eitaa logo
مجله قلمــداران
5.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
308 ویدیو
10 فایل
این کانال متعلق به چهار یار هم‌قلم است! کپی یا اشتراک‌گذاری آثار، شرعا حرام‌ است. #به‌جان‌او به قلم ف_مقیمی راه ارتباطی @moghimstory ادمین تبادل و‌تبلیغ @Gh_mmm
مشاهده در ایتا
دانلود
13.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شروین این آهنگو برای حمایت از معترضان و ضد جمهوری اسلامی خوند، یکی از انقلابی های خوش سلیقه همون آهنگو با عکسهای دیگه تدوین کرد که قشنگ با آهنگ میخونه @hosein_darabi
مجله قلمــداران
شروین این آهنگو برای حمایت از معترضان و ضد جمهوری اسلامی خوند، یکی از انقلابی های خوش سلیقه همون آهن
به این می‌گن استفاده از فرصت‌ها چند نفر از ما می‌تونیم در مقابل هجمه‌هایی که به اعتقاداتمون وارد می‌شه این‌طوری مصادره به مطلوب کنیم؟ اگر در طول این سال‌ها به جای اینکه چنین محتواهایی رو بایکوت و فیلتر کنیم در جهت تبلیغ عقاید خودمون استفاده می‌کردیم چی می‌شد؟! اما متاسفانه ما بلد نیستیم از حمله در جهت ضد حمله استفاده کنیم. ما فقط بلدیم دفاع کنیم متاسفانه حتی در دفاع کردن هم خوب عمل نمی‌کنیم و گاهی اونقدر دستپاچه می‌شیم که گل به خودی می‌زنیم. من نمی‌دونم این جوونی که چنین حرکتی با این ترانه کرده کیه ولی دمش گرم! توی این نظام جای چنین انقلابی‌های سیاس و خلاقی خالیه به نظرت چند نفر ما می‌تونیم از این به بعد از هجمه‌های چپ و راست، ایجاد فرصت کنیم؟
همراهان خوب کانال لازم می‌دونم قبل از اینکه امشب رو تقدیم کنم توضیحاتی بدم. همونطور که می‌دونید اعتیاد جنسی معمولاً از سنین نوجوانی و جوانی آغاز می‌شه و گاهی پدرها و مادرها به دلیل تلخی این حقیقت، بجای اینکه در صدد آگاهی دادن به نوجوونشون بربیان از در کتمان و انکار وارد می‌شن. اون چیزی که لازمه هر پدر و مادری بدونه اینه که این معضل اگر انکار شه فقط صورت مسأله نادیده گرفته میشه. چه بسیار نوجوون‌هایی که اگر در ابتدا با برخورد صحیح و اگاهانه والدین مواجه می‌شدند و پدر و مادر باهاشون همراهی و کنترل می‌کرد به این مشکل بر نمی‌خوردند. این قسمت اگر چه تلخه اما باید به همون انداره برای تک تک ما تلنگری باشه تا بیشتر از اینها حواسمون به نوجوونمون باشه پ ن: خدا می‌دونه چقدر سر این پست می‌ترسم از شما.. از شمایی که از اونور بوم میفتی و اینقدر بابت ترس‌هات به نوجوون سخت می‌گیری که یه معضل دیگه ایجاد شه. یادمون باشه کنترل به معنی سخت‌گیری و تجسس نیست. کنترل یعنی زمینه‌ی گناه و تنهایی رو برا جوون و نوجوونت فراهم نکنی در آخر بابت بارگزاری این پست از همتون عذرخواهی می‌کنم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Ehsan Khajeamiri - Bigharar (320).mp3
9.45M
نشستم تو سال‌های دلواپسی شده قبل مردن، ولی می‌رسی...
4_5915846227903123014.mp3
8.38M
تو مثلِ ستاره ها شبو از شب زده ها دور میکنی !!
هدایت شده از گاهی...قلم...
تجربه ای که گذشت با چاشنی اغراق! افتاده بودم روی تخت. ‌مثل همهٔ روزهای قبل. حالم خوب نبود. البته که فقط خودم می فهمیدم خوب نیستم. وگرنه همه چیز درست به نظر می رسید. صبحانه محمدامین را داده بودم. دستشویی هم رفته بود. صدای شبکه پویا هم می آمد. خودم را بیشتر مچاله کردم زیر پتو. نه خوابم می آمد، نه حال بلند شدن داشتم. صبح زنگ زده بودم مشاوره. احتمالا تنها مراجعی بودم که انقدر سریش طور سر کله صبح وقت دکتر را می گرفتم. زیر پتو تاریک نبود. رنگ روشن روتختی با گل‌های سرخش نور قرمزی انداخته بود روی دستم. مچم را گرفتم زیر نور. رد سرخی افتاد روی پوستم. دلم خواست خون باشد. زیاد به بریدن رگ دستم فکر می کردم. فاطمه سادات می گفت یک راه بهتر برای خودکشی پیدا کن! رگ زدن نجس کاری دارد! البته به او حق می دادم. معده درد نکشیده که پیشنهاد می کرد قرص بخورم. ولی رگ زدن یک چیز دیگر است. اصلا من عاشق خون هستم. احتمالا اگر یهودی بودم باید می گفتم در زندگی قبلی ام خون آشام بوده‌ام. اما من مسلمانم. ایمانم قوی است و معتقدم خدا من را آفریده. آن هم درست در پایان ساعت اداری. وگرنه این همه خرابی و اشتباه در خلقت آدم بعید است. بدنم را که مطمئنم دست دوم استفاده کرده! به جنس خدا که نمی توان ایراد گرفت. حتما مسئول خرید تو زرد از آب درآمده. از صبح که بیدار می شوم از مچ پا آتل می بندم تا کمر. اگر یک روز یادم برود تا ظهر شبیه پنگوئن راه می روم و ظهر به بعد شبیه شترمرغ! احتمالا خدا دم رفتن دکمه را هم اشتباه فشار داده و من انسان متولد شدم. وگرنه من باید خون آشام می شدم. از آن خوش تیپ هایش که توی فیلم های هالیوودی می بینیم. محمدامین صدا زد: _مامان گشنمه. گوشه پتو را کمی بالا زدم: _برات ساندویچ درست کردم روی اپن ، بردار. این ترفند را تازه یاد گرفته بودم. صبح زود تمام بساط عیش و نوشش را آماده می کردم که مجبور نباشم هردفعه یامان نثارش کنم. دستم را زیر نور قرمز تکان دادم. خوشم آمد. فاطمه سادات شب قبل گفته بود عرضه خودکشی نداری. تیغ را گذاشته بودم روی دستم. دیدم عرضه دارم، اما گفتم که من آدم معتقدی هستم. احتمالا اگر فرو می کردم توی پوست ، می رفتم اون دنیا و همان مسئول خرید نامرد می گفت من بدن آکبند تحویل دادم و این هم رسیدش. بعد خدا همان رسید را فرو می کرد توی قیر داغ و... بماند! خلاصه که خسارت یک بدن نو و آکبند را از پدر جد ما صاف می کردند! موبایلم را برداشتم دوباره پیام ها را چک کردم. چتم با دکتر را خواندم. فهمیده بود دلم خودکشی می خواهد. برای همین وقت اورژانسی داد. او هم می دانست من آدم معتقدی هستم. برای همین گفت: _خودکشی راه حل درستی نیست. ولی می توانی از خدا طلب مرگ کنی! خندیدم و گفتم: _ما که مستجاب الدعوه نیستیم. گلویی صاف کرد و گفت: _ان‌شاالله که این بار مستجاب‌الدعوه... مکثی کرد و ادامه حرفش را خورد. تمام گلبول های سفیدم درجا استعفا دادند و رگ دستم پوکر فیس به افق خیره شد. بعد هم حرف را عوض کرد و دلداری داد که همه نویسنده ها افسردگی را تجربه می کنند! و صادق هدایت را مثال زد! شاید می خواست انتقام زنگ زدن سر صبحم را بگیرد! تلفن خانه زنگ خورد. بی میل از زیر پتو بیرون آمدم. دکمه را زدم. فاطمه سادات بود. مثل همیشه پرانرژی. انگار نه انگار خانی آمده و خانی رفته. خوشم می آید انقدر زندگی را به کتفش می گیرد. محمدامین غر زد. دستم را گرفتم جلوی دهنی گوشی و برایش خط و نشان کشیدم. رفت نشست روی مبل. _مائده بیا یکم طنز بنویس. کانال لازم داره. دلم می خواست برایش تعریف کنم داستان طنزم را که استاد جزینی پسندیده بود چاپ شده توی مجله ادبی گام. اما حوصله نداشتم. گذاشتم او حرف بزند. کمی از خلاقیتم برای تدریس سر کلاس نوجوان ها گفت و بالاخره گوش‌هایم مخملی شد. قول دادم داستان بعدی کانال را من بنویسم. آن هم طنز. آن هم وسط این ردی که مانده روی مچ دستم. گوشی را قطع کردم و ایستادم جلوی آینه. لب و لوچه ام را کش آوردم که مثلا دارم لبخند می زنم. به خودم گفتم: _مطمئنم می ترکونی مائده. محمدامین صدا زد: _مامان بیا منو بشور! پ.ن : می گذرد... اما هر بیست و چهار ساعت دویست و چهل ساعت... م. رمضان خانی @gahi_ghalam
هدایت شده از گاهی...قلم...
راستش اصلا دلم نمی خواست شرایطی که نوشتم و تجربه کردم رو کسی درک کنه. دوست نداشتم کسی بیاد بگه منم همینطورم و... آنقدر سخت بود که برای دشمن خودم هم نمی خوام. ولی دوتا نکته بگم برای دو گروهی که نظر دادن. اول اونایی که میگن ماهم همین مشکل داریم و همدردیم. صفر تا صد، خودت به خودت می تونی کمک کنی. حتما مشاور داشته باش اما راستشو بخوای مشاور فقط چراغ رو برات نگه می داره. اول و آخر خودتی که باید قدم برداری و این مسیر تاریک رو رد کنی. میگم خودتی یعنی منتظر هیچکس نباش. هیچکس. نگو شوهرم نمیاد کمک، مادرم براش مهم نیست، پدرم .... اینا همه حرفه. وقتی به این مرحله می رسی خودخواه باش. خودتو دریاب. اگه دوست خوبی داری که شنونده فعالیه دو دستی نگهش دار. ازش خواهش کن چند وقتی به حرف هات گوش بده. با حس خودکشی نجنگ. کلا جنگیدن مغز رو در حالت دفاعی قرار میده. تا می تونی دوپامین تو افزایش بده. ورزش کن. بخند حتی شده الکی. دلخوشی های کوچیک درست کن. مثل یه کتاب رنگ آمیزی، یه دفتر نقاشی، یه میل بافتنی، یه گلدون. شادی های چند ثانیه ای برای افزایش دوپامین فوق العاده س. شاید بعضی اعتقاد نداشته باشند. اما بچسب به ریسمان اهل بیت. وصل شو به یکی از شهدا. محاله بذارن بری پایین. خلاصه که می گذره. نه راحت، نه زود. اما تو هم میای تو جایی که به عقب نگاه می کنی ، یه نفس عمیق می کشی و میگی آخیییییش😌 @gahi_ghalam