کتابچه ماده 47.pdf
حجم:
3.11M
✅ کتابچه راهنمای مادران باردار
#دوران_بارداری
#فرزندآوری
#مادری
#دوتا_کافی_نیست
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#قسمت_اول
تا سن ۱۱ سالگی با خواست والدینم مبنی بر "فرزند کمتر، تربیت بهتر" تک فرزند بودم و با این فاصله برادرم بدنیا اومد.
خدا رو شکر که همین یک برادر رو روزی کرد🤲 هرچند فاصله سنی زیاد و تفاوت جنس، باعث شد همدیگه رو درک نکنیم و هر کدوم مون در دنیایی متفاوت سیر می کردیم.
پدرومادر اکثر خواسته ها و رفاه کامل رو فراهم میکردن واسم و این باعث شده بود که در زندگی متاهلی مقداری متوقع باشم. اما با توصیه های مادرانه مادرم و تربیت خانوادگی، بدون مشکل خاصی از کنار این مسائل گذشتم.
سال ۹۰ در سن ۱۶ سالگی بواسطه معرفی اقوام، با خانواده همسرم آشنا شدیم
البته آشنایی در جلسه خواستگاری😅 این اولین جلسه رسمی خواستگاری بود که داشتم. درسته سنی نداشتم اما در این حد برای ملاکهام محدوده قرار دادم:
❌پا نذاشتن طرف مقابلم روی احکام الهی❌
که این اندازه از فهم رو مدیون فراهم آوردن شرایط آسان فراگیری احکام و شرکت در کلاسهای قرآن و بسیج و... توسط والدینم هستم💐
هر چقدر بچه ها در محیط سالم مذهبی باشن، کار تربیت آسان تر خواهد شد. همچنین بچه ها رو کوچک نشمردن و مشورت خواستن و توضیح و نقد مسائل روز (در حد سن شون) که فردا روزی اگر پا به دانشگاه گذاشتن یا از چشم والدین دور ماندن، خودمراقبتی داشته باشن و راحت تسلیم جَو نشن (قدرت تحلیل و تصمیم گیری)
هفته اول تیرماه ۹۰ نامزدی، و هفته سوم هم عقد خیلی ساده و البته ✨✨پربرکت✨✨در جوار آقاجانمان ، علی ابن موسی الرضا(علیه السلام) انجام شد.
چون مخالف بریز بپاش بودم و از طرفی پیوندی که قرار بود باعث رشدم باشه رو
خواستم در کنار و همراه امامم برگزار کرده باشم تا نور باشه واسه آینده زندگیم.🍃
همسرم دانشجوی مهندسی کشاورزی بودن، بدون شغل و خانه، دوران عقد بخاطر تحصیل همسرم حدود ۱/۵ سال طول کشید و من هم همچنان تحصیلم رو ادامه دادم.
در کنار نقش همسری، آموختن و یادگیری واسم اهمیت داشت. (همین الان هم در حال گذراندن دوره های تربیتی و مطالعاتی هستم.) همسرم هم مخالفتی نداشتن و حتی مشوقم برای خواندن جدی و شرکت در دانشگاه بودن. اما چون تحصیل و زندگی رو درکنار هم میخواستم، دانشگاه محل خودمون شروع به تحصیل کردم در رشته حقوق.
اول سال پیش دانشگاهی، ۱۱ آبان، عید غدیر خم، با مراسم مولودی خوانی در منزل پدرم، راهی منزل همسرم شدم که یه منزل اجاره ای از برادرشوهرم بود.
الحمدلله دوران عقد خوبی بود و فرهنگ بالای خانواده ها، و همراهی شون با زوج عقد کرده زیاااد سخت نگذشت.
هرچند همچنان معتقدم که دوران عقد ۲-۳ ماه خوبه نه بیشتر چون ممکنه ناچارا باعث یک سری کدورت ها شه (آخه هم دختر پدری هنوز، هم همسر آقا، هم عروس خانواده و...)
یک سال آخر تحصیلم، همسرم، جویای شغل و انواع شغل ها رو تجربه کردن، همینکه نمیگفتن من درس خوندم چرا کارگری کنم، کلی جای تحسین داشت😊 از بنایی بگیرین تا فروشندگی لوازم خانگی و همکاری در تجارت و معامله و کشاورزی و دام داری و کارهای پاره وقت بسیج و صندوق کشاورزی و و و کلی کار دیگه
شاید ده ها کار، اما لحظه ای بیکار ننشستن و در کنار اینها، کمک کار پدرشون هم بودن، ایشون اواخر معلمی شون بود و کشاورزی هم داشتن.
به قول آقای دانشمند: پسر باید اهل کار باشه، پسری که یک ساعت پای آینه باشه و مو ژل بزنه و...کاری نیست😁
همسرم نه اینکه شلخته باشن، که من در تمیزی و مرتبی ایشون رو الگو قرار میدادم اما وقت سوزی نمیکردن....
تا اینکه نوبت رفتن به سربازی رسید، اون زمان حقوق سرباز، ماهیانه ۱۰۰ هزار تومن بود و ما با این ۱۰۰ تومان، اگر چه کم اما پربرکت گذران زندگی کردیم. ماهی بود که فقط ۱۰۰۰ تومان داشتیم اما از جایی که فکرشو نمیکردیم برای ما می رسید.
کمک خانواده ها اعم از غذایی و پوشاک رو نباید نادیده گرفت ولی خانواده همسرم بیشتر تاکید به درآمد خود همسرم داشتن و فکر میکنم همین باعث تلاش بیشتر ایشون برای کار میشد. ما هم سعی میکردیم متقابلا کمک حال خانواده ها باشیم.
مثلا بعد یک سال اجاره نشینی و ماه های اول بارداریم که نقل مکان کردیم به طبقه خودمون کولر نداشتیم، بجای نق زدن به جان والدین، یه تکه طلا از هدیه عروسی رو فروختیم و خریدیم.
یا اگر والدین سرمایه ای میخواستن طلاها رو می فروختیم تا کار اونها لنگ نمونه و خداوند خوب جبران کننده ای هست، چون تمام اونچه دادیم، به مرور زمان برگشت😊 و ما دوباره و سه باره و چند باره فروختیم و خرج کار خیر کردیم.
👈 ادامه در پست بعدی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
#تجربه_من
#فرزندآوری
#زایمان_طبیعی_بعد_از_سزارین
#سبک_زندگی_اسلامی
#ساده_زیستی
#معرفی_پزشک
#قسمت_دوم
پسرم محمد کاظم سال ۹۳ همزمان با سربازی همسرم و تابستان اولین سال دانشگاهم، به روش سزارین به دنیا آمد. نبود تجربه و ترساندن کادر پزشکی از دیر شدن تولد بچه علت سزارین بود.
الحمدلله بچه روزیش رو هم با خودش آورد
و زندگی ما بیش از پیش شادتر شد. شاد به معنی سخت نگرفتن و از هر کار و تجربه ای خاطره خوش ساختن و لذت لحظه رو بردن...
تونستیم یک ماشین دست دو بخریم و همسرم الحمدلله شغل مناسبی پیدا کردن، منتها در شهر غریب و دور از پدر و مادر که الخیرُ فی ماوقع، درسته از خانواده ها دور شدیم اما این دوری باعث شد تا در تربیت فرزند استقلال بیشتری داشته باشیم.
به هرحال نوه مغز بادوم هست و پدر-مادربزرگا کمتر از گل بهش نمیگن و به آه اون بندن که چی میخواد فراهم کنن😄 و خوب اون جایی که بچه باید محرومیت میکشید، کار رو سخت میکرد. از طرفی به قول همسرم رشد در غربت هست.
با اتمام سال آخر دانشگاه، و البته همکاری اساتید در زمانبندی امتحانات و پاس دروس، با وجود بودن شغل، خواستم خانه دار بمانم و فرزندم رو بزرگ و براش خواهر یا برادر بیارم.
پسرم الحمدلله قبل یک سالگی راه افتاد، عین بلبل و فصیح صحبت کرد و میکنه، اگر همه از دندان درآوردن بچه هاشون مینالیدن ما اصلا نفهمیدیم کی دندون درآورد و واقعا خدا رو پشتیبانم حس کردم.
نمی خواستم پسرمم تنها باشه چون والدین هرچقدرم همبازی باشن جای همبازی هم سن و سال و تعاملات کودکانه رو نمیگیرن👧👦 و اینکه نان آوری رو بر عهده پدر خانواده میدیدم و میبینم😌 حالا ممکنه یه کم رفاه کمتر بشه که با خلاقیت و ابتکار عمل، کمبودها رو میشه برطرف کرد.
در حال حاضر، کارهای فرهنگی پاره وقتِ مردمی، فقط جهت احساس مسئولیت در این برهه زمانی، با همکاری و همراه نمودن همسر و فرزندان، کم و بیش انجام میدم.
پسر دومم و عضو چهارم خانواده، محمد مهدی با تفاوت سنی ۳ سال به روش طبیعی با کمک خانم دکتر آیتی در مشهد با دعای خیر امام رضاجان (ع) بدنیا اومد.
هیچ کاری بی سختی نیست اما نشد نداره، از قدیمم گفتن در دروازه رو میشه بست اما دهان مردم رو نه.❌
پس طبیعتا منم کلی حرف پشت سرم بود که بعد سزارین میخواد طبیعی باشه و خرج و مخارج و سفر برای زایمان به شهر دیگه ووو.. .
ولی از یک گوش میشنیدم، از آن یکی در میکردم😄 (هرچند ۹ ماه از تصمیم ما کسی خبر نداشت و همون یکی-دو هفته آخر مطلع شدن) چون تصمیمم عاقلانه و برنامه ریزی شده بود نه دل هوایی و الکی، پس خودم رو نباختم و با توضیحات (معمولا ما تو خانواده سر مسائل با همسرم گفت و گوی منطقی داریم)، همسرمم پشتم بودن.
بعد تولد محمدمهدی به خانه دلباز تر و بهتر و البته قیمت مناسب تر رفتیم و سفرهای معنوی و تفریحی زیادی نصیبمون شد.
سر دو سالگی محمدمهدی، یک سقط طبیعی در ۴-۵ ماهگی داشتم بخاطر ایست قلبی جنین. که اینم کلی دکترا خواستن کورتاژ کنن و... ولی هم خودم نمیخواستم با دست خودم سقط کنم، هم امید داشتم شاید بمونه، منتظر موندم و خودش طبیعی بدست طبیعت سقط شد.
بعد از ۸ ماه از سقط، مجدد باردار شدم، که ایام بارداری با شرکت در دوره زایمان فیزیولوژیک خانم زهرا عباسی، به خوبی سپری شد الحمدلله و این بار هم با زایمان طبیعی فرزندم بدنیا اومد.
الان دخترم معصومه، ۲۱ ماهه هست و ما منتظر داداش کوچولوی او هستیم تا در ماه های آتی ان شاءالله به جمع ما بپیونده
هرچند انتظار دختر دیگر داشتم که معصومه هم همبازی داشته باشه اما از اون جایی که خداوند مصلحت بندگان رو بهتر میدونن، راضی ام به رضایش و البته راهی (افزایش فرزند) که هنوز ادامه داره💪
اگر خدا توان بده نیت ۱۴ معصوم رو دارم😁(با دعای خیر شما🔅) چرا که مادربزرگام هر دو ۱۴ فرزند آوردن😌
هم اکنون در منزل جدید اجاره ای استقرار یافتیم که باز هم الحمدلله شرایط محل زندگی و دلبازی خونه بهتر و بیشتر از قبل هست🖼 شاید فعلا خداوند 🎁صلاح🎁 نمیدونن ما خانه دار بشیم. اما با تولد هر فرزند ما به خانه اجاره ای با امکانات و رفاه بیشتر رفتیم.
در طول سال هم کلی مهمانی ساده و آسان میدیم و سفر بدون سختگیری میریم که این خودش هم برکت هست، هم برکت میاره✨✨
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیرمرد افغانستانی به امید دختر دار شدن ۴ تا زن گرفته
از زن اولش ۱۸ تا پسر داره.
از زن دومش ۱۶ تا.
از زن سومش ۱۴ تا.
از زن چهارمش ۱۲ تا.
جمعا ۶۰ تا پسر داره ولی خدا بهش دختر نداده.
خدا رو شکر ناامید شده وگرنه باید به ضرب گلوله متوقفش میکردن 😄
بحران جمعیت را جدی بگیریم❌
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
380.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
"از حلقوم کشیدن بیرون" به روایت تصویر😳😱😁
کانال شادی و نکات مومنانه
┄┅┅❅🇵🇸 ✌️🇵🇸✌️ 🇵🇸 ❅┅┅┄
@khandehpak
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
سوال ۴۹۰ سلام وقت بخیر من هفته ۱۴ بارداری هستم و غربالگری مرحله اول انجام دادم پرخطر شده ولی فقط ازم
سلام جواب سوال ۴۹۰. اصلا سمت آمینو سنتز نرید که بدتر باعث ایجاد خطر برای جنینه. کلا غربال گری رو برای از بین بردن نسل انسان مخصوصا مسلمون مخصوصا شیعه گذاشتن
بحران جمعیت را جدی بگیریم❌
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
سوال ۳۱۴ سلام لطفا بزاریددخترم ۳سالشه حدودیکماه بدون هبچ دلیلی تب میکنه وغذانمیخوره دکترها هم گفتن
سلام درجواب ایشون بایدبگم منم دخترم گاهی اوقات تب میکردبدون علائم یه دوره تب سه روزه باتشنج داشت که بعدازبستری توی بیمارستان باانجام آژمایش های مختلف دادن همه ی احتمالات رفلاکس ادرارتشخیص داده شدکه باعمل خداروشکرخوب شدوالان ازهمه ی بچه های دورواطراف سالمتره شایدسالی یکباریادوباراونم بخاطرسرماخوردگی تب کنه
بحران جمعیت را جدی بگیریم❌
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#تجربه_من ۸۹۴
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_اول
۳۵ ساله هستم، فرزند اول خانواده، دو خواهر غیر از خودم دارم. سال ۸۶ دانشگاه قبول شدم. سال ۸۹ مزدوج شدم و سال ۹۰ در حالی که ترم آخر دانشگاه بودم، خدا خواسته باردار شدم.
خیلی اوضاع مالی بدی داشتیم، مستاجر بودیم و شوهرم بدهی داشت و هر روز این بدهی بزرگتر میشد متاسفانه...
با وجود این شرایط حتی یک لحظه هم فکر سقط به ذهنم نیومد، با اینکه طلبکاران میومدن در خونه، و من سعی میکردم خانواده ام از بدهی های شوهرم خبردار نشن که عاقبت شدن و خیلی سرزنشم کردن که چرا به ما نگفتی و چرا تو شرایط باردار شدی...
سال ۹۱ پسرم دنیا اومد، چون نوه ی اول بود و پسر بود، خیلی لوس بار اومد از طرف خودم و خواهرها و پدربزرگ و مادربزرگ...
سال ۹۲ شوهرم ورشکست شد و بدهی خیلی سنگینی داشت، منو پسرم (یک ساله بود) تنها شدیم و شوهرم هر روز برای فرار از دست طلبکارا این شهر و اون شهر آواره بود...
تو این اوضاع پسرم فتخ داشت، باید عمل اورژانسی میشد، شوهرم یک شب اومد رضایت نامه ی عمل رو امضا کرد و رفت و باز تنها موندم.
یک سال همینطور سپری شد تا اینکه سال ۹۳ بازداشت شد😔 و منو پسرم با اسباب و اثاثیه راهی خونه ی پدرم شدیم. خییییلی سخته با یه بچه برگردی خونه ی پدر، تا ۳ سال همینطور سپری شد تا اینکه تحملم تموم شد، گفتم چرا خانواده ی شوهرم کاری نمیکنن؟!
در این شرایط سخت، با اینکه شوهرم اخلاقش خوب بود و سالم بود یعنی اهل دود و دم نبود، تقاضای طلاق دادم خیلی جدی، خواهرم میگفت این کارو نکن، بچه گناه داره، زیردست ناپدری بزرگ بشه، پدرم میگف بچه رو ازت میگیرن ولی من بلاتکلیف بودم امان از بلاتکلیفی😔
توی این سه سال هیچ کی نفهمید من چی کشیدم. بعد از یک سال دوندگی تو دادگاه، خانواده ی شوهرم و بستگان دیدن قضیه جدیه، افتادن دنبال کارای شوهرم و عمو و دایی ها و فامیل دور، یه مبلغی گذاشتن بقیه هم ستاد دیه وام داد و آزادش کردن.
بعد از ۴سال برگشت که بچم داشت میرفت تو ۷ سال، طفلکم بچگیاش بدون حضور پدر سپری شد، وقتی شوهرم اومد، خیلی اومدن دنبالم که آزاد شده، بیا زندگی کن. گفتم نه، همون موقع ام در رفت وآمد دادگاه بودم برای طلاق...
یه چندماهی هم اینطور سپری شد، فقط به یک دلیل طلاق نگرفتم، اونم بچه بود، چون قصد داشتم بازم بچه بیارم پیش خودم میگفتم اگه طلاق بگیرم پسرم تک فرزند بزرگ میشه، اگر بخوام شوهر کنم، با خواهروبرادراش ناتنی میشه خلاصه خیلی با خودم کلنجار رفتم و خیروصلاحمو در موندن دیدم و من با گرفتن شرط طلاق برگشتم و بعد از ۷سال با یه بچه زندگیمون رو از صفر شروع کردیم.
هرکی بهم میرسید میگفت دیگه بچه نیاری، شانس منم از همون سال به بعد گرونی ها داشت شروع میشد، دو سال همینطوری گذشت با مستاجری و حقوق کارگری و بدون بیمه، یک روز پسرم اینقدر گریه کرد گفت من داداش میخوام، گفتم داداش از کجا بیارم برات آخه😒
خودش دستاشو برد بالا گفت خدایا بهم داداش بده و منه بیخیال گفتم دعا کن و لبخند میزدم.🙂 و این موضوع رو با شوهرم درمیان گذاشتم ولی مخالفت کرد گفت تو خرج خودمون موندیم ولی من راضیش کردم. بعدش پشیمان شدم. گفتم برم دندونام رو درست کنم، بعدش حامله بشم. تا اینکه علائم حاملگی رو تو خودم دیدم.
بله دعای پسرم زود جواب داد و خلاصه آخرای سال ۹۹ پسر دومم دنیا اومد که منو شوهرم عاشقق شدیم. مخصوصا "شوهرم که بچگی پسر اولم رو ندیده بود. با دومی کلی ذوق میکرد. طفلک هیچ خرجی برامون نداشت. بجای پوشک براش کهنه میبستم و لباسای بچگیای پسر بزرگمو تنش میکردم.
ادامه 👇
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
تجربیات بارداری,بانوان بانوی بهشتی
#تجربه_من ۸۹۴ #سختیهای_زندگی #فرزندآوری #دوتا_کافی_نیست #رزاقیت_خداوند #قسمت_اول ۳۵ ساله هستم، فرزن
#تجربه_من ۸۹۴
#سختیهای_زندگی
#فرزندآوری
#دوتا_کافی_نیست
#رزاقیت_خداوند
#قسمت_دوم
بعد از پسر دومم که خیلی آروم و بی خرج بود عاشق بچه شدم، تا اینکه ۲۱ ماهگی از شیر گرفتمش تا یکم به خودم برسم چون خیلی لاغر و ضعیف شده بودم.
البته ناگفته نماند تا قبل از شیر گرفتن پسرم با کانال خوب شما آشنا شدم و با تجربه های مادرای عزیز کلی گریه کردم و خندیدیم و اشک شوق ریختم و یه حس عجیبی درونم بود انگار دوست داشتم بچه های زیادی داشته باشم.
موقع نماز با صدای بلند اذان و اقامه رو توخونه میگفتم که خیلی تاثیر داره برای بچه دار شدن، با خودم میگفتم یه کم خودمو تقویت کنم ان شاا... فصل بهار بعد از ماه رمضان اقدام کنم برای بعدی😍
ولی گویا خدا بیشتر از من عجله داشته، بهمن ماه خداخواسته باردار شده بودم و از همه جا بی خبر، وقتی فهمیدم اشک شوق ریختم. خیللی خوشحال شدم درحالی که همچنان مستاجر و بدون وسیله ی نقلیه و حقوق کارگری که اونم یه روزگار بود، یکی
دو روز نبود ولی زندگی با بچه خیلی شیرینه خیلی🤩
ماه سوم بارداری بودم یه شب پسر کوچیکم رفت اتاق خواب، یک مرتبه صدای افتادن کمد اومد بدجور ترسیدم، گفتم خدایی نکرده کمدا افتادن رو بچه، خداروشکر بخیر گذشت پسرم کنار بود.
آبان ماه ۱۴۰۲ دخترم دنیا اومد با کلی رزق و روزی که اصلا"باورمون نمیشه اول اینکه بیمه تامین اجتماعی شدیم، دوم اینکه ماشین باری خریدیم تا شوهرم باهاش کار کنه، سوم زمین فرزندآوری ثبت نام کردیم. چهارم اینکه ماشین ثبت نام کردیم به اسممون در اومد و پنجم روحیه ای که از مال دنیا بیشتر ارزش داره، خداروشکر روحیه ام خیلی خوب شده با ایینکه ۵ سال سختی کشیدم در نبود شوهرم ولی خدا جای دیگه با بچه هام جبران کرد.
شاید بگید ۵سال چیزی نیست ولی من تو این ۵سال تمام موهام سفید شد، دوران خوب جوانیم هدر رفت، عصبی شده بودم شدید الان که فکر میکنم منوهمسرم خیلی مدیون پسر بزرگم هستیم اون با تنها گذاشتنش من با عصبانیتم...
ولی الان خداروشکر اخلاقم خیلی خوب شده صبور شدم، روزی هزار بار خداروشکر میکنم، خدا بچه های سالم و زیبا بهم داده هر چقدر نگاشون میکنم، سیر نمیشم.
وقتی باباش نبود از همه لحاظ تامین بود، خوراک و پوشاک و هرچی که میخواست ولی تنها بود نه خواهری🙅♀️ نه برادری 🙅♂️ولی الان درسته زیاد تامین نیست ولی عوضش خواهروبرادر👫داره روحیه ی الانش با اون موقع خیلی فرق کرده، میخوام به اون پدرومادرایی که میگن یه بچه یا دوتا داشته باشیم، براش سنگ تموم بذاریم بگم من اون راه ها رو تجربه کردم درسته از مال دنیا بی نیازش میکنی ولی جای خالی حامی رو نمیتونی براش پرکنی، همیشه یه خلائی تو وجودش هست که با خواهر و برادر جبران میشه.
پسربزرگ من با اختلاف ۸ سال از داداشش👨👦 انگار تک فرزند محسوب میشه که اگه شوهرم بود، نمی ذاشتم اینقدر فاصله بیوفته ولی مال من خداخواست که فاصله بیوفته ولی مادرای عزیز اگه شما خودتون فاصله میندازین، اشتباه نکنین به نظر من اعتقادات ضعیف شده و اعتماد به خدا از دست رفته وگرنه رزق وروزی دست خداست، آینده ام هیچکی ندیده، تا در حال داریم زندگی میکنیم چرا لذت نبریم.
من وقتی پسربزرگمو داشتم اذیتاشو داشت طوری که میگفتم دیگه بچه نمیارم ولی یادم رفت چون هیچ بچه ای شبیه اون یکی نیس الان دخترمم🧏♀️ خیلی آرومه ماشاا... حتی بیشتر از بچه ی دومم و من اینهارو مدیون خدای بزرگم هستم. من با اعتقاد و اعتماد کامل به خدا بچه آوردم و خدا هم برام جبران کرد. الان باوجود یه بچه مدرسه ای👨🎓 و دوتا بچه ی 👫پشت سرهم خدارو شکر خیلی احساس خوشبختی میکنم، زندگی آروم و بی دغدغه ای دارم. همیشه سر نماز اولاد سالم وصالح و زیاد از خدا خواستم، اینقدی که بچه ی زیاد خوشحالم میکنه، مال دنیا خوشحالم نمیکنه. مادرم همیشه میگه تو انگار از بچه سیرمونی نداری😂
راستی کار در خانه ام انجام میدم مواقع بیکاری 💪💪💪 بخوام حرف بزنم زیاده ولی وقت تنگه😎 امیدوارم تا میتونین بچه بیارین👼👼👼👼👼👼👼👼 و دور و برتون رو شلوغ کنین ان شاا... خدا فرزندانمونو سالم وصالح و پر روزی و خوش قدم و عاقبت بخیر کنه. الهی آمین🤩
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
سوال ۵۱۵
سلام ببخشید من یک سوال داشتم.
من سر زایمان دومم با القای زایمان و آمپول فشار دچار اتونی رحم و خونریزی شدید شدم و با مرگ دست و پنجه نرم کردم و خدا نجاتم داد.
الان خواستم بپرسم کسی بوده که این مشکل رو داشته و در بارداری بعدی بدون مشکل زایمان کرده یا کسی رو میشناسید ؟ چون خیلی دوست دارم بچه های دیگه داشته باشم ولی اتفاقی که برام افتاد مثل یک کابوسه برام و میترسم دوباره تکرار بشه چون ویار شدیدی هم برای بارداری هام دارم. واقعا نمیدانم با این شرایط بچه دار بشم یا به همون دو تا اکتفا کنم.
بحران جمعیت را جدی بگیریم❌
┄┅┅❅🤰🤱👶👩🦰🤰🤱❅┅┅┄
@farzandbano
#تجربه_من ۸۹۵
#فرزندآوری
#چندقلوزایی
#سختیهای_زندگی
#رزاقیت_خداوند
#دوتا_کافی_نیست
من سال ۶۹ بدنیا اومدم، بعد از من هم دوتا داداش، با این وجود، همیشه احساس تنهایی میکردم، جای خالی خواهر احساس میشد در زندگیم. داداش سومم که سال ۷۵ متولد شد، همه یه جوری نگاهمون میکردن، دیگه منم جرات نکردم به پدرمادرم بگم واسم یه خواهر بیارن...
گذشت و گذشت تا به سن ازدواج رسیدم، لیسانسمو گرفتمو ۲۳ سالگی ازدواج کردم در سال ۹۲، خدایی همسر خوبی نصیبم شد، با نماز، اهل حلال حرام، کاری...
ولی سر مراسمات و حنابندون جهاز برون عقد کنون و...اذیتش کردم الان که فکر می کنم میبینم اصلا ارزش این همه دلخوری و کدورت رو نداشت اما چه کنم خام بودم، تو رفاه کامل بزرگ شده بودم و اصلا نمیفهمیدم سختی چیه، تا چیزی میخواستم برام فراهم میکردن پدرمادرم، فکر میکردم خانواده شوهر و شوهرم باید همینجوری باشه اما زهی خیال باطل😂
سال ۹۵ سه سال بعد از عروسی تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم، باردار شدم اونم دوقلو، چون عمه عمو مادربزرگم دوقلو داشتن...
بعد از سه ماه مشکلاتم شروع شد، خونریزی و تپش قلب و... هر روز آمپول میزدم تا ۳ماه...
ضربان قلبم بالا میرفت بالای ۲۰۰، شب قدر سال ۹۶ بود، حالم خیلی بد شد، گفتن باید CCU بستری بشی. ماه هفتم ۱۰ روز بستری بودم خداروشکر قلبم بهتر شد و مرخص شدم.
چند روز بعد یه طرف پام ورم شدید کرد، رفتم بیمارستان بعد سونو گفتم وای خانم dvt شدی، خون تو پات لخته شده😔 تکون نباید بخوری اگه حرکت کنه آمبولی میشی، جون سه تا تون در خطره...
روزای سختی بود، خیلی... تنها یاورم مادرم بود، محل کار و زندگی مون تهران بود، به خاطر حال بدم، نزدیکی مادرم اومدم شهرستان بستری شدم و تزریق مداوم آمپولای زیرجلدی هپارین اناکساپرین، با شرایط سخت بارداری دوقلو...
بعد از چندین هفته بستری در بیمارستان بلاخره هفته ۳۴ام درد زایمان شروع شد،
آمپول ریه رو زده بودم، وزن بچه ها حدود ۲ کیلو بود اما استرس داشتم. دختر و پسرم با سزارین بدنیا اومدن، دخترم خیلی ناز بود، چششماش باز بود اما پسرم حالش خیلی بد بود یادم وقتی بدنیا اومد مثل دخترم نیاوردن با صورتم لمسش کنم سریع بردنش nicu..
طفلک حالش خیلی بد بود، بخاطر ترس پزشکا از آمبولی چندین شب بستری بودم بیمارستان، به دخترم شیر دادم حالش خوب بود اما پسرم رو گفتم بیارید شیرش بدم، دکتر کودکان رو دیدم حال پسرمو پرسیدم، گفت حالا اون یدونه رو داشته باش، اونو ولش کن😭
تهوع داشت پسرم، هرچی شیر میخورد بالا میاورد، با دخترم مرخص شدیم. مادرم پسرمو نذر کرد، چند روزی عباس صداش میکردم، نذر شیر کردیم. خدا رو شکر خوب شد، شیرمو خورد یه معجزه بود برام اما خیلی سختی کشیدم تا ۷ سالشون کردم، مامانایی که بچه نارس داشتن درکم میکنن.
در کنار سختی ها اما رزقشون خیلی زیاد بود. تو بارداری ماشین خریدیم. شوهرم به خاطره مرخصی زیاد انتقالش دادن شهرستان اولش ناراحت شدیم اما بعدش خوشحال شدیم چون تو تهران هیچوقت خونه دار نمی شدیم. شهرستان یه خونه خریدیم. بازم شکر خدا بچه های سالمی دارم به سختی اش می ارزید.
شوهرم خیلی سفت سخت مخالف بچه هست، خانواده هامون ازون بدتر، حاملگی من براشون فاجعه است. اما من عاشق بچم تا بببنیم خدا چه بخواد، شاید منم سال دیگه یه نی نی آوردم اگه خدا بخواد و شوهرم راضی بشه.
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
♨️یک تیتر فوقسمّی از روزنامه همشهری
📌نجات ۲۲هزار نوزاد سالم؛ نتیجه اصلاح فرآیند غربالگری در یک سال!!!
✍خدا میداند که چه ظلمها و جنایاتی بخاطر تعارضمنافع برخی افراد سودجو، در لوای تجویزات پزشکی انجام میگرفته و چقدر بیهوده، مادرانی که باید آرامش دوران بارداری میداشتند را میترساندند و به آنها اضطراب وارد میکردند؛ که همین یکی از دلایل اصلی عدم رغبت به #فرزندآوری بیشتر است!
🖋 #محمد_جوانی
🖇خواندن متن کامل گزارش:
B2n.ir/y84304
🧠⚔علوم و جنگ شناختی
@CWarfare
@CWarfare
@CWarfare