eitaa logo
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
586 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1.8هزار ویدیو
78 فایل
بسم‌رب‌‌الشهدا🌱 ‍ ‍‍ گروه‌ پژوهشی فرهنگی‌ خط‌ مقدم ‍ ‍ شهید‌آوینی؛ ای‌شهید‌!ای‌آنکه‌بر‌کرانه‌ی‌ازلی‌و‌ابدی‌وجود‌برنشسته‌ ای‌،دستی‌برار،و‌ما‌قبرستان‌نشینان‌‌عادات‌سخیف‌را‌نیز؛از‌این‌منجلاب‌بیرون‌کش!🌷 ارتباط‌ با‌ ادمین‌کانال👇🏻 @ghayeb_313 @aslani70
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیده میترا در سال 1347 در آبادان متولد شد. مادرم نام میترا را برای او انتخاب کرد. اما بعدها که میترا بزرگ شد، به اسمش اعتراض داشت. بارها به مادرم گفت «مادربزرگ، این هم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگر در آن دنیا از شما بپرسند که چرا اسم مرا میترا گذاشته‌اید، چه جوابی می‌دهید؟ من دوست دارم اسمم زینب باشد 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
مادر این شهید 14 ساله درباره دفتر خودسازی زینب، این گونه روایت می‌کند: زینب در دفتر خودسازی خود جدولی کشیده بود که بیست مورد داشت؛ از نماز به موقع، یاد مرگ، همیشه با وضو بودن، خواندن نماز شب، نماز غفیله و نماز امام زمان(عج)، ورزش صبحگاهی، قرآن خواندن بعد از نماز صبح، حفظ کردن سوره‌های قرآن کریم، دعا کردن در صبح و ظهر و شب، کمتر گناه کردن تا کم‌خوردن صبحانه، ناهار و شام. دخترم جلوی این موارد ستون‌هایی کشیده بود و هر شب بعد از محاسبه کارهایش جدول را علامت می‌زد؛ من وقتی جدول را دیدم به یاد سادگی زینب در پوشیدن و خوردن افتادم به یاد آن اندام لاغر و نهیفش که چند تکه استخوان بود، به یاد آن روزه‌های مداوم و افطارهای ساده، به یاد نماز شب‌های طولانی و بی‌صدایش، به یاد گریه‌های او در سجده‌هایش و دعاهایی که در حق امام خمینی(ره) داشت. زینب در عمل، تک‌تک موارد آن جدول خودسازی و خیلی از چیزهایی که در آن جدول نیامده بود را رعایت می‌کرد. فعالیت‌‌های مذهبی زینب، مورد غضب منافقین قرار گرفته بود چونکه با آن سن کم کتابهای شهید مطهری را میخوانده و در محافل عمومی و آموزشی با کمونیستها و منافقین بحث میکرده و رسوایشان میساخته . کوردلان منافق در آخرین نماز مغرب اسفند­ ماه سال 1360 هنگام بازگشت از مسجد او را ربودند؛ سپس با گره زدن چادرش او را خفه کرده و مظلومانه به شهادت رساندند. پیکر مطهر زینب، سه روز بعد پیدا شد و با پیکرهای غرقِ به خون 360 شهید عملیات «فتح‌المبین» در اصفهان تشییع و در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شد. 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
خط مقدم رسانه دفاع مقدس
کتاب راز درخت کاج, خاطرات شهید زینب(میترا) کمایی شروع کتاب با خاطره زیبایی از راوی اصلی یعنی کبری آغاز می‌شود: «هرسال که به فصل بهار نزدیک می‌شدیم، خانه ما حال و هوای دیگری پیدا می‌کرد. از اول اسفند ماه در فکر مقدمات سال تحویل بودیم. من انواع و اقسام سبزه‌ها مثل گندم، عدس، ماش و رشاد(شاهی) را می‌کاشتم. وقتی سبزه‌ها بلند می‌شدند، دور آنها را با روبان‌های رنگی تزئین می‌کردم و روی تاقچه می‌گذاشتم. به کمک بچه‌ها همه خانه را تمیز می‌کردیم....». بعد از آن، کبری گم‌شدن این خاطرات زیبا را در لابلای جنگ با آمدن آن، به خواننده خبر می‌دهد و این یعنی اینکه خواننده خودش را باید برای شنیدن تلخی‌های برآمده از جنگ آماده کند.....
نزدیک انقلاب متحول شد و به انقلاب پیوست. پس از انقلاب نیز کمک شایانی به انقلاب کرد. در درگیری‌های برارعزیز و سقز در استان کردستان، درگیری‌های لاهیجان، خوزستان با گروه خلق عرب، قصرشیرین فرماندهی دسته (ارتش) و گروهان‌های داوطلب مردمی را بر دوش داشت.در جنگ فرمانده گروهان دستهٔ پیشرو از گروهان فداییان اسلام را به دوش داشت. در عملیات پاک‌سازی جادهٔ آبادان-ماهشهر گلولهٔ تیربار تانک به سینه‌اش خورد و کشته شد. . وی پیش از انقلاب به جاهل مابی و لات گری معروف بود. در چند مسابقهٔ کشوری کشتی مقام آورد. پیش از انقلاب حتی ساواک از او و چند لات دیگر خواسته‌بود در سرکوب مردم شرکت کنند. اما پس از انقلاب تغییر رویه داد و در جنگ درگذشت. از وی بعنوان «حرّ انقلاب» (اشاره به حر ریاحی از یاران حسین بن علی) نام می‌برند. 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
مادر او چند روز بعد از شهادتش به آبادن رفت و تعرف کرد که چند شب پیش خواب دیدم دو نفر از پشت خاکریز که چهره های نورانی داشتند آمدند و دست شاهرخ را گرفتند و باهم رفتند و شاهرخ برگشت و با من  خداحافظی کرد و گفت دیگر برنمیگردد، برادر شاهرخ با مادرش به تهران برگشتند. موقع توبه شاهرخ به خدا گفته بود خدایا طوری پاکم کن که آثاری از گذشته ام ، جسم و بدنم و حتی مزارم نباشد و همانطور هم شد جنازه او که تنها مانده بود واز همرزمانش کسی نبود او را به عقب برگرداند ، عراقی ها بردند...... 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
روایت دوستان در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت، باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می‌ساخت. هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاستهای کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می‌گرفت و نماز می‌خواند. به سادات بسیار احترام می‌گذاشت. یکی از دوستانش می‌گفت: پدر و مادرش بسیار انسانهای باایمانی بودند پدرش به لقمه حلال بسیار اهمیت می‌داد. مادرش هم بسیار انسان مقیدی بود. این‌ها بی‌تاثیر در اخلاق و رفتار شاهرخ نبود. قلبی بسیار رئوف و مهربان داشت. هر چه پول داشت خرج دیگران می‌کرد. هر جایی که می‌رفتیم، هزینه همه را او می‌پرداخت. هیچ فقیری را دست خالی رد نمی‌کرد فراموش نمی‌کنم یکبار زمستان بسیار سردی بود. با هم در حال بازگشت به خانه بودیم. پیرمرد درشت اندامی مشغول گدایی بود و از سرما می‌لرزید. شاهرخ فوری کاپشن گران قیمت خودش را در آورد و به مرد فقیر داد. بعد هم دسته‌ای اسکناس از جیبش برداشت و به آن مرد داد و حرکت کرد. پیرمرد که از خوشحالی نمی‌دانست چه بگوید، مرتب می‌گفت: جَوون، خدا عاقبت به خیرت کنه. 🇮🇷@frontlineIR🇮🇷
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
گاهی آدم تو زندگیش این شکلی👆میشه. حالا حتما هم لازم نیست جبهه باشه فقط کافیه خط مقدم زندگی و تصمیمات خودش باشه و اجازه دخالت بی‌جا به کسی نده. گاهی آدما این شکلی میشن اما همین شکلی سر سفره و مهمونی ها و محل کار و فضای مجازی حاضر نمیشن. بلکه خیلی آبرومند و شیک و منحصر به فرد حاضر میشن تا کسی نفهمه تو دلشون چه خبره. گاهی زندگی اینقدر بِکِش بِکِش راه میندازه که اصلا حس نمیکنی خودت هم مهمی و باید برای خودت و خانواده زندگی کنی. ولی ... میشه باطن و دل و روح آدم از آدما و زمانه ریش ریش باشه اما همین قدر باصفا و پر لذت یه کمپوت برداری و بزنی تا شارژ شی. والا همین قدر بی اهمیت و به درکِ دنیا و سختی هاش. جسارتا روم به دیوار، یه چیزی تو مایه های «گور بابای همشون» این عکس، بیشتر از اینکه درد و رنج برسونه، بی تفاوتی به آدمایی میرسونه که خط خطیت کردند و پیش خودشون خوشحالن اما غافل اند از اینکه تو داری یه کمپوت میزنی و با خودت میگی «اصلن هم درد نداشت»