#معرفی_کتاب
📚عنوان: حرکت جوهری در شعر(تحلیل سروده های فروغ فرخ زاد)
✍نویسنده: فاروق صفی زاده
ناشر: انتشارات ایران جم
زبان پارسی علاوه بر این که وسیلهای ارتباط ایرانیان و زبان مشترک اقوام ایرانی است، وسیله و ابزار ایجاد یکی از بزرگترین هنرهای این مردم است و آن شعر نغز پارسی است. شعر پارسی و زبان پارسی هر دو یک دیگر را تقویت کرده و مجموعهای و پدیدهای کم نظیر عرضه کردهاند. زبان پارسی به خاطر این که آن همه شعر بدان سروده شده است ارزشمند تر گشته است و شعر پارسی به خاطر این که به زبان پارسی سروده شده، ارج یافته است.
شعر در ایران بیانگر چنین آگاهی و احساسات مشترکی است. نراقی میگوید: به ندرت شعر در زندگی مردمی چنین نقش موثری بازی میکند این نوع بیان گستردهترین شکل بیان هنری و ادبی است. این اوج اتحاد فرهنگی است.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هم از یال اسپان و دست و عنان
ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
تو گفتی جهان دام نر اژدهاست
وگر آسمان بر زمین گشت راست
نبد پشه را روزگار گذر
ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر
سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه
فریبرز با لشکر خویش گفت
که ما را هنرها شد اندر نهفت
یک امروز چون شیر جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
کزین ننگ تا جاودان بر سپاه
بخندد همی گرز و رومی کلاه
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزانی که ریزد درخت
تو گفتی هوا پر کرگس شدست
زمین از پی پیل پامس شدست
نبد بر هوا مرغ را جایگاه
ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه
درفشیدن تیغ الماس گون
بکردار آتش بگرد اندرون
تو گفتی زمین روی زنگی شدست
ستاره دل پیل جنگی شدست
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز
برآمد همی از جهان رستخیز
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختند
همی ز آهن آتش فرو ریختند
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
#شعر #فردوسی
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
بشخصه/ بعینه
در آخر ترکیبهای «بشخصه» و «بعینه» ضمیر سوم شخص مفرد عربی قرار دارد. ازاینرو، نباید آنها را به شکل اول شخص به کار برد و نوشت:
من بعینه دیدم.
من بشخصه اعتقاد دارم.
بلکه میشود نوشت:
من خودم دیدم.
من خودم اعتقاد دارم
#علیرضا_حیدری
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#دستور
✍ پسوند «سار»
این پسوند در گذشته در واژههای بسیاری به کار رفته اما در فارسی امروز به نظر میرسد زایایی خود را از دست داده است.
برای «سار» چند معنی میتوان قائل شد:
1⃣ در برخی واژهها بر مکان دلالت دارد و شاید بتوان گفت که صورتی از «زار» است: نمکسار، لالهسار.
2⃣ در شماری از واژهها یا نسبت را میرساند و یا معنای محصلی ندارد: رخسار، خاکسار.
3⃣ در «شرمسار» بر مفهوم دارندگی دلالت دارد.
4⃣ گاهی به نظر میرسد صورتی از واژۀ «سر» باشد: سنگسار، تیمسار، نگونسار، شاخسار.
5⃣ در مواردی با پسوند «ان» همراه میشود و بر مکان دلالت میکند: کوهساران، چشمهساران، گچساران.
✅ علاءالدین طباطبایی، فرهنگ توصیفی دستور زبان فارسی، چ۱، تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۵، ص۸۹ تا ۹۰.
✅ فریده آرامیده
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
توجه داشته باشید که در موارد زیر، هیچگاه از ویرگول استفاده نکنید:
آ. در شعر اگر بین سازههای همپایه، «و» عطف قرار گرفته باشد، به دلیل بر هم خوردن وزن شعر نمیتوان از ویرگول استفاده کرد:
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند
ب. قبل از «و»، «یا»، «سپس»، «پس»، «که» و کلمههای عطف و فعل.
پ. بعد از «را»، «که»، «اگر» و حروف اضافه.
نکته بسیار مهمی که باید به آن توجه کنید، رعایت فاصله بین نشانه کاما و کلمههای قبل و بعد از خود است. همانطور که در شکل زیر نیز میبینید، کاما به کلمه قبل از خود میچسبد؛ اما یک فاصله با کلمه بعد از خود دارد:
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب ششم : در ضعف و پیری
🌺 حکایت ۳
💫 در سرزمینی نزدیک شهر نصيبين كه در ديار شام قرار داشت، مهمان پيرمردى شدم. يک شب براى من چنين تعريف كرد: من در تمام عمر جز يک فرزند پسر فرزند دیگری ندارم، در اين بيابان درختى كهنسال است كه مردم آن را زيارت مى كنند و در زير آن به مناجات با خدا مى پردازند. من شبهاى دراز به پاى اين درخت مقدس رفتم و ناليدم تا خداوند به من این پسر را بخشيده است.
سعدى مى گويد: شنيدم آن پسر، آهسته به دوستانش مى گويد: چه مى شد كه من آن درخت را پيدا مى كردم و به زير آن مى رفتم و دعا مى كردم تا پدرم بميرد. آرى پيرمرد، دلشاد بود كه داراى پسر خردمند شده، ولى پسر سرزنش كنان مى گفت پدرم خرفتى فرتوت و سالخورده است.
🔸سالها بر تو بگذرد كه گذار
🔹نكنى سوى تربت پدرت (۱)
🔸تو به جاى پدر چه كردى خير
🔹تا همان چشم دارى از پسرت (۲)
۱_تربت : خاک، قبر.
۲_ يعنى : تو در حق پدر چه عمل نیکویی انجام داده ای که انتظار همان را از فرزند خود داری.
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-به سربر همیگشت بدخواهبخت: بختِ بد بالای سرشان میچرخید.
-به کُستی گرفتن نهادند سر: تسلیمِ کُشتی گرفتن شدند، یا: کشتی را آغاز کردند، یا: سرشان را برای کشتی گرفتن کنارِ سرِ هم نهادند.
-دوال: تسمه
-دوالِ کمر: کمربند
-هر آنگه که خشم آورد بختِ شوم / کُنَد سنگِ خارا بهکردارِ موم: وقتی بخت روی بدِ خود را نشان دهد، سختترین چیزها را هم چون موم، نرم خواهد کرد.
-سرافرازسهرابِ با زورِ دست / تو گفتی سپهرِ بلندش ببست: گویی دستِ سهرابِ سرافرازِ نیرومند را روزگار بست.
-غمی گشت؛ رستم بیازید چنگ / گرفتش بر و یالِ جنگیپلنگ: سهراب عاجز و درمانده شد و رستم دست دراز کرد و اندامش چون اندامِ پلنگی شد.
-خم آورد پشتِ دلیر و جوان. / زمانه بیامد، نبودش توان: پشتِ سهرابِ جوان و دلیر خمیده شد، یا: رستم پشتِ سهراب را خمیده کرد. مرگِ سهراب فرارسیده بود و توانی برای او نمانده بود. یا میتواند باز نگاهِ تقدیرگرای فردوسی باشد که: مرگِ سهراب فرارسیده بود، پس دیگر توانی برایش نمانده بود.
-بدانست کو هم نمانَد به زیر: رستم پس از زمین زدنِ سهراب دانست که سهراب زیرِ او نخواهد ماند (پس زود خنجر کشید و سینهی او را درید).
-پیچیدن: از درد به خود پیچیدن، یا سر برگرداندن
-ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد: سهراب دست از دنیا و همهی خوبوبدش شُست.
-بدو گفت ک"این بر از من رسید / زمان را به دستِ تو دادم کلید": (سهراب) گفت: خودم باعثِ کشته شدنِ خودم شدم. کلیدِ مرگم را خودم به دستِ تو دادم. اشاره به این که در نبردِ پیش که میتوانسته رستم را بکُشد فریبِ او را خورده و رهایش کرده.
-تو زین بیگناهی، که این کوزپشت / مرا برکشید و بهزودی بکشت: تو مقصر نیستی. این آسمانِ خمیده (دنیا/تقدیر) مقصر است، که خود مرا پروراند و زود به پهلوانی رساند و خود هم زود مرا کُشت.
-بهبازی به کویاند همسالِ من / بدابر اندرآمد چنین، یالِ من: همسالان من در کوچه بهبازیاند در حالی که گردنِ من به ابر رسیده؛ کنایه از اندامِ بلندِ سهراب، و حسرتِ ضمنیاش بر این اندام که مایهی مرگِ زودهنگامش شده.
-ز مِهر اندرآمد روانم به سر: جانم بهجستوجوی مهرِ پدری تباه شد.
-بالین: بالش
-گردنکش: پهلوان
-که سهراب کشتهست و افگنده خوار: که سهراب کشته شده و خوار بر زمین افتاده.
-خیره: مات
-توش: توان
-خیره: بهبیهوده، نابخردانه
-بدخوی: بدخویی
-ز هر گونهیی بودمت رهنمای / نجمبید یکباره مِهرت ز جای: بارها و به شیوههای مختلف حرفِ آشنایی و مهر زدم (و تو را از جنگ بازداشتم)، اما حتی یک بار هم مهر نیاوردی.
-چو برخاست آوای کوس از درم،: طبلِ جنگ را که بر درِ سرای زدیم برای راهی شدن به این جنگ،
-خستن: آزرده شدن
-کنون کارگر شد که بیکار گشت: (این مهره) اکنون بهکار آمد که دیگر فایدهای ندارد.
-خفتان: لباسِ جنگ
-پهلوی: پهلوانی
-این بتّریست: (سهراب به رستم میگوید که دیگر اکنون) این کارِ تو (گریستن و موی کندن) بدتر از کشتنِ من (یا بدترین و بیفایدهترین کار) است.
-چنین بود و این بودنیکار بود: سرنوشت اینگونه بود و این مُقدّر بود.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim