eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
281 دنبال‌کننده
2هزار عکس
267 ویدیو
90 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دمی جستجو کن، که در دفتر من بیابی مرا، ای گل خاطر من به هر سطر: از پای اندوه نقشی به هر گام آواز چشم تر من مرا دست‌ها پر شد از طول باران بلند است از بخت خوش اختر من چه شد سِحرِ یشمین باد بهاران که سبزه به‎خواب‌ست در باور من؟ سحر جامه از نام من کرده بر تن چرا شب کشیده‌ست سر از بر من؟ من آن بوتۀ بی‌پناه کویرم که خاک تب‌آلود شد بستر من زمستان سردی‌ست در سینه پنهان گران‎بار دردی‌ست بر پیکر من مرا آتشی هست در جان، که ترسم به دریاچۀ باد ریزد پر من مرا بی من ای دوست آنگه شناسی که در دست باد است خاکستر من
کاشکی یوسف ما زود به جانان برسد بوی پیراهن معشوق به کنعان برسد کاشکی پر بشود کاسه صبرش دلدار و به دلهای غمین مژده سبحان برسد وعده داده که شود سیصد و اندی عاشق تا که بر دیده ما مقدم مهمان برسد ابرها مست و غزلخوان رخ یار شدند کی شود نوبت باران به بیابان برسد؟! همه جا بسترخار است و پر از نعره باد بعد هر شام سیه، صبح درخشان برسد شده طوفان بلا نازل و دنیا در بُهت به یقین وعده آرامش انسان برسد چشم در راه تو ایم ای گل نرگس آقا کی شود وعده دیدار تو پایان برسد؟! ک.قالینی نژاد_افروز اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
•••┈✾~🔥~✾┈••• غزلم دره‌ای از نسترن و شب‌بوهاست مرتع دِرمَنه‌ها، دهکده‌ی آهوهاست این طرف کوچه‌ی بن بستِ نگاهْ آبی‌ها... آن طرف کوچه‌ی پیوندِ کمانْ ابروهاست این خیابان بلندی که به پایین رفته مال گیسوی به هم ریخته‌ی هندوهاست غزلم گردش کاشی است در اسلیمی‌ها غزلم تابش خورشید بر اسکیموهاست تلخ مردن وسط هاله ای از ابر و عسل سرنوشت همه‌ی هسته‌ی زرد آلوهاست کار سختی است -ببخشید!- ولی می‌گویم: اینکه... بوسیدنتان... دغدغه‌ی... کم روهاست
زندگی مجموعه‌ای از رنج و حسرت‌های ماست آه از این دنیا که لبریز از شکایت‌های ماست کاش جای شرم، گاهی دل به دریا می‌زدیم این که تنهاییم، تاوان خجالت‌های ماست از خدا می‌خواستم جام شراب عشق را این خمار غصه تاثیر عبادت‌های ماست! از دویدن‌های ما این چرخ، چرخیدن گرفت آه، بازار زمین گرم از مصیبت‌های ماست! بیقراری‌های من، حاضرجوابی‌های دوست شعرهای خواجه سرشار از حکایت‌های ماست!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"وطنز" یک سو فقط آوایِ سخن می آید! از سویِ دگر فقط کفن می آید! انگار تمامِ امت اسلام است اینگونه که موشک از یمن می آید!! ✍️احمد رفیعی وردنجانی 🔷اا🔶 کورید و همه هویج باید بخورید با حال و هوای گیج باید بخورید پاریس چو لندن است و همدست شدند سیلی ز یَدِ بسیج باید بخورید ✍️جواد قره‌محمدی 🔷اا🔶 باید که مشخص بشود کیست رئیس ما قوم یهود برتر و ناز و تمیس لکن چو حماس می‌نماید شلیک ماییم و صدای موشک و پاچه‌ی خیس! ✍️علی‌اکبر مدرس‌زاده 🔷اا🔶 شوی نابود با سیر صعودی چه خوابیده نشسته یا عمودی به اذن الله اسقاطیل غاصب به‌زودی محو خواهی شد بزودی ✍️صامره حبیبی ............................. سپاس از سرکار خانم بهپور بخاطر انتخاب وارسال این اثر🌹🌹🌹 ..............................
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام وعصرتان شاعرانه دوستانی که تمایل دارند اشعار وآثارشان در کانال محفل به اشتراک گذاشته شود ،در شخصی اینجانب ارسال بفرمایند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"کاریکلماتور" *عمرم "سپری" شد در جنگ با زندگی. *کارش "زار"بود، به کارزار زندگی رفت. *برای اینکه از شر پشه خلاص شوم ، در پشه بند زندانیش کردم! *روده ی راست تو شکمش نبود، با روده ی چپ دروغ می گفت. *روی بدنش کم بود،قرص خورد پررو شد! *بادکنک ها روی دستش باد کرده بود،کودک کار. *از بس شتر دیدم و ندیدم، توهم گرفتم. *ممنوع التصویر که شد ،آینه هم بهش محل نمی گذاشت! *جیب برها ،به جرم کسادی کار از مردم شکایت کردند! *من و سایه ام با هم بزرگ شدیم. *همسایه ام ،هیچ وقت هم سایه ی من نشد. *گفتم پیدایت نیست گفت زیر سایه ی شما. به سایه ام گفتم برو کنار.نبودش دروغگو! *سایه ام بدون اجازه ی من هیچ کاری نمی کند، اگر من آب خوردم او هم می خورد. *یک وقت نشد مثل آدم کنارم راه برود یا پشت سرم است ،یا جلویم یا توی دست و پای مردم. کبری بهپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
باز شنبه یک بغل شور و امید آورده است یک سبد عشق و محبت را نوید آورده است باز کن چشمت به روی عالم زیبا ببین هر طراوت را برای تو پدید آورده است ک. قالینی نژاد_افروز درود اولین پگاه هفته تون بخیر و شادی💐💐💐
"سکوت" چقدر سکوت را فریاد بکشم وچند شعر بسرایم بی واژه بگذار بگویند این شاعر دفتر نداشت آه هایی مانده در سینه آه هایی یخ زده شعرهایی خیس! کبری بهپور
"سکوت" وقتی درد دهانت را بست روزگار گوشه ی لبانت را چرت زد وتو خندیدی به تمام خطوط منحنی! کبری بهپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بجوش از سینه، ای خورشید تابستان هشیاری مرا از خواب خود بیدار کن، ای خواب بیداری مرا بیدار کن تا طعنه ها را پاسخی باشم خداوندا مرا بردار از پسوند بی عاری خلاصم کن از این صبح و شب پی در پی چون هم از این تکرار در تکرار در تکرار تکراری اگر نام مرا می خواهی از من بشنوی بشنو مرا نام است و شهرت سال ها بیزار بیزاری مرا بردار از این خواب سنگین، این پتوی ننگ برایم قهوه دم کن، قهوه ی مرغوب قاجاری سجاد حیدری قیری
غزلی برای هبه ابو نداء شاعره شهید فلسطینی بنویس بنویس بنویس،تاریخ را جوهری کن مردم به تو چشم دارند،با شعر پیغمبری کن تو شهپر غزه بودی،بال و پر غزه بودی در آسمان سرودن هان! التیام آوری کن ای شعر ناب نمردن،ای خشم دندان فشردن در سنگری از حماسه،این درد را بستری کن چون شعر هایت سپیدی،چون حرف هایت امیدی چون داستانت رشیدی این راه را رهبری کن در غزه اخبار داغ است،زن،کودک،آوار،مرگ،آه ای دختر آتش و اشک،با واژه جنگاوری کن در غزه حمام خون است،غسل شهادت کن ای عشق تقدیر را زندگی...نه،تقدیر را دلبری کن! شیراز،پروانه نجاتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛ ؛ دیدیم در آیینه‌ی سرخ محرم‌ها پُر می‌شوند از بی‌بصیرت‌ها، جهنم‌ها ما کمتریم و بارها خواندیم در قرآن «بسیارها» خورده شکست سختی از «کم‌ها» راه نجات این است که یار علی باشی حالا که دنیا پر شده از ابن‌ملجم‌ها باید لباس شیر پوشید و به میدان زد رفتند وقتی گرگ‌ها در جِلد آدم‌ها در سینه‌ی ما هیچ ترسی از شهادت نیست وقتی که روی دار شد معراج میثم‌ها باخون قاسم‌ها و فخری‌زاده‌ها عمری‌ست نقش است ذکر "یاعلی" بالای سَردَم‌ها یک‌روز اسرائیل را نابود خواهد کرد فرمانده‌ای از جنس طهرانی‌مقدم‌ها روز قیام شیعیان بسیار نزدیک است بالاتر از بالاتر از بالاست پرچم‌ها... ✍
«سمبولیسم حماسی- اسطوره‏‌ای نیما» یکی از شاخه‏‌های سمبولیسم نیمایی که بر جریان‏‌های پس از او تاثیری شگرف نهاده، سمبولیسم اسطوره‏ ای- حماسی اوست. این دست از اشعار نیما عمدتا در نقطه‌ی گره‌خودگی شاعرانگی سمبولیسمِ در حال افول نیما و اندیشه‌ی سیاسی چپ نزدیک به سال‏‌های کودتا شکل گرفته و تا حدودی می‌توان آن را مکمّل سمبولیسم اجتماعی نیما دانست. پادشاه فتح نیما، از نمونه‏‌های کامل این نوع است که تاثیر شیوه‏‌ی آن را بر بسیاری از آثار شاخص اخوان ثالث و حتی شاملو می‏‌توان دید. از مشخصه‏‌های اصلی این دست از اشعار نیما، باید به موارد زیر اشاره کرد: -استفاده از زبانی حماسی و نمایش‏نامه‏‌ای و نزدیک‌شدن به ساخت یک حماسه‏‌ی دراماتیک. -نزدیکی به زبان و نوع واژه‏‌گزینی سبک خراسانی و بهره‏‌گیری از آرکائیسم واژگانی و دستوری. - بلندی و کوتاهی سطرها بیش از اشعار سمبولیسم فردی؛ همچنین طول بیش‏تر اشعار. - وضوح بیش‏تر معنا در مقایسه با اشعار فردی به دلیل کم شدن حذف‏‌ها؛ همچنین تبدیل سمبول‏‌های عبارتی مبهم به سمبول‏‌های واژگانی تکرار شونده و قابل فهم. - غلبه‏‌ی نگاه جمعی، توجه به خلق و توده‏‌ی مردم و دعوت به مبارزه. -استفاده‏‌ی بیش‏تر از قافیه در مقایسه با اشعار سمبولیسم فردی. -جابه‏‌جایی‌های دستوری مکرر در ساخت سطرها؛ همچنین تعدد جمله‏‌ها و عبارات موقوف‌المعانی. در ادامه، بخش‏‌هایی از «مرغ آمین» نیما را که از موفق‏‌ترین شعرهای این جریان در ادبیات معاصر است، از نظر می‌گذرد: "مرغ آمین" مرغ آمین دردآلودی است کآواره بمانده. رفته تا آن‏‌سوی این بیدادخانه بازگشته رغبتش دیگر ز رنجوری نه سوی آب و دانه. نوبت روز گشایش را در پی چاره بمانده. … او نشان از روز بیدار ظفرمندی است. با نهان تنگنای زندگانی دست دارد. از عروق زخمدار این غبار آلوده ره تصویر بگرفته. از درون استغاثه‏‌های رنجوران. در شبانگاهی چنین دلتنگ، می‏‌آید نمایان. وندر آشوب نگاهش خیره بر این زندگانی که ندارد لحظه‏‌ای از آن رهایی می‏‌دهد پوشیده، خود را بر فراز بام مردم آشنایی. رنگ می‏‌بندد شکل می‏‌گیرد گرم می‏‌خندد بال‏‌های پهن خود را بر سر دیوارشان می‏‌گستراند.. https://eitaa.com/mmparvizan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 فرزندم! با کسی دوست شو که بخواند. کسی که پولش را به جای دود و دم و مشروب، خرج کتاب کند. دوستی که در سوگ " گُل ممدِ کلیدر " گریسته باشد و در خیالش با " مارال "به خواب رفته باشد. کسی که " همسایه های " " احمد محمود " را بخواهد که بخواند. دوستی که " جای خالی سلوچ " , "کافه پیانو " ، "عزاداران بَیَل" را بخواند. کسی که سولمازِ آتش بدون دود را تا خانه بخت همراهی کرده " بامدادِ خمار " و " شوهر آهو خانم "،ِ " بوف کور " صادق هدایت، "شازده احتجابِ " گلشیری را بخواند و "سمفونی مردگانِ " معروفی را با دل و جان گوش کند. کسی که " تنگسیر "، صادق چوبک و " چشم هایش " بزرگ علوی و " در درازنای شبِ " میرصادقی و " سووشون " سیمین دانشور را نظاره کند. مدیر مدرسه اش جلال آل احمد باشد و " داستان یک شهر " را از زبان احمد محمود شنیده و در " کافه نادری " رضا قیصریه به ملکوت بهرام صادقی برسد. فرزندم! با کسی دوست شو که کارتِ کتابخانه اش از کارت عابر بانکِ والدینش برایش ارزشمندتر باشد. تشخيص اش سخت نيست، حتماً در کیفش بجای فندک و انبوه لوازم آرایش، کتابی برای خواندن و بجای صحبت از آخرین مدل پورشه و تیپ فلان خواننده و هنرپیشه، از آخرین کتاب هایی که وارد بازار نشر شده اند، حرف می زند. کسی که وقتش بجای کافی شاپ ها و متر کردن خیابانها، در کتابخانه ها و کتابفروشی ها بگذرد‌. کسی که یک غزل حافظ زنده اش کند و برای تماشایِ سرو سیمین سعدی سرش را بر باد بدهد و با دوبیتی های خیام دلش روشن شود. کسی که سوار بر شبدیزِ خسرو همراه با لیلی و مجنون به جشن شیرین و فرهادِ نظامی برود. با کسی دوست شو که بر داغ سهراب جوانمرگ گریسته و رستم شاهنامه را بر جومونگ تلویزیون ترجیح دهد و برای فرزند همسایه شان دعایِ فردوسی بزرگ را بخواند: سیه نرگسانت پر از شرم باد رخانت همیشه پر آزرم باد کسی که در جستجوی خورشید شمس همراه با مولانا از بلخ تا قونیه سفر کرده و در خلوتِ کیمیا خاتون سماع کرده باشد. فرزندم! با جوانی دوست شو که فریاد " آی آدم های " نیما را شنیده و آیدا را در آیینه شاملو دیده باشد. کسی که " آرش کمانگیرِ " سیاوش کسرایی را به رویِ خار و خاراسنگ خوانده و در یک شب مهتابی با " مشیری " باز از آن کوچه گذشته و اشکی در گذرگاه تاریخ ریخته باشد. کسی که سوار بر اسب سپید وحشی منوچهر آتشی از کوچه باغ های نیشابور شفیعی کدکنی گذشته تا به سرای بی کسیِ ابتهاج برسد... با کسی دوست شو که در سرمای زمستانِ اخوان با قاصدک، نرم و آهسته به سراغ سهراب سپهری رفته باشد تا با فروغ تولدی دیگر پیدا کند و تا شقایق هست زندگی کند... کسی که با " یاد ایام "،یادی از نوایِ شجریان کند و " ماهور شجریان " با دلش بیداد کرده باشد. کسی که "الهه نازِ " بنان و گلنار و زهره داریوش رفیعی را دوست داشته و آواز قمر، مرغ جانش را به پرواز در آورد. کسی که تار شهناز و لطفی زخمه بر دلش بزند ، "بانگ نی" کسایی و موسوی آتش به جانش افکند و با سه تار ذوالفنون و ساز یاحقی شهنوازی کند. با کسی دوست شو که شخص را مانند بت پرستش نکند پرستش از ان خداست آن هم اگاهانه نه کور کورانه... با کسی دوست شو که در موبایلش بجای صد نوع گیم، صد کتاب صوتی باشد و اگر جایی به انتظار نشست، انتظارش را با " صد سال تنهایی " مارکز پُر کند و با "بیگانه " آلبر کامو، بیگانه نباشد... کسی که در اوج جنگ با آناکارنینا در اندیشه صلح با تولستوی باشد. کسی که داستایوسکی و برادران کارامازوف را بخاطر جنایت یک ابله، مکافات نکند و هستی و نیستی اش را تقدیم سارتر کند. فرزند عزیزم! با کسی باش که پرورش عضلات مغزش را مهم تر از عضلات بدنش با تزریق آمپول بداند. کسی که برای بدست آوردن محبوبش مبارزه می کند ، اما هیچ‌ عشقی را گدایی نمی کند...! فردی که شرم را در نگاه خود جستجو می کند. با کسی که بداند راه موفقیت ، با شکست سنگفرش شده و با هر شکست، محکم‌تر از قبل کنارت می ماند. کسی که آرزو نکند مشکلاتش آسان شوند، بلکه تلاش کند که توانش افزونی یابد. کسی كه حتی در اوج اندوه ، تبسم را فراموش نکند و کلامش تسکینی باشد برای " دوزخیان روی زمین ". فرزند عزیزم! اگر با کسی دوست شدی که اهل خواندن بود، کنارش باش. لازم نیست دوستِ تو شاگرد اول کلاس باشد. کافیست فقط کتابخوان باشد. چون کسی که کتابخوان است یک روز درس خوان هم می شود، اما خیلی از درس خوان ها هرگز کتابخوان نخواهند شد. با کسی دوست شو که بدهد. کسی که عطر و ادکلنش بویِ خوش کتاب باشد. بوی خوشِ کتاب... ................. خواندنی ست!! هفته کتاب وکتابخوانی گرامی باد ادبی شعر قند پارسی
"شاعر" وقتی شعر می نویسم اطرافم پر از کاغذهای مچاله است... انگار آسمان هم دارد شعر می نویسد ببین ابر های مچاله را! کبری بهپور
ابر و باد آمیختند و طفل آب آمد پدید آب با گل وصلتی کرد و گلاب آمد پدید آسمان خاموش بود و ذهن گل تاریک و کور بذر نوری کاشتند و آفتاب آمد پدید کم کم از لا لوی خاک، انگور سرخی تنجه زد تاک، قدری شیطنت کرد و شراب آمد پدید نامشان گل بود، اما ریشه ی خس داشتند بعدها گفتند ،از گل ها نقاب آمد پدید عکس آب چشمه را در فکر دشت انداختند د‌شت گل آبی نخورد از آن، سراب آمد پدید عاقبت خورشید پاسخ گفت شب را با طلوع روشنی پیچید در کوه و جواب آمد پدید آفتاب صبح روی کاغذ باران نوشت جمله ی رنگین کمان و یک کتاب آمد پدید سجاد حیدری قیری