eitaa logo
سوال بارداری،،بانوی بهشتی
17.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.3هزار ویدیو
67 فایل
مدیر @Yaasnabi تبادل نداریم اگر کانالو دوست دارید یه فاتحه برای مادر 🖤بنده بفرستید تا اطلاع ثانوی تبلیغ شخصی نداریم به آیدی بالا پیام ندید لطفا
مشاهده در ایتا
دانلود
میخای کیک سه سوته بدون فر یلدای درست کنی ؟🎂 شب یلدا امسال متفاوت باش فقط با سه قلم مواد کیک دسر درست کن 🍉🍓🍰 https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae لیست 100 مدل کیک دسر یلدایی فقط با سه قلم مواد ❤️👆🏻
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
خانمایی که همسرای نون خور دارن و زیاد اهل برنج نیستن بیان آموزش 50 جور غذای نونی و خوش خوراک گزاشتم انواع اموزش های یلدایی هم واستون گذاشتم 👇🏼😋🫔🌮🥪 https://eitaa.com/joinchat/611909760Ca2fd5017ae
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۲ من دختری درس خون پر جنب و جوش بودم با پدری روحانی-نظامی، مقید، خوش اخلاق و با روحیه و بسیار خوش مسافرت با دوتا خواهر و یه برادر زندگی می‌کردم. عاشق درس عربی بودم و همیشه نمره هام تو این درس نخونده ۲۰ بود و بشدت در تب و تاب کنکور با رقابت بالا با همکلاسیهام بودم. پدرم تابستونا در طرح اوقات فراغت همیشه بچه هارو دور خودش جمع می‌کرد و خاطره و معما می‌گفت. پدر ایام نوجوانی از روستا بخاطر تحصیل به شهر اومد و دبیرستان رو رشته ی انسانی رفت و دیپلمش رو گرفت و در کنار دروس دبیرستان درس حوزه رو هم شروع کرد. وقتی دیپلمش رو گرفت، کنکور داد و وارد دانشگاه شد با وجود ۴ بچه، ماموریت های نظامی، قبول کردن امام جماعتی مسجد، آقاجون عزیزم لیسانس و فوق لیسانس رو در دانشگاه فردوسی گرفت و در کنار درس در رشته ی کاراته به کمربند مشکی و در یادگیری زبان انگلیسی سطح تافل رو بدست آورد. در اردوهای تفریحی تابستون، برای بچه ها جک و مطالب زیبا میگفت نمونش : روز و شب گر به حسین بن علی گریه کنی شرط اول که دهد سود نماز است نماز و جالب اینجا بود که تمام شعرها و مطالب رو خودشون مطالعه می‌کردن و یادداشت می‌کردن و می‌گفتن. هر سال تابستون مرخصی میگرفتن و مارو به مسافرت در شهرهای ایران میبردن، تو مسیر هر جا آب می دیدیم، میزدن کنار با مانتو و شلوار و مقنعه می‌پریدیم تو آب چقدر حال میداد و مامانم غر میزد لباساشون خیس شده، وسایلای تو ماشین خیس میشه و خلاصه، هر طور بود ما دوهفته ی کامل دور میزدیم. تو چادر میخوابیدیم، مامانم از خونه همه چی حتی ادویه و برنج و روغن و رب و ماکارونی برمی‌داشت و غذاهای ساده و خوشمزه حتی اشکنه تو مسافرت درست می‌کرد و چقدر در عین سادگی همه چیز، خوش می‌گذشت و تابستونا هم هر شب با شام ساده میرفتیم پارک‌های شهرمون و شامو اونجا می‌خوردیم با دوستان و ما کلی بازی میکردیم. یادمه وقتی پیش دانشگاهی بودم هر روز صبح ساعت یک ربع به ۵ میرفتیم کوههای اطراف شهر و کوهنوردی میکردیم، چایی می‌خوردیم و بعد خودشون مارو تک تک به مدرسه میرسوندن چون گاها به سرویس نمی‌رسیدیم ما تو شهر بزرگ زندگی میکردیم ولی بخاطر شغل پدرم به شهر کوچیک رفتیم. درضمن از لحاظ دروس حوزوی در سطح اجتهاد بودن، پست و مقام های مهم مثل قضاوت و ریاست در تهران بهشون پیشنهاد شده بود ولی پدرم میگفتن قضاوت مسئولیت داره و ریاست رو دوست نداشتن آخر به یک پست کوچیک در یک شهرستان کوچیک راضی شدن... منو داداشم رو که دوسال باهم اختلاف سنی داشتیم از سن راهنمایی با حفظ قرآن آشنا کردن و تو این مسیر قرار دادن من با داداشم دونفری حفظ کردیم تا مقطع پیش دانشگاهی، من تا آخر جزء ۵ پیش رفتیم هر روز به ما برنامه داده بودن. من از همون اول راهنمایی در مسابقات حفظ دانش آموزی شرکت میکردم و همیشه مقام می‌آوردم چقدر اردوهای کشوری شیرین بود با بچه های قرآنی، شهرهای مختلف مثل زنجان و اردبیل آستارا کرمان و بم رو با این اردوها دیدم و آشنا شدم آخر ماه از من و داداشم امتحان میگرفتن و اگر فقط تا نیم یا ۲۵ صدم اشکال داشتیم، اون موقع دوهزار تومن تشویقی هدیه میدادن و اگر غلطمون بیشتر می‌شد جایزه رو از دست می‌دادیم. روی درسامون نظارت داشتن و حتی در نوشتن کلمات زبان در دفتر زبان به تمیزی و فاصله ی بین کلمات تاکید میکردن... سال سوم راهنمایی من در حفظ قرآن نفر اول کشور شدم، برام جشن کوچیکی تو خونه مون گرفتن و فامیلامونو دعوت کردن و با دست خودشون روی یک مقوا پیام تبریک برام نوشتن. همه برام کادو آورده بودن. رابطه ی من با پدرم مثل دو دوست و همراه بود نه صرفا پدر و دختری... از ایشون خیلی چیزها یاد گرفتم ولی دست تقدیر این پدر مهربان رو در سال ۸۱ از ما گرفت. ایشون با روحیه ی عالی، ورزش و تفریح، یکدفعه دچار سکته ی مغزی شدند و بعد مرگ مغزی ایشون تایید شد. تیم پزشکی حاذق از تهران اومدن با ما که اصلا تا حالا همچین مریضی ای ندیده بودیم، بسیار مهربانانه صحبت کردن و تفهیم مون کردن برای بحث پیوند اعضا که در نهایت با رضایت خانواده ام و پدربزرگ عزیزم ما دوتا کلیه ها رو اهدا کردیم به دو خانم ۲۵ و ۳۵ ساله ی روستایی بسیار محروم که دیالیز میشدن، بماند که چقدر از طرف فامیل بما حرف زدن که جسد رو تکه تکه کردین و... بعد از اون چون این کار برای اولین بار از یک روحانی نظامی اتفاق افتاد از طرف شبکه ی تهران فیلمی ساختن و بنام ایثار در تلویزیون پخش شد بعد از اون فیلم دیگه کارت‌های پیوند رو همه میتونستن پر کنن. خوش به حال پدرم که هم حیاتش هم مماتش باقیات الصالحات هست و همه به نیکی از ایشون یاد میکنن. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۱۷ سالی می‌شه که درگیر بیماری مادرم بودم.😔 تا حدی که کار به دیالیز کشید و دیگه نمی تونستیم کاری بکنیم😭 💔 شب و روز شده بود بیمارستان و زیاد کردن واحد های انسولین که دیگه اونا هم جواب نمیداد تا این که یکی از دوستام درمانگر پدرشو معرفی کرد🤲🌹 که با هر زحمتی بود پیداش کردیم و در طول ۶ ماه به چیزی که میخواستیم رسیدیم یعنی درمان قطعی و ریشه ای😳😍👇🏻👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/67961738Cbc1b08f52f شاید حکمتی داشته که این متن رو دیدی واینجا دعوت شدی فرم ویزیت بهبودی دیابت https://formafzar.com/form/nd5xu https://formafzar.com/form/nd5xu
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
⛔️تزریق انسولین منسوخ شد!⛔️ روش ابداعی جدید پژوهشگران می تواند در کمترین زمان، قندخون را به محدوده زیر ۱۰۰ می رساند. جهت درمان و بهبودی بر روی لینک بزنید https://eitaa.com/joinchat/67961738Cbc1b08f52f
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۲ در اواسط دوران پیش دانشگاهی من، پدرم با همسرم همکار بودن و همسرم بخاطر برنامه های بسیج و دعوت از ایشون با پدرم آشنا و صمیمی شده بودن. یادمه یه روز از مدرسه که اومدم خونه همسرم دوستشون رو برای یادگیری عربی پیش بابام آوردن من چایی بردم و همین شد ابتدای آشنایی بنده با همسرم که ایشون فهمیدن که حاج آقا دختر دم بخت دارن و مادرشون رو فرستادن خواستگاری 😉😉 درست همون شب پدر من شیفت شب بودن و مادرشون فردای اون شب تنها اومدن خواستگاری من که با خانوادمون آشنا بشن. خلاصه پسند کردن و گفتن آقا پسرمون بیان از تهران ما دوباره میایم. رفتن مادرشوهر من‌ همانا و اومدن ما به مشهد و مواجهه شدن با مرگ مغزی پدرم همانا. این شد که هیچوقت نه مادرشوهرم پدرمو دیدن و نه پدرم مادرشوهرمو. همسرم فرزند شهید هستن و مادرشون میگفتن خیلی خوشحال بودم که بالاخره یک پدر برای پسرشون که در سن ۶ سالگی پدرش رو از دست داده بودن، پدری میکنن و پسرشون طعم پدر رو میچشن از قضا که اتفاق به گونه ای دیگه رقم خورد و پدر من قبل از عقد ما به رحمت خدا رفتن. من بعد از رفتن پدرم دچار افسردگی شدم و دقیقا ۴۰ روز به کنکور همه چیز روی سرم خراب شد و منی که اصلا به ازدواج فکر نمیکردم تا به خودم اومدم، دیدم کنار سفره ی عقد نشستم ولی مصلحت این بود که بعد از یک غم سنگین به یک شادی شیرین برسم. عموها و پدربزرگ ۲۰ روز بعد از چهلم پدرم به شهر کوچیک ما اومدن و بساط بله برون و کاغذ نویسی رو برپا کردن. با یک مراسم ساده تو خونه ما به هم محرم شدیم. و چقدر سخت بود پدری که عقد تمام فامیل رو خونده بود، عمرش برای خوندن عقد بچه هاش یاری نکرد. ۱۹ مرداد سال ۸۱ عقد کردیم. یکماه رو در شهرستان موندیم ولی بعد از یکماه که پدرم فوت کردن، گفتن ما باید از خونه های سازمانی بیایم بیرون و اینطور شد که ما اومدیم مشهد و تازه اول سختی و دوری از همسر بعد یکماه برای من شروع شد. دوسال با همه ی سختی های دوری از همسر و حساسیت‌های مادرم برای رفتن به خانه ی مادرشوهر گذشت و من بعد از دوسال دوباره به شهرستان رفتم و در یک خانه ی اجاره ای در شهر غریب دور از خانواده به زندگی با همسرم مشغول شدم. اوایل فکر میکردم همینکه برم خونه ی خودم و همسرم رو هر روز ببینم دیگه هیچ مشکلی ندارم ولی تازه شروع یکسری درگیری ها بود. مثلا همسر من یک بسیجی فعال بود و شب ها دیر میومد خونه و من سفره ی شام رو از سرشب پهن میکردم و مرتب و تمیز منتظر ایشون ولی اینقدر دیر میومدن که خسته و خواب‌آلود به زور شام میخوردن و می‌خوابیدن، صبح زود دوباره می رفتن سرکار... یک سال به همین روال گذشت من در اونجا دوره های تربیت معلم قرآن کودکان رو میگذروندم که سرگرم بشم. روزهای خوبی بود سعی کردم با مشغله های همسرم کنار بیام تا اینکه بالاخره بعد یکسال همسرم به مشهد انتقالی گرفت و ما یک خونه ی اجاره ای تو مشهد گرفتیم من که با فوت پدرم از کنکور افتادم، حوزه شرکت کردم و دوماه بعد از ورود به مشهد باردار شدم. کلی خوشحال بودم روزها با یک کیف سنگین دو تا اتوبوس عوض میکردم که به موقع به کلاس هام برسم. ولی متاسفانه درست در شروع امتحانات ترم من به لکه بینی افتادم و بچه سقط شد و کورتاژ شدم. بعد از ۶ ماه دوباره باردار شدم و ایندفعه حال من بسیار بد بود، یکسره بالا می‌آوردم از برکت همین بچه یک خونه ی نقلی خریدیم ولی بخاطر شرایط کاری همسرم و قرض‌های خونه نشد که بریم توش زندگی کنیم، دادیمش اجاره ولی از همه جا کمتر که مستاجر اذیت نشه. همسرم یک دوره ی آموزشی داشت و فقط ماه به ماه چند روز میومد و می‌رفت تا اینکه دختر اولم در تیر ۸۶ بدنیا اومد. ما خونه ی مادرم زندگی میکردیم و دوباره دوری از همسر ادامه داشت و هر ماه که میومد می‌دید بچه یک تغییری کرده و بزرگ تر شده، این روزها تا دوسالگی دخترم گذشت شرایط سختی بود بالاخره مشترک بودن با مادر هم خوب بود و هم سخت... یک روز همسرم گفت اسم مون تو خونه های سازمانی در اومده و این شد که بعد از ۳ سال ما به خونه ی جدید رفتیم و تونستیم بعد از چند ماه یک پراید بخریم. دیگه نتونستم درسم رو بخاطر دخترم ادامه بدم و تصمیم گرفتم حفظ قرآن رو ادامه بدم. در ۵ سالگی دخترم باردار شدم و دختر دومم در دی ماه ۹۲ بدنیا اومد. بعد با پاقدم این دخترم از طرف محل کار برامون خونه ساختن و ما با فروش طلا و وام به خونه ی خودمون رفتیم. زینب سادات که دوساله شد از شیر گرفتمش و در ۳ سالگی دخترم دوباره باردار شدم خدا بهم یک پسر داد ولی در اواخر دوران بارداری پسرم اتفاقات سختی برام افتاد و همسرم برای بار دوم به سوریه رفت. ادامه دارد... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
معدن ریحانه رو پیدا کردم😍 مانتوهای پاییزی  و مجلسی  حراج شد خودم خریدم عالی بود 😍❤️ مشاهده  تخفیف 50 درصد از دست نده قیمت از ,تا سریع  و فوری  تا درب منزل 😍فروش حضوری😍وانلاین لینک 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2496069839C44e263b3dc
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
🔴خبــر فــوریاستـخـدام ۲۰ هزار معـلـم جدید به دستور دولت پزشکیان در ⚠️جـزئیـات آزمـون استخـدامـی و ادامه خبر رو در کانال زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0bبرای استخدام حتما عضو بشید👆
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۲ ایشون که عشق شهادت و جهاد بود با من صحبت کرد و من قانع شدم و دقیقا اول ماه هفتم رفتن. من روزهای سختی رو با دوتا دخترا گذروندم. دوری از بابا برای دخترا سخت بود و با بهانه گیری و گریه هاشون شب ها که میخوابیدن منم گریه میکردم. دسترسی به تلفنم نداشتم گاهی هفته ای یکبار خودشون زنگ میزدن و من دلم گرم میشد. تو این روزا من دخترامو به پارک میبردم و با دوستان قرآنی اینطرف و اونطرف میرفتم و تا روز آخر بارداری رانندگی کردم. بماند مشکلات خراب شدن ماشین و خریدهای منزل که با همون وضع بارداری خودم خرید میکردم ولی برای تعمیر ماشین دوست همسرم ماشین رو تعمیرگاه میبردن. با پا قدم بچه ی سومم ما پراید رو تبدیل به سمند کردیم. یک روز بعد از ۹ روز زنگ نزدن همسرم من به دلشوره افتادم. همسرم از طریق تلگرام به یکی از دوستانشون پیام دادن که به من برسونن که حالشون خوبه و دوتا عکس عشقولانه هم برا من فرستادن. تا اینکه شب عید غدیر بعد از ۴۵ روز یکدفعه ب سرم زد که به همراه همسرم زنگ بزنم. من و همسرم چون هر دو سید هستیم هر سال عید غدیر از صبح زود تا پاسی از شب خونه ی ما مهمون میومد و می‌رفت ولی چون در اون سال همسر من نبود، عید سوت و کوری بود منم از بی حوصلگی همینجوری به همراه همسرم زنگ زدم. یکدفعه در کمال ناباوری گوشی زنگ خورد. دفعه ی اول و دوم جواب ندادن دفعه ی سوم جواب دادن گفتن من تازه رسیدم تهران چون شب عیده بلیط گیر نمیاد میرم کرج خونه ی مادرم تا بلیط گیر بیارم. من که یک هفته مونده بود به زایمانم به همسرم پیام میدادم که حتی شده با ماشین دربست خودشو به من برسونه. پشت تلفن دیدم صداش یکم بی حاله، بهم گفتن پام از جایی که قبلا در رفته بود یکم درد داره. آخر شب بهم خبر خوش داد که بلیط هواپیما گیر اومده و من فردا نزدیک ظهر میرسم خونه. منم خوشحال همه جارو تمیز و مرتب کردم و برق انداختم، خودمو آرایش کردم، پیراهن خوشگل پوشیدم و منتظر رسیدن همسر شدم. بالاخره بعد از ساعتها انتظار دیدم یکی پشت در میگه یا الله یا الله چادر پوشیدم رومو گرفتم و دیدم همسرم با یک ویلچر گنده و یک شاخه گل دستش با دونفر از دوستاشون وارد خونه شدن. درست یک هفته به زایمانم با صحنه ای مواجه شدم که فقط خشکم زد. دوستاشون خداحافظی کردن و رفتن. من تا یک ربع همینجور سرپا بهت زده بودم، همسرمم میخندید🥺 گفت اگه گریه کنی، هیچی بهت نمیگم و بعد از نیم ساعت ماجرای مجروح شدنشون رو برام تعریف کردن که ماشین میره روی یک تله ی انفجاری و با دوتا از همرزمانشون، هر ۳ مجروح میشن یکی از ناحیه گوش گه فقط پرده ی گوش پاره میشه یکی موج انفجار و همسر من از ناحیه ی دوپا از زانو به پایین دچار شکستگی شدید میشن. چند روزی رو تو عراق با مرفین نگه میدارن تا اینکه به بیمارستانی در تهران منتقل میشن و بعد از دوتا عمل و گذاشتن پلاتین تو پاهاشون میرن خونه ی مادرشون تو کرج یک هفته ای رو اونجا می‌مونن که من اتفاقی زنگ میزنم، اونجا بود که به من گفتن داشتم فکر میکردم که چی بهت بگم. اومدن همسر همانا و اومدن دوستان و مهمانها و همکارا با وضعیت بارداری من ادامه داشت. فردای اون روز مادرشوهرم خودشونو به مشهد رسوندن. منکه با خودم برای هفته ی آخر و یکسری کار مونده وعده داده بودم که همسرم انجام میده با وجود اون وضعیت بعدازظهر همون روز یکی از دوستاشون پیش همسرم موندن و من آخرین ویزیت دکترم رو رفتم و پشت فرمون تو ترافیکا کلی گریه کردم. تازه بعد از ۱۶ سال، قبل از رفتن همسرم تخت تاشو سفارش دادیم من خودم تشکش رو خریدم و خوشگلش کردم و گفتم بالاخره ایندفعه بعد از یک سزارین روی تخت استراحت میکنم، غافل از اینکه جناب همسر با اون وضعیت از راه اومده تختو اشغال کردن 😂😂 روزها گذشت و من بعد از ۷ روز برای زایمان به بیمارستان رفتم. دوتای اول رو طبیعی زایمان کردم ولی ایندفعه بخاطر اینکه جفت جلو بود، دکتر اجازه ی طبیعی به من نداد و من سزارین شدم. برای سزارین اجازه ی همسر لازم بود، هر چی گفتم همسرم اینجوری شده امکان اومدن نیست، نشد که نشد و بالاخره دوستانشون همسر رو به بیمارستان آوردن و ایشون رضایت دادن و ظهر آقا سید حسین مون بدنیا اومد. وقت ملاقات دیدم همسر عزیزم با همون وضعیت با ویلچر برای دیدنم اومدن. یکم روحیه گرفتم تا بالاخره اومدم خونه. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚫حمله حیوانات موذی به منازل مسکونی 🚫انواع بیماری و مرگ میر بر اثر استفاده از سموم ❌اختراعی خاص و جدید برای تمامی آفات ✅با کمترین هزینه از شر هر نوع حشره و حیوان موذی (سوسک،مورچه،ساس،موش و...)راحت شوید ⭕️ضمانت کارایی۱۰۰٪ ⭕️تنها دستگاه تولید داخلی با استاندارهای جهانی ⭕️بدون هیچ گونه خطر برای انسان کودکان و خانم های باردار و حیوانات خانگی🌱🍀 برای مشاوره رایگان و دریافت هدیه ویژه🎁 برای ۱۰۰ نفر اول و شرکت در قرعه کشی میلیونی عدد ۸ را به سامانه ۱۰۰۰۲۰۰۵۰۰۰ ارسال نمایید✔️
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
❌👆🏻👆🏻 با این دستگاه ایرانی دیگه سوسک آبروی منو پیش مهمان نمی‌بره 🥲 دیگه مورچه تو آشپزخونه نداریم 😍 ‌
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۲ وقتی اومدم خونه و ناهار خوردم باز سیل مهمونها همینطور پشت هم میومدن و میرفتن من که بخاطر مهمونا اصلا نتونستم حتی یکم دراز بکشم. از طرفی هم پسرم زردی داشت دو روز بعد باز با بچه و مامانم رفتیم مطب دکتر برای معاینه ی بچه و کرایه ی مهتابی برای زردی. باز روز ۵ شد و آزمایش کف پای نوزاد. یاد بچه های دیگم افتادم که همسرم در کنارم بود ولی سر این بچه نبود باز ناخودآگاه اشکام سرازیر میشد. مادرشوهرم از مهمونا و همسرم پرستاری می‌کرد و مامان خودم منو کمک می‌کرد تا اینکه روز نهم بخیه هام یکم بهتر شده بود، با مامانم رفتیم بیمارستان برای معاینه ی بخیه ها. مادرشوهر و مامانم بعد از روز دهم، به خونه هاشون رفتن .من موندم با یک نوزاد و دوتا بچه ی مدرسه ای و همسر مریض و یک عالمه مهمون. تا ۳ ماه ما اکثر روزا مهمون داشتیم، گاهی شبها که پسرم گریه می‌کرد از فرط خستگی، منم باهاش گریه می‌کردم. همسرم میگف خداروشکر کن که بچه سالمه و اِن آی سی یو نرفته. کم کم بعد از ۴ ماه، ویلچر رو کنار گذاشتن و با واکر راه میرفتن، بعد یکماه با دوتا عصا و بعد یک عصا و بعد از ۷ یا ۸ ماه کلا عصارو کنار گذاشتن. الحمدلله چون همسرم ورزشکار بودن زود بلند شدن وگرنه شدت جراحت یک پاشون بقدری بود که تمام استخوان‌های مچ پا خورد شده بود. دیگه منم به شرایط عادت کرده بودم هر وقت می‌خواستیم بریم جایی ویلچر رو با دختر بزرگم تا میکردیم دونفری بلند میکردیم، میذاشتیم صندوق عقب و همسرم در صندلی عقب مینشستن و پاهاشون رو دراز میکردن. من همینکه ۲۰ روز از زایمانم گذشت، پسرم رو صندلی جلو میذاشتم و کلاس قرآنمو میرفتم. ۴۰ روزه که شد مسابقات استانی حفظ شرکت کردم و اول شدم. وقتی حفظ قرآنمو انجام می‌دادم، حالم خیلی بهتر میشد و روزها گذشت و زندگی ادامه پیدا کرد. ولی پا دردهای جناب همسر ادامه دار بود و پای چپشون سمت غوزک پا رد یک پیچ کاملا پیدا بود و روزها که سرکار میرفتن و خونه میومدن دیگه شب رد اون پیچ خون میومد ک. و پای دیگشون هم که از ساق یک پلاتین بزرگ بود رو مدام نوبتی با دخترم ماساژ می‌دادیم. دقیقا با بارداری فرزند سومم، خدا روزی بزرگی نصیبم کرد و من که از درس حوزه هم افتادم، همکلاسی هام بهم خبر دادن مکتب کلاس حفظ گذاشته و استاد بسیار مخلص و دلسوز و پیگیری نصیبم شد و تا ۵ سالگی پسرم من بالاخره حفظمو به اتمام رسوندم. بارها تو این مسیر خسته شدم و تصمیم به کنار گذاشتن گرفتم ولی استاد صبورم با تمام شرایط زندگی و تنبلی های ما کنار اومدن و من بالاخره به آروزی بچگیم که همون حفظ کل بود رسیدم. الحمدلله تو این مسیر در مسابقات مختلف اوقاف، بسیج ، سپاه، بنیاد شهید و مسابقات موسسات مقام های مختلف رو کسب کردم و یک مقام سوم کشور رو هم دارم. مطهره سادات دختر بزرگم ۱۶ سالشه و ۸ جزء حفظه، دختر وسطیم زینب سادات ۹ ساله ۱جزء و نیم حفظه و پسرمم که ۵ سال و نیمشه چند تا سوره از جزء ۳۰ رو حفظه و وقتی خواهرش میخونه خیلی از آیات سوره های بزرگ جزء ۳۰ و ۲۹ رو بصورت صوتی حفظ شده هنوز ماموریت‌های همسر جان ادامه داره و اکثر اوقات نیستن ولی همیشه خودشون میگن کیفیت زندگی مهمه نه کمیتش. هر دوی ما در کنار هم به موفقیت‌ها و علاقه های فردی مون رسیدیم، همسرم اکثر دوره های ورزشی مثل مدرسی غواصی مربیگری پاراگلایدر، مربیگری موتورسواری صخره نوردی راپل کوهنوردی و مربیگری شنا رو گرفتن و درسشون که دیپلم ناقص بود به لیسانس ارتقا دادن و منم که از مجردی، ۵ جزء حفظ بودم حفظم رو تموم کردم. یکی دو دوره چرم دوزی هم رفتم ولی بخاطر درگیری حفظ و مرور خودم و رسیدگی به حفظ بچه ها ادامه ندادم. با درک متقابل زوجین و احترام متقابل نسبت به هم نه تنها ازدواج و فرزند آوری مانع رشد و پیشرفت نیست بلکه انسان رو ورزیده میکنه و ناخودآگاه بخاطر گرفتاری بیشتر بچه ها و مسائل مربوط به مدیریت خونه، استفاده ی درست از وقت رو انسان یادمیگیره و میفهمه که باید از کارهای بیهوده و وقت گذرونی تو بازار و خیابون رفتن و فیلم دیدن زد تا به جایی رسید. ما با برنامه ریزی بچه ها رو بیرون برای دوچرخه سواری و تاب سرسره می‌بریم. تابستونا شام ساده درست میکنیم با همکارا میریم پارک. فیلم های سینمایی با محتوای خوب که ساخته بشه، خانوادگی میریم سینما و معمولا سالی یکبار هم مسافرت میریم. با ورود هر بچه عشق و علاقه ی همسرم بهم بیشتر شده و اگه باز بیشتر بیارم دیگه تاج سرشم😉 قناعت، دعای پدر و مادر، توکل و توسل در زندگی بسیار رزق و برکت در مال رو به همراه داره. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴دولت پزشکیان معلم استخدام میکند آمـوزش و پـرورش از جذب ۲۰ هـزار معـلم جدید در ماه خبر داد 📆 ✅جزئیات آزمون استخدامی رو فقط در کانال زیر میتونید ببینید 👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0bبــرای استخــدام حتمــا عضــو بشیـد 👆
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
🔴خبــر فــوریاستـخـدام ۲۰ هزار معـلـم جدید به دستور دولت پزشکیان در ⚠️جـزئیـات آزمـون استخـدامـی و ادامه خبر رو در کانال زیر ببینید👇 https://eitaa.com/joinchat/3512729888Ce81dc4ed0bبرای استخدام حتما عضو بشید👆
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶۷۲ الان که بچه های من ۳ تا هستن من خیلی راحتم، خودشون کاراشونو میکنن و من راحت کلاسامو میرم و کلا وقتی تعداد بچه ها بیشتر باشه، هم باهم همبازی میشن و هم تو کارا بهم کمک میکنن همسرم بعد از توصیه ی آقا به فرزندآوری مدام به من تذکر میدادن که منو راضی کنن. من که از سر پسرم خیلی سختی کشیدم و میدونم که باز ماموریت‌ها و تنهایی ها وجود داره بالاخره بعد چند ماه راضی شدم. و اینکه به همسرم گفته بودم حفظم تموم بشه میارم. ایشون هم گفتن خودتون قول دادید دیگه بخدا توکل کردم و خودمو به امام زمان سپردم و آذر ماه چهارمین بچه رو باردار شدم. که همسرم بسیار خوشحال شدن. یه شب همسرم با دوتا کارت هدیه ۱۵۰ هزار تومنی به منزل اومد که از طرف دانشگاه، بعد یک سخنرانی بهش داده بودن. دختر بزرگم گفت مامان اینا چیه گفتم هدیه ی منه گفت چرا دوتاست گفتم چون من دونفرم 😉😉 روزها با تهوع و سختی گذشت و همسر دو سه بار ماموریت یک هفته تا ۱۰ روز رفتن. منم با مرورها و حفظ قرآن و درس بچه ها مشغول بودم. تا اینکه جمعه‌ی دو هفته پیش دچار خونریزی شدم و باز همسر نبود. دو روزی گذشت روز دوم مادرم برای کمک پیشم اومد دکتر رفتم و بعد از سونوگرافی مشخص شد قلب بچه نمیزنه و بعد از سونوی دوم مشخص شد که من ۱۴ هفته بودم، بچه تا ده هفته بیشتر رشد نکرده بود و خودش سقط شد. همسر جان وقتی رسید بیشتر نگران خودم بود. خیلی اذیت شدم ولی باز خداروشکر کردم که دوباره کورتاژ نشدم الان در استراحت هستم و خیلی بهترم. ان شاءالله نظر دارم بعد از مدتی استراحت و تقویت بدن برای بارداری بعدی اقدام کنم. پسرم میگه مامان باید برام داداش بیاری خواهرا دوتا هستن ماهم باید دوتا باشیم بعضی از دوستان میگن با اینهمه سختی دوباره میخوای بیاری؟ گفتم خیلی محکم و استوار ببببللله رهبرم توصیه کردن جهاد فرزندآوری شاید ایندفعه دوقلو هم بیارم 😉😉😉 سعی میکنم هر جا میرم و توی گروه‌ها کلیپ های فرزند آوری رو میذارم و با صحبت با دوستان اونا رو راهنمایی میکنم. همین دو شب پیش که به درمانگاه رفته بودم خانم محجبه ای تخت کناریم بودن ازشون پرسیدم چند بچه دارید گفتن دو تا، گفتم کمه باید بیشتر بیارید رهبرمون و امام زمانمون یار میخوان بعد دخترشون که کلاس پنجم بود صدا زدم دلت خواهر و برادر نمیخواد گفت چرا ، بعد بهش گفتم سر سفره سال تحویل به خدا بگو یک خواهر و یک برادر بهت بده که هم خودت تنها نباشی و هم داداشت. خدا خیلی زود به حرف فرشته ها گوش میکنه. خندید و گفت چشم مامانشم خندید و رفتن. هر روز کانال دوتا کافی نیست رو میخونم و به حال بعضی از خواهران عزیز و مومنم مثل راضیه جان که ۸بار سزارین شده غبطه میخورم. برای بنده ی حقیر دعا بفرمایید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎴 خرید آجر برای زائرسرای اربعینی امام زمان(عج) ...! ویدیو آخرین شرایط زائرسرای اربعینی و مردمی امام زمان(عج) رو ببینید که در حال ساخته؛ تا اربعین فرصت داریم تا این ۳ طبقه رو تکمیل کنیم! و اگه بخوایم مراسم عزاداری این منطقه‌ی محروم رو اینجا بگیریم حتی فرصتمون خیلی کمتره! نیت عام کنید که توی هر قسمت زائرسرا نیاز بود بتونیم هزینه کنیم. 🏮هزینه‌ی کلی اجرای هر آجر ؛ شماره‌ کارت و شبا رسمی و قانونی زائرسرا حضرت قائم(عج) ●
6037991899988582
040170000000206596699008
🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
ویدیو رو دیدید؟ با خرید هر آجر برای این مکان مقدس و خودتون رو در زیارت زائران کربلا شریک کنید. حدودا ۷ ماه تا اربعین و ۶ ماه تا محرم مونده دعا کنید تا اون زمان آماده‌ بشه ...! پل ارتباطی و گزارش کار 👇 https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
هدایت شده از دوتا کافی نیست
اهمیت تصویر ذهنی فرزندان از پدر و مادر... 👈 قسمت اول تجربه ی ۶٧٢ واقعا زیبا و عبرت آموز بود. نسل امروز، بیشتر از هر امکاناتی، به پدر و مادری نیاز داره که بهترین دوست برای فرزندان شون باشند. ۶۷۲ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از دوتا کافی نیست
به عشق سردار... من مادر دختر هفت ساله ای هستم که ۱۹ اسفند تولدش بود و ما با چند روز تاخیر تصمیم گرفتیم به کافی شاپ مجتمع پاژ مشهد برویم و آنجا شگفت زده اش کنیم. موقع رفتن دخترم بدون اینکه به من بگوید چادر مشکی اش را سر کرده بود. وقتی داخل پاساژ شدیم دیدم دو طرف چادرش را با پیکسل حاج قاسم به هم وصل کرده، خواستم بگویم آن را باز کند تا نکند کسی چیزی به او بگوید و احساسات پاک کودکانه اش خدشه بردارد، ولی دلم نیامد. رفتیم کافی شاپ سفارش دادیم و همسرم آرام در گوش گارسون گفتند، موقع آوردن سفارشات، آهنگ تولد پخش کنید. منتظر بودیم که آقایی آمد در گوش همسرم چیزی گفت و کاغذی گذاشت و رفت همسرم دوید پشت سرش صحبتهایی رد و بدل شد و دوباره برگشت. موقعی که سفارشات را آوردند و آهنگ پخش شد، دخترم حسابی ذوق زده و شگفت زده شد. بعد همسرم گفتند اون آقا میز ما را حساب کردند و گفتند دم حجاب دخترت گرم، من عاشق سردار هستم، به عشق سردار هزینه امشب تون رو من پرداخت می کنم. ما می‌خواستیم دخترمان را شگفت زده کنیم ولی دخترم با حجابش ما را شگفت زده کرد. ما می‌خواستیم او را مهمان کنیم ولی او با رفتار خالص کودکانه اش ما را مهمان کرد، به دخترم گفتم این هم هدیه حاج قاسم به تو بود که به واسطه آن آقای مهربان داده شد. نمی دانستم چه جوری پیام تشکر خود را به آن آقا برسانم، امیدوارم این متن به دستش برسد. ممنون آقای مهربان به خاطر شادی و شعفی که به دخترم به خاطر حجابش دادی، سپاس به خاطر اینکه پسرانم دیدن که در زمانه ای که عده‌ای چادر و روسری از سر برداشتند، خواهرشان برای چادرش تشویق می‌شود. ممنون که به ما یاد دادین که چقدر می‌توانیم برای امر به معروف حجاب، خلاق باشیم. تشکر به خاطر ثبت خاطر ه ی خوب و به یاد ماندنی برای همه خانواده... انشاالله عاقبت به خیر شوید و دعای سردار دلها روزیتان شود و شما را در روز قیامت شفاعت کند. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اینم آموزش بدونِ روغن!😳😍 یه عُمر با روغن هم آشپزخونه هامونو به گند کشیدیم ! هم اندازه ی فیل کردیم خودمونو ! عرض و طولمون از چارچوبِ در🚪 رد نمیشه!😶😩 اینم ترفند سرخ کردنِ رستورانیِ یه مرغِ تُرد و خوشمزه 👌😋👇 https://eitaa.com/joinchat/614335156C89e964b55b
هدایت شده از تبلیغات غذای خیابانی
اینم آموزش ۲۰ مدل پخت که تکراری و سختم نیست😍 بزن رو شکلا👇 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 🍗 آموزش کردن(مزه دار کردن) مرغ با سس رستورانی😋 بزن رو شکلاش👇 🥓🥓🥓🥓🥓🥓🥓🥓 🫑🧄🧅🧄🧈🧈🧅🫑 🥓🥓🥓🥓🥓🥓🥓🥓
هدایت شده از دوتا کافی نیست
۶٧٣ من متولد ۶۴ و آخرین فرزند یک خانواده ی شش فرزندی هستم. کلاس اول راهنمایی عمه شدم و از همون زمان هم از برادر زاده هام مراقبت می‌کردم و هم بازی میکردم و خانواده ی شلوغ رو دوست داشتم. تو تمام سالهای تحصیل شاگرد اول بودم. حتی یادمه تو دوران ابتدایی تیزهوشان هم قبول شدم البته نرفتم. سال ۸۵ ازدواج کردم. وقتی ازدواج کردم دانشجو بودم و ۲ سال از درسم مونده بود. خیلی به معلمی علاقه داشتم. دوست داشتم پس از اتمام درسم تدریس کنم. پس از اتمام درس، اقدام به بارداری کردم و همزمان هم در مدرسه غیر انتفاعی مشغول به تدریس بودم با تمام سختی هاش، دوران بارداری ام سپری شد تاریخ زایمانم، هیچ دردی نداشتم و چون بچه ی اولم بود و می ترسیدم سزارین شدم. دختر اولم سال ۸۸ روز شهادت حضرت زینب س به دنیا اومد. یادمه میلاد حضرت زینب س بود تو هیئت بود از خداجون یه دختر خواستم و حالا به آرزوم رسیده بودم. پس از به دنیا اومدن دخترم کارم را رها کردم. دختر اولم را با حساسیت های مادرانه بزرگ کردم، از پا قدم خوب دخترم هم ماشین مون عوض کردیم و هم رفتیم خونه ی خودمون. تو خونه ی جدید همسایه های خوبی داشتیم و بچه هامون تو یک رده ی سنی بودن و هم بازی... منتظر بودم که یکم دخترم بزرگ بشه و از پس کارهاش بربیاد تا برای دومی اقدام کنم. دخترم تقریبا چهار ساله بود که پس از ماه مبارک رمضان باردار شدم و خدا دوباره در رحمتش را برامون باز کرد و دختر دومم در سال ۹۳ به دنیا اومد. دختر دومم خیلی آروم بود و واقعا دختر اولیم بهم کمک می کرد آبجی شو نگه میداشت و هم بازی خیلی خوبی بودن و واقعا بزرگ شدن بچه ی دوم را احساس نمی کردم. همه چیز را از خواهرش یاد می‌گرفت، منی که برای اولی کلی داستان میخوندم باهاش بازی میکردم دیگه نیازی نبود یه دفعه میدیدم که دخترم رنگها رو بلده، شعر میخونه☺️ پس از به دنیا آمدن دختر دومم دیگه قصد نداشتم بچه بیارم و دوتا بچه را کافی میدونستم. کلاس خیاطی میرفتم و دومی که یکم که بزرگ تر شد، دوباره مشغول به کار در یک مدرسه غیر انتفاعی شدم. دو سه سال از کارم می گذشت که به امر رهبری تصمیم گرفتم بازم تجربه مادری برام تکرار بشه و هم خودم و هم همسر و بچه هام خیلی ذوق داشتیم که یه بچه به جمعمون اضافه بشه. آخرین باری که چهار نفره رفتیم مشهد پیش امام رضا ع از حضرت خواستم دفعه ی بعد پنج نفره بیاییم و خیلی دوست داشتم و از خدا خواستم یک پسر هم داشته باشم. پس از آن سفر اقدام به بارداری سوم کردم و باز هم مشمول عنایت ولطف خداوند و حضرات معصومین شدیم. ماه ۵ بارداری رفتم سونوگرافی که فهمیدم که نی نی ام پسره. خیلی خوشحال شدم و فقط گریه می کردم نمیدونستم چه جور شکر خدا رو به جا بیارم و جشن گرفتیم. در غربالگری دوم گفتن آزمایشم مشکوک به سندرم هست به دکتر دیگری ارجاع دادن ولی خودم اصلا قبول نداشتم و دکتر گفت باید آمینوسنتز انجام بدم ولی همسرم راضی نبودن وبا مشورت با چند پزشک آمینیو سنتز انجام ندادم و سعی کردم دوران بارداری بدون استرس بگذرونم. دوران بارداری ام در زمان کرونا بود و با استرس آن دروان و همه ی سختیهاش تموم شد اما به شیرینی تولد عضو کوچولوی خانواده می ارزید. پسر کوچولوم سال ۱۴۰۰ یک روز قبل از تولد ۳۷ سالگیم به دنیا اومد و با خودش کلی شادی و عشق و محبت به همراه آورد. به همراه روزی معنوی و مادی چه در دوران بارداری و چه پس از آن. بعد از به دنیا اومدن علی کوچولوم در یکسال دوبار مشهد مشرف شدیم. اولین بار روز عید غدیر بود و من حس میکنم به لطف اسم مبارک پسرم که علی هست روزی مون شد. وقتی پسرم دنیا اومد مادرم درگیر بیماری سختی بودن و پس از چند ماه به رحمت خدا رفتند. و من با تمام شرایط سخت روحیم فقط سعی کردم که با نوزادی که در بغلم هست ارتباط بیشتری بگیرم و کم نیارم. دوست داشتم به مادرم نزدیک بشم و مادر خوبی باشم به خوبی و پاکی مادرم. مادر بودن الان بزرگ ترین و قشنگ ترین دغدغه ام هست وهمه ی کار و فعالیت های بیرون از خانه را رها کردم و مشغول مادری شدم. الان تمام سرمایه ی زندگی ام را بچه هام میدونم و دوست دارم یک خانواده پرجمعیت و شلوغ داشته باشم. حتما به فرزند سوم و بیشتر فکر کنید تازه طعم شیرین مادر بودن را با زیاد شدن فرزند خواهید چشید و با افرادی که طرفدار جمعیت هستند مراوده داشته باشین. از خدا میخوام اگه روزی من فرزند چهارم هست خودش همه ی شرایط روحی و فکری و جسمی اش را برام فراهم کنه. من هنوز یادداشتی که در اولین بارداریم نوشته بودم را دارم، نوشته ام این بود که «خدایا شکرت که مرا واسطه ی خلقت قرار دادی و من ❤️مادر❤️شدم.» صلواتی بفرستیم برای سلامتی همه مادرها وبه یاد تمامی مادران آسمانی❤️ و حاجت روایی بانوان در انتظار فرزند کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
هدایت شده از تبلیغات شادی و نکات مومنانه
فروشگاه لباسای کودک پینترستی یه مامان دهه هشتادی 😍🧚‍♀️🧕 ✅️اینجا هرچی بخری پایین دویست هزارتومنه🤯🫨 ✅️ اینجا کلییییی لباس های قشنگ و قیمت مناسب برای کوچولوی نازت داریم🥰🥹 ✅️ سبد خرید هم داریم 🛒😇 ✅️ و از همههه مهم تر برای مامانایی سه فرزندی تخفیف ویژه داریم 😍 🔻 ارتباط با ادمین @tanin_223 🔻کانال ایتا 👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/noura_kiids 🚚 ارسال به سراسر کشور 📦📦
مشکل ما اینه که این روزا، بخاطر غلبۀ شیوۀ زندگی مادّی‌گرایِ غربی، حاشیه‌ها تو زندگیمون، متن و متن‌ها، حاشیه شده. چرا نمی‌خوایم این رو قبول کنیم؟ شمال رفتن، خوبه، جنوب رفتن هم خوبه؛ امّا اصل نیست. هدف آفرینش، تفریح نیست، بندگیه. تفریح رو هم باید برای افزایش توانایی و کمک به بندگی انجام داد. اگر کسی تو این دو روزۀ دنیا نتونست بره تفریح، ازش نمی‌پرسن: «چرا تفریح نرفتی؟»؛ امّا اگه بندگی‌ نکرد، مؤاخذه ش می‌کنن. ما دنیا رو جدّی گرفتیم؛ در حالی که خدا اون رو بازیچه می‌دونه. ما با آخرت و قیامت، تعارف کردیم؛ در حالی که خدا، اون رو جدّی گرفته. تفریح اصلی مؤمن، توی قیامته. البته بازم تأکید می‌کنیم که منظور ما از این حرفا، نفی کردن تفریح نیست. ما می‌خوایم بگیم اگه کسی به خاطر شرایط سخت زندگی نتونست تفریح کنه، بدبخت نیست. 📚کتاب ایران جوان بمان، ص ۱۱۲ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075