🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
حکایت به قلم "ســاده و روان"
📚 باب ششم : در ضعف و پیری
🌺 حکایت ۲
💫 پيرمردى تعريف مى كرد دختر جوانی را می خواستم و با او ازدواج کردم اما چون من پیر بودم و او جوان هیچ علاقه ای به من نداشت. اتاق زیبایی برايش فراهم نمودم و در خلوت با او نشستم و شبهاى دراز نخفتم و شوخيها با او نمودم و لطيفه ها برايش گفتم تا اينكه با من مانوس گردد و دلتنگ نشود.
از جمله به او مى گفتم: از بخت خوبت بوده که همنشين و همدم پيرى شده اى كه پخته، تربيت يافته، جهان ديده، آرام خوى، گرم و سرد دنيا چشيده و نیک و بد را آزموده است كه از منطق همنشینی با افراد مختلف آگاه است و شرط دوستى را بجا مى آورد، دلسوز و مهربان، خوش طبع و شيرين زبان است.
🔸تا توانم دلت به دست آرم
🔹ور بيازاريم نيازارم
🔸ور چو طوطى شكر بود خورِشَت
🔹جان شيرين فداى پرورشت
آرى از خوشبختی توست که گرفتار جوانی نشدی خودخواه، نظر تنگ، تندخو كه هر لحظه به دنبال هوسى باشد و هر شب جایی بخوابد و هر روز به دنبال يارى تازه باشد.
🔸جوانان خرم اند و خوب رخسار
🔹ولیکن در وفا با کس نپایند
🔸وفادارى مدار از بلبلان چشم
🔹كه هر دم بر گلى ديگر سرايند
بر خلاف پيران كه با حکم عقل و كمال زندگى می كنند نه بر اساس جهل و جوانى.
🔸ز خود بهترى جوى و فرصت شمار
🔹كه با چون خودى گم كنى روزگار (۱)
پيرمرد افزود: آنقدر از اين حرف ها به همسر جوانم گفتم كه گمان بردم دلش با دلم پيوند خورده و مطيع من شده است، ناگاه آهى از رنج و اندوه كشيد و گفت: حرف هایت به اندازه جمله ای که از قابله خود شنيدم نیست كه مى گفت: زن جوان را اگر تيرى در پهلویش نشيند، بهتر از آن است كه پيرى در پهلویش قرار گیرد.
🔸لمّا رَأَت بَینَ یَدَی بَعلِها
🔹شَیئاً کَأرخیٰ شَفَةِ الصّائِمِ
🔸تَقولُ هذا مَعهُ مَیّتٌ
🔹وَ اِنَّما الرُّقْیَةُ للنّائِمِ (۲)
🔸زن كز بر مرد بى رضا برخيزد
🔹بس فتنه و جنگ از آن سرا برخيزد
🔸پیری که ز جای خویش نتواند خاست
🔹الاّ به عصا کِیش عصا بر خیزد
خلاصه آنکه می گفت امكان سازگارى نبود و سرانجام بين من و او جدايى رخ داد. او پس از مدت طلاق با جوانى ازدواج كرد كه تندخو، ترشرو، تهيدست و بداخلاق بود و دختر همواره از همسر جوانش ستم مى كشيد. در رنج و زحمت بود و در عين حال شكر نعمت حق مى كرد و مى گفت: الحمد لله كه از آن عذاب اليم( دردناک) برهيدم و به اين نعيم مقيم (ناز و نعمت جاويد) برسيدم. و زبان حالش اين بود:
🔸با اين همه جور و تندخويى
🔹بارت بكشم كه خوبرويى
🔸با تو مرا سوختن اندر عذاب
🔹به كه شدن با دگرى در بهشت
🔸بوى پياز از دهن خوبروى
🔹نغز برآيد كه گل از دست زشت (۳)
۱_ از خود فاضلترى بياب و همنشينى با او را غنيمت شمار، زيرا همنشينى با فردى مثل خودت (جوانى بى تجربه) موجب تباهى زندگيت خواهد شد.
۲_ چون آن زن در پیش شوهر خود چیزی سست و فرو افتاده تر از لب روزهدار دید گفت: این که با اوست مرده ای است و فقط برای خفته افسون می تواند مفید باشد نه برای مرده.
چون آن زن در پیش شوهر خود چیزی سست و فرو افتاده تر از لب روزهدار دید گفت: این که با اوست مردهای است و فقط برای خفته تعویذ و افسون سودمند تواند بود نه برای مرده.
۳_ نغز: نيک، خوشتر.
#غلط_ننویسیم
#حکایات_سعدی
🖊@ghalatnanevisim
#توضیحات
-هشیوار: هشیار، حواسجمع
-گبر: جامهی جنگ
-خود: کلاهخود
-ببستند بر سنگ٘ اسپِ نبرد: مصرعی کوتاه که غیرمستقیم وضعیتِ جغرافیاییِ میدانِ جنگ را هم تصویر میکند، که در دشت و بیابانی بیدارودرخت و خشک و سنگلاخی بوده که اسب را وقتِ پیاده شدن باید به سنگ میبستهاند و نه درخت.
-پَست نهادن: بر زمین زدن
-بهکردار: مانند
-آبگون: مانندِ آب درخشان؛ کنایه از تیزی، یا زینتدار بودنِ خنجر، یا آبداده بودنِ آن
-دگرگونهتر: متفاوت
-آرایشِ دین: رسموآیین. خودِ دین هم در شاهنامه بیشتر بهمعنیِ آیین است تا مذهب.
-سرِ کسی را زیرِ گَرد آوردن: به زمین زدنِ کسی
-بدافگندش نامِ شیر آورد: با به زمین زدنِ (دوبارهی) او، خود شهره به دلاوری شود.
-چاره: نیرنگ
-کُشتن: کُشته شدن
-ببود آن سخن جایگیر: آن کار (نیرنگِ رستم) مؤثر واقع شد.
-همی کرد نخچیر و، یادش نبود / از آنکس که با او نبرد آزمود: (سهراب پس از رها کردنِ رستم) به شکار پرداخت و رستم را فراموش کرد. پرداختِ زیبای شخصیتِ سهراب، که او به جنگ بیعلاقهست یا که بهخاطرِ غرورِ جوانی حریفش را دستِکم گرفته.
-چو گَرد: بهسرعت
-رکیبِ دراز: رکابِ بلندِ اسب، که نشانهی بلندیِ پای سهراب است.
-یلیپای: پای نیرومند و پهلوانانه
-هزبر: شیر؛ کنایه از رستم
-کار خام شدن: از دست رفتنِ موقعیت
-نگه کن کزین بیهدهکارکرد / چه آرَد به پیشت به دیگرنبرد: (هومان به سهراب میگوید:) حالا منتظر باش و ببین که این عملِ نابخردانهت (رها کردنِ رستم) باعث خواهد شد رستم در نبردِ بعدی چه بلایی بر سرت بیاورد.
-دل از جانِ کسی برگرفتن: از او قطعِ امید کردن
-از این روی: در این مورد
-آموزگار: کنایه از اندرزگو، که با پندونصیحت به انسان چیز میآموزد.
-چو رستم ز چنگِ وی آزاد گشت، / بسانِ یکی تیغِ پولاد گشت: نمردنِ رستم در شکستی که از سهراب خورد، باعث شد او باتجربه گردد و چون شمشیرِ فولادین، آسیبناپذیر. این چند بیت مقدمهی نقطهعطفِ قصه است؛ شاعر با این بیتها بارِ دیگر پیشاپیش از مرگِ قریبالوقوعِ سهراب خبر میدهد و خطِ رواییِ قصه را میپردازد و خواننده را برای این مرگ آماده میکند، (و نیز مرگِ سهرابِ بسیار نیرومند به دستِ رستم را شدنی و باورپذیر مینماید). درعینحال بهدلیلِ خبردار شدنِ ضمنیِ خواننده از نتیجهی کار، او درانتظارِ "نتیجه"ی کار نمیماند و درگیرِ "کیفیتِ" قصه میشود.
-شده: مُرده
-دستگاه: قدرت، توانایی
-بخش: بخت، تقدیر
-بخشِ خورشید و ماه: تقدیرِ روزگار
-که چون رفت خواهد سپهر از برش / بخواهد ربودن کلاه از سرش: (سهراب) نمیدانست که روزگار چه تقدیری برای او دیده و قرار است کلاهِ بخت و بزرگی را از سرِ او بردارد.
-گرازان: شتابان، دمان
-سمندش جهان و، جهان را کَنان: اسبِ سهراب میجهید و جهان (خاک) را زیر پا میکَند. استفادهی زیبا از جناس در دو "جهان"، درعینِ هموزن بودنِ "جهان" با "کنان"، و نیز تکرارِ حرف و واجِ بلند و کشیدهی "ا/آ" متناسب با بلند جهیدنِ اسب.
-اندازه گرفتن: درس گرفتن
-غمی گشت و زو ماند اندر شگفت / ز پیکارش اندازهها برگرفت: رستم از دیدنِ نیروی سهراب در شکارِ گور اندوهگین و شگفتزده شد و از آن شکار برای نبردِ بعدیِ خودش با سهراب درس گرفت و نقشه ریخت.
-بادِ جوانی: غرور
-بردمیدن: افروختن، تیز شدن
-چنین گفت کای رسته از چنگِ شیر/ چرا ماندهیی بر چمِ شیر، دیر: (سهراب بهطعنه به رستم میگوید:) ای که از چنگِ من گریختی، عجیب است که هنوز دربرابرِ شیری چون من زندهای! به سخنِ امروزه: خوب دررفتی و هنوز زندهایا! این بیت بیانگرِ این است که سهراب نیرنگِ رستم را فهمیده است. بهترین معنی برای چم در اینجا شاید سینه باشد.
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
4_5989962588744581774.mp3
1.22M
#کیان #کیکاوس (بخش ۷۸)
#داستان_رستم_و_سهراب (بخش ۲۸)
گفتار اندر افکندن سهراب رستم را
#غلط_ننویسیم
#شاهنامه_خوانی
🖊@ghalatnanevisim
چکیده تاریخ ایران - آلبویه.mp3
18.21M
#روایت_شب
🎙 خلاصهای از آغاز رسمی تاریخ کشورمان پس از ورود آریاییها به فلات مرکزی ایران
قسمت هفتم: آلبویه، غزنویان و سلاطین غور
🔷آلبویه یا دیلمیان در سالهای حکومتشان در ایران و عراق بهچنان قدرتی دست پیدا کردند که حتی خلفای عباسی را عزل و نصب میکردند. در این قسمت تاریخ حاکمان دیلمی را بررسی میکنیم.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#معرفی_کتاب
📚عنوان: حرکت جوهری در شعر(تحلیل سروده های فروغ فرخ زاد)
✍نویسنده: فاروق صفی زاده
ناشر: انتشارات ایران جم
زبان پارسی علاوه بر این که وسیلهای ارتباط ایرانیان و زبان مشترک اقوام ایرانی است، وسیله و ابزار ایجاد یکی از بزرگترین هنرهای این مردم است و آن شعر نغز پارسی است. شعر پارسی و زبان پارسی هر دو یک دیگر را تقویت کرده و مجموعهای و پدیدهای کم نظیر عرضه کردهاند. زبان پارسی به خاطر این که آن همه شعر بدان سروده شده است ارزشمند تر گشته است و شعر پارسی به خاطر این که به زبان پارسی سروده شده، ارج یافته است.
شعر در ایران بیانگر چنین آگاهی و احساسات مشترکی است. نراقی میگوید: به ندرت شعر در زندگی مردمی چنین نقش موثری بازی میکند این نوع بیان گستردهترین شکل بیان هنری و ادبی است. این اوج اتحاد فرهنگی است.
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
چو آمد سر ماه هنگام جنگ
ز پیمان بگشتند و از نام و ننگ
خروشی برآمد ز هر دو سپاه
برفتند یکسر سوی رزمگاه
ز بس ناله بوق و هندی درای
همی آسمان اندر آمد ز جای
هم از یال اسپان و دست و عنان
ز گوپال و تیغ و کمان و سنان
تو گفتی جهان دام نر اژدهاست
وگر آسمان بر زمین گشت راست
نبد پشه را روزگار گذر
ز بس گرز و تیغ و سنان و سپر
سوی میمنه گیو گودرز بود
رد و موبد و مهتر مرز بود
سوی میسره اشکش تیزچنگ
که دریای خون راند هنگام جنگ
یلان با فریبرز کاوس شاه
درفش از پس پشت در قلبگاه
فریبرز با لشکر خویش گفت
که ما را هنرها شد اندر نهفت
یک امروز چون شیر جنگ آوریم
جهان بر بداندیش تنگ آوریم
کزین ننگ تا جاودان بر سپاه
بخندد همی گرز و رومی کلاه
یکی تیرباران بکردند سخت
چو باد خزانی که ریزد درخت
تو گفتی هوا پر کرگس شدست
زمین از پی پیل پامس شدست
نبد بر هوا مرغ را جایگاه
ز تیر و ز گرز و ز گرد سپاه
درفشیدن تیغ الماس گون
بکردار آتش بگرد اندرون
تو گفتی زمین روی زنگی شدست
ستاره دل پیل جنگی شدست
ز بس نیزه و گرز و شمشیر تیز
برآمد همی از جهان رستخیز
ز قلب سپه گیو شد پیش صف
خروشان و بر لب برآورده کف
ابا نامداران گودرزیان
کزیشان بدی راه سود و زیان
بتیغ و بنیزه برآویختند
همی ز آهن آتش فرو ریختند
چو شد رزم گودرز و پیران درشت
چو نهصد تن از تخم پیران بکشت
چو دیدند لهاک و فرشیدورد
کزان لشکر گشن برخاست گرد
#شعر #فردوسی
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
بشخصه/ بعینه
در آخر ترکیبهای «بشخصه» و «بعینه» ضمیر سوم شخص مفرد عربی قرار دارد. ازاینرو، نباید آنها را به شکل اول شخص به کار برد و نوشت:
من بعینه دیدم.
من بشخصه اعتقاد دارم.
بلکه میشود نوشت:
من خودم دیدم.
من خودم اعتقاد دارم
#علیرضا_حیدری
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim
#دستور
✍ پسوند «سار»
این پسوند در گذشته در واژههای بسیاری به کار رفته اما در فارسی امروز به نظر میرسد زایایی خود را از دست داده است.
برای «سار» چند معنی میتوان قائل شد:
1⃣ در برخی واژهها بر مکان دلالت دارد و شاید بتوان گفت که صورتی از «زار» است: نمکسار، لالهسار.
2⃣ در شماری از واژهها یا نسبت را میرساند و یا معنای محصلی ندارد: رخسار، خاکسار.
3⃣ در «شرمسار» بر مفهوم دارندگی دلالت دارد.
4⃣ گاهی به نظر میرسد صورتی از واژۀ «سر» باشد: سنگسار، تیمسار، نگونسار، شاخسار.
5⃣ در مواردی با پسوند «ان» همراه میشود و بر مکان دلالت میکند: کوهساران، چشمهساران، گچساران.
✅ علاءالدین طباطبایی، فرهنگ توصیفی دستور زبان فارسی، چ۱، تهران: فرهنگ معاصر، ۱۳۹۵، ص۸۹ تا ۹۰.
✅ فریده آرامیده
#غلط_ننویسیم
🖊@ghalatnanevisim