#نوجوانی
نوجوانان گروه شهید محرابی را که یادتان نرفته،
چند دختر نوجوان و پرشور که هرازگاهی قدم های بزرگ برمیدارند،
این بار جمع شده اند تا در ایام شهادت امام رضا علیه السلام، برای کودکان نیازمند
غذای گرم و هدایای کوچک تهیه کنند.
این گروه کمک های شما را به دستان کوچک و خالی فرزندان محروم این شهر میرسانند...🎁
✨شماره حسابشان جهت واریز مهربانی شما که باید تا چهارشنبه ۲۳ مهرماه باشد:
5892_1012_1972_2721
بانک سپه، خانم سارا تنها
ماجور باشید🌸
@ghalamzann
#محمد_بلباسی
پیکر شهید محمد بلباسی پیدا شده است و فردا در حرم آقا طواف داده میشود،
چهارسال قبل در خان طومان به شهادت رسید
وقتی زینبش هنوز پا به دنیا نگذاشته بود
اینکه امشب چه بر خانواده اش میگذرد، نمیدانم
اینکه همسرش عاشقانه هایش را فردا چطور بر تکه های پیکرش میخواند، نمیدانم
اینکه خداوند چطور دلشان را آرام کرده و میکند، نمیدانم
اما خواندن نوشته های خانم بلباسی در قبل و بعد شهادت محمد،
میگوید شهید شدن دفعتا اتفاق نمیافتد،
یک فرایند است
تو کم کم شهید میشوی
و کم کم همسر شهید،
و این فرایند آنقدر جدی است
که وقتی شهید میشوی
همسرت بنویسد
"الحمدلله که خانه ما خانه شهادت شد
و از خودت میخواهم کاری کنی که پیکرت برگردد... "
برای اینکه در این فرایند قرارمان دهند دعا کنیم
برای اینکه حسابمان کنند دعا کنیم
برای بزرگ شدنمان دعا کنیم
و برای اینکه تا لحظه مرگ
کودک نمانیم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#این_خانه_فرش_ندارد
یک خانواده با بچه های کوچک در یک خانه اجاره ای زندگی میکنند که فرش ندارد
این روزها که هنوز زمستان نرسیده است
سرمای کف خانه حتی با بخاری گرم نمیشود
نیازمند دو فرش 6 متری هستند
هرچه باشد خوب است
مستعمل و کهنه نیز کف خانه را گرم میکند
اگر میتوانید برسانید لطفا شتاب کنید.
بهترین ها نصیبتان
@ghalamzann
#روز_نوشت
کتابخانه روی پاگرد مسجد است
و قبل و بعد این پاگرد دو ردیف پله وجود دارد،
مقابل درب کتابخانه ایستاده بودم و بچه ها مشغول انتخاب و گفتگو،
پله ها پر بود از بچه هایی که نشسته بودند یا کتاب میخواندند یا صحبت میکردند،
ناگهان اتفاق عجیبی افتاد
یک خانم جوان که بچه دوسه ساله ای در آغوش داشت از لابه لای بچه ها با سرعت خودش را به بالای پله ها رسانید،
کاملا دستپاچه بود
فقط عذرخواهی میکرد که میداند نباید اینطور به مسجد میآمد اما چاره ای نداشته و میداند که باید چادر میپوشید اما ناگهانی شده،
شلوار چسبان کوتاه بدون جوراب
مانتوی کوتاه زردرنگ با آستین دوربع
و شالی که روی نصفه پایین سر مانده بود...
خیرمقدم گفتم و خواهش کردم چون بچه در بغل دارند روی پله بالایی بنشینند
گفتم اگر کوچولوی شما کتاب دوست دارد برایش داریم
استقبال کرد
یکی از کتاب های آقای "منوچهراحترامی" را برداشتم و دستش دادم
و چیزی نپرسیدم
دوباره گفت برای خواهرش گریه میکرد مجبور شدم بیاورمش
پرسیدم خواهرش کیست
"ایرن" را نشانم داد
حالا موضوع روشن بود
"ایرن" کودکی که تازه به جمع بچه ها پیوسته با آمدورفتش مادرش را به مسجد کشانده بود
چنددقیقه که گذشت دیگر معذب نبود کودکش را نشانده بود و برایش کتاب میخواند
گفتم میخواهید عضوش کنم؟
گفت میشود؟...
اسمش را نوشتم و دو کتاب تحویلش دادم
وقت رفتن مراسم مسجد تمام شده بود و هنگام خروج غذای نذری میدادند
نه خودش گرفت نه "ایرن"،
گفتم چرا نمیگیرید گفت باشد برای نیازمندان
گفتم اینجا کسی نیازمند نیست
گفت نه بدهید به دیگران،
غذا را دستش دادم و گفتم تبرک است
غذای مجلس امام حسین است
پس نزنید
گرفت و تشکر کرد
بچه ها طبق روال سوار شدند که برسانمشان و بقول خودشان ویراژ برویم در کوچه ها،
گفتم غذاهایتان را در ماشین بگذارید برایتان میاورم
با شرمندگی پذیرفت
وقتی مقابل ساختمانشان خواستم "ایرن" را پیاده کنم از غذاها فراموش کردم
مادر با خجالت آمد و گفت غذا را میشود ببرم؟
و غذاها را برد...
"ایرن" کوچک بدون آنکه بداند پای مادرش را برای اولین بار به مسجد گشوده بود.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#سید_موسوی
گفته بودند روی پشت بام نانوایی زندگی میکنند
از پله های باریکی که شیب تند دارد بالا میرویم
روی پشت بام یک آلونک کوچک است
نه چفت و بستی دارد نه قوت و استحکامی
یک چهاردیواری ساخته اند که زیر سقفش بتوان زندگی کرد
آقای موسوی کارگر نانوایی ست
جایی در قلعه ساختمان مشهد،
در کوچه ای باریک و کثیف که جویی کوچک در وسط آن
فاضلاب خانه ها را انتقال میدهد
جلوی همین آلونک کوچک گلدان های سرسبز که نشان از توجه و سلیقه بانوی خانه است آفتاب میگیرند،
داخل این چهاردیواری اما خبرهای عجیبی ست
دو کودک زیر پتو بدون حرکت دراز کشیده اند
جسم هایی بیحرکت و ذهن هایی ناتوان
و مادری که پروانه وار گردشان میگردد
و پدری که زحمت میکشد تا با درآمد کارگری اش اجاره 250 هزارتومانی را بدهد و نان و دارو و درمان را نیز هم...
روی دیوار عکس کودک دیگریست که سال گذشته در 12 سالگی براثر بیماری از دنیا رفته است
مادر با صبری عجیب از زیبایی زندگی اش میگوید از عشق و علاقه ای که به هدایای خداوند یعنی کودکان معلولش دارد
اصلا شکایت و گلایه نمیکند
فقط از سوء تغذیه بچه ها میگوید و اینکه توانشان همین مقدار است
و پوشک بچه ها خیلی گران شده است!
شرمسار ازین همه عزت نفس بسته های اقلام غذایی را کنار دیوارشان میگذاریم،
آقای موسوی و همسر و فرزندان معلولش
زیر آسمان خدا
آن بالا
به گرسنگی و نداشتن بدجوری عادت کرده اند!
خدا نکند ما به عادت های آنها عادت کنیم...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
18.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#چالش_مومو
بچه ها ترسيده اند
خیلی هم ترسیده اند
مراقبشان باشیم
خطر فضای مجازی فقط اخلاقی نیست
خیلی وقت ها روان بچه ها را هدف میگیرد
و این دومی به مراتب خطرناک تر است
کودک و نوجوانی که توان رویارویی با این دنیای پیچیده و مرموز و برنامه ریزی شده را ندارد
تاب هجمه ها و فشارهای پی در پی را نمیآورد
ترس، آن هم ترسی که خیلی وقت ها مغرورانه بروزش نمیدهد
روح و روانش را مستهلک میکند
اضطراب مداوم در وجودش نهادینه میشود
و حتی خواب آرام و تمرکز را از او میگیرد،
رهایشان نکنیم
به ادعاهایشان نگاه نکنیم
قلدری هایشان را جدی نگیریم
بچه ها حتی اگر پرسه زنی های مجازیشان
حرفه ای تر از والدین باشد
اما باز هم بچه اند
ناتوانند آسیب پذیرند
مهارت استفاده از ابزار دارند
اما مهارت و سواد بهره مندی درست ازین فضا را ندارند
تحت تاثیر توانمندی ظاهری آنها نباشیم
این فضای پرتنش دارد ذره ذره
پاره های تن شمارا مستهلک میکند،
این چندروزه از کودک کلاس اولی تا نوجوان 14 و 15 ساله را پر از نگرانی دیده ام!
رهایشان نکنیم!
پ.ن:
این ویدئو را خانوادگی ببینید و بشنوید و با کمک بچه ها تحلیل کنید و پیرامونش با یکدیگر گفتگو نمایید.
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#انّ_فی_حبّک_حیاتی
امسال سه سال میشد که مهمانِ کوچکِ
خانه ی ما بود!
این یک رکورد عالی بود در روزگاری که مهمان های کوچک حداکثر شش ماه وحداقل سه روز
میمانند!
همه ی اطرافیانی که از قدمتِ حضورِ این مهمانِ کوچک مطلع بودند هر بار به شوخی آن قدر
میگفتند تا به ظن ِخودشان حضور حیرت آورش را چشم بزنند و او برود!
اما قصد رفتن نداشت...چشم زدنی هم نبود...ماندنش و همتش بالاتر ازین حرف ها بود که بخواهد برود...
از همان روز اول با مهمانان کوچک قبلی که هر سال می آوردیمشان فرق می کرد!
طلبِ محبت و توجه داشت...شاید قبلی ها هم داشتند و ما حواسمان نبود...طفلکی ها!
اما این یکی آن قدر طلب می کرد که دلت نمی آمد اجابتش نکنی...
با این که سنخیتی با هم نداشتیم
اما انس داشتیم با هم!
آن قدر که عادت کرده بود روزی سه وعده طلبِ غذا کند و با سروصداهایی که در قبلی ها ندیده بودم
مجبورت کند که به سراغش بروی و سیرش کنی!
با همین کارهایش جای خودش را باز کرده بود
آن قدر که وقتی بالای سرش می رفتی
دلت میخواست هنگام سیر کردنش با هم همصحبت بشوید و از احوالاتِ هم بپرسید!
مهمان کوچک عادت کرده بود به محبت های صاحبش...روزی سه وعده غذا...
و بارها محبت های بصری و کلامی و رفتاری،
مهمانِ کوچک، به این همه محبت و توجه،
عجيب عادت کرده بود!
و من نمی دانستم که راز ماندگاری اش و نرفتنش همین محبت ها و توجهاتِ دمادم است!
غافل که می شدم صدایم می کرد
به واقع صدا می کرد و بادهان کوچکش آن قدر سروصدا
میکرد که دلت نمیامد اجابتش را به تأخیر بیاندازی
همه می گفتند تنهاست برایش همبازی بیاورید
اما ما می دانستیم که تنها نیست و سخت نمیگذراند!
همه می گفتند جایش کوچک است ببرید
و در جای بزرگ تری رهایش کنید
اما ما می دانستیم که بودنش و حیاتش ربطی به کوچک بودن جایش ندارد...
آن قدر سرشار میشد که یقین دارم فراموش می کرد در فضایی کوچک ناچار است زندگی کند!
یک ماهی بود که سرم شلوغ تر شده بود،
حریف زمان و گذر سریعش نمی شدم،
گاهی از سر وجدان درد و سرو صداهایش برایش غذا می بردم و یادم می رفت ببینمش!
یادم می رفت به یادش باشم
یادم می رفت هوایش را داشته باشم
یادم می رفت کنارش بمانم...
چندروزی بود که سروصدا نمی کرد
آرام کار خودش را می کرد،
همان کار همیشگیِ فطری اش!
بالا رفتن و پایین رفتن و معلق شدن و..
چندروزی گذشت، برای کاری بیرون بودم که اطلاع دادند حالش خوب نیست،
وقتی برگشتم دیدم بیحال است
هیچ وقت در این سه سال این گونه ندیده بودمش
جایش را فوری تغییر دادم
هوای تازه...فضای تازه...غذای تازه...
کمی جان گرفت، کمی بالا و پایین رفت
اما همچنان در سکوت...
مهمانِ کوچک یک مهمانِ عادی نبود که بدحال شدنش برایت مهم نباشد،
مهمان کوچک یک مهمان سه ساله بود!
شب را با توجه گذراند و حرکتش را از سر گرفت
اما صبح ِفردا...
برای همیشه روی آب ماند و پایین نرفت!!...
ماهی ِکوچکِ قرمز رنگِ خانه ی ما
بدعادت شده بود!
او نوشت:
چه خوب که بدعادتمان کرده ای!
و چه خوبتر که غفلت در تو راهی ندارد
لا تأخذک سنة و لا نوم!
و چه خوب تر که با کمترین سروصدایی اجابتمان می کنی...
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#مادرانه
وقتی شنید آبگرمکن و بخاری ندارند متقاضی شد آبگرمنی که برای انفاق گذاشته بود خودش ببرد تحویل خانواده نیازمند بدهد،
قبل از رفتن پرسید چند بچه دارند و چه سن و سالی هستند
و برایشان لوازم التحریر و مواد غذایی هم خریده بود و با آبگرمکن
رفته بود آن سوی شهر و تحویل داده بود.
حالا مبلغی فراهم کرده که برایشان بخاری هم تهیه شود.
سلوک "مادرانه" یا "پدرانه" در قبال نیازمندان، هم حال احسان کننده را خوب میکند
هم خانه ی دل دریافت کننده را روشن میکند.
برای سلامتی و عاقبت بخیری خودش
و خانواده اش دعا کنیم🌸
@ghalamzann
قلمزن🇵🇸
#آن_سوی_شهر #ما_و_آنها سه سال قبل شوهرش را داعشی ها در افغانستان کشته اند پنج یتیم قدونیم قد برایش
#تلویزیون
تلخ است اگر اذیت میشوید نخوانید،
آنچه مينويسم متاثر از یک گفتگوی تلفنی ست و خوشایند نیست!
تماس گرفتم حالشان را بپرسم
مادر خانواده خلاف همیشه بدون انرژی بود و شمرده و آرام حرف میزد
پرسیدم بچه ها چطورند
با صدای گرفته اش گفت از صبح گریه میکنم...
پسر 13 ساله اش یعنی مرد خانه اش،
یعنی همان کسی که زباله خشک جمع میکند و میفروشد تا 9 سر عائله و 8 بچه یتیم گرسنه نمانند،
چهار روز است بیمار شده و در رختخواب است،
این بچه چندسال قبل از روی پشت بام به زمین افتاده بوده،
همیشه سردرد داشته اما با قرص مسکن رفع تکلیف میکرده اند
حالا ناگهان سردرد مداوم شده و بچه را زمینگیر کرده، نمیدانند مشکل چیست و خدا کند جدی نباشد...
خیّر عزیزی قرار است پیگیر بیماری مرد این خانه باشند،
دخترک بیوه باردارشان هم ماه دیگر زایمان میکند با کم خونی و سوء تغذیه ای که دارد...
اما مادر میگفت مساله اصلی خانواده در کنار همه مسائل ریزو درشتی که دارند تامین تلویزیون است
برای چند بچه که باید درس بخوانند
مدرسه تعطیل شده
گوشی موبایل هم که ندارند
معلم گفته است از تلویزیون درس بخوانید!
اگر #تلویزیون جایی سراغ دارید به این خانواده برسانید تا یکی از دردهایشان دوا شود،
باقی دردهای متعددشان را یکی یکی خواهم گفت.
@ghalamzann
#السلام_علیک_حین_تقوم
چه خوب که هستید آقا
چه خوب که شمارا داریم
چه خوب که میان همه تنهایی ها
ترس ها تردیدها فشارها و رنج ها
یکی هست که نگاهمان میکند
که ناظر است
که هوایمان را دارد
یکی که رگ حیاتمان به بودنش بند است
یکی که دلش میخواهد
همه ی آدمها زیر چتر حمایتش باشند
امشب مبارکمان
که خداوند ردای "تولیت" مارا
و نه ما که عالم هستی را
به شما بخشید
امشب مبارکمان...
دعا کنید که دعایمان
و سعی مان و قدم هایمان
و تپش قلبمان
و اضطرار وجودمان
و عشق ورزی هایمان
برای آمدن شما باشد
امشب مبارکمان❤️
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann
#روز_نوشت
#نوجوانی
#مادر
شوخی های بی مزه بزرگترها
به بچه ها هم سرایت کرده،
شوخی هایی که برای مردم سرزمین من
طراحی میشوند تا
ذره ذره "خوره" شوند و به جان روابط
شیرین و گرمای خانواده های کشورم بیفتند
شوخی هایی که پدرها را به گونه ای کوچک و محقر نشان میدهد
و مادرها را به گونه ای دیگر...
و ما هم با سرخوشی برای هم ارسال میکنیم و حواسمان به اصل ماجرا نیست!
این مقدمه طولانی را گفتم تا بگویم
" پری" یکی از دختران باهوش و دوست داشتنی ویدئویی را استوری کرده بود که در آن یک مادر ایرانی و یک مادر خارجی با هم مقایسه شده بودند،
مادر خارجی با موهای میزانپلی طلایی و
چهره ای زیبا در نهایت توجه و محبت نسبت به دخترش طراحی شده بود
وقتی دختر صدایش میکرد
مادر با طنازی میگفت "یس هانی..."
و مادر ایرانی که چادری به کمرش بسته بود و جارویی به دست داشت و چهره ای کریه المنظر،
در جواب دختر "مرگ و کوفت و زهرمار" فریاد میکرد،
و افکت خنده هایی که روی ویدئو گذاشته بودند،
از آن کلیپ هایی که روزانه ده ها مدل در اینستاگرام تولید و تکثیر میشود،
اولین واکنش این بود که برایش از دشمنی دشمن خارجی بنویسم و بگویم که چه کسانی و چرا این کلیپ هارا میسازند،
اما ذهن و دل "پری" ِمن با این مقولات آشنا نبود و نباید در گام اول دخترک را با کدورت هایی ازین دست آشنا میکردم
برای عمل به تکلیف "بصیرت افزایی"!! همیشه فرصت هست،
مهربانانه برایش نوشتم:
"ولی مامانِ من اینطوری نبودند
مامانِ مامانِ من هم اینطوری نبودند
خودم هم چنین مامانی نیستم
و مطمئنم دخترم در آینده چنین مامانی نخواهد بود
مامانِ تو هم اینطوری نیستند
خودت هم چنین مامانی نخواهی بود
مامان های ایرانی بهترین و مهربان ترین
مامان های دنیا هستند"
چنددقیقه بعد صفحه چت پر از قلب شده بود، نشمرده بود و فقط فرستاده بود،
این یعنی احساساتی شده بود
حتی شاید بغض کرده بود
درست نمیدانم
اما یقین دارم" پری"ِ من
دیگر هیچوقت با مفهوم مقدسی به نام" "مادر"
شوخی نخواهد کرد❤️
ف. حاجی وثوق
@ghalamzann