eitaa logo
قاف
415 دنبال‌کننده
4 عکس
1 ویدیو
2 فایل
کانال اشعار سیدمهدی‌حسینی‌رکن‌ابادی @smahdihoseinir
مشاهده در ایتا
دانلود
به یاد زنده‌یاد دکتر_ قیصر_امین‌پور بی بال پریدن تو را سنجیدیم در آینه‌های ناگهانت دیدیم با صبر تو، ایمان تو، تنهایی تو دستور زبان عشق را فهمیدیم @smahdihoseinir
پیشکش به: خاک پای زائران بارگاه کریمه اهل بیت اى جوهر عقل! عشق را مفهومی هم‌چون شب قدر، قدر نامعلومی قم با تو مدینهٔ ولایت شده است تو، فاطمهٔ‌ چهارده معصومی یافاطمه اشفعی لنا فی‌الدنیا یافاطمه اشفعی لنا فی‌العقبا یافاطمه اشفعی لنا فی‌الجنه یعنی همه‌جا، هوای ما را همه‌جا... ای دختر «عصمت» و «ولی‌الحسَنات» بانوی کریمه، گنج لطف و برکات یا ایتها الفاطمةُ المعصومه تقدیم به محضرت، هزاران صلوات... @smahdihoseinir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
إِنَّ اللَّهَ اشتَرىٰ مِنَ المُؤمِنينَ أَنفُسَهُم وَأَموالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الجَنَّةَ ۚ شهادت حق تو بود؛ سید خدوم و مظلوم
هرگز از لوح دلم نقش تو ای جان نرود..
او؛ شاعر زمانه‌ها.... یک. این روزها برای چندمین بار، اشعار قیصر امین‌پور را مرور می‌کنم، که می‌دانم هر بار دریچه‌ای تازه از دنیای احساس، اندیشه و هنر شعری او را به رویم می‌گشاید. بر این باورم، اگر شاعران اندکی درنگ و دقت داشته باشند این روزها بیش از همیشه خلاء حضور او را حس خواهندکرد. سال‌هاست که قیصر امین پور در میان ما و زمانه ما نیست، اما شعر او هست و خلأ شناخت شعر او و الگو گرفتن از نگرش‌ها و پردازش‌های شاعرانه او در شعر بسیاری از ما شاعران مشهود است. بسیاری از آیینی‌سرا‌ها و هیئتی‌نویس‌ها، شعارشان «مردمی سرودن» است و تجربه‌ها نشان داده است که این شعار، همچنان بسیار ناپخته مانده است و «اظهرٌ من‌الشمس» است، که الگوی مردمی سرودن را از قیصر امین‌پورها نیاموخته‌اند و ای کاش می‌آموختند و می‌یافتند... بخشی از شعر امروز با روزگار و زمانه خود، بیگانه است؛ ترجمان درد واقعی مردم نیست. برخی شاعران، یا آن‌قدر حس و حال و زبان و بیان شعر را پایین آورده‌اند (به این بهانه که مردم عام آن را بفهمند) و برخی، حد اعلای شعرشان، اعتراض با هدف دیده شدن، عقده‌گشایی از جریان مخالف و تسویه حساب‌های سیاسی یا شخصی است. درقیاس با برخی شاعران امروز، قیصر امین‌پور شاعر زمانه‌ بود و دردهای زمانه‌اش را روایت می‌کرد و امروز بر این باورم که هنوز شاعر زمانه‌ ما و حتی زمانه‌هاست. نمی‌گویم شعر شخصی نداشت، اتفاقاً بسیار داشت! اما همان تجربه‌های زندگی خصوصی‌اش را به نحوی بیان نمود که خواندن آن، حس همان تجربه در زندگی را به ما می‌بخشد و دریچه‌ای از حکمت و اندیشه در زندگی را پیش روی ما می‌گشاید: حرف‌های ما هنوز ناتمام... /تا نگاه می‌کنی:/ وقت رفتن است/ باز هم حکایت همیشگی! / پیش از آنکه با خبر شوی،/ لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود/ آی... /ای دریغ و حسرت همیشگی! / ناگهان/ چقدر زود/ دیر می‌شود! (دیوان، ص۲۷۱) حکمت‌های عامیانه، تعریض‌ها و اعتراض‌های او اکثراً بی‌حساب و کتاب نیست. «هزار چون و هزاران چرای بی‌زیرا» ( همان، ص134) اضطراب‌ها و دل‌نگرانی‌های آینده، مرور گذشته نجیب و پر از لحظه‌های نگاه ناگهانگی (همان، ص138) که در شعر او نمود یافته، تصویری از حالات عاطفی و واکنش‌های مردم ماست. قیصر ذاتاً شاعر بود و جنونی که در شعر او وجود دارد، شعر او را زنده و سرپا نگاه می‌دارد و این، باعث شده است همه ما همچنان به شعر او نیازمند باشیم و پس از مدتی سرودن یا خواندن شعرهای بی سر و ته و سخیف خود یا دیگران، مجبور شویم به او پناه ببریم و از او بخواهیم دریچه‌ای تازه از شعر واقعی را با شعرهایش به روی ما بگشاید‌ بلکه بروزرسانی شویم؛ که یادمان نرود، تعریف واقعی شعر و شاعر چیست؟ آری او شاعر زمانه‌هاست.... ادامه دارد... @smahdihoseinir
او؛ شاعر زمانه‌ها.... دو. قیصر در شعر خود به نقد روزگار ما و بویژه فرهنگ‌مداران، فرهنگ‌سازان و مدعیان می‌پردازد... در نگاهی تأویلی، به نظر می‌رسد، حال و روز کسانی را که ادای شاعران را در می‌آورند، اینگونه به تصویر می‌کشد و نجیبانه به آنان حق می‌دهد که با شاعران بچرخند: در حسرت پرواز با مرغابیانم چون سنگ‌پشتی پیر، در لاکم صبورم (دیوان، ص ۶۲) همچنین تصویری از شاعران واقعی را ارائه می‌کند: خدا روستا را/ بشر شهر را/ ولی شاعران آرمانشهر را آفریدند/ که در خواب هم خواب آن را ندیدند (همان، ص ۱۵۴) از روزگار غوغای آهن و برج و تهاجم به آسمان‌ها دردمندانه می‌گوید: دور کرد و کور کرد عشق را دورباش‌ها و کورباش‌ها زخم می‌زند به چشم آفتاب تیغ برج آسمان خراش‌ها (همان، صفحه ۵۸) و به یادمان می‌آورد: به جستجوی یادداشت‌های دردهای جاودانگی خود باشیم(همان، ص ۱۴۴) و به تعریض اعتراف می‌کند که: هرچه گفتم هیچکس نشنید یا باور نکرد من دهانی نیستم از زمره این گوش‌ها (همان، ص 57) ای کاش ذهن و زبان و بیانمان قیصر امین پورِ دیگری شود و شعر زمانه را به چالش بکشیم و اعتراض کنیم: چرا همیشه همین است آسمان و زمین؟ (همان، ص ۵۲) و فطرت شاعرانه خود را بجوییم. قیصر نصیحتمان کرد، اما گوش ما خریدار نصیحت او نبود... او انگار پلیدی پدیدۀ «تجاری» شدن هنر و فرهنگ در زمانه ما را از همان روزها حدس می‌زد و پیش‌بینی می‌کرد که سرود: این حنجره، این باغ صدا را نفروشید این پنجره، این خاطره‌ها را نفروشید و: یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم این هروله سعی و صفا را نفروشید! (همان، ص۶۷) ادامه دارد... @smahdihoseinir
او؛ شاعر زمانه‌ها.... سه. این روزها در لابلای بسیاری از شعر شاعران، «آنچه یافت می‌نشود، آنم آرزوست! ...» به دنبال جنونی از جنس جنون قیصر امین پورم، او که در پایان دهه دوم زندگی‌ (یعنی همان اوایل شاعری‌اش) سرود: من کجا حق دارم/ مشق‌هایم را/روی کاغذهای باطله با خود ببرم؟ /می‌روم/ دفتر پاک‌نویسی بخرم/ زندگی را باید از سر سطر نوشت (ص ۳۷۶) ۲۴ ساله یا ۲۵ ساله بود که سرود: گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت با رعد سرفه‌های گران سینه صاف کرد (ص391) و ثابت کرد شاعر است و شعر را می‌شناسد و بلد است شعر را پردازش کند. براستی، کدام یک از شعرای ما توانسته‌اند به اقتضای زمانه خود، تا این حد شاعر باشند و مردم را با شعر خود آشتی دهند؛ نه اینکه شعر را تا سطح مردم عام به حضیض سخافت و پستی بکشانند. او دردمندانه از مخاطبش می‌خواهد: صفات بغض مرا فرصت بروز دهید درون سینه من انفجار زندانی است! (ص ۳۹۳) و برادرانه نصیحتمان می‌کند: هان ای گیاه هرزه که با لاله همدمی رو خار باش، خار به از هرزه بودن است! (ص ۳۹۵) شعر او تصویری شگرف، عمیق و دقیق از حال و هوای زمانه‌اش را تصویر می‌کشد؛ راستی شعر ما تصویر زمانه ما شده است؟ ز بس فرشته به تشییع لاله آمد و رفت صدای مبهم برخورد بال می‌آید مپرس از دل خود لاله‌ها چرا رفتند که بوی کافری از این سوال می‌آید (ص ۳۹۶) واقعیت امر این است که برخی از ما شاعران -که تعدادمان متاسفانه کم هم نیست- از حقیقت شعر و از حقیقت شاعری دور افتاده‌ایم و این، روزها حتی نمی‌دانیم از خود و از شعر چه می‌خواهیم؟ و درست گفت قیصر که از زبان بی‌خبران زمانه‌اش گفت: عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم (ص۳۹۲) این مضمون، و امثال آن هنوز هم کارکرد زبان حال دارد و قابل تأویل به زبان حال بی‌خبران زمانه امروز ماست؛ چون او شاعر زمانه‌هاست ... به نظر می‌رسد وقت آن رسیده که به شعرهایی که می‌سراییم با وجدان بیدار بنگریم و از خود بپرسیم: در کجای شعر امروز ایستاده‌ایم؟ فاصله ما با قیصر، آیا کم شده است؟ جایگاه شعر ما در ۱۰ یا ۲۰ سال دیگر کجای این ادبیات خواهد بود؟ چقدر مردم زمانه‌مان را با شعر واقعی آشتی داده‌ایم؟ خوب است از ابتدا شروع کنیم‌‌؛ ابتدای شعر «بی‌تابی» است و برای بی‌تاب شدن، خود را در معرض نسیمی از سوی دوست بگذاریم، تا باغی از برگ‌های لرزان شویم (ص ۴۰۳) و برای یافتن معنی صریح حضور به اصل نسخه قاموس خود رجوع کنیم (ص ۴۰۱) قیصر شعر، راه را به ما نشان داده است؛ او شاعر زمانه‌هاست. برای چندمین بار، شعر قیصر را بخوانیم و راه درست را بیابیم: ز پشت پنجره برخیز تا به کوچه رویم برای دیدن تصویر، قاب لازم نیست! (ص ۳۹۰) براستی، چرا قاب‌ها ما را در حصار خویش نگه داشته‌اند... ادامه دارد... @smahdihoseinir
او؛ شاعر زمانه‌ها.... چهار در سطرهای پیشین دردمندانه نوشتم: بسیاری از آیینی‌سرا‌ها و هیئتی‌نویس‌ها، شعارشان «مردمی سرودن» است و تجربه‌ها نشان داده است که این شعار، همچنان بسیار ناپخته مانده است و «اظهرٌ من‌الشمس» است، که الگوی مردمی سرودن را از قیصر امین‌پورها نیاموخته‌اند و ای کاش می‌آموختند و می‌یافتند... قیصر امین پور مثل همچون حافظ و سعدی و دیگر شاعران برجسته می‌دانست که برای مردمی شدن شعر، باید به سراغ زبان و بیان مردم برود و تصویرهای ذهنی، حکمت‌های عامیانه و باورهای مردمی را که در کنایات و لحن آنان ظهور و بروز می‌یابد، در شعر به زبان هنری بازسازی کند. در بخش دوم این یادداشت، با ذکر شواهدی، از تجربه‌های عامیانه‌نگاری قیصر امین‌پور می‌نویسم. *بهره‌گیری از کنایات: یکی از ابعاد هنر قیصر عزیز، استخدام و به کارگیری کنایات، عبارات مردمی و حکمت‌های عامیانه است، به عنوان ماده خام، و سپس کانالیزه کردن و عبور دادن آن از صافی ذوق هنر شعری. حاصل این ریاضت و تلاش هنری، شعری است به معنی واقعی کلمه؛ و در حکم آینه‌ای است با دو جلوه؛ یک رویۀ آن، ویژه مردم است که جلوه‌هایی از زبان و اندیشه خود را در آن می‌بینند و در دیگر روی آن، خواص و هنرمندان، جلوه‌های غرورآفرین و هنرمندانه شعر را به تماشا می‌نشینند: به عنوان مثال، کنایه «چشم دیدن کسی را نداشتن» به این شکل در شعر او جلوه شاعرانه گرفته است: انگار/ این روزگار چشم ندارد من و تو را/ یک روز/ خوشحال و بی ملال ببیند! (دیوان، ص۱۳) و: از بد، بدتر اگر هست/ این است/ اینکه باشی/ در چاه نابرادر، تنها/ زندانی زلیخا/ چوب حراج خورده بازار برده‌ها/ البته بی که یوسف باشی! / پس بهتر است درز بگیری/ این پاره پوره پیراهنِ/ بی‌بو و خاصیت را/ که چشم هیچ چشم به راهی را / روشن نمی‌کند! (همان، ص ۲۳) در این شعر، کنایات «چوب حراج خوردن»، «درز گرفتن پیراهن» و «چشم‌براهی»، برگرفته از کنایات حکمت آمیز عامیانه است. همچنین کاربرد اتباع «پاره پوره»، یعنی چینش دو واژه که یکی معنادار و دیگری بی‌معنی است و ساخته ذهن مردم. بی‌گمان مخاطب عام از این شعر به جهت حضور جدی نشانه‌های زبان مردمی بهره خواهد برد و خواص نیز از ظرایف زبان شعر او، که در قالب نیمایی، فرم و انسجام خاص خود را یافته است. بی‌گمان برجسته‌ترین رفتار قیصر امین‌پور با ادبیات عامیانه، بهره‌گیری هوشمندانه او از کنایات است و بازسازی هنرمندانه آن. ببینید کنایه «سنگ تمام گذاشتن» را چگونه در این بیت، با تصویری شفاف و هنرورزانه اما حسرت‌مند به کار می‌برد: آخر دلم با سربلندی می‌گذارد سنگ تمام عشق را بر خاک گورم (همان، ص ۶۲) نمونه‌ دیگر: سوخت دست و بال ما از این همه کاسه‌های داغ‌تر از آش‌ها (همان، ص ۵۹) ادامه دارد... @smahdihoseinir
او؛ شاعر زمانه‌ها.... پنج. *حکمت‌های عامیانه حکمت‌های عامیانه نیز از دیگر ابعاد مهم ادبیات مردمی است که کاربرد هنرمندانه آن به شعر غنای هنری و محتوایی می‌بخشد: دلی که گرد خویش می‌تند تار اگرچه قدر یک مگس، خودش نیست مگس به هر کجا به جز مگس نیست ولی عقاب در قفس، خودش نیست! (همان، ص ۷۴) و: دوباره پلک دلم می‌پرد نشانه چیست شنیدم که می‌آید کسی به مهمانی( همان‌، ص 304) *حذف و ایجاد تعلیق از ویژگی‌های زبان مردم، حذف عبارات غیرضروری با هدف ایجاد تعلیق و سپردن درک مفهوم به مخاطب است؛ بر اساس نشانه‌هایی که در کلام جای‌گذاری شده است. شاعران هوشمند و نکته‌سنج براحتی می‌توانند سعدی‌وار، از این تکنیک بیانی الگوسازی کنند و بهره‌ها ببرند: در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست از گل و لاله گزیر است و ز گل‌رویان نیست ... ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست. اگر اجزای حذف شده در زبان را به شعر سعدی بیفزاییم، حاصل عبارت چنین نازیبا خواهد شد: در من این (حقیقت) هست که صبرم ز نکورویان نیست از (تماشای) گل و لاله گزیر است و ز (تماشای) گل‌رویان (گزیر) نیست ساربانا (فقط) خبر از دوست بیاور (نه کس دیگر) که مرا خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست. قیصر امین پور از همین قاعده و طرفیت زبانی مردم بارها در شعر بهره جسته است: همه حرف دلم با تو همین است که: «دوست...» چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟ (همان، ص۲۰۱) می‌خواستم که ولوله برپا کنم ولی... با شور شعر، محشر کبری کنم، ولی... (همان، ص ۲۲۷) * صمیمت، سادگی فطری، بی‌تکلفی در کلمه و کلام شاعران برتر، در به کارگیری زبانِ «سهل ممتنع»، به جای ساده‌اندیشی، به سادگی کلمه و کلام، طراوت، جذابیت، مؤانِست و آشنایی ذهن مخاطب، و جمعاً بی‌تکلفی آن می‌اندیشند. شعر می‌تواند در عین عمیق و حکمت‌آمیز بودن، جذابیت و طراوت داشته باشد، به عبارت دیگر تماماً شعر باشد، اما ساده و بی‌تکلف. این غزل از مرحوم قیصر امین‌پور، از بهترین نمونه‌های غزل معاصر و در شمار برجسته‌ترین نمونه‌های «سهل ممتنع» است؛ که در کنار سادگی فطری، ممتنع، هنرمندانه و نغز سروده شده است: سراپا اگر زرد و پژمرده‌ایم ولی دل به پاییز نسپرده‌ایم چو گلدان خالی، لب پنجره پُر از خاطرات ترک خورده‌ایم اگر داغ دل بود، ما دیده‌ایم اگر خون دل بود، ما خورده‌ایم اگر دل دلیل است، آورده‌ایم اگر داغ شرط است، ما برده‌ایم اگر دشنه‌ دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گرده‌ایم! گواهی بخواهید، اینک گواه: همین زخم‌هایی که نشمرده‌ایم! دلی سربلند و سری سر به زیر از این دست، عمری به سر برده‌ایم (دیوان، ص314) @smahdihoseinir
... كس نيست در اين شهر امان داشته باشد يك تيغ نمانده كه زبان داشته باشد از سرّ محبت چه توان گفت به اين قوم؟ آن‌گاه كه ايمان، غم نان داشته باشد من بي‌خبر از خويشم ‌و از دوست بگويم عاشق خبر از خويش چه‌سان داشته باشد؟ يوسف سر بازار وفا مانده و، افسوس كس نيست ز جان، نقد روان داشته باشد جان است عزيز و، سر بازار محبت از يوسف من كيست نشان داشته باشد؟ دل مي‌تپد اما جرس قافله‌اي نيست كز دوست نشاني به زبان داشته باشد دل مي‌تپد و اشك مرا همسفري نيست تا قافله چون ريگ روان داشته باشد تا بويي ازين غم ببرد جانب معشوق اي كاش صبا لَختي امان داشته باشد مي‌ترسم از اين غصه در اين راه، امامم از غربت من دل، نگران داشته باشد جانم به لب است و به لبم نام تو هر دم؛ تا در رگ من خون جريان داشته باشد بر روي بهار تو خسان تيغ كشيدند حيف است كه اين باغ، خزان داشته باشد *** از چشم شما مردم افتادم، اما اين عشق، محال است زيان داشته باشد... ذی‌الحجه‌ی ١٣٨١ @smahdihoseinir
ده ذی‌الحجه، عید قربان است دل به یادت، بهشت رضوان است کاش قربان راه دوست شویم عید اهدای جان به جانان است فقر محضیم و دستمان خالی؛ آنچه داریم ما فقط جان است عید ما مرگ آرزوهامان مرگ فرعون نفس و طغیان است ناگزیرم به کشتن نفس و، از من او دائماً گریزان است! دل من کوفه‌ای شده که در آن مسلمی چند روز مهمان است کوفه باید که کربلا بشود کربلا وعده‌گاه جانان است دل من کوفه‌ای شده که در آن دعوت و نامه‌ها فراوان است پای امضای اقتدا به حسین دست من مثل بید لرزان است نکند پای مرگ در کار است دلم از دعوتش پشیمان است مسلمی در من است مهمان و عهد من بایزید پنهان است بایزیدیم یا به رسم حسین؟ قصه ارتداد و ایمان است باز هم خوان مرگ گستردند رزق از شام، تیغ برّان است خوان اول سلام و دعوت شد خوان مهمان‌کشی پر از نان است خط کوفی چقدر ناخواناست او مسلمان و نامسلمان است! شبح مرگ می‌وزد در شهر گردباد است و فتنه باران است شتک فتنه روی برگ دعا دشت‌ها ظاهراً گلستان است هر زبان است در دهان خنجر چشمها چشم نیست، پیکان است! استخوان لای زخم‌های فریب چه جگرها به زیر دندان است مسلمی در دل من آواره میزبان است یا که مهمان است؟ آه از این میزبان بی تدبیر دلم از شرم او پریشان است دل من با شریح قاضی‌ بست! عهد من با فلان و بهمان است دل من آه کربلایی باش کربلا مأمن شهیدان است کربلا وعده‌گاه «حرّ» و «زهیر» ارض موعود اهل ایمان است *** آه آه ای برادران عزیز یوسفی هست و رو به کنعان است باز این شهر بیت‌الاحزان و، یوسف آواره در بیابان است... دهم ذی‌الحجه‌/خردادماه ١۴٠٣ @smahdihoseinir
... باران دوباره دل‌پذیر آمد سرشار آمد، سر به زیر آمد در عالم بالا خبرهایی‌است این‌گونه باران دل‌پذیر آمد تا از طراوت‌ها نشان آرد هر ابر سمت آبگیر آمد هر ابر، باران هدایت شد با رودها در این مسیر آمد تا رمز رویش را به او گوید باران به دیدار کویر آمد باران به لحن رعد و طوفان بود گرچه به نرمای حریر آمد باران وحی از آسمان بارید حکم ولایت در غدیر آمد آن حکم حق، بار امانت بود حکم خدا باری خطیر آمد بار امانت عشق مولا شد در عشق او خیر کثیر آمد پیچید بوی نام مولا و در باغ جان، عطر عبیر آمد نور هدایت در فضا پیچید یعنی سراج آمد منیر آمد دست دو مولا در طراز هم آری مراعات‌النظیر آمد الیوم اکملت لکم را خواند روح بشارت از بشیر آمد لحن «فهذایش» به ما فهماند مرجع برای این ضمیر آمد ما خوب می‌دانیم مولا کیست بر منکران اما نذیر آمد اکنون ولی‌الله اعظم اوست بعد از رسول‌الله امیر آمد بعد از پیمبر بهترین مولا در کار دین نعم‌النصیر آمد مولاعلی‌بن‌ابی‌طالب بخت جوان با رای پیر آمد یک‌باره خم شد پشت ابلیس و در ناله و بانگ و نفیر آمد تکلیف شب با روز روشن شد چون حکم فردوس و سعیر آمد هارون امت از پی پیکار با سامری‌های شریر آمد لرزه به جان روبهان افتاد دیدند جای شیر، شیر آمد آن شیر، شیر بیشه توحید شیر خداوند قدیر آمد آمد قسیم‌النار والجنه حبل‌المتین و دستگیر آمد مسکین راه او، یتیمش باش آن دستگیر هر فقیر آمد بر سفره‌اش بنشین که مصداق یا راحم الطفل‌الصغیر آمد *** سبحانک! این شعر و شأن تو؟ تا بارگاهت مستجیر آمد با ذکر یامولا اَجِرنا و یا مستعان و یا مجیر آمد ذره‌نوازیِ تو و این شعر... در چشم‌ها گرچه حقیر آمد.. تیرماه ١۴٠١ @smahdihoseinir
بی زره آمده، از تن برود بی‌خود از خود شده، بی «من» برود پیک مرگ است که با هیبت تیغ به سوی لشکر دشمن برود پیرهن‌چاک و رجزخوان آمد خواست از خاک به گلشن برود داسها دور سرش چرخیدند تا در آغوش شکفتن برود بارش تیر و تگرگ سنگ است بروی فرشی از آهن برود چشم‌هایی نگران در پی اوست نگذارند... ولیکن برود! جسم وقتی سپر جان بشود روح در بدرقه تن برود زیر شمشیر غمش اشک‌فشان با رجز‌های مطنطن برود عرق مرگ و یا چشمه خون؟ چیست از روزن جوشن برود؟ پرستاره تنش از بارش زخم خواست با جلوه روشن برود همه دشت پر از جلوه اوست گرچه می‌خواست که بی «من» برود * قصه شام بلا سر به سر است سری از نی روی دامن برود... ١٩تیرماه ١۴٠٢ @smahdihoseinir
چله عاشورایی؛ چهل رباعی دررثای حضرت علی‌اصغر .pdf
263K
📥 دریافت فایل|مجموعه چهل رباعی عاشورایی 🏴 تقدیم به علیه‌السّلام
... عمامه پیغمبر بر سر دارد او یک‌تنه عزم دفع لشگر دارد این شیر، علی‌بن‌حسین‌بن‌علی است شمشیر منافق‌کش حیدر دارد... سوز جگر از دل به زبان آمده بود بابا سوى ميدان، نگران آمده بود جانى شد و بر تن على جان بخشيد آن لب كه ز تشنگى به جان آمده بود در جلوه شدند ماه و مهتاب از هم دل برده به یک نگاه بی‌تاب از هم از هر دو عقیق لب، عطش می‌جوشید دو تشنه ولی شدند سیراب از هم! خشکیده لب علیّ اکبر بوسید تر کرد لبی و، جام کوثر بوسید در روی علی جمال جدّش را دید نیّت کرد و، لب پیمبر بوسید این روح مصّور است«ارباً ارباً»ست یا جسم پیمبر است«ارباً ارباً»ست؟ این کیست که لرزانده دل اهل حرم؟ آه این علی اکبر است«ارباً ارباً»ست منشق شده چون جدّ تو، فرق سر تو قطعه قطعه شده تن اطهر تو ارباً ارباً جسم تو، هم چون دل من قرآن ورق ورق شده، پیکر تو رمضان‌المبارک 1381 @smahdihoseinir
... داغت گداخت قلب مرا چشم من تر است با گریه بر تو حال من امروز بهتر است در چشم من شده همه‌ی لحظه‌ها غروب ماه است خون گرفته و خورشید، پرپر است هر پنجره ز داغ تو در پرده‌های ابر این چشم‌ها دو ماهی در خون شناور است. نگذاشت شعر باز هم امشب بخوابم و... این شعر نیز قصه‌ی زخمی مکرر است. دارم به انتهای خودم می‌رسم ولی، بن‌بست نیست رو به رویم، راه دیگر است فتح الفتوح، قصه فتح دل من است یعنی که قلب سنگی من بی تو خیبر است! هر روز یک دو بیت پر از روضه می‌شوم بی‌ روضه تو روز و شب من برابر است مولا میان هیئت و من غافلم از او یعنی حضور حاضر غایب میسر است او ریخته نمک به روی روضه‌ها اگر، از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است فرمود روضه عمو عباس را بخوان پیغام آشنا نفس روح‌پرور است. در خانه‌ام، به یاد تو در هیئتم هنوز من در میان جمع و دلم جای دیگر است! من غرق در حکایت گودال مانده‌ام مولا اگر اجازه دهد، روضه محشر است مولا اگر اجازه دهد، ضجه می‌زند این شعر در رثای امامی که بی‌سر است شد خطبه‌خوان امام هدایت، به زیر تیغ شمر و سنان، مخاطب و گودال، منبر است هرچند سنگ می‌وزد از فتنه زمین این آسمان پُر از پَر و بال کبوتر است دیروز بوسه‌گاه نبی بود و، بعد از این این بارگاه، عرصه جولان خنجر است آشوب در تمامی ذرات عالم و... خورشید از هجوم سیاهی، مکدر است برگشته‌ام ز هیئت و، در هیئتم هنوز دنبال ساربان که... نگوییم بهتر است... این برق خنجر است به چشمم چه آشناست شاعر سکوت کرد... نفسهای آخر است. یکم مردادماه١۴٠٢ @smahdihoseinir
اگرچه پنهان کردم همیشه چشم ترم را نشد نهان کنم از مردم، آتش جگرم را جهان تازه‌ی من شعر بود و عشق شما بود چه باشکوه شمردم، جهان دور و برم را چه عاشقانه سرودم که دوست دارمتان و چقدر ساده گرفتید شرح مختصرم را به شوق شعر شکفتم که جاودانه بمانم تبر شدید و شکستید هرچه برگ و برم را جهان و هرچه در او هست سهم اهل جهان باد من آمدم که بجویم ستار‌ه‌ی سحرم را پر از ستار‌ه‌ی پروین شد آسمان دو چشمم به روی تاک ببینید عشق شعله‌ورم را همیشه زمزمه دارم «من از بلاد غریبم... » و «از جهان شما ابرناک می‌گذرم» را شما؟ شما که پریشان زلف دلبرکانید! نشان دهم به که عمق شکست بال و پرم را؟ نگاه منجمد و چشم پر سؤال شمایان به روی دوش من افکند کوله‌ی سفرم را نه شوق خواندن شعری، نه عشق ناب و غیوری در این محاصره، رسوا کنم چرا نظرم را؟ اگرچه خسته‌ام از دست این سیاه‌زبانان ندیده‌اند و نببینند جرعه‌ای شررم را تمام غربت خود را به ابر و ماه سپردم که قطره قطره ببارند بر زمین خبرم را فرشته‌ها، رفقای شهید عشق کجایند؟ یکی بیاید و حالا مرا که محتضرم را... ٣٠ دی‌ماه ١۴٠١ @smahdihoseinir
با عشق حسین، جان من شد آگاه ای مرگ ندارم از تو حتی اکراه! این جان مرا بگیر و تقدیمش کن در مجلس روضهٔ اباعبدالله
هدایت شده از شعر هیأت
علیه‌السلام 🔹جادۀ توحید🔹 کنار پنجره‌فولاد، گریه مغتنم است در این حریم برای تو گریه محترم است جهان سادۀ من: گریۀ وصال و فراق تمامی دو جهان، گوشۀ همین حرم است شروع مرگ، زمان جدا شدن از تو به پایِ عشق تو مردن، حیاتِ دم به دم است چه دورم از تو... خدایا چه دیر فهمیدم! تو در کنار من و سرنوشت من عدم است تو را در آینه‌هایم نشد نشان بدهم چقدر ساحت این شعر کوچک است و کم است برای جستن دُرّ حدیث سلسله‌تان زمان به حال رکوع است و پشت عرش، خم است حدیث گفتی، حقا چه اتفاق افتاد به حکم «اِلّا»‌یت، پرده از نفاق افتاد.. نفاق و کفر به حکم تو راهشان سد شد مسیر کوی ولا غرق رفت و آمد شد سرودی «اَشهَدُ اَن‌ لا ‌اِلهَ اِلّا ‌الله» ولایت تو نشان داد راه را از چاه به«لا اله»، اذان را دوباره جان دادی برائت از همۀ کفر را نشان دادی «بشرطها»‌ی شما راه را به ما فهماند حضور منتشر ماه را به ما فهماند به«لا اله» رسیدیم و نفی غیر شما به بارگاه ولا، حصن محکم «الا» به حصن محکم خود راه داده‌ای ما را به زیر پرچم خود راه داده‌ای ما را حدیث گفتی و از حکمتت جهان پر شد کنار دریایت، هرصدف پر از دُر شد حدیث سلسله، تفسیر ناب توحید است تجلیات ولایت به قاب خورشید است به سمت جادۀ توحید می‌برد ما را به سوی خانۀ خورشید می‌برد ما را کلیم‌وار به طور تبسم آمده‌ایم به شوق «و رضی‌الله عنهم» آمده‌ایم زیارت تو شبیه عروج تا عرش است حریم تو ملکوت است؟ فرش یا عرش است؟ عروج عرش‌نشینان، هبوط در حرمت مقام سلطانی، خوشه‌چینی از کرمت به لطف نور تو هر ظلمتی سحر گردد گناه‌کار بیاید فرشته برگردد به اشتیاق نگاه تو زائرت شده‌ام همین بسم که بگویی که شاعرت شده‌ام تو قول داده‌ای ای مهربان- که هم‌نفسی- سه‌جا به داد دل شیعیان خود برسی سه‌جا؟ نه در همه‌جا لطف تو کنار من است تو آن امام رئوفی که بی‌قرار من است... 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5763@ShereHeyat
این روزها این سؤال مهم، ذهن مرا به خود درگیر کرده است؛ آیا عزاداری‌ها و شادی‌های ما بر اساس و مبنای آیین اهل بیت(علیهم‌السلام) و رضایت ایشان است؟ برخی نغمات و سبک‌های عزاداری، آن بالا و پایین پریدن‌های مفرط، ارائه مضامین حسی و سطحی، که در نوحه‌ها ارائه می‌شود، آیا با رسالتی که برای مداح و شاعر تعیین شده تطابق دارد؟ این روزها مراسم برائت از دشمنان اهل بیت رواج دارد، براستی مفهوم برائت، لباس سرخ پوشیدن و به هر قیمتی این و آن را خنداندن است؟ آیا موضوع مهم «وحدت اسلامی» فقط شعار است، یا ضرورت؟ آیا متولیان این برنامه‌ها از مسائل شرعی مطلعند و می‌دانند که فحش‌دادن حرام شرعی است؟ از خود پرسیدیم، فحاشی کار چه کسانی است؟ مگر از بد دهنی شمر و سنان در شعرها مضمون نساخته‌ایم؟ و مگر در زیارت امین‌الله «مُسْتَنَّةً بِسُنَنِ أَوْلِيائِكَ، مُفارِقَةً لِأَخْلاقِ أَعْدائِكَ»را طلب نمی‌کنیم؟ این تناقضات را چه کسی حل می‌کند؟ امروز هنر برخی مداحان ما «موزیکال خواندن» است و اجرا در مجامع عمومی، که با سوت و کف برخی جوانان همراه است... امیدوارم «مردی از خویش برون آید و کاری بکند»، تا حداقل بر آنان که نمی‌دانند یا دچار غفلتند، روشن شود که مرز اخلاق، شرع، شادی، غنا، و... تا کجاست؟ البته واضح و مبرهن است، که بسیاری از اینان از من و امثال من، این حدود و مرزها را می‌شناسند! ******** این سیل ویرانگر، این شادی بی‌قاعده، دیشب به پشت درهای حرم حضرت معصومه(سلام‌الله علیها) رسید... عده‌ای برای شاد بودن، دارند هزینه‌های سنگینی بر جامعه فرهنگی و دینی ما تحمیل می‌کنند... به هوش باشیم. (سلام‌الله‌علیها)به‌قم
بر قله اقتدار، با عزم شکار خورشید بمان و نیزه‌ی نور ببار! از خلوت ماه، خواب خوش را بپران طوفان شو و مرگ را به ساحل بسپار مانند عقاب باش و بر صید بتاز هرگز مهراس از شغال و کفتار بر خصم پلنگانه بکش نعره‌ی خشم چنگال بزن به سایه‌های بی‌عار باید جبل راسخ ایمان باشی در معرض خصم، کوه، محکم، سُتوار! ای کوه پر از گدازه، آتش بفشان بر دامنه‌ها و دره‌ها مرگ ببار هنگام «اشداء علی الکفار» است این آیه‌ی اقتدار را کن تکرار هان«موسی صدر» شد «حسن نصرالله» ققنوس‌تبار باش ققنوس‌تبار مرحب مرحب، خصم به میدان آمد حالا رجز علی است «این عمار» از کشته دشمنان خود پشته بساز ایمان تو سنگر است و جان، میدان‌دار لبنان عزیز! غزه‌ی عزت باش یحیی‌السنوار باش، یحیی‌السنوار...