بازآی که صبح آمد و دل سوی تو دارد
خورشید به عالم زد و رو کوی تو دارد
هر گوشه ی دنیا صنمی عطرفشان کرد
زیبنده هوایی است، فقط بوی تو دارد
#شعر
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#دادن
1⃣ همکرد «دادن» تنها با اسم معنی، فعل مرکب میسازد. مانند:
گواهی دادن، امان دادن، اقرار دادن، پند دادن، سوگند دادن، فرمان دادن، نجات دادن و ...
سردار تازیان نخست او را امان داد سپس، چنان که شیوهٔ ایشان بود، غدر کرد. (خانلری: هفتادسخن، ۳۸۸/۱)
2⃣ از همکرد «دادن» با اسم ذات، فعل مرکب حاصل نمیشود. یعنی عبارتهایی مانند:
خلعت دادن، زر دادن و ... فعل مرکب شمرده نمیشود.
✅ فرهنگ درستنویسی سخن، دکتر حسن انوری، تألیف یوسف عالی عباسآباد، تهران: انتشارات سخن، چاپ سوم، ۱۳۹۰، ص ۱۴۳
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
👈 پیشوند «می» به فعل پس از خود نمیچسبد.
👈 با نیمفاصله نوشته میشود.
آسمان غرب کشور از فردا ابری میشود. ❌
آسمان غرب کشور از فردا ابری می شود. ❌
آسمان غرب کشور از فردا ابری میشود. ✅
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
ساختمان واژه های مشتق/مرکب/مشتق مرکب
ساختمان واژه های مشتق/مرکب/مشتق مرکب
1-اسم ساده :اسمی که فقط ازیک جزء معنادارساخته شده باشد:گوسفند ، اسفندیار ، خانه ،فرهنگ .
2-اسم غیرساده :اسمی که بیش ازیک جزءمعنا داردارد ومی توانیم آن هارابه دویا چندبخش تقسیم کنیم:کتاب خانه ، قلم تراش ، کارکرد .
اسم غیر ساده نیز به سه نوع تقسم می شود : 1-اسم مشتق 2- اسم مرکّب 3- اسم مشتق – مرکّب
1-اسم مشتق :اسمی که درساختمان آن یک جزءمعنادار ویک جزء معناساز(معنی را عوض کند)وجودداشته باشد
در کلمات مشتق اگر جزء بی معنی قبل از جزء معنی دار باشد ، پیشوند و اگر بعد از آن باشد پسوند نامیده می شود . در زیر به مهم ترین پیشوند ها و پسوند ها ی مشتق ساز اشاره می شود .
مهم ترین پیشوند ها ی مشتق ساز :
با + اسم = صفت ؛ مثال : باادب
بی + اسم = صفت ؛ مثال : بی درد
نا + صفت = صفت ؛ مثال : نادرست
نا + اسم = صفت ؛ مثال : ناسپاس
نا + بن فعل = صفت ؛ مثال : نادان
ن+بن فعل =صفت؛ مثال:نشکن / نسوز
هم + اسم = صفت ؛ مثال : هم کلاس
مهم ترین پسوند های مشتق ساز :
اسم + ی = صفت ؛ تهرانی ، ماندنی ، خانگی ( "ی" نکره مشتق ساز نیست . مثل : مردی و ... )
صفت + ی = اسم ؛ خوبی ، درستی ، آلودگی و...
اسم + ی = اسم ( اسم حرفه یا مکان شغل ) ؛ خیاطی ، قصابی و...
اسم + گر = اسم ( صفت شغلی ) ؛ آهنگر ، کوزه گر و...
اسم + گری = اسم ؛ وحشی گری و...
اسم یا صفت + یت = اسم ؛ مرجعیت ، آدمیت و...
بن ماضی+ ار= اسم ؛ کردگار،گفتارو..
بن ماضی + ه / ـه = صفت مفعولی ؛ خورده ، شنیده و....
نکته: باید توجّه داشت که اگر این ( ه ) جزء ساختمان فعل نباشد تکواژ اشتقاقی خواهد بود یعنی مشتق می سازد . او دید ه ی روشنی دارد ( ه ) و ند مشتق ساز نیست چون جزء خود کلمه است .
بن مضارع + ه / ـه = اسم ؛ خنده ، گریه و...
اسم + ه / ـه = اسم ؛ زباله ، زبانه و...
صفت + ه / ـه = اسم ؛ زرده ،سفیده و..
بن مضارع + ـِ ش = اسم ؛ بینش ، دانش و...
بن مضارع + ان = صفت ؛ گریان ، خندان و ...
اسم + انه = اسم ؛ صبحانه ، بیعانه و ..
اسم + انه = صفت / قید ؛ عاقلانه ، محرمانه و ...
صفت + انه = صفت / قید ؛ عاقلانه ، مخفیانه و ...
صفت شمارشی + گانه = صفت ؛ دوگانه ، پنج گانه و ...
بن مضارع + نده = صفت ؛ خورنده ، رونده و ...
بن مضارع + ا = صفت ؛ جویا ؛ توانا
بن فعل + گار = صفت ؛ آموزگار ، آفریدگار و ...
اسم + چی = اسم ؛ تلفنچی ، پستچی و..
اسم + بان = اسم ؛ باغبان ، دربان و ...
اسم + دان = اسم ؛ نمکدان ، قلمدان و..
اسم + ستان = اسم؛ گلستان,هنرستان و
اسم + گاه = اسم؛ سحرگاه ، شامگاه و..
اسم + زار = اسم ؛ لاله زار و ...
اسم + یه =اسم / صفت؛ خیریه، نقلیه و.
اسم + ـَ ک = اسم؛عروسک،شهرک و..
صفت + ـَ ک =اسم؛زردک،سرخک و..
اسم + چه = اسم ؛ دریاچه، و ..
اسم + مند = صفت ؛ هنرمند و ...
اسم + ور = صفت ؛ نامور ، ...
اسم + ناک = صفت ؛ ترسناک و...
اسم + وار/واره = صفت / قید اسم ؛ امیدوار،ماهواره و...
اسم + گین = صفت ؛ اندوهگین و ...
اسم یا صفت + ین= صفت؛دروغین و..
تکواژها یی که مشتق نمی سازند عبارتند از :
- نشانه های جمع ( ها ، ان و ی نکره ) ؛ آدم ها ، معلمان، ( ی ) کتابی خریدم
- تر و ترین در آخر صفت و قید ؛ خوب تر ، بالا ترین
- پیشوند های صرفی ؛ بـ ، می و نـ می روم /نرو / بیاید
- شناسه های فعل ماضی و مضارع فرقی نمی کند .
- ضمائر شخصی متصل که به اسم می چسبند . ـ م ،ـ ت ، ـ ش ، ـ تان ، ـ تان ، ـ شان .
- فعل های کمکی در ماضی نقلی ام ، ای ، است ، ایم ، اید ، اند .
به این وند ها تصریفی می گوییم وند های تصریفی تغییری در ساختمان کلمه ایجاد نمی کنند و به این خاطر مشتق نمی سازد .
انواع اسم مرکّب :
1)اسم+اسم = اسم :لاک پشت ، شاه توت ، دستمزد ، دام پزشک ،حاجی فیروز ،کارنامه ، آب گوشت ،کتاب خانه
2)اسم +بن ماضی = اسم ::کارکرد ، رهاورد ، صلاحدید،دستبرد ، دستاورد
3)اسم+بن مضارع= اسم : :آبکش ،خط کش ،خاک انداز ، مدادتراش ،دستبند ،گلگیر
4)صفت +اسم = اسم :سیاه مشق ، نوروز ،سپیدرود ،چهارپا ،سبزقبا
5)ضمیر+ بن مضارع =اسم : خودنویس ،خودتراش
6)صفت +بن مضارع = اسم :زیرگذر زودپز دور نما
7)صفت +اسم = اسم = بالا دست زیرزمین پس کوچه
8)اسم + صفت =صفت : قدبلند ریش سفید پابرهنه
9)صفت +اسم =صفت :بدبخت سفید پوست بد گمان بزرگ سال
10)اسم +بن مضارع=صفت :دروغ گو خدا شناس
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب پنجم : در عشق و جوانی
🌺 حکایت ۱۹
💫 ماجراى ليلى و مجنون و عشق شديد و سوزان مجنون به ليلى را براى يكى از شاهان عرب تعريف كردند كه مجنون با آنهمه فضل و سخنورى و مقام علمى، دست از عقل كشيده و سر به بيابان نهاده و ديوانه وار دم از ليلى مى زند. شاه دستور داد تا مجنون را نزد او حاضر سازند. هنگامى كه مجنون حاضر شد، شاه او را مورد سرزنش قرار داد كه از كرامت نفس و شرافت انسانى چه بدى ديده اى كه آن را رها كرده، از زندگى با مردم رهيده و همچون حيوانات به بيابان گردى پرداخته اى ؟ مجنون در برابر اين عيب جويی ها با ياد ليلى مى گفت:
🔸وَ رُبَّ صَدیقٍ لامَنی فی وِدادِها
🔹اَلَم یَرَها یَوماً فَیوضِحَ لی عُذری (۱)
🔸كاش آنانكه عيب من جستند
🔹رويت اى دلستان بديدنى
🔸تا به جاى ترنج در نظرت
🔹بى خبر دستها بريدندى
مجنون با توصيف ليلى، مى خواست حقيقت آشكار گردد و بر صداقتش گواه شود همچون زليخا که در مورد يوسف به زنانی که از شدت زیبایی یوسف دستان خود را بریدند گفت: فَذٰلِکَ الَّذی لُمتُنَّنی فیه (اين همان كسى است كه بخاطر عشق او مرا سرزنش كرديد.) (يوسف / 31 )
شاه مشتاق ديدار ليلى شد، تصميم گرفت تا از نزديک او را ببيند. مگر این ليلى كيست كه مجنون آنهمه شيفته او شده است. به فرمان شاه، ماموران به جستجوى ليلى در ميان طوايف عرب پرداختند تا او را پيدا كرده و نزد شاه آوردند، شاه به قيافه او نگاه كرد او را سيه چرده باريک اندام ديد و در نظرش حقير و ناچيز آمد از اين رو كه كمترين كنيزكان حرمسراى او زيباتر از ليلى بودند. مجنون كه در آنجا حاضر بود بى توجهى شاه به ليلى را دريافت به شاه گفت:
بايد از روزنه چشم مجنون به زيبايى ليلى نگاه كرد تا راز بينش درست مجنون بر تو آشكار شود.
🔸ما مَرَّ مِن ذِکرِ الحِمیٰ بِمَسمَعی
🔹لَو سَمِعَت وُرقُ الحِمی صاحَت مَعی
🔸یا مَعشَرَ الخُلاّنِ قولوا لِلمُعا
🔹فیٰ لَستَ تَدری ما بِقَلبِ الموجَعِ (۲)
🔸تندرستان را نباشد درد ريش (۳)
🔹جز به هم دردى نگويم درد خويش
🔸گفتن از زنبور بى حاصل بود
🔹با يكى در عمر خود ناخورده نيش
🔸تا تو را حالى نباشد همچو ما
🔹حال ما باشد تو را افسانه پيش
🔸سوز من با ديگرى نسبت نكن
🔹او نمک بر دست و من بر عضو ريش
۱_بیت عربی: چه بسا دوستان که مرا در عشق او سرزنش کردند. مگر روزی او را ندیدند تا عذر من آشکار گردد
۲_بیت عربی: آنچه از یادکرد، از ملامتگران به گوش من رسید اگر کبوتران آن مرغزار می شنیدند با من به ناله و فریاد در می آمدند.
ای گروه دوستان، به آن کس که در عافیت و تندرست است بگویید: تو از دل دردمند خبر نداری
۳_ريش : زخم
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
سهراب از پاسخِ رستم -که گفت من رستم نیستم- ناامید شد و روزِ روشن بر او سیاه شد. نیزهبردوش به میدانِ جنگ رفت در حالی که شگفتزده بود که نشانههایی که مادر از پدرش داده با پهلوانِ روبهرویش میخواند اما او میگوید رستم نیست. میدانِ جنگ را تنگ کردند و با نیزهی کوتاه جنگیدند تا سرنیزهها و بندهای نیزهها از نیزهها جدا شد، پس افسارِ اسب را کشیدند، برگشتند و از هم دور شدند و این بار با شمشیر بهسوی هم تاختند. از ضربهی شمشیرها به هم آتش برمیخاست؛ ضرباتی که صدای آنها قیامتی بهپا کرده بود و سرانجام هم شمشیرها دراثرِ آنها ریزریز شدند. پس از آن، پهلوانان گرزهای سنگین در دست گرفتند و از سنگینی و ضرباتِ آن گرزها، دستوبازوی هر دو خسته شد تا گرزها هم خمیده و بیمصرف شدند، پهلوانان درمانده، و اسبها بهنفسنفسافتاده. پوششِ اسبان پارهپاره شد و از تنشان فروریخت و همینطور زره بر تنِ هر دو دلاور. اسبان از حرکت بازماندند و رستم و سهراب دیگر توانِ جنگ نداشتند. تنشان خیسِ عرق بود، دهانشان پر از خاک، و زبانشان از تشنگی چاکچاک. پدر و پسر از هم دور شدند و ایستادند در حالی که پر از رنج و خستگی بودند.
ای جهان چه مایهی شگفتیست کارهای تو؛ خودت برمیآوری و خودت میکُشی؛ هیچکدامِ این دو بر یکدیگر مهر نیاوردند. خردشان از تن دور شد و مهربانی خود را نشان نداد. همهی حیوانات، چارپا و گور و ماهی بچهی خود را میشناسند اما انسان بهدلیلِ رنجِ ناشی از زیادهخواهی و حرص، فرزندش را از دشمن بازنمیشناسد.
رستم با خود گفت: "تا کنون در جنگ هیچ نهنگی را اینگونه دلاور ندیده بودم. نبردِ سختی که با دیوِ سپید کرده بودم دربرابرِ این نبرد هیچ بود و از یادم رفت و از نیرو و دلاوریِ خودم ناامید شدم که جوانی دنیاندیده و بیتجربه، و نه پهلوانی بزرگ و نامدار، زیرِ نگاهِ دو سپاه مرا از روزگار سیر کُنَد". بعد از کمی استراحت، پهلوانِ جوان و پهلوان سالخورده هر دو کمانها را زه کردند و تیراندازی کردند اما باوجودِ زره و خفتان و ببرِبیان بر تن، تیر بر تن کارگر نبود. پس، از تیراندازی هم خسته شدند و با هم گلاویز شدند. رستم که وقتِ نبرد میتوانست تختهسنگی بزرگ را از کوه جدا کُنَد، کمربندِ سهراب را گرفت که او را از زینِ اسب بکَند اما کمرِ سهراب از این کارِ رستم اصلاً خبردار هم نشد! و رستم نتوانست کاری بکند. دوباره هر دو شیرافکن به خستگی رسیدند، جدا شدند و دوری درازمدت در میدان زدند و باز به جنگ برگشتند. این بار سهراب پا بر رکاب فشرد و گرزی سنگین از زین بیرون کشید و بر کتفِ رستم زد. رستم از درد به خود پیچید اما دردش را پنهان کرد. سهراب خندید و گفت: "تو تابِ ضربهی دلیران را نداری. اسبت گویی خریست و دستانِ سوارش چون نی بیحاصل و بیکارکرد است. اگر پهلوانی پیر و بلندبالا، چون جوانان٘ بی اندیشه کاری کند، نادان است". باز از جنگ با هم درمانده شدند و میدانِ جنگ را با دلی خسته و غمگین ترک کردند. رستم چون پلنگی که شکاری دیده باشد میانِ سپاهِ توران افتاد و سهراب هم اسبش را به میانِ سپاه ایران تازاند و سپاهِ ایران گریختند. رستم که این را دید ترسید که سهراب آسیبی به کاوس بزند، پس به لشکرگاهِ خود برگشت و سهراب را دید چون شیری مست که از خونِ کُشتهها زمین را چون مِی سرخ کرده بود. پس نعرهای بر او زد که: "مگر ایرانیان با تو جنگیدند که چون گرگ در آنها افتادی و دست به بدی زدی؟" سهراب پاسخ داد: "سپاهِ توران هم کاری با تو نداشتند و اول تو به آنها حمله کردی". رستم گفت: "روز در حالِ تاریک شدن است؛ فردا که آفتاب بزند، هم مجالِ پیروزیست و هم مجالِ مرگ، و این هر دو را شمشیر معلوم خواهد کرد. اگر کودکی نورسیده چون تو با شمشیر آشنا شده (که نمیتوان بر او پیروز شد)، تو دیگر هرگز نخواهی مُرد. حالا برو؛ سحرگاه به جنگ برخواهیم گشت تا خدا چه بخواهد".
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim