ازدحام
به معنای «بسیاری و انبوهی (جمعیت)».
املای آن به همین صورت است.
گاهی آن را به صورت ازدهام مینویسند و غلط است.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
هر روز یک نکته ویرایشی
👈 اگر پرسش غیرمستقیم باشد از نقطه استفاده میکنیم:
✓ لطفاً بگویید چه فیلمی دیدهاید.
✓ او میپرسید که چرا من نرفتم.
👈 آوردن چند نشانه پرسشی برای نشاندادن تعجب زیاد، درست نیست:
✓ چرا به خودم نگفت؟؟؟؟؟
✓ همیشه برای بدقولیهایش بهانههایی میآورد؟؟؟؟
👈 هر گاه چند جمله پرسشی پشت سر هم قرارگیرد، اغلب فقط در آخرین جمله، نشانه پرسشی میآید.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب ششم : در ضعف و پیری
🌺 حکایت ۱
💫 در مسجد جامع دمشق با دانشمندان مشغول مناظره و بحث بودم، ناگاه جوانى به مسجد آمد و گفت: در ميان شما چه كسى فارسى مى داند؟ همه حاضران اشاره به من كردند به آن جوان گفتم خير است. گفت پيرمردى ۱۵۰ ساله در حال جان كندن است و به زبان فارسى صحبت مى كند، ولى ما كه فارسى نمى دانيم نمى فهميم چه مى گويد اگر لطف كنى و به بالينش بيايى ثواب كرده اى شايد وصيتى داشته باشد. برخاستم و همراه آن جوان به بالين آن پيرمرد رفتم ديدم مى گويد:
🔸دمى چند گفتم بر آرم به كام
🔹دريغا كه بگرفت راه نفس
🔸دريغا كه بر خوان الوان عمر
🔹دمى خورده بوديم و گفتند بس (۱)
معانى گفتار او را به عربى براى دانشمندان شام گفتم، آنها تعجب كردند كه او با عمر طولانی که داشته هنوز حسرت آن را می خورد که چرا نمی تواند بیشتر زندگی کند. به پيرمرد گفتم حالت چگونه است؟ گفت چه گويم .
🔸نديده اى كه چه سختى همى رسد به كسى
🔹كه از دهانش به در مى كنند دندانى
🔸قياس كن كه چه حالت بود در آن ساعت
🔹كه از وجود عزيزش بدر رود جانى
گفتم خيال مرگ نكن و خيال را بر طبيب چيره نگردان كه فيلسوف هاى يونان گفته اند:
(مزاج هر چند موزون و معتدل باشد نبايد به بقا اعتماد كرد و بيمارى گرچه وحشتناو باشد دليل كامل بر مرگ نيست.)
اگر اجازه دهی طبيبى را به بالين تو بياورم تا تو را درمان كند. چشمانش را گشود و خنديد و گفت:
🔸دست بر هم زند طبيب ظريف
🔹چون خرف بيند اوفتاده حريف (۲)
🔸خواجه در بند نقش ايوان است
🔹خانه از پاى بست ويران است
🔸پيرمردى ز نزع مى ناليد
🔹پيرزن صندلش همى ماليد
🔸چون مخبط شد اعتدال مزاج
🔹نه عزيمت اثر كند نه علاج (٣)
۱_ افسوس كه راه نفس گرفته شد، افسوس كه در سفره عمر زندگانى هنوز بيش از لحظه اى بهره نبرده بوديم و لقمه اى نخورده بوديم كه فرمان رسيد همين قدر، بس است .
۲_ حريف: بيمار - وقتى كه پزشک زيرک، بيمار را با حال وخيم در بستر بيند به نشان تاسف و اندوه دست بر هم سايد. صاحبخانه در فكر نقش و نگار ايوان است با اينكه خانه از بنياد سست و خراب است .
۳_پيرمردى از جان كندن ناله مى كرد و پيرزن براى آرام كردن درد او (به كف پايش ) صندلى (چوبهاى مخصوص آميخته به گلاب ) مى ماليد. وقتى كه استقامت مزاج، دگرگون شد نه افسوس (دعا) و نه درمان هيچ كدام اثر نبخشد.
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊@ghalatnanevisim
#خلاصه
در میانهی قصهی رستموسهرابیم، و در اوجِ آن. قصه از آنجا آغاز شد که رستم پیِ پیدا کردنِ اسبِ گمشدهاش شبی را در کاخِ شاهِ سمنگان، شهرِ مرزیِ ایران و توران، گذراند. نیمشب تهمینه، دخترِ شاهِ سمنگان، به خوابگاهِ او درآمد. صبح رستم مهرهای بهیادگار پیشِ او گذاشت، اسب پیدا شد و او به زاول برگشت. تهمینه اما صاحبِ پسری شد، سهراب، که در نوجوانی پهلوانی بزرگ شد و پس از دانستنِ این که فرزندِ رستم است، خواست که کاوس و افراسیاب، پادشاهانِ ایران و توران را براندازد و پدر را جای آنها بنشاند. اول خیالِ تختِ ایران کرد. مادر نتوانست مانعِ او شود، پس نشانهای پدرش را به او داد. افراسیاب با دانستنِ این، لشگری بهسرکردگیِ هومان و بارمان بهکمکِ سهراب فرستاد تا شاید پدر و پسر روبهروی هم قرار بگیرند و دستِکم یکیشان کشته شود. سهراب نخست به دژِ سپید رسید. یکی از دلیرانِ آنجا، هُجیر، را در جنگ اسیر کرد و ندانسته با گردآفرید، دختری پهلوان هم جنگید، او هم تابِ برابری با سهراب را نداشت و با فریفتنِ سهراب گریخت. کاوس با آگاه شدن از این حمله، پیِ رستم فرستاد و با دیر آمدنِ او بحثی هم بین آنها بالا گرفت اما ختمِ بهخیر شد و رستم به راهِ جنگ با سهراب درآمد. شب در اردوگاهِ سهراب سروگوشی آب داد و زندهرزم را کشت و از هیبتِ سهراب ترسید. فردا سهراب که پیِ پیدا کردنِ رستم، پدرش، میانِ ایرانیان بود از هجیر نامونشانِ صاحبانِ پردهسراهای اردوگاهِ جنگ را پرسید ولی هجیر ازترسِ کشته شدنِ رستم، نامونشانِ او را پنهان کرد و پردهسرای او را ازآنِ پهلوانی دیگر دانست. پس از عرضِاندامی رستم و سهراب برابرِ هم قرار گرفتند. سهراب نشانهایی که مادر داده بود را در رستم دید و از او نامش را پرسید و گفت بیا جنگ را کنار بگذاریم اما رستم نامش را پنهان کرد، پس دور از سپاهیان تنبهتن با سلاحهای گوناگون با هم جنگیدند اما هیچیک حریفِ دیگری نشد و هر یک ضربِشستی به سپاهِ طرفِ دیگر نشان داد و به اردوگاهِ خود برگشت.
رستم آشکارا ترسیده و خستهست پس سفارشهای لازم درموردِ مرگش را به برادرش زواره میکند و منتظرِ برآمدنِ آفتاب میماند تا دوباره به جنگِ سهراب برود. ما هم منتظر میمانیم تا ساعاتی دیگر قصهی این جنگِ دوم را از رضا بشنویم.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
4_5985488718880834368.mp3
1.16M
#کیان #کیکاوس (بخش ۷۷)
#داستان_رستم_و_سهراب (بخش ۲۷)
گفتار اندر جنگ دویم سهراب با رستم
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
تا نیمشب حرفِ سهراب در میان بود و پس از آن (رستم و زواره) خوابیدند. فردا که پرندهی شب پَرِ سیاهش را انداخت (و گریخت) و شکوهِ خورشید گسترده شد، رستم جنگجامهی معروفش را پوشید و بر اسبِ چون اژدها خروشانش نشست و با کلاهی آهنین بر سر به میدانِ جنگ آمد. رنج و تلخیهایی که در زندگی پیش میآید همه بهخاطرِ زیادهخواهیِ آدمیست؛ کاش آدمی با حرص و آز خویشی نکُند.
اما در سوی دیگر میدانِ جنگ سهراب با اطرافیانش بهمیگساری نشسته بود و نوازندهها در اطرافشان. به هومان گفت: این پهلوان که با من میجنگد، ترسی از جنگ به دل ندارد و قدوبالایش از قدوبالای من کوتاهتر نیست؛ گویی خدا تنِ او را درست مانندِ تنِ من اندازه زده (و ساخته). به پا و رکابِ او که نگاه میکنم، دلم مهر میآورد و (از جنگ با او) عرقِ شرم بر چهرهام مینشیند. نشانهایی که مادرم از رستم داده با او میخوانَد و دلم آزرده است و درنگ میآورد بر جنگ با او. بهگمانم او رستم است چون مگر چند جنگجو چون رستم داریم؟ نکند که من ندانسته و نابخردانه با پدر روبهرو شوم و بجنگم. هومان جواب داد: چند باری رستم را در جنگ دیدهام. اسبِ این پهلوان شبیهِ اسبِ رستم است اما نیروی اسبش در کَندنِ خاک وقتِ تاختن، کمتر از نیروی اسبِ رستم است (یا: جای سُمِ اسبِ این پهلوان بهپهنیِ جای سمِ اسبِ رستم نیست). سهراب لباسِ جنگ پوشید و با گرزهی گاوسر خروشان به میدانِ جنگ آمد اما دلش پیِ صلح بود چون هنوز خیال میکرد شاید همنبردش پدرش، رستم، باشد. احوالِ رستم را پرسید و انگار شب را با هم گذرانده باشند از رستم پرسید که: شب چگونه گذشت؟ صبح چطور بیدار شدی؟ و برای جنگ چه نقشهای کشیدهای؟ جنگجامهات را از تن بکَن و شمشیر را دور بینداز و از جنگ و بیداد بگذر. بیا کنارِ هم بهبزم بنشینیم و با مِی گره از ابروان باز کنیم و با خدا عهد ببندیم که دیگر با هم نجنگیم. تو با من به بزم بنشین و جنگ را به کسی دیگر از سپاهت واگذار کن. دلِ من به تو مِهر دارد و از جنگ با تو شرم دارم. شاید که نژادت از نیرم است. شایستهست که نژادت را به من بگویی، که نکند پسرِ زالِ سام هستی، همان رستمِ نامدار.
رستم گفت: حرفِ ما اینها نبود؛ جنگ بود و درآویختن. اینحرفها را بس کن که فریبِ تو نمیخورم. اگر تو جوانی، من هم بچه نیستم و عزمِ من درآویختن و کُشتی گرفتن است. کشتی خواهیم گرفت و حکم، حکمِ خدا خواهد بود. بسیار جنگیدهام و بسیار تجربه دارم و کسی نیستم که گول بخورد.
سهراب جواب داد: از پیران چنین سخنانِ (خامی) بعید است. آرزویم این بود که مرگت سرِ وقت در بسترت به سراغت آید و بازماندگانت گوری برایت بکَنند و با پریدنِ روحت، پیکرت را در آن گور کُنند. اما حالا که قرار است مرگِ تو در دست من باشد، رو که برویم -تا حکمِ پروردگار چه باشد.
نکتهای که تا پیش از رویاروییِ سهراب با رستم بسیار پیش میآید این است که سهراب رخش، اسبِ نیرومند و معروفِ رستم، را میبیند و ببرِبیان، جنگجامهی معروفِ رستم را. آیا سهراب اینها را نمیشناخته که متعلق به رستماند؟ پاسخ این است که چرا، و به همینخاطر تا پایان هنوز میپندارد که همنبردش رستم است و از جنگ با او میگریزد، اما از سوی دیگر هومان و هجیر هم بسیار اصرار دارند که او رستم نیست، شبیهِ رستم است و اسبش هم شبیهِ اسبِ رستم است. و آنقدر روی این پافشاری دارند که سهراب باوجودِ همهی اینها و بهروشنی دیدنِ نشانههایی که مادرش از پدر داده در پهلوانِ روبهرویش، باز یقین نمیکند که این پهلوان همان رستم است. یا گویی همهی اینها در خوابوخیالی میگذرد یا در خلسهای در مسیری مقدر که گریزی از آن نیست.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
#معرفی_کتاب
📚عنوان: نگاه ناب
✍نویسنده: محمدابراهیم ضرابیها
ناشر: انتشارات کلیدر
حجم سبز" نام مجموعۀ اشعاری است که دارای 25 قطعه شعر میباشد. این کتاب یک سال پس از شعر بلند "مسافر" به صورت کتاب مستقلی توسط انتشارات روزن به چاپ رسید، یعنی در بهمن سال 1346. در این سال سپهری یک نمایشگاه انفرادی نقاشی در گالری سیحون تشکیل داد و بعد پس از انتشار کتابش، شب شعری نیز در گالری روزن برگزار کرد. این کتاب نیز همانند کتاب شرق اندوه، از 25 قطعه شعر تشکیل شده است که از لحاظ محتوا و مفهوم میتوان گفت کاملترین کتاب در مجموعۀ هشت کتاب میباشد.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim