عشق یک اتفاق شیرین است ، اتفاقی که گاه می افتد
مثل آن شعله ای که یک لحظه ، توی انبار کاه می افتد
قدری آهسته تر برو ای ماه ، شب در آغوش چشم تو خواب است
میروی پا به پای چشمانت آسمان هم به راه میافتد
یک تبسم اگر زلیخا را شیوهی دلبری بیاموزی
حتم دارم که یوسف معصوم، هم به چاه گناه میافتد
وه چه سرهای سرسپرده به عشق ، داده طوفان عاشقی بر باد
ما در این مهلکه، در این غصه، کز سر ما کلاه میافتد
شاه دل را مطیع خود کرده ،عقل خودکامهی مخالف عشق
غم مخور، این وزیر نالایق روزی از چشم شاه میافتد
هیچکس لایق نگاه تو نیست، بین صدها هزار صخره و کوه
در دل آبگیر چشم پلنگ ، شب فقط عکس ماه میافتد
راه سوم ندارد این بازی ، آخر قصه ی بشر این است
یا به شمشیر عشق می میرد ،یا به روز سیاه می افتد
#شعر #علی_اکبر_عباسی
محفل شعر قند پارسی
محفل امروز میزبان دوست دیرین، جناب دکتر کرامت فر عزیز، معاون محترم سیاسی امنیتی فرمانداری شیراز بود. ضمن سپاس از حضور ارزشمند ایشان، از جناب مهندس رحمانی، معاون محترم ادره ی کل کتابخانه های استان فارس به خاطر هماهنگی واین دعوت بسیار ممنونیم.
یادش به خیر و شادی.کودکی هایم در دامنه های زاگرسی پادنا را می گویم.آنجا که پر از هیجان است و بام فیروزآباد.دشت گور را میتوان به نظاره نشست و از غوغای مدرنیته ،دوری کرد.
چه زود گذشت!، روزی که با پدر در آن پهنای سبزگون به تفرج رفته بودم و سخن از مردی به میان آمد که ندیده ،عاشقش شدم.
بابا ،که خود نیک نام بود و اهل فضل، از شبانی گفت که عزیز بود و فاضل.
از رفاقت دیرینه اش گفت و ایامی که آن پادانای پیر برای شبان جوان کتابخانه بود!
گفت که شبان چگونه عزیز شد. نوجوانی بود که ،چند قرص نان در کیسه ای می گذاشت تا طعام جسمش باشد و بار کتاب بر دوش می کشید تا بر بلندای پادانا ،ماهها سیر و سلوک کند و روح تازه بگیرد. بازمی گشت!، اما، با کتاب هایی که چندین بار به سرانجام رسیده بودند!
آری،.. عزیز..،شبانی بود عزتمند و بی نظیر!
#پدرام_اکبری
#دکتر_عزیز_شبان
#فیروزآباد
#کوه_پادانا
#شهر_باستانی_گور
12.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سکوت کرده جهان اشک مادرانت را
سکوت کرده شب و روز غم نشانت را
به هیچ طرح و زبانی نمیزند فریاد
صدای هقهق و اندوه کودکانت را
چقدر سرو و صنوبر به خاکت افتاده است
چقدر صبر کنم مردن جوانت را؟
آهای غزهی مظلوم غزهی خونین
چگونه شعر کنم شرح داستانت را؟
چقدر هر وجبت روضه روضه عاشوراست
چقدر مقتل ناخوانده روضه خوانت را...!
چقدر تاختهاند اسب بر تنت غزه
گرفته است هدف خیزران لبانت را
کجاست حَمیّت قاسم سلیمانی
که باز دست شود زیر بازوانت را...؟!
آهای غزهی مظلوم غزهی خونین
بگیر از دل شب جسم نیمهجانت را
قسم به إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ غزهی مظلوم
بهار میشکفد باغِ در خزانت را
#محمدعلی_جهاندیده
#غزه
#رفح
#فلسطين
#آتش
#کربلا