#تجربه_من ۷۷۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#سختیهای_زندگی
#قسمت_اول
۷ تا خواهر و برادر بودیم، ۴ دختر و ۳ برادر، من فرزند ۵ بودم. بقیه ازدواج کرده بودند و من و یک خواهر و یک برادر مونده بودیم. از ۱۶ سالگی خواستگارانی میومدند و میرفتند یا پسند من و خانواده نبود یا اونها، از نظر طبقاتی و خانواده و فرهنگ.
پدرم بیمار بودند و دوست داشتن من و خواهر برادر دیگم هم زودتر ازدواج کنیم و بریم سر خونه زندگی مون، همیشه از خدا میخواستم همسری مومن و با صداقت بهم عطا کن و همیشه سر نمازهام کلی مینشستم و با خدا خلوت میکردم، تا آرزوی پدرم برآورده بشه.
گذشت و من ۲۳سالم شده بود، خیلی از دخترای فامیل و دوست همسایه که کوچک تر از من بودند ازدواج کرده بودند. خواهر کوچکم دانشجو بود، هروقت خواستگار میومد و به سرانجامی نمیرسید خیلی خوشحال بود و میگفت خواهش میکنم ازدواج نکن تا من درسم تموم بشه چون من کارهای خونه رو انجام میدادم و کمک پدرو مادرم بودم تا اون با خیال راحت درسشو بخونه ولی خوب هنوز قسمت نبود انگار.
من به جلسه قرآن با خواهرانم میرفتم و خانومی بود اونجا، یک روز که خواهرم رو دیده بود ازشون خواسته بودند که با پدرو مادرم صحبت کنن و اجازه بدهند بیان خواستگاری برای برادرزاده شون، پدرم اجازه دادند ایشون و برادرزاده شون آمدند و قرار شد اگر همدیگرو پسندیدیم با پدر و برادر و حالا بزرگتر های داماد بیان (مادر خودشون چندسال پیش فوت شده بودند)
یک شب آمدند و ما فقط همدیگر رو دیدیم و بعد خوردن چایی و چند دقیقه نشستن رفتند، پدرم که از آقا پسر خوششون اومده بود گفتند پسر بدی به نظر نمیرسید حالا ببینیم قسمت چی میشه، فردای اون روز تماس گرفتند و از خواهرم نظر منو پرسیده بودند و خواهرم گفتند که با یک نگاه و چند دقیقه که نمیشه نظر قطعی داد. قرار شد دوباره بیان و تا باهم صحبت کنیم و نظر قطعی رو بگیم و اومدند و چند دقیقه ای صحبت کردیم و مورد پسند خانواده ها قرار گرفتیم و بعد پدرم تحقیق کردند و خوب مشکلی نبود قرار برعقد گذاشتیم و تیر ۸۹ عقد کردیم.
قرار بود یک سال عقد باشیم اما خانواده همسرم گفتند چه کاریه بیان زودتر مراسم بگیریم تا برن سر خونه زندگیشون، قرار بود به همسرم در مخارج کمک بشه و متاسفانه کمکی نشد، خیلی نگران بودم من از وقتی چشم باز کرده بودم خونه پدری و مالک و از قرض و قسط چیزی نمیدونستم، پدرم کارگر بودند اما خدارو شکر از پس مخارج بر میومدند و ما سختی تو خونه پدر نداشتیم.
پدرم جهیزیه منو مهیا کردند و چون ایشون مریض بودند منم قبول کردم و دیگه آماده رفتن به خونه بخت شدم. یک خونه اجاره کرده بودیم که ۴ ماه نشده با صاحب خونه به مشکل خوردیم به خاطر سر و صداهای خیلی زیادشون، مجبور شدیم خونه رو عوض کنیم. مقداری طلا داشتم که فروختم و روی مبلغ بیعانه گذاشتیم و یک خونه مستقل رهن کردیم.
اوایل خیلی سخت بود همش قرض و قرض و قسط، همسرم وارد کار دیگه ای شدند که حقوقش ماهی ۲۷۰ هزار تومن بود. که مبلغ ۱۸۰ هزار تومن قسط پرداخت میکردیم مابقی هم خرج و خوراک و قبوض چیزی نمیموند.
همسرم با یک مقدار پولی که برامون مونده بود، یک موتور گرفتند و با موتور مسافر کشی می کردند یک وقتهایی هم پیک موتوری بودن و من بیشتر وقتها صبح تا شب تنها.
خونه رو که عوض کردیم سروصداها در اومد بچه دار بشید و ما با اون همه قرض و قسط، میگفتیم نه ۵ سال دیگه خیلی زوده اینقدر ترسوندنمون که شاید بعدها باردار نشید چه میدونید تا اینکه تصمیم گرفتیم ببینم اصلا باردار میشم یا نه و خدا خواست خیلی زود باردار شدم، خوب چون مادر شدن خیلی شیرینه من و همسرم خیلی خوشحال شدیم و از اونجایی که همسرم پسر دوست داشتن همیشه تو بارداری من میپرسیدند پسرم چه طوره خوبه😂 اما خوب خواست خدا چیز دیگه بود. خدا ما دختر داده بود.
با اومدن دخترم خداروشکر درهای رحمت الهی به رومون باز شده بود، قسط ها خیلی خیلی کم شدند و تونستیم دوباره وام بگیریم خونه رو برا سال جدید با مبلغ بیشتر رهن کردیم و دخترم که یک ساله شد یک ماشین گرفتیم و خونه رو عوض کردیم.
همسرم آژانس میرفت و من و دخترم روزهای خوبی رو داشتیم و البته من بارداری خیلی خیلی سخت و زایمان و مریض شدن بعد زایمان داشتم که دیگه گفتم بچه نمیخوام همین یکی بسه.
بعد ۲ سال متاسفانه همسرم گرفتار رفقای بدی شد در آژانس، که متاسفانه باعث شد مشکلاتی در زندگی مون به وجود بیاد که من دیگ تحت هیچ شرایطی حاضر نبودم بچه دار بشم، ۲ سال با سختی و گریه و مشکلات گذروندم تا اینک طی اتفاقاتی و لطف و عنایت خداوند و صحبت پدر همسرم و خانواده خودم، همسرم پی به اشتباهاتش برد و از من عذرخواهی کرد و خوب من که واقعا دوسش داشتم و دوست نداشتم زندگیم رو از دست بدم به شروع دوباره رضایت دادم.
ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#قسمت_دوم
خداروشکر همسرم فکرش شده بود خانواده و کار و از اونجایی که تو حرم امام رضا (ع) به من قول داده بود گذشته رو جبران کنه و تمام سعیش رو برا انجامش گذاشته بود، ما تونستیم بعد ۵ سال زندگی البته با گرفتن وام و فروختن ماشین و وسایل، یک خونه بخریم... و همسرم با خودش عهد کرده بود که اگر خونه خریدیم خداوند عنایت کنه و فرزند دیگری داشته باشیم که البته من از این نیتشون کاملا بی خبر بودم و ما خدا خواسته دوباره صاحب فرزند دوم شدیم.
من وقتی فهمیدم خیلی ناراحت شدم و گریه کردم و حتی به سقط فکر کردم چون واقعا بارداری های خیلی بدی دارم و چون برای دخترم بعد زایمان خیلی سختی کشیدم تا حدی که افسردگی گرفته بودم دیگه هیچ وقت حتی به فرزند دوم فکر نمیکردم و خوب وقتی فهمیدم باردارم دیگه نتونستنم کاری کنم.
۳ ماه گذشت و من روز به روز حالم بدتر میشد و این قدری که گریه میکردم و از خدا صبر میخواستم تا کمکم کنه این دوره بگذره، فرزند دومم به دنیا آمد و ما چون برای خرید خانه قرض و قسط داشتیم اما با عنایت خدا قسط ها یکی پس از دیگری تموم میشد و من از لحاظ روحی برای مخارج و اقساط خوشحال بودم. فرزند دومم هم دختر شد همسرم چشم انتطار پسر بود ولی خوب به خواست خداوند راضی بود و من ک دیدم دخترم خوشحال که دیگه تنها نیست و یک خواهر داره پشمون که چرا زودتر بچهذدار نشدیم اما خوب خواست خدا این بود.
دیگه حرفی از بچه سوم و حالا پسر و یا دختر نبود و من دیگه خوشحال که دوتا دختر دارم و باهم خوبند و همبازی و همسرمم راضی به رضای خداوند.
دختر دومم ۶ ساله شد. ما خداروشکر یک ماشین خریدیم، وسایل خونه رو خریدیم و همسرم دیگه یک وقتایی که حوصله داشت با ماشین میرفت سرکار و گرنه همون کار خودش و صبح میرفت و بقیه روز خونه بود.
دختر دومم رو ثبت نام کردم برای مدرسه و داشتم تو ذهنم برای خودم برنامه ریزی میکردم که دخترا میرن مدرسه، منم نصف روز بیکارم برم باشگاه، برم خونه مادرم، برم با خواهرم بیرون، دیگه نصف روزم آزادم، یکم به خودم بیشتر برسم😂اما از اونجایی که خواست خدا چیز دیگری بود من فرزند سوم رو باردار شده بودم و اطلاعی نداشتم و اگر میدیم کسایی که دوتا فرزند دارند مثلاً یک دختر ویک پسر و سومی رو هم باردارند، با خودم می گفتم آخه چرا؟! میخواین این همه بچه برای چی؟ چه حوصله ای دارند؟ من دوتا هستن، وقت هیچ کاری ندارم، همش بشور و بساب و رسیدگی به بچه ها، اما از حال خودم خبر نداشتم😊
چند روزی گذشت خبری از دوره ام نبود با اینکه همیشه چندروز تاخیری داشتم اما نگران شدم چرا ... و از اونجایی که حواسم خیلی خیلی جمع بود حتی یک درصد به بارداری فکر هم نکردم اما نگران بودم چرا چی شده🤔 چند روزی درگیر بودم با خودم و چیزی هم به همسرم نگفتم تا اینکه حالت تهوع هام شروع شد، اولش فکر میکردم خوب چون نگرانم اینجوری شدم و مرتب چایی نبات درست میکردم اما نه، روز به روز بیشتر و بیشتر، دیدم نمیشه دیگه، شک هام شروع شد. نکنه باردارم؟ بعد میگفتم نه بابا، مگه میشه! اما باز میگفتم آخه پس چرا این طوری شدم.
دیدم نمیشه، رفتم دکتر و درخواست آزمایش دادم و ۳ روز بعد گفت بیا جواب و بگیر تو این ۳ روز دیگه حالم خیلی بد شده بود. روز جواب با همسرم رفتم و وقتی جوابو دکتر دید، گفت مبارکه شما باردارید و من 😟😳😭
بعد تعجب و ناراحتی گفتم نه من نمیخوام، من دیگه بچه نمیخوام، خانم دکتر یک دارویی بده من نمیخوام. که دکتر ناراحت شدند و گفتند مگر تو قاتلی؟ گفتم نه ولی من نمیخوام...
حالم واقعا بد بود و درد زیادی هم داشتم، دکتر وقتی حالمو دید، گفت احتمالا خارج رحمی باشه، سریع برو بیمارستان تا سونو بگیرند تا مشخص بشه، با همسرم و دوتا دخترا مستقیم رفتیم بیمارستان اونجا وقتی رنگ صورتم رو دیدند که چه قد پریده و درد داشتم، سریع بستریم کردند.
همسرم دخترا رو برده بود خونه و من در بخش زنان منتظر سونو، هر لحظه حالم بدتر میشد، با خودم میگفتم چرا چرا من الان اینجام من که دیگه بچه نمیخواستم مرتب پرستارو صدا میکردم بیاد منو ببره سونو و میگفتند باید صبر کنی...
وقتی در بیمارستان کسانی رو دیدم که مجبور بودند سقط کنند از خودم ناراحت شده بودم که یعنی اگر بچه من مشکلی نداشته باشه اگر سونو بگه قلبش تشکیل شده، من چکار کنم یا اگر بگه خارج رحم و من و ببرند اتاق عمل... چند نفر از هم اتاقی هام که باردار نمیشدند و سقط مکرر بودند و یک خانومی که بعد از چند سال باردار نمیشده و یک دختر ۷ ماهه داشت و دومی رو باردار شده بود و چه قدر خوشحال بود ک دومی رو سریع باردار شده و هردو هم دختر بودن و من فقط به اینها نگاه میکردم و حرفاشونو میشنیدم و با خودم میگفتم خدا بهت لطف کرده اما تو میگی نمیخوای؟!
ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۲
#فرزندآوری
#رزاقیت_خداوند
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#مشیت_الهی
#قسمت_سوم
منو آماده کردن و سوار بر ویلچر بردند که برم قسمت سونوگرافی، انگار ترسیده بودم از سقط از کورتاژ نمیدونم یا دلم لرزیده بود که هم اتاقی ها چیا میگفتند، با خودم نذر کردم که برم سونو و برگردم و اگر خواست خداست مشکلی نباشه، عیب نداره دیگه خدا خودش خواسته، منم قبول میکنم که یک بار دیگه همه سختی های بارداری و زایمان و تحمل کنم فقط سالم باشه و مشکلی نباشه...
با ترس و نگرانی وارد اتاق شدم و وقتی دکتر دید گفت ساک بارداری تشکیل شده و خارج رحم نیست و ۶ هفته و ۵ روزش و قلبش تشکیل شده شاید باورتون نشه اما انگار اولین باری بود که میشنیدم باردارم یک خوش حالی عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و دروغ نگفته باشم گفتم شاید حالا این پسر شد و همسرمم خوشحال، دیگه خدا خودش خواسته...
فرداش با نظر دکتر مرخص شدم وقتی برگشتم خونه همسرم که فهمیده بود دیگه مشکلی ندارم با بارداری چون خودش خیلی خیلی خوشحال بود به من گفت بهت نگفتم چون میدونستم اگر بدونی قبول نمیکنی برای فرزند سوم...
خلاصه دیگه حالم خیلی بد شد طوری که هردو روز باید میرفتم زیر سرم و کلی آمپول تقویتی طوری که حتی یک قطره آب هم نمیتونستم بخورم روزها از دل ضعفه نمیدونستم چکار کنم، نای بلندشدن نداشتم و همسرم و دوتا دخترام کارا رو میکردند و من همش توی حیاط نه میتونستم بخوابم نه بشینم، خیلی خیلی سخت گذشت...
ماه ۴ رفتم برای سونو، دکتر اول تمام اجزای قشنگشو بهم نشون داد روی مانیتور و من برای دوتادختر دیگم روی مانیتور ندیده بودم اما این خیلی خیلی ظریف بود دکتر با ذوق و شوق برام تعریف میکرد که دستای کوچولوشو ببین، پاهاشو ببین، همین طور تعریف میکرد و من با ویاری که داشتم نسبت به شوری و ترشی چون برای دخترام نداشتم یک جورایی یقین کرده بودم که پسره و همسرم سرکار منتظر که من زنگ بزنم و جنسیت بچه رو بهش بگم.
همین طور که نگاه میکردم یک هو دکتر گفت خوب خانم چندتا بچه داری گفتم ۲ تا، گفت خوب میدونی این فرزندت چیه گفتم نه سونو ۱۲ هفته چیزی نگفت و منم نپرسیدم. گفتم عیب نداره من میگم چون کاملا مشخص شده، دختره و من😳
دکتر گفت بچههای دیگه ات چیه، گفتم دختر. گفت دوتاشون؟ گفتم بله و دکتر فهمید که کاملا از شنیدنش شوکه شدم دیگه چشمام پر از اشک شد، همش تصویر شوهرم جلو چشام بود. وای حالا چی بگم بهش؟ دکتر که فهمیده بود ناراحت شدم همین طور داشت از دخترم میگفت ولی من دیگه نمیشنیدم حرفاشو، گوش نمیکردم. همش تو ذهنم میگفتم مگه میشه من تمام حالت هام فرق میکرد با دوتا دخترم، آخه اونا بارداریشون کاملا شبیه بود اما این فرق داشت. هرکی میدید میگفت پسره اصلا شبیه به دختر دارا نشدی...
نمیدونم چند دقیقه گذشت با صدای دکتر به خودم اومدم. گفت خانوم ...بلند بشید لطفا بیرون منتظر باشید تا جواب سونو حاضر بشه. چند دقیقه نشستم جواب و گرفتم و راهی خونه شدم.
به همسرم زنگ نزدم. اومدم خونه دخترا گفتند مامان چیه چیزی نگفتم ... خیلی تو فکر بودم ساعت ۱۲ شد همسرم اومد.
وای قلبم تند تند میزد که چه طوری بگم. با کلی ذوق و شوق اومد خونه با لبخند و خوشحالی گفت چرا زنگ نزدی بیام دنبالت؟ چرا خودت تنها برگشتی؟ چیزی نگفتم.
چایی آوردم. گفت خوب بگو دیگه چیه میخوای سوپرایزمون کنی؟ گفتم ... با من و من کردن گفتم دختره... همسرم گفت چرا اذیت میکنی؟ گفتم بخدا راست میگم دختره چرا باید اذیت کنم چیزی که دکتر گفت. دیگه چیزی نگفت، ناهار خورد و خوابید. منم کمی استراحت کردم.
بعدازظهر بلند شدم که برای شام غذا درست کنم، همسرم که دید حالم خوب نیست، گفت نمیخواد، شام یک چیزی ساده میخوریم. گفتم نه میخوام برای بچه ها قورمه سبزی بذارم. خیلی وقته نتونستم درست کنم.
رفتم تو آشپزخونه غذا رو گذاشتم. من همیشه قورمه سبزی رو تو آرام پز می ذارم. از اوایل ازدواج تا اون روز که میشد ۱۰ سال، غذا رو گذاشتم و چایی هم گذاشتم.
دیدم همسرم حرفی نمیزنه انگار دیگه ذوقی نداشت برای حرف زدن و منم که اینو فهمیده بودم، ناراحت شدم. گفتم چی شده؟ تقصیر خودته که به من نگفتی، واقعا بچه میخواستی بلاخره علم پیشرفت کرده شاید با دارویی چیزی یا تحت نظر میشد یک پسر هم داشته باشیم حالا چرا ناراحتی؟ وقتی به من نمیگی همین میشه دیگه، بعد با ناراحتی گفتم من به خاطر تو دیگه قبول کردم این بارم سختی بارداری و زایمان و تحمل کنم حالا تو ناراحتی! بعد خدا منو ببخشه گفتم خوب حالا که دیگه مشخص شد دختره و تو هم دختر نمیخوای من مشکلی ندارم برو دارو بگیر بیا تو خونه سقط میکنم...
ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۲
#فرزندآوری
#جنسیت_فرزند
#حرف_مردم
#مشیت_الهی
#قسمت_چهارم
همسرم گفت این چه حرفیه؟! دیگه خواست خدا بوده، پسر و دختر هردو هدیه ای از طرف خداست، من دوست داشتم یک پسر داشته باشیم تا بتونه حامی خواهراش بشه. حالا عیب نداره ان شاءالله بچه بعدی😀 و من گفتم که وای خدا چه پررویی تو، من با این حالم بچه بعدی هم میخواد حتما اونم بیخبر😡
بلند شدم رفتم چایی بیارم و همین طور که چایی رو ریختم دخترا و همسرم داشتند تلویزیون تماشا میکردند و آرام پز هم روی شعله، نمیدونم نیم ساعت نشده بود که من دوباره حرف مو تکرار کردم. من حرفمو زدم اگر نمیخوای زودتر دارو بگیر این همه سقط کردند یکی هم ما، باز فردا همه میگن ۳ تا دختر داری، پسر نداری، تو این حرفها بودم، یک آن یک صدای مهیبی آمد درحد یک چشم بهم زدن من از جام بلند شدم یک نگاه به سمت گازو به سرعت فرار سمت درب خونه😂
نمیدونید با چه سرعتی من که در حالت عادی به زور بلند میشدم به خاطر دردهایی که داشتم، نفهمیدم چه طوری خودمو دم درب رسوندم که همسرم و دخترا با فرار من تازه متوجه شده بودند چه خبره و اونا بعد چند ثانیه بلند شدند و به طرف درب اومدند، خدا شاهده در حد چند ثانیه این اتفاق افتاد یعنی تا رسیدم دم درب از ترس تمام بدنم شروع به لرزیدن کرد. دیگه نتونستم بایستم و همون جا نشستم یعنی تا سر برگردونم سمت خونه که ببینم چی شده انگار از آسمون باران شیشه باریده بود تو خونه و زندگیم، آرام پز زده بود بالا و خورده بود تو هود و برگشته بود تو گاز که شیشه ای بود و صفحه ای تمام تمام تمام زندگی من در عرض چند ثانیه شده بود شیشه😱
این قد شدت پرش و پرتاب شیشه ها زیاد بود که شیشه ها توی اتاق خواب و زیر تخت بچه ها هم رفته بود. وای وقتی زندگیمو دیدم چی شده، موندم نمیتونستم حرف بزنم و درست در آرام پز جایی پرت شده بود که من نشسته بودم دقیق سر جای من و به محض بلند شدن و فرار کردن من، افتاده بود اونجا.
در همون لحظه یاد حرفی که زده بودم افتادم و گفتم خدایا غلط کردم منو ببخش اگر خواست و اراده تو نبود، من و همسرم نمیتونستیم و حتی قادر نبودیم ذره ای از وجود این طفل پاک و معصوم و درست کنیم، همسرم که هاج و واج مونده بود که چی شده😂 یعنی نمیشد از سرجامون بلند بشیم و قدمی از قدم برداریم. همسرم سریع رفت و دمپایی از تو حیاط آورد و رفت گازو خاموش کرد، چشمتون روز بد نبینه لوبیا و گوشت رو از رو مبل ها، سبزی ها تو سقف آشپزخونه و پذیرایی نمیدونید تا ۳ روز با اون حال خرابم، شیشه جمع میکردم و دستمال میکشیدم و تا چند ماه بعد شیشه از این طرف و اون طرف پیدا میکردیم.
توبه کردم و گفتم خدایا ببخش از این اشتباهم بگذر ولی خدا خودش میدونه اگر چیزی به دلم اومد یکی به خاطر همسرم که دوست داشت پسری داشته باشه و یکی هم به خاطر حرف مردم، که دختر دارند باید بشینن تا یه خواستگار پیدا بشه، اوه دختر دارند پسر ندارند نسلشونو ادامه بدند یا عصای دستشون باشه و... ناراحت بودم.
با همه سختی ها گذشت و دختر کوچولوی ما بهمن به دنیا اومد و زایمان بهتری نسبت به قبلی ها داشتم و همسرم خیلی کمک حالم بود.
خدارو شکر همسرم و دخترام خیلی خواهر کوچولوشونو دوست دارند و هر روز از دیدنش خدارو شکر میکنم و با بارداری من که ماهای آخر بودم، جاری ام که دوتا فرزند یک دختر و یک پسر ۱۵ ساله داشتند و همیشه میگفتند دیگه بچه نمیخوان، دوباره باردار شدند و یک دختر دیگه خدا عنایت کرده بهشون و بماند که بعضی ها هنوز نگاه سنگینی دارند وقتی میرم بیرون یا خونه اقوام ولی خوب خواست خدا بوده و این زیباتر از هرچیزه و با اتفاق افتادن اون حادثه مطمئن شدم تا خدا نخواد برگی از درخت نمی افته و ما تنها وسیله هستیم
یک وقتایی میگفتم برای بارداری دومم کاش میرفتم دکتر حتما پسر میشد اما وقتی اینجا تجربه بعضی از دوستان رو خوندم که حتی با تحت نظر بودن، چیزی که خواستن نشده، مطمئن شدم هیچ کار خدا بی حکمت نیست و تنها خدا آگاه به همه چیزه...
ان شااءلله خدا فرج آقا رو هرچه زودتر برسونه تا تمامی فرزندان سرزمینم زیر سایه لطف و مهربانی آقا زندگی کنن و خدا هم مارو به خاطر بعضی فکر ها به خاطر شرایط و حرف های دیگران ببخشه ...
درسته در این چندسال درکنار شرایط سخت و فشار های زندگی ماهم خسته شدیم، کم آوردیم اما صبر کردیم. هیچ زندگی صفر تا صدش خوبی و خوشی نیست از ما هم نبوده ولی خداروشکر تونستیم کنار بیایم و ادامه بدیم. من هم خیلی وقتها گریه کردم و خیلی حرفها شنیدم ولی خوب تنها صبر کردن بود که تونست کمکمون کنه و اگر خواست خداوند در پسردار شدن من و همسرم میبود، حتما میشد اما مطمئنا خواست خدا این بوده و ما راضی به رضای خدا هستیم.
ان شاءالله دخترای منم بتوانند سربازی از سربازان آقا امام زمان بشوند با دعای همه شما عزیزان ☺️☺️☺️
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات
⚠️ درمان ریشه ای دیابت و کبد چرب ⚠️
زمینه ساز 80٪ مرگ و میر ها در ایران
غلامی: 09398812635
فکوریان: 09118145325
جهت دریافت مشاوره فرم زیر را تکمیل نمایید در اسرع وقت با شما تماس گرفته میشود 👇👇
https://survey.porsline.ir/s/U9QH3PNP
هدایت شده از ارشیوووو. شادی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب عاشورا
#استوری_محرم
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🏴🏴🏴❅┅┅┄
@khandehpak
هدایت شده از ارشیوووو. شادی
✔️تاثیر اشک برای حسین(ع) بر سلامت جسم و روح
🔹متخصص طب سنتی در برنامه انارستان شبکه افق گفت: اشکی که برای امیال دنیوی است، غم سرد است و سنگینی به همراه میآورد. اما اشکی که برای سید الشهدا و ائمه اطهار ریخته میشود، گرم است، نشاط میآورد، شادابی میآورد و بهترین ابزار تطهیر روح و ارتقای روح انسانی است.
متن کامل خبر برنامه #انارستان را در سایت شبکه افق بخوانید 👈 https://ofoghtv.ir/news/389528
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🏴🏴🏴❅┅┅┄
@khandehpak
#پیام_مخاطبین
✅ امیدتونو از دست ندین...
#رویای_مادری
#ناباروری
#فرزندآوری
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۳
#فرزندآوری
#حرف_مردم
#جنایت_سقط_جنین
۱۴ سال پیش پسرم هنوز دو سالش نبود خیلی پسر پر جنب و جوشی بود، بازیگوش و پر انرژی منم، خیییلی خسته بودم از نگهداری بچه انگار احساس میکردم وظیفه بزرگی روی دوشمه که از عهدش بر نمیام گاهی پیش خودم میگفتم کاش بچه دار نشده بودم چقدر سخته برام، دیگه از شیطنتاش خسته بودم، ولی متاسفانه نمیفهمیدم شاید نیاز به یه همبازی داره البته میفهمیدم ولی فکر بچه دوم نمیکردم خیال میکردم باید یه بچه فامیل یا یه دوست براش پیدا کنم تا باهاش بازی کنه و من یکم راحت باشم چون تمام وقتم و انرژیم صرف مراقبت و بازی با پسرم میشد
اون زمان ۲۴ سالم بود و نمیفهمیدم این همه انرژی بچه جای شکر داره خیلیا آرزو دارن بچه سالم داشته باشن اونوقت خدا به من نعمت را تمام کرده بود و من ناسپاس بودم همون سال رفتم مسافرت مشهد و بعد برگشتن دیدم خبری از دوره ام نیست رفتم آزمایش و معلوم شد که یکماهه باردارم، باورم نمیشد انگار دنیا روسرم خراب شده بود ولی بازم با خودم کنار اومدم و شوهرم دلداریم میداد میگفت نگران نباش شاید خدا خواسته یه همبازی برای پسرمون بیاره یه خیری توش هست منم یکم دلم راضی شد.
بعد از آزمایشگاه رفتم خونه مادرم وقتی شوهرم خبر بارداری به اونا داد هر دوتاشون ساکت شدند و بی تفاوت حرفو عوض کردند، انگار هیچ خبری نشنیده بودن، وقتی دیدم اونا هم به اندازه من ناراحت شدند دیگه فقط رفته بودم تو فکر سقط بچه، چون من خیلی نظر پدر و مادرم مخصوصا پدرم برام مهم بود این شد که مصمم به سقط شدم و خودم با بالا پایین کردن و سنگین بلند کردنام تلاش میکردم بچه را سقط کنم. بعدم با مشورت با دکتر محله که من را میشناخت آدرس یه دکتر دیگه را گرفتم تا بتونم بچمو سقط کنم😭
بدتر اینکه حتی دکتر هم به من نگفت کارت اشتباهه بلکه من را تشویق هم کرد برای این کار و من فکر کردم که کارم خیلی درسته، همسرم هم راضی شد وقتی که دید دکتر هم این کار را تایید کرد. باهم رفتیم برای سقط ولی دقیقا روزی که رفتم برای سقط بچم لکه بینی پیدا کردم و دکتر گفت احتمالا بخاطر بالا پایین پریدن های خودت بچه داره سقط میشه منم که انگار خیلی پشیمون شده بودم از رفتن پیش دکتر با یه حس خوشحالی برگشتم خونه و گفتم بهتر که نشد سقطش کنم ولی دیگه پشیمونی فایده ای نداشت تا شب زیر شکمم با یه سوزش شدید اعلام کرد که دیگه کار از کار گذشت😭 هم ناراحت شدم، هم اینکه انگار زیادم بدم نیومده بود.
گذشت یکسال بعد دقیقا توی تاریخ روز سقط بچه بی گناهم، دوماه مونده به تولد سه سالگی پسرم با یه تب شدید شام عاشورای امام حسین پسر کوچولوم تشنج کرد و دیگه نمیتونست راه بره😭با توسل به امام حسین و قسم دادنشون به دختر سه سالشون😭 سلامتی پسر سه سالمو ازشون خواستم و روی من را باتمام بار گناهی که روی دوشم بود زمین ننداختند و پسرم خوب شد.
دو سال بعد با دیدن یه غده توی تیروییدم فهمیدم سرطان دارم😔 اولش خیلی ناراحت بودم ولی همین بیماری من را به خدا خیلی نزدیک کرد انگار خدا میخواست به من یاد بده خدا کیه و قدر داشته هاتو بدون و اینکه دکتر به من گفت مواظب باش بچه دار نشی 😭تازه داشتم میفهمیدم انگار همه این اتفاقات بخاطر گناهی بوده که من کردم😔
بعد از ده سال خداراشکر دکتر گفت دیگه مشکلی نداری و میتونی بچه دار بشی و فقط باید زیر نظر خودم باشی منم دوسال پیش اقدام به بارداری کردم ولی بچم ۷ هفتگی سقط شد، نفهمیدم چرا اما انگار فقط این به ذهنم میرسید که خدا میگه اون موقع که من نعمت دادم نپذیرفتی الان که تو منتظر نعمتی من صلاح نمیبینم 😭😭
الان دوساله دیگه هرچی اقدام کردیم خبری از بارداری نیست. دیگه ۳۹ سالم شده، تمام فرصتام رفته پسرم ۱۶ سالشه همش میگه شما به من ظلم کردید من هیچ کسیو ندارم😭 این حرفای پسرم دیگه از همش بیشتر منو میسوزونه
فقط میخواستم بگم عزیزان بعضی وقتا اشتباهاتی میکنیم و دخالت هایی تو کار خدا میکنیم که جبرانش ممکن نیست حرف مردم براتون مهم نباشه به هرچی که خدا میده راضی باشیم حتما خدا بهتر صلاح ما را میدونه، بهش اعتماد کنیم.
از همتون التماس دعا دارم توی این شبای عزیز از خدا برای همه کسانی که منتظر فرزند هستن دعا کنید امیدوارم خدا به همه سلامتی بده و دامن همه منتظران بچه را سبز کنه التماس دعا🌹برای منم دعا کنید که اولا خدا من را ببخشه و فرزند سالم و صالح به من عنایت کنه چرا که هنوزم پسرم منتظره که من خبر بارداریمو بهش بدم.😔
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
❌دنبال لباسای شیک واسه کوچولوتی؟❌
⭕️حراجی بزرگ کودک اینجاست⭕️
فقط با
✅۶۸ هزار
✅۳۹هزار
✅۷۹ هزار
👇عضویت حراجی بچگانه👇
https://eitaa.com/joinchat/399769998Cf1e86c4567
👼ازبدو تولد تا2⃣1⃣سال👦
✅بزرگترین حراجی واقعی کودک درایتا✅
سلام وقتتون به خیر میشه پیامم رو تو کانال بگذارید که مادرانی که نوزاد دارن برام دعا کنن 😭من دوبار سقط داشتم 29سالمه و همسرم34سالشه شنیدید که میگن حضرت عباس وقتی روی زمین افتاد امام حسین بهش گفت برادرم باید بلندت کنم که بریم سمت خیمه گاه حضرت عباس گفت برادر میشه منو نبری چون از روی بچه هات و خواهرام شرمنده ام😭الان قبر حضرت ابولفضل از تمام شهدای کربلا فاصله داره😭امروز همسرم حرفی زد قشنگ حضرت ابولفضل اون شدمندگیشو درک کردم😭😭😭همسرم خیلی مرد قوییه سه ساله ازدواج کردیم هنوز اشکشو ندیدم امروز از چشماش اشک ریخت و گفت عزیزم کی خدا به ما بچه میده حس میکنم پیر شدم😭😭😭😭😭😭😭😭دلم کباب شد تنم لرزید و خجالت زده شدم 😭😭از حضرت عباس میخوام هیچ کس هیچوقت خجالت زده نشه واقعا سخته هرچند همسرم من رو مقصر نمیدونه بازم خجالت کشیدم هرچند بچه های امام حسین حضرت عباس رو مقصر نمیدونستن بازم خجالت کشید😭😭😭برای دلِ شکستم خیلی دعا کنید😭
بانوی باردار باید از نظر: حسی،چشایی،بویایی،لمسی،یینایی،عقلی،عملی،خیالی،شنیداری در ایام بارداری یه سری مراقبتهای داشته باشد(پرتواعلم)
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
سوال ۲۲۶ سلام لطفا زودتر پیام منو تو کانال بذارین🙏 من بعد از ۸ سال و یک آی وی اف منفی خدا بهمون ع
سلام درمورد سوال226 که نگران آبله هستن
خواهرم باردار بود خودش سابقه ابله نداشت فقط یبار بچگی سرخک گرفته بوده ولی به فاصله دوماه سه تا بچه هاش آبله گرفتن اولی گرفت سر 21روز دومی باز 21روز بعد سومی دکتر هم گفته بوده بهشون از یک روز تا 21روز طول میکشه خودشو نشون بده تو این فاصله هم من که بچه کوچک دارم ریسک نکردم خونه خواهرم نرفتم ولی خوشبختانه خواهرم خودش درگیر نشد
بانوی باردار باید از نظر: حسی،چشایی،بویایی،لمسی،یینایی،عقلی،عملی،خیالی،شنیداری در ایام بارداری یه سری مراقبتهای داشته باشد(پرتواعلم)
اول سرچ بعد سوال
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#ارسالی_مخاطبین
✨خداوندا مرا اولاد بسیاری عطا فرما
✨که در راه حسینت، لشکری از خون من باشد
👌 «ما کوثریم و کم نمی شویم»
#نسل_حسینی
#برکت_خانه
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ صاحبخانهای که فرهنگ فرزندآوری را رواج داد.
#جامعه_دوستدار_فرزند
#فرزندآوری
#صاحبخانه_خوب
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
1_445928619.mp3
3.35M
#حجت_الاسلام_دارستانی
✅ بچه بزرگ کنید برای امام زمان
📌سختی ها رو تحمل کنید...
⚠️نصف رئیس هیئت ها، هنوز ازدواج نکردند!! تو هیئت دارین چکار میکنید؟!
#ازدواج_در_وقت_نیاز
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من ۷۷۴
#فرزندآوری
#بارداری_خداخواسته
#سختیهای_زندگی
#جنسیت_فرزند
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
سال ۹۰ با همسرم آشنا شدیم و فروردین ۹۱ عقد کردیم. من ۱۹ سالم بود و همسرم ۲۷ ساله، چون ته تغاری خانواده بودم و زود هم ازدواج کردیم، قبلش هم محصل بودم از آشپزی خانه داری و...چیزی بلد نبودم، اما فقط میدونستم که علاقه شدیدی به بچه دارم.
این شد که ۶ ماه پس از ازدواج اقدام به فرزند آوری کردیم، از خانواده دور بودم، شرایط کاری همسرم جوری بود شب ها شیفت بود، یا روزها از ۶ تا ۸ شب سرکار بود.
همسرم خواهر نداشت خودم هم علاقه زیادی به دختر داشتم، اما حکمت خدا این بود که به ما یه گل پسر بده، دوران بارداری هم سپری شد و پسرم با سزارین بدنیا اومد
یکسال و سه ماهه بود که خدا خواسته فهمیدم باردارم، بخاطر کوچکی پسرم پذیرش برام سخت بود، اما چارهای نبود، دوران بارداری طی شد، ده روز پس از تولد دوسالگی پسرم، برادرش بدنیا اومد.
شرایط سختی بود، ۱۱ روزش بود که اسباب کشی کردیم، بخاطر یه سری مسایل مجبور شدیم چند ماه بعد دوباره اسباب کشی کنیم. بدنیا اومدن فرزند جدید، اسباب کشی های پی در پی، از پوشک گرفتن اولی ...
پس از گذشت دوسال و از شیر گرفتن فرزند دوم، متوجه شدم که مجدد خدا خواسته باردار شدم، این بار واقعا سخت بود برام، دوتا پسر پشت سرهم داشتم که مجدد باردار شدم. همسرم خوشحال بود
اما من ....
متاسفانه تصمیم گرفتم که سقطش کنم
همسرم دوست نداشت که کوچولومون از بین بره، اما من رو هم اجبار نمیکرد، میخواست خودم تصمیم بگیرم
به کسی چیزی نگفتم، رفتم از عطاری و...چیزهای که گرم بود گرفتم و خیلی زیاد مصرف کردم. خدا من رو ببخشه😔 اما خدا میخواست که این کوچولو بمونه برام. همسرم هم از این کار من توی دلش ناراضی بود و مشخص بود نارضایتیش، چاره ای نبود من هم بعد از گذشت چند روز دیگه تونستم بپذیرمش و از کارم پشیمان شدم.
چند ماه گذشت و خطر زایمان زودرس بود. به نظر خودم چیزهایی که اولش خورده بودم باعث شده بود جای بچه شل بشه و به مشکل بخورم. بچه ای که اولش نمیخواستمش اما حالا تلاش میکردم که برام بمونه استراحت مطلق شدم با دوتا پسر بچه کوچک و شیطون...
با توجه به اینکه بارداریم از نظر ویار با دوتا بارداری قبلی متفاوت بود، توی دلم خوشحال بودم که حتما دختره، اما لطف خدا شامل حالمون شد و این هم گل پسر شد.
بخاطر مشکلاتی که برام پیش اومده بود(همگی بخاطر مصرف خودسرانه گرمی در اول بارداری😞) بچه ۳۴ هفته بدنیا اومد. خدارو شکر سالم بود از همه نظر، فقط خیلی کوچولو بود، ۲۳۰۰ بیشتر وزن نداشت.
خدارو شکر با اینکه من ناشکری کرده بودم
اما خدا به من سه تا گل پسر داده بود، الان که نگاه میکنم میبینم چقدر اختلاف سنی بچه ها مناسب هست. و چه لطفی خدا به ما کرد که پسرا پشت سرهم هستن. با هم بازی میکنن، هیچوقت حوصله شون سر نمیره، نیاز نیست برن توی کوچه و خونه همسایه و....چون همدیگه رو دارن که بازی کنن... اگر هم با هم دعوا کردن، یه برادر دیگه دارن که باهاش سرگرم بشن. خدارا هزاران بار شکرت
اما این پایان ماجرا نبود، از اونجایی که حضرت آقا تأکید به فرزند آوری داشتن و علاقه من به بچه مخصوصا دختر هنوز توی وجودم بود، همچنین همسرم هم عاشق فرزند زیاد بودن
ما بعد از ۴ سالگی فرزند سوم تصمیم گرفتیم که باز هم بچه بیاریم، از اونجایی که همسرم دوست نداشتن توی کار خدا دخالت کنیم و فرزند با هر جنسیتی که داشته باشیم راضی بودن، اجازه اینکه برم دکتر برای تعیین جنسیت به من ندادند.
بخاطر همین من تصمیم گرفتم یه سری کارهای کلی که برای تعیین فرزند توی اینترنت و...هست رو رعایت کنم حالا نتیجه هرچی شد خدارو شکر...
پس شروع کردم به تحقیق و جستجو🧐
مثلاً مصرف کلسیم رو زیاد کردم، روز تخمک گذاری رو دقیق پیدا کردم، از سرکه استفاده کردم و....
بعد از دوماه باردار شدم، علایم بارداری با بارداری سوم مثل هم بودن، نمیشد حدس زد. چند ماه چشم انتظار بودیم تا نتیجه رو بفهمیم، توی ۱۸ هفته به صورت قطعی فهمیدیم که خداوند به ما هم دختری عطا کرده، بسیار خوشحال شدم. بعد از پایان ۹ ماه، دخترم با چهارمین سزارین بدنیا اومد(❤️)
درسته که دوتا فرزند خدا خواسته دارم اما الان از همشون راضی هستم و شکر گذار خدا هستم که اینگونه سرنوشت ما را رقم زد. خدارو شکر که بچهها پشت سرهم از یک جنس بودن بیشتر بدرد هم میخورن
رزق مادی ومعنوی بچه ها الحمدلله بسیار خوب هست. طی این سال ها هم ماشین خریدیم ، هم خونه داریم، به کسی بدهکار نیستیم. مسافرت مون سرجاش هست و...
البته ناگفته نماند که اگر خدا بهمون عنایت کنه دوست داریم بازهم فرزند بیاریم☺️☺️
وقتی به بچه ها نگاه میکنم از صمیم قلب برای خانم های که فرزند ندارن و چندین سال هست چشم انتظار هستند دعا میکنم.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075