باشن، از کنارشون بلند شدم و بیرون رفتم. شماره مامان رو گرفتم، بعداز چند بوق جواب داد
- سلام مادر، خوبی؟ کجایین؟
- سلام مامان...خوبم...اومدیم صبحونه بخوریم، حمید گفت بهتون بگم شاید کارمون تا دو طول بکشه.
- باشه مادر، فقط به پروانه خانم زنگ میزنم که سحر رو هم بیارین اینجا.
خوشحال ازاینکه سحر هم همراهمون میاد گفتم
- باشه، میگم بهش. نهار چی گذاشتین
- خورشت قیمه گذاشتم
- اخ که چقد دلم قیمه میخواست. قربونت بشم، کارمون تموم شد زنگ میزنم بهتون.
- باشه عزیزم، سلام برسون.
بعد از خداحافظی از مامان تماس رو قطع کردم، وارد رستوران که شدم، نمیدونم حمید چی تعریف میکرد که سحر آروم میخندید.
با دیدنم هر دو لبخندی زدن و گفتم
- خوب من نبودم، خلوت کردینا!!!
حمید نگاهی به سحر کرد و گفت
- از شاهکارهای جنابعالی میگفتم بهشون
روی صندلی نشستم و طلبکار گفتم
- اونوقت کدوم شاهکارم؟
- همین که یه بار مامان مهمون دعوت کرده بود. تو غذا به جای نمک، شکر ریخته بودی و هیچ کس نتونست غذا بخوره، اخرشم مجبور شدیم نیمرو بخوریم.
خواستم جواب بدم که پسر جوونی سفارشمون رو آورد، شروع به خوردن کردیم و حمید بعداز تموم شدن حلیمش رفت تا حساب کنه. آروم سرم رو خم کردم وبه سحر گفتم
- یه خبر خوب، مامان گفت به پروانه خانم زنگ میزنه نهار بریم خونه ما.
از شنیدن این خبر چشماش برقی زد، اما نخواست جلوی من خوشحالیش رو بروز بده.
تقریبا نیم ساعتی اونجا بودیم. بعداز حساب کردن صورتحساب، سوار ماشین شدیم. حمید نگاهی به ساعتش کرد و گفت
- تقریبا نیم ساعت مونده به دوازده، اگه موافقین نماز رو تو حرم بخونیم و بعدبریم جواب آزمایش رو بگیریم.
هر دو موافقت کردیم و به سمت حرم رفتیم و طولی نکشید به حرم رسیدیم. بعداز تجدید وضو به خاطر کم بودن وقت، فُرادا نماز رو خوندیم. حیف که ضریح موقع نماز بسته میشه، ازدور سلامی دادیم و به سمت ماشین رفتیم.
هرچی نزدیک آزمایشگاه میشیم، استرسم برای جواب بیشتر میشه، خدایا نذر میکنم جواب آزمایش مثبت باشه ومشکلی نداشته باشن، هزار تا صلوات به نیت سلامتی امام زمان علیه السلام میفرستم، شروع به گفتن صلوات کردم.
حمید از ماشین پیاده شد و به داخل آزمایشگاه رفت
♥️قسمتاولرماندرحالتایپ
#نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/22659
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀ •🌸°∞° •🌸° ✨﷽✨ #رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️ ✍ #ناهیدمهاجری #قسمت80
.
ان شاءالله خدا قسمت همه ی مجردای کانالمون 😍
فرقی نمیکنه چه اقا پسرها چه دخترای گلمون
از خدا میخوام به حق مولاجانمون خدا به همتون
همسر صالح و مؤمن و امام زمانی
نصیب کنه😊
.
🌻🍂
🍂
🍃مگر تو خودِ خیر نیستی؟
هر چه غیر از تو
نام خیر دارد
اگر از تو فاصله بگیرد
مگر شرّ نمیشود؟
و مگر میشود بویی از خیر
به مشام کسی برسد
بیآنکه از کوی تو گذر کرده باشد؟
حالا میشود شب بخیر را معنا کرد:
شبت بخیر یعنی
وقتی که این شب، برایت به خیر تمام شود.
یعنی وقتی که بیدار شدی
چشمت به رخ محبوب باز شود.
یعنی دست محبوب به شانهات بخورد
و تو را بیدار کند.
اصلاً یعنی تپش قلب محبوب
لالایی شبانهات باشد.
یعنی وقتی بیدار شدی
محبوب را در سجاده ببینی
که در قنوت نماز شبش
دارد نام تو را به زبان میآورد...
#بهمنبگوشبتبخیر🌙
منبهشببخیرهایتومحتاجم.💫
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت81
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
هر دو نگاهمون به سمت در آزمایشگاه بود، نگاهی به سحر، که نیمرخش به طرفم بود کردم. زیر لب ذکر میگفت، اونم مثل من نگران بود.
نفس عمیقی کشیدم و همچنان منتظر حمید بودیم.
چند دقیقه ای طول کشید تا قامت مردونه حمید رو دیدیم. چشم هام رو ریز کردم تا ببینم صورتش خندونه یانه، کمی که نزدیک ماشین شد لبخند روی لب هاش رو دیدم، خیالم راحت شد و خدارو شکری گفتم.
حمید تو صندلی راننده نشست و باخوشحالی برگه جواب آزمایش رو به سمت سحر گرفت و گفت مبارکه.
سحر که تا الان نگران بود با دیدن جواب ، چشم هاش رو آروم بست و دست هاش رو تو صورتش گذاشت و زیر لب خدارو شکری گفت.
خوشحال از جواب آزمایش سریع گوشی رو در آوردم و شماره مامان رو گرفتم بعداز سه بوق، جواب داد
- الو سلام مامان، جواب آزمایش رو گرفتیم خدارو شکر هیچ مشکلی نیست.
مامان از پشت گوشی بلند خداروشکری گفت و ادامه داد
- الحمدلله خیالم راحت شد ، همیشه خوش خبر باشی دختر گلم
- من همیشه قاصد خوش خبرتونم مامان جونم، مگه شک داشتی!
- الهی قربونت برم، پس زودتر بیاین خونه نهار بخوریم که بعدش بریم دنبال کارهای فردا. سلام برسون
- باشه چشم، میبینمتون، خداحافظ
گوشی رو قطع کردم و به هردو شون گفتم
- خب دیگه، حالا بریم خونه تا نهار خوشمزه مامان رو بخوریم.
حمید متعجب از آینه نگاه کرد و گفت
- یعنی سحر هم میاد؟
- خودم رو نزدیک بین دوصندلی جلو کردم و گفتم
- بله که میاد، مامان با پروانه خانم هماهنگ کرده. الانم گفت زود بریم نهار بخوریم، بعد از ظهر کلی کار داریم برای فردا.
حمید باشه ای گفت و ماشین رو روشن کرد.
تومسیر صلوات شمار رو بین انگشت هام گرفته بودم و هزار تا صلوات رو میگفتم.
نزدیک خونه که شدیم تا در رو باز کردم بوی اسپند توی حیاط پرشده بود.
با وارد شدن ما مامان و خانم جون و بابا برای استقبال از سحر تا در ورودی اومده بودن.
مامان اسپند رو دورِ سَر سحر و حمید گرفت و باهردوشون روبوسی کرد. و به سحر گفت
- خوش اومدی عروس گلم، ان شالله قدمت پر خیرو برکت باشه
سحر تشکری کرد و منم مثل چغندر وسط وایساده بودم طلبکار گفتم
- کاش،یکی هم بود من رو تحویل میگرفت، بابا منم آدمم ها!!!
مامان که متوجه شوخی من شده بود اسپند رو دور سر منم گرفتم و جواب داد
- تو که دختر یکی یه دونه خودمی، بترکه چشم حسود
از این همه تحویل گرفتن مامان به وجد اومدم، به حمید و سحر که با خنده نگاهم میکردن نیشخندی زدم و گفتم
- از الان گفته باشَما عروس اومد به بازار...دختر نشه دل آزار...
همه خندیدن و وارد خونه شدیم.
خانم جون روی سر سحر وحمید چندتا شکلات ریخت و منم که عاشق شکلات بودم، خیز برداشتم و دوتاشو تو دستم گرفتم. تو دلم گفتم ان شاالله به زودی سر خودم میریزین، دوتا شکلات رو تو دستم نگه داشتم و نخوردم
خانم جون گفت
- زهرا جان، هنوزم مثل بچگیات شیطونی میکنی، اون دوتا هم که برداشتی ان شاالله به زودی با همسرت بخوری.
از اینکه بابا کنارمه خجالت کشیدم و سر به زیر گفتم
- این دوتا رو یادگاری نگه میدارم به یاد این لحظات...
حمید نگاه عاقل اندر سفیهی کرد و گفت
- تو گفتی و منم باور کردم، برو بچه...
دوباره نیشم تا بناگوشم باز شد و برای در رفتن از جواب سؤال سریع چادرم رو در آوردم و به اتاق رفتم تا لباس هام رو عوض کنم. یه چادر سفید با زمینه گلهای سرخ آبی به سحر دادم.
به آشپزخونه رفتم، مامان همه وسایل هارو آماده کرده بود، کمکش کردم تا سفره رو بچینیم.
♥️پارتاولرمان #نذرعشـــــــق💕👇
https://eitaa.com/eshgheasemani/74667
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
قبرستونا پُره از آدمایی که گفتن از شنبه، از فردا، هفتهی دیگه، امشب…
🔻 حواسمون باشه واسه هر کاری وقت نداریم… اگه میخوای حرفی بزنی، کاری بکنی، همین امروز انجامش بده!
⌛️ خیلی زود دیر میشه… او منتظر آمدن ماست…
🌿•°•🥀
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸°∞°❀🌸❀
•🌸°∞°
•🌸°
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت82
❌دوست عزیز کپی و ارسال رمان به کانالها و گروها و پیویتون حرااامه❌
سفره رو با سلیقه چیدیم و بقیه رو دعوت کردیم بیان سر سفره.
سحر و حمید با کمی فاصله کنار هم نشستن، چون هنوز عقد دائم خونده نشده کمی معذبن.
نهار خوشمزه مامان رو دور هم خوردیم. سریع ظرف هارو جمع کردم و آماده شستن بودم که سحر به آشپزخونه اومد
- زهرا جان، تو کف کن من آب بکشم..
متعجب نگاهی بهش کردم وگفتم
- اصلا حرفش رو نزن. تو فعلا مهمونی، برو بشین. خودم میشورم و زود میام.
چادرش رو مرتب کرد و نزدیکم اومد
- اینجوری بیشتر معذبم، بکش بذار آب بکشم زود تموم شه
بحثمون ادامه داشت، مامان وارد آشپزخونه شد.
- سحر جان، اینجا چیکار میکنی؟
بیا برو بشین، من خودم به زهرا کمک میکنم.
سحر روبه مامان گفت:
- نه، خواهش میکنم بذارین کمک کنم. اینجوری احساس غریبگی میکنم
با آرنجم به پهلوش زدم و به شوخی گفتم
- نیازی نیس غریبگی بکنی! بذار فردا عقد بشین، اونوقت به زورم نمیتونم از پیش حمید بلندت کنم!!!
سحر که متوجه شوخیم شده بود، با اصرار من و مامان پیش خانم جون رفت ونشست
سریع ظرف هارو شستم، مامان هم چایی ریخت و میوه ها رو تو ظرف چید و حمید رو صدا کرد بیاد کمک.
بعداز خوردن میوه و چایی سحر به مامان گفت
- شرمنده با اجازه تون من یه زنگ به مامانم بزنم.
مامان با لبخند باشه ای گفت و سحر به اتاقم رفت تا صحبت کنه.چند دقیقه ای گذشت که از اتاق بیرون اومد و گوشی رو نزدیک مامان گرفت
- باشما کار دارن
مامان گوشی رو کنار گوشش گذاشت
- الو...سلام پروانه خانم، با زحمت های ما، حالتون خوبه
- الحمدلله ماهم خوبیم
- بله ان شاالله. نیم ساعتی استراحت کنن، بعد برن تا حلقه وکمی وسایل برای عقد بخرن.
- خواهش میکنم، چه زحمتی. سحر نور چشم ماست.
- چشم ان شاالله شب مزاحم میشیم، فقط تورو خدا خودتو زیاد به زحمت ننداز.
- ممنون، باسحر کاری دارین بدم گوشی رو...باشه خدا نگهدار.
تماس رو قطع کرد و گوشی رو به سحر داد. رو به بابا گفت
- پروانه خانم گفتن شام بریم اونجا، برای مراسم فردا برنامه بریزیم و هماهنگ بشیم..
بابا لبخندی زد و گفت
- ان شاالله، پس حمید جان من رو بذار مغازه، بعدش برین دنبال کارهاتون، برگشتنی خودم میام.
حمید چشمی گفت و مامان ادامه داد
- خب فعلا یکم استراحت کنین، بعد برین حلقه ولباس عقد بخرین.
سحر نگاهی به من کرد و به مامان گفت
- اگه اشکالی نداره من لباس عقد نخرم.
حمید ومامان متعجب از حرف سحر به هم نگاه کردن. مامان گفت
- دخترم، چرا نمیخوای؟ نمیشه که لباس عقد نخری؟!
سحر نگاهی به من کرد و با لبخند ادامه داد
- نه اینکه کلا نپوشم، زهرا هم در جریانه تقریبا دو هفته پیش من و زهرا باهم رفتیم خرید، یه لباس مجلسی گرفتم هم پوشیده س، هم مناسب عقده، مگه نه زهرا...!
نگاهی به مامان کردم و گفتم
- البته هرجور خودتون صلاح میدونین، ولی مامان راست میگه هم خیلی خوشگله، هم برای عقد عالیه.
حمید نگاه پر از محبتی به سحر کرد
- سحرخانم، من بابت هزینه ش مشکلی ندارم، اگر میخواین بریم پاساژ، هرچی دوست دارین بخرین تعارف نکنین.
سحر که از حرف حمید خوشحال شده بود جواب داد
- نه اصلا بحث این چیزا نیس، وقتی یه لباس نو دارم که مناسب عقد هم هست، چرا بریم کلی پول به لباس عقد بدیم، به نظرم اسرافه. میتونیم این پول رو برای کارهای دیگه در نظر بگیریم.
خانم جون از زیر عینکش نگاهی کرد و گفت
- ماشاالله به عروس خودم، الحق که تو خانومی کم نداری عزیزم. این بهترین کاره، خانم همیشه باید هوای همسرش رو داشته باشه.
به حمید نگاهی کردم و گفتم:
- خب لباس که حل شد ، حالا میمونه خرید حلقه هاتون.
حمیدبا سر تأیید کرد و از سحر پرسید
- شما جایی رو مد نظر دارین؟
- جای خاصی مدنظرم نیست، چون ست میخوایم بگیریم اگه جایی باشه بتونیم برای شما هم نقره شو بخریم خیلی خوب میشه
از پیشنهاد سحر ذوق زده گفتم
- راست میگه داداش، یکی از دوستات بود که جواهر سازی داشت، اسمش چی بود.....اووومممم...
تا یادم بیاد حمید سریع جواب داد
- محسن رومیگی؟همونی که تو پاساژ جواهرسازی داره؟
- اره...اره خودشه، ببین شایدداشته باشه ، یه زنگ بهش بزن
- میزنم، ولی نمیدونم داره یا نه.
اگه نداشته باشه بعید میدونم بتونه تا فردا آماده کنه.
مامان جواب داد
- توکل به خدا تو یه تماسی بگیر، ان شاالله جور شه.
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgheasemani
•🌸°
•🌸°∞
•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞°❀🌸❀°∞°🌸•°∞
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یااباصالحمهدی
خوشا آنان که مهدی یارشان بید...🌹🍃
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
#شبتونمهدوی💚
┄┅══🦋🦋﷽🦋🦋
🦋اولین ســـــلام تقـــدیم به ســـــاحت قدســـــے قطب عالــم امکان حضـــرت صاحـــب الـــزمان(عج)
🌹🍃السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
#سلامبرشهیدمظلومکربلا
🌸🍃 الْسَلاٰمُ عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ وعلَى الأرواحِ الّتي حَلّتْ بِفِنائِكَ ، عَلَيْكَ مِنِّي سَلامُ اللهِ أبَداً مَا بَقِيتُ وَبَقِيَ الليْلُ وَالنَّهارُ ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ العَهْدِ مِنِّي لِزِيَارَتِكُمْ ،السَّلام عَلَى الحُسَيْن ، وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ ، وَعَلَى أصْحابِ الحُسَينِ.
🌼🍃اللهمَّ العن اولَ ظالم ظلمَ حقَّ محمد و ال محمد و اخِرَ تابِع له علی ذالکَ.
اللهمَّ العنِ العصابةَ التی جاهدتِ الُحسین وَشایعتْ و بایَعتْ و تابَعتْ علی قَتله اللهمَّ العنهم جمیعاً
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
AUD-20220329-WA0025.mp3
4.87M
____________________________
🌼🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨دعای زیبای ال یاسین🌼🍃
#حضرتامامزمان(عجلاللهتعالیفرجهالشریف)
در یکی از نامه هایی که به یاران با وفا خود فرستادهاند میفرمایند:
« هر گاه خواستید به وسیله ما، به سوی خداوند توجه کنید، و به ما روی آورید، پس همان گونه که خداوند فرموده است بگویید: سلام علی آل یاسین …»
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
#زیارتحضرتنرجسخاتونسلاماللهعلیها
🌹لطفا به نیابت از امام زمان علیه السلام بخونید🌹
🌼🍃بسم الله الرحمن الرحیم
اَلسَّلامُ عَلى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ
وَآلِهِ الصَّادِقِ الْأَمینِ، اَلسَّلامُ عَلى مَوْلانا اَمیرِ الْمُؤْمِنینَ.
اَلسَّلامُ عَلَى الْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، الْحُجَجِ الْمَیامینِ، اَلسَّلامُ عَلى والِدَةِ الْأِمامِ، وَالْمُودَعَةِ اَسْرارَ الْمَلِکِ الْعَلاَّمِ، وَالْحامِلَةِ لِأَشْرَفِ الْأَنامِ
اَلسَّلامُعَلَیْکِ اَیَّتُهَا الصِّدّیقَةُ الْمَرضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسىوَابْنَةَ حَوارِىِّ عیسى، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا التَّقِیَّةُ النَّقِیَّةُ
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا الرَّضِیَّةُ الْمَرْضِیَّةُ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ اَیَّتُهَا اْلمَنْعُوتَةُ فِى الْأِنْجیلِ، الْمَخْطُوبَةُ مِنْ رُوحِ اللَّهِ الْأَمینِ، وَمَنْ رَغِبَ فى وُصْلَتِها مُحَمَّدٌ سَیِّدُ الْمُرْسَلینَ، وَالْمُسْتَوْدَعَةُ اَسْرارَ رَبِّ الْعالَمینَ.
اَلسَّلامُعَلَیْکِ وَعَلى آبآئِکِ الْحَوارِیّینَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى بَعْلِکِ وَوَلَدِکِ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکِ وَعَلى رُوحِکِ وَبَدَنِکِ الطَّاهِرِ، اَشْهَدُ اَنَّکِ اَحْسَنْتِالْکَِفالَةَ، وَاَدَّیْتِ الْأَمانَةَ، وَاجْتَهَدْتِ فى مَرْضاتِ اللَّهِ، وَصَبَرْتِ فىذاتِ اللَّهِ، وَحَفِظْتِ سِرَّ اللَّهِ، وَحَمَلْتِ وَلِىَّ اللَّهِ، وَبالَغْتِ فى حِفْظِ حُجَّةِ اللَّهِ، وَرَغِبْتِ فى وُصْلَةِ اَبْنآءِ رَسُولِ اللَّهِ، عارِفَةً بِحَقِّهِمْ، مُؤْمِنَةً بِصِدْقِهِمْ، مُعْتَرِفَةً بِمَنْزِلَتِهِمْ، مُسْتَبْصِرَةً بِاَمْرِهِمْ مُشْفِقَةً عَلَیْهِمْ، مُؤْثِرَةً هَواهُمْ، وَاَشْهَدُ اَنَّکِ مَضَیْتِ عَلى بَصیرَةٍ مِنْ اَمْرِکِ، مُقْتَدِیَةًبِالصَّالِحینَ، راضِیَةً مَرْضِیَّةً، تَقِیَّةً نَقِیَّةً زَکِیَّةً، فَرَضِىَ اللَّهُ عَنْکِوَاَرْضاکِ، وَجَعَلَ اْلجَنَّةَ مَنْزِلَکِ وَمَاْویکِ، فَلَقَدْ اَوْلاکِ مِنَ الْخَیْراتِ ما اَوْلاکِ، وَاَعْطاکِ مِنَ الشَّرَفِ ما بِهِ اَغْناکِ، فَهَنَّاکِ اللَّهُ بِما مَنَحَکِ مِنَ الْکَرامَةِ وَاَمْرَاَکِ.
پس بالا مىکنى سر خود را و مىگوئى
اَللّهُمَّ اِیَّاکَ اعْتَمَدْتُ، وَلِرِضاکَ طَلَبْتُ، وَبِاَوْلِیآئِکَ اِلَیْکَ تَوَسَّلْتُ، وَعَلى غُفْرانِکَ وَحِلْمِکَ اتَّکَلْتُ، وَبِکَ اعْتَصَمْتُ، وَبِقَبْرِ اُمِّ وَلِیِّکَ لُذْتُ، فَصَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَانْفَعْنى بِزِیارَتِها، وَثَبِّتْنى عَلى مَحَبَّتِها، وَلا تَحْرِمْنى شَفاعَتَها وَشَفاعَةَ وَلَدِها، وَارْزُقْنى مُرافَقَتَها وَاحْشُرْنى مَعَها وَمَعَ وَلَدِها، کَما وَفَّقْتَنى لِزِیارَةِ وَلَدِها وَزِیارَتِها، اَللّهُمَّ اِنّى اَتَوَجَّهُ اِلَیْکَ بِالْأَئِمَّةِ الطَّاهِرینَ، وَاَتَوَسَّلُ اِلَیْکَ بِالْحُجَجِ الْمَیامینِ مِنْ آلِ طه وَیس، اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ الطَّیِّبینَ، وَاَنْ تَجْعَلَنى مِنَ الْمُطْمَئِنّینَ الْفآئِزینَ الْفَرِحینَ الْمُسْتَبْشِرینَ، الَّذینَ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَحْزَنُونَ، وَاجْعَلْنى مِمَّنْ قَبِلْتَ سَعْیَهُ، وَیَسَّرْتَ اَمْرَهُ، وَکَشَفْتَ ضُرَّهُ، وَآمَنْتَ خَوْفَهُ، اَللّهُمَّ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَلا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیارَتى اِیَّاها، وَاْرزُقْنى الْعَوْدَ اِلَیْها اَبَداً ما اَبْقَیْتَنى، وَاِذا تَوَفَّیْتَنى فَاحْشُرْنى فى زُمْرَتِها، وَاَدْخِلْنى فى شَفاعَةِ وَلَدِها وَشَفَاعَتِها، وَاغْفِرْ لى وَلِوالِدَىَ وَلِلْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ، وَآتِنا فِى الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِى الْأخِرَةِ حَسَنَةً، وَقِنا بِرَحْمَتِکَ عَذابَ النَّارِ، وَالسَّلامُ عَلَیْکُمْ یا ساداتى وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
zyarat_narjes khaton_dar_samera.mp3
3.33M
________________________________
🌸🍃
🍃
#صوتفوقالعادهزیبا
✨زیارت حضرت نرجس خاتون🌼🍃
اگر حاجتی دارید بـه حضرت نرجس خاتون، مادر امام زمان(ع) متوسّل شوید. ایشان چون مادر ولیّ وقـت ما هستند، به فـرزندشان مـی فرمایند که: پسرم! این شخص به من متوسّل شده. خواسته اش را بده.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
✨﷽✨
#رمانانلایننَذْرِعِشْـــــقْــ♥️
✍ #ناهیدمهاجری
#قسمت83
حمید گوشیش رو از روی میز برداشت، شماره ی محسن رو پیدا کرد و دکمه تماس رو زد، گوشی رو کنار گوشش گذاشت
- الو...سلام محسن جان، خوبی داداش
- اره حمیدم. سلامت باشی
- داداش یه زحمتی برات داشتم، اگه خدا بخواد فردا مراسم عقدمونه، گفتم ببینم الان ست نقره و طلا داری بیایم؟
- سلامت باشی،باشه تانیم ساعت دیگه اونجاییم، قربانت خداحافظ.
تماس رو قطع کرد و رو به ما گفت:
- مثل اینکه همه کارا داره جور میشه، گفت یه نمونه جدید زدیم. میوه بخورین، اماده شین بریم.
نگاهی به هردوشون کردم وگفتم
- بریم؟؟؟ مگه چند نفری میرین؟
- حمید نگاهی به سحر کرد و گفت
- من و سحر خانم و جنابعالی.
نخواستم خوشحالیم رو بروز بدم ،نگاهم بین هردوشدن جابجا شد و گفتم
- من براچی؟ شما برین دوتایی حلقه بخرین یکمم دور بزنین بیاین دیگه
تو دلم گفتم خدایا جور کن منم برم! سحر باخنده گفت
- تا اونجایی که یادمه خودت گفتی حق مادری به گردن ما داری!!! پس باید بیای!
حمیدم تاییدش کرد و مامان و خانم جون هم گفتن باهاشون برم. خداییش بهتر ازاین نمیشد، تو دلم عروسی به پا بود
- چون خیلی اصرار میکنین مجبورم بیام دیگه، چیکار کنم اخه. اگه نیام دلتون واسم تنگ میشه!!
حمید باخنده گفت
- نه اینکه دلت نمیخواست بیای!! تو گفتی و منم باور کردم.
همه خندیدن و کم کم آماده شدیم، بابا رو به مغازه رسوندیم و به طرف پاساژ حرکت کردیم.
حمید ماشین رو جلوی پاساژ نگه داشت و با آسانسور به طبقه دوم رفتیم.
مغازه جواهر سازی آقا محسن، تقریبا انتهای راهروی پاساژ بود، کنار درش رسیدیم و حمید وارد شد وپشت سرش باسحر داخل رفتیم.
آقا محسن یه پسر مذهبی تقریبا سی و دو،سه ساله به نظر میومد، به احترام ما بلند شد. باحمید دست داد، سلام دادیم و جوابمون رو با خوشرویی داد.
نزدیکتر شدیم و چند نمونه ست حلقه روی شیشه ی پیشخوان گذاشت.
- حمیدجان ، اینا از بهترین و پر فروش ترین کارهای ماست. خیلی هم طرفدار داره. برای آقایون نقره زدیم برای خانم ها طلا.
همراه سحر به ست ها نگاه میکردیم، به قدری زیبا بودن که آدم دلش میخواست همشون رو بخره.
کمی اونروف تر، یه گردنبند طلای طرحِ قلب بود، وسطش نگین عقیق یمنی داشت. از پایینش سه تا برگ طلا اویزون بود،چشمم به گردنبند بود و به سحر نشونش دادم، اقا محسن یه ست دیگه روی پیشخوان گذاشت ونشونمون داد ،چشم از گردنبند برداشتیم.
- این کار جدیدمونه، البته هنوز نگین هاشون آماده نیس. اگه خوشتون بیاد میتونم تا فردا آماده ش کنم.
رکاب انگشترها خیلی زیبا و خاص بود. چشم هر دو مون رو به رکابها بود.حمید نگاهی به سحر کرد و گفت
- خب خانم، نظرتون چیه؟کدوم رو میپسندین!
سحرنگاهی بهم کرد و کار جدید رو نشونم داد و گفت
- اینا خیلی قشنگه، آقا حمید اگه شما هم موافق باشین همینارو انتخاب کنیم
حمید با لبخند گفت
- به روی چشم، فقط سنگ چی دوست داری بزنن روش، عقیق یا شرف شمس،یا فیروزه
سحر با طمأنینه جواب داد
- اگه امکاش هست سنگ عقیق باشه، فقط....اووممم...
از گفتن بقیه حرفش دو دل بود، حمید با محبت نگاهش کرد و گفت
- فقط چی؟ بگو اگه برا آقامحسن مقدور باشه میگیم درست کنن
سحر که با حرف حمید، کمی خیالش راحت شد گفت:
- میشه سنگ عقیق بزنید روشون. بعد روی سنگ انگشتر نقره مردونه "یاعلی" و روی انگشتر طلا "یازهرا" حک بشه؟
از سلیقه خاص وزیبای سحر هیجان زده شدیم و حمید روبه آقا محسن گفت:
- خب داداش خودت شنیدی عروس خانم چی میخوان، برات مقدوره این کار؟
آقا محسن نگاهی به حمید کرد و گفت
- بله که میشه ، الان چند نمونه سنگ عقیق میارم ببینین کدوم رو میپسندین، انتخاب کنین، روش کار کنیم
نمونه ها رو آورد و سحر وحمید باهم سنگ مورد نظرشون رو انتخاب کردن. کارمون که تموم شد، سحر نزدیک گوش حمید چیزی گفت که حمید لبخندی زد و با سر تاییدش کرد.هر دو به سمتم برگشتن و سحر گفت
- زهرا جان، خیلی زحمت کشیدی برا ما، میخوایم به خاطر زحماتت یه کادو هم مابرات بخریم.
تامن جواب بدم حمید، همون گردنبند که چشمم رو گرفته بود رو به آقا محسن نشون داد و گفت
- بی زحمت اینم همراه انگشتر ها حساب کن.
هر چقدر مانعشون شدم فایده نداشت، هرچند خیلی خوشحال شدم و تو دل خدارو شکر کردم. بعداز خداحافظی از مغازه بیرون اومدیم و کلی از هردو تشکر کردم.
سوار ماشین شدیم، ماشین رو نزدیک مغازه ابمیوه فروشی نگه داشت و پیاده شد، به ماهم گفت پیاده شیم.
هرسه وارد مغازه شدیم و سه تا آب هویج بستی سفارش داد. تواین هوای گرم واقعا چسبید.
بعداز خوردن آبمیوه، کارهامون که تموم شد سحر رو به درخواست خودش دم خونشون پیاده کردیم تا به پروانه خانم کمک کنه و با حمید راهی خونه شدیم.
#ادامہدارد....
#کپےحــــــراموپیگردالهےوقانونےدارد🚫
•••┈✾~🍃♥️🍃~✾┈•••
┄•●❥ @eshgeasemani
12.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کاش !
هر روز صبح
یادمان می افتاد...
که چه قدر
دوستمان دارید و برایمان دعا می کنید...
#سلامپدرمهربانم
"دوستت دارم" ❤️
و برای ظهورت دعا میکنم!
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸