نه، وصل ممکن نیست!
همیشه فاصلهای هست،
اگر چه منحنی آب،
بالش خوبی است،
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر!
همیشه فاصلهای هست!
دچار باید بود،
وگرنه زمزمه ی حیات،
میان دو حرف، حرام خواهد شد...
#سهراب_سپهری #شعر
۷ شهریور زادروز کیومرث صابری "گلآقا"
(زاده ۷ شهریور ۱۳۲۰ فومن -- درگذشته ۱۱ اردیبهشت ۱۳۸۳ تهران) نویسنده، روزنامهنگار و طنزنویس
او که پایهگذار مؤسسه گلآقا بود، از دانشگاه تهران فوق لیسانس ادبیات داشت و دوران معلمی، همکار و دوست نزدیک محمدعلی رجایی بود و در مجله توفیق فعالیت میکرد.
از سال ۱۳۶۳ بهنوشتن یادداشتهای روزانه طنز با نام مستعار «گل آقا» و با عنوان «دوکلمه حرفحساب» در محتوای انتقادی با روزنامه اطلاعات همکاری میکرد.
در یکم آبان ۱۳۶۹ نخستین شماره هفتهنامه "گلآقا" را با تیراژ صدهزار نسخه و با قیمت ۱۵ تومان منتشر کرد که با نایاب شدن نسخههای اولیه، بازنشر شد.
این مجله در دهههای ۷۰ و ۸۰ با زبان طنز و کاریکاتور بهنقد فضای سیاسی و اجتماعی کشور میپرداخت. اما در ۲ آبان ۱۳۸۱ و در دوازدهمین سالگرد انتشار، همزمان با چاپ ۵۴۸مین شماره، تعطیلی هفتهنامه بهدلایلی نامعلوم اعلام شد و با چاپ سرمقاله شماره ۵۴۸ که این بار در آن نه شاغلام و غضنفری بود و نه گلآقایی، صابری از تصمیم خود برای پایان کار هفتهنامه خبر داد.
وی پس از تحمل بیماری سخت درگذشت، در حالی که به اصرار خودش جز چند نفر، کسی از بیماریاش خبر نداشت تا دلی آزرده و خاطری اندوهگین نشود.
✳️ دربارهی "من خود به چشمِ خویشتن، دیدم که جانام میرود" (سعدی)
❇️ سعدی در غزلِ جاودانهی "ای ساروان آهسته ران ..." بیتی درخشان دارد:
در رفتنِ جان از بدن گویند هرنوعی سخن
من خود به چشمِ خویشتن دیدم که جانام میرود
در برخی منابعِ بلاغی این بیت را ذیلِ مبحثِ "تجسّم" ("مجسّمکردنِ تصاویرِ غریب") شاهدآوردهاند (بدیع، استاد سیروس شمیسا، انتشارات فردوس، چ چهاردهم، ۱۳۸۱، ص ۱۰۹).
گرچه در رویهی کلام، پیچش و ابهامی دیدهنمیشود اما گویا سعدی به اشارتی و روایتی نظرداشته که آگاهیِ ما از آن، زیباییِ بیت را دوچندان میکند. اینکه مرگ رازی است و لحظهی جاندادن یا "تجربههای دمِ مرگ" نیز لحظهای خاص، سخنِ تازهای نیست. گمانمیکنم هر آیین و باوری نیز نگاهی به آن لحظهی شگفت دارد. ازجمله باورِ زرتشتیها را از لحظهی ازکارافتادنِ تدریجیِ اندامها و درنهایت جانسپردن، در بُندهشن میتواندید (فرنبغدادگی، گزارنده: مرداد بهار، انتشارات توس، ۱۳۶۹، ص ۷۰).
تاآنجاکه دیدهام در شروحی که بر غزلهای سعدی نوشتهشده (ازجمله، شرحهای خطیبرهبر، انوری، برگنیسی، نیازکار و برزگرِ خالقی _ عقدایی) به نکتهای که درادامه خواهدآمد، اشارهای نشدهاست.
معنی ظاهری بیت چنین است: دربارهی لحظهی جانسپردنِ آدمی سخنانِ گوناگونی روایتکردهاند اما من با چشمِ خودم دیدم که جانام (یا: محبوب) دارد از تنام جدا میشود. درحقیقت در نگاه سعدیِ عشقاندیش، جدایی از یار مساوی است با لحظهی احتضار و مرگ. و این مضمونی است مکرر در شعرِ فارسی، و سعدی نیز شاعری است که مرارتِ دمِ جاندادن (و گاه سنجشِ آن با لحظهی فراق) بسیار در شعرش بازتابیافته. نمونهای از گلستان:
ندیدهای که چه سختی همیرسد به کسی
که از دهانش بهدرمیکنند دندانی؟!
قیاسکن که چه حالت بوَد در آن ساعت
که از وجودِ عزیزش بهدرروَد جانی!
اما آن روایت و اشارت که به گمانِ ما سعدی در بیتِ خویش به آن نظرداشته کدام است؟ استاد فروزانفر در شرحی که بر گزیدهای از مثنوی نوشتهاند، در تعلیقاتِ بیتِ:
چشم را ای چارهجو در لامکان
هین بنه چون چشمِ کشته سوی جان
حدیثی نقلمیکنند:
"اذا خَرجَ الرّوح، تَبِعهُ البَصرُ" (چون جان از قالب بیرونرفت، چشم درپیِ او است و نگران است که مگر بازآید).
و درادامه در توجیهی خردپسندانه دربارهی این باور میافزایند: "و غالباً ممکن نمیگردد که چشمِ کشته را ببندند و پسازمرگ، بازمیمانَد. تصورکردهاند که مرده و کشته چشم به طرفِ روح دوخته و از وی التماسِ بازگشت میکند؛ و غیرازاین برای تشبیه چشمِ چارهجو به چشمِ کشته، راه و مناسبتی بهنظرنمیرسد" (گزیدهی مثنوی، انتشارات جامی، ۱۳۷۱، ص ۲۰۸).
استاد در کتاب احادیث مثنوی نیز ذیل همین بیت به نقل از منابعی همچون صحیح مسلم، مسند احمد و جامع صغیر، روایاتی را شاهدآوردهاند، ازجمله این دو حدیث:
_ "انَّ الرّوحَ اذا قُبِضَ تَبَعَهُ البصرُ"
_ "اذا حضَرتم موتاکم فاَغمَضوا البصرَ فانَّ البصرَ یتَّبعُ الرّوح [...]"
(انتشارات امیرکبیر، چ پنجم، ۱۳۷۹، ص ۴۸).
در شرح التّعرف لمذهب التّصوف نیز مشابه همین روایت آمده: "به بعضی خبرها آوردهاند از پیامبر [...] که چون مرده را جان بردارند همچنان چشمهای وی بازماند؛ ازبهرآنکه به جان خود همی نظارهکند. چون جان از وی بردارند و بروند و ببرند، همچنان چشمهای وی نگران بوَد" (مستملی بخاری، تصحیح استاد محمد روشن، انتشارات اساطیر، ربع دوم، ص ۸۴۰).
و مولوی خود همین نکته را در بیتی از غزلیات شمس نیز آورده:
دو چشمِ کشته شنیدم که سوی جان نگرد
چرا به جان نگری چون به جانِ جان رفتی؟!
احتمالدادم استاد شفیعی در شرحشان بر غزلیات شمس، به این نکته پرداختهباشند؛ پساز مراجعه روشن شد ایشان غزل را شرحکردهاند اما این بیت از غزل حذفشدهاست (غزلیات شمس تبریز، انتشارات سخن، ج ۲، ص ۱۳۳۲). در شرح استاد توقیق سبحانی هم به نکتهی بیت اشارهای نشده (دیوان کبیر، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۸۶، ج ۱، ص ۴۱۳).
برای آنکه بر رواجِ این باور در ادبیات فارسی تاکیدشود این هم شاهدی دیگر از دیوان ابوالفرج رونی که در آن، نگاهِ حسرتمندانه و ترسان و لرزانِ عاشق به معشوق، با لحظهی جانکندن سنجیده شده:
چون دیدهی من بهسوی جانان نگرد
ترسان نگرد، ز خلق پنهان نگرد
چشمِ سرِ من در تو بدانسان نگرد
چون دیدهی مرده کز پسِ جان نگرد
(تصحیح چایکین، ضمیمهی سال ششم مجلهی ارمغان، مطبعهی شوروی، ۱۳۰۴، ص ۱۴۰).
سخنِ آخر: آیا سعدی در بیتی دیگر از غزلیات به همین نکته توجه نداشته؟ در این بیت "دل" بهجای جان آمده:
گفتهبودیم به خوبان که نبایدنگریست
دلببردند و ضرورت نگرانگردیدیم!
❇️ مطلب ارسالی از: کانال « از گذشته و اکنون »
در زبان و "بیان" مسئولان
« حرف های "حساب" کم داریم»
مانده خورشید مهر آن ورِ ابر
در زمین "آفتاب" کم داریم
مثل "اصحاب کهف" در خوابیم
تازه انگار "خواب" کم داریم
بابت خواب های غفلت خود
بالش و رختخواب کم داریم
جهت خوردن "حقوق بشر"
چند دریای "آب" کم داریم
بابت درج کارهای "خطا"
هفتصد من "کتاب" کم داریم
در زمین گند می زنیم از بس
لولهٔ " فاضلاب" کم داریم
بوی آن هم شدید می پیچد
چون که عطر و گلاب کم داریم
تند و تیزیم در امور " خلاف"
در " درستی" شتاب کم داریم
گرچه وارونه گفته ام این بیت
دغدغه در "حجاب" کم داریم!
کله هامان پر از "سؤال"، ولی
بهر آنها " جواب"کم داریم
فیلمان یاد "کودکی" کرده
حیف و صد حیف "تاب" کم داریم
گر که امروز طنز مان رُو بود؟
معذرت ، "طنز ناب" کم داریم
گفت « جاوید» با خودش اما
در "قیامت" عذاب کم داریم
در "جهنم" گمان کنم گویند
قیف و " قیر مذاب" کم داریم
چون خدای بزرگ و حی ِ ودود
نافمان را بریده با " کمبود"!!
3 شهریور 1403
#محمد_جاوید
شعر طنز
میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی ملقب به تاج الشعراء مشهور به عمان سامانی از شاعران معروف شهر سامان از توابع شهرستان شهرکرد استان چهارمحال و بختیاری ایران است. وی از شاعران صاحب نام و پر آوازه سالهای ۱۲۵۸ تا ۱۳۲۲ قمری است، نیاکان او همه از دری سرایان، پارسی گویان و آذری سرایان اعصار خود بودهاند، پدرش میرزا عبدلله متخلص به «ذره» مؤلف «جامع الانساب» و جدش میرزا عبدالواهاب سامانی متخلص به«قطره» و عمویش میرزا لطف لله متخلص به «دریا» همگی از شاعران عهد ناصری بودهاند که در دانشهای دیگر نیز دستی داشتهاند. میرزا نورالله همانند بسیاری از نیاکان خود در سلک تصوف و عرفان بودند، در حلقه ارادتمندان سعادتعلیشاه اصفهانی مشهور به طاووس العرفا و جانشین وی ملا سلطان محمّد گنابادی سلطانعلیشاه از اقطاب سلسله صوفیه نعمتاللهیه بود.
علی اکبر دهخدا درباره عمان سامانی مینویسد: میرزا نوراﷲ بن میرزا عبداﷲ بن عبدالوهاب چهارمحالی اصفهانی. ملقب به تاج الشعراء و مشهور به عمان سامانی. وی از اهالی قریه «سامان» است که آن از قرای چهارمحال خاک بختیاری میباشد. وی در سال ۱۲۶۴ ه.ق. متولد شد و در شب سهشنبه دوازدهم شوال سال ۱۳۲۲ ه.ق. درگذشت و در وادی السلام نجف دفن شد. او را دیوانی است به نام «گنجینة الاسرار» که در هند و در ایران به چاپ رسیدهاست».
نقل است که جنازه عمان را در مسجد جامع سامان به خاک سپردند و بعدها به نجف اشرف و غری شریف به دار الاسلام انتقال دادند.
از آثار عمان سامانی میتوان به گنجینة الاسرار و مخزن الدرّر اشاره کرد. گنجینة الاسرار شاهکار عمان است. حبیب الله فضائلی در وصف گنجینة الاسرار آوردهاست این کتاب بحق کنز اسرار یا چنانچه خود سراینده نامیده گنجینه اسرار است، اسراری از ظهور عشق و جمال، اسراری از راز و نیاز عاشق و جذبههای معشوق، اسراری از سیر و سلوک و حالات وجد و شوق، اسراری از سوز و گداز و هجران و وصل.
#عمان_سامانی #معرفی_شاعر
ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جادههای بیسرانجام ِ رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دلهای ناكام ِ رسیدن
كی میشود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پختهی راه است و من خام ِ رسیدن
بر خامیام نام ِ تمامی میگذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیشتر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن
از آن كبوترهای بیپروا كه رفتند
یک مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن
ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
میچینمت اما به هنگام ِ رسیدن.
#قیصر_امینپور
🚩 یادم نمیرود
(نامهای به آقای پزشکیان)
زنهار! وعدهی سرِ خرمن
با مردم صبور و فروتن
زنهار! چشمهای شهیدان
بینندهاند از پسِ روزن
یادم نمیرود که چه گفتی
دربارهی دروغ نگفتن!
یادم نمیرود که چه گفتی
از جایگاه و منزلت زن
گفتی کسی گرسنه نخوابد
دیگر کنار کوچه و برزن
گفتی رفاهِ حدّ اقلّی:
ماشین و کار و همسر و مسکن
گفتند طرح و نقشه چه داری؟
گفتی که واضح است و مبرهن:
احقاق حق به طور مساوی
ظلم و ستم نه یک سرِ سوزن،
اجرای بیتعارف قانون
اهل جناح و دسته نبودن،
توزیع عادلانهی ثروت
از نفت و گاز و صنعت و معدن،
یکرنگی و وفاق و تفاهم
بی ناکسانِ تفرقهافکن،
شایستگان و کارشناسان
در صدرِ صنعت و هنر و فن،
آرامش و رضایت مردم
رسوایی و شکستن دشمن.
گفتند راه کشتهی جمهور؟
گفتی ادامه دادنش از من
-آن مردِ بیتوقعِ خاموش
آن راهِ نیمهکارهی روشن-
سوگند خوردهای که بمانی
تا پای جان مدافع میهن
با صاحبان ثروت و قدرت
برخیز و دست و پنجه بیفکن
نهجالبلاغهی علی است این
زنهار از آن عزیزِ مُهَیمن
زنهار! آن خدای عدالت
نزدیک توست از رگ گردن...
من یادم است هرچه که گفتی
یادت بماند اینهمه شیون
#مهدی_جهاندار
۸ شهریور سالروز درگذشت شیخ بهایی
(زاده ۸ اسفند ۹۲۵ لبنان -- درگذشته ۸ شهریور ۱۰۰۰ اصفهان) فقیه، ریاضیدان، شاعر و دانشمند
او به پاس خدماتش به دانش ستارهشناسی، در سال ۲۰۰۹ که مصادف با سال نجوم بود، سازمان یونسکو او را در لیست مفاخر ایران ثبت کرد.
مهارت وی در ریاضی و معماری و مهندسی معروف بود و از مهمترین خدمات او در رونق بخشیدن به شهر اصفهان تعیین سمت قبله مسجد شاه اصفهان است. این قبلهیابی که با استفاده از ابزارهای آن زمان صورت پذیرفته هفت درجه با جهت واقعی قبله اختلاف دارد. تقسیم آب زاینده رود به محلات اصفهان و روستاهای مجاور رودخانه، ساخت گلخن گرمابهای که هنوز در اصفهان معروف به حمام شیخ بهایی است و طراحی منارجنبان که هماکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده میشود.
بنا به روایتی وی را مبتکر تهیه نان سنگک، حلواشکری و فرنی میدانند.
در تقویم سالنمایی که توسط کمیته نانوایان تهران در ۱۹ اردیبهشت سال ۱۳۲۶ چاپ شد، در رابطه با تاریخچه و چگونگی پیدایش نانوایی و نان سنگک اینگونه آمدهاست: شاه عباس برای رفاه حال طبقات تهی دست و لشگریان خود که غالباً در سفر احتیاج به نان و خورش موقت و فوری داشتند و لازم بود به هر شهری میرسند نانواهایی باشند که بتوانند به قدر مصرف سربازان نان تهیه کنند، درصدد چاره برآمد. وی حل این مشکل را از شیخبهایی خواست و شیخ ابتکار نان سنگک را دستور داد که چند صد سال هنوز به همان صورت اولیه مورد استفاده است.
جشنواره بهاءالدین عاملی:
از سال ۱۳۸۳ شهرک علمی و تحقیقاتی اصفهان، جشنوارهای به نام شیخ بهایی برگزار میکند. موضوع این جشنواره فنآفرینی و کارآفرینی است و برگزارکنندگان آن معتقدند که بهاءالدین عاملی، نمادی از کارآفرینی است. وی در زمان خود، دانش را به فناوری تبدیل کرد و خدمات ارزشمند علمی، فرهنگی و عمرانی از خود به یادگار گذاشت. به یاد او این جشنواره، شیخ بهایی نامیده شد.
🔹ارجاع به قرینههای بافتی - گفتمانی:
آیا شعر زمستان اخوان ثالث یک شعر بدون قرینه است؟
#دکترسیناجهاندیده
برخی معتقدند شعر «زمستان» اخوان در روساخت صرفاً توصیف سرما و زمستان است و شاعر قرینه یا علاقهای را نشان نمیدهد تا خواننده متوجه استعاری بودن این شعر شود. و البته این مسئلهی را از ارزشهای زیباییشناختی این شعر تلقی میکنند. سوال من این است اگر قرینه و علاقهای در شعر نیست پس چگونه مخاطبان، این شعر را نوعی شعر رمزی- سیاسی فهم کردهاند؟ دربارهی قرینه در این شعر میتوان به دو نوع واقعیتزدایی و خلق فضای دیگرگونه اشاره کرد: اولین نوع آن قرینه ساده و غیربافتی است. قرینهای در ساختار شعر پنهان است و خواننده باید آن را باز کند تا فرق استعاره و واقعیت را تشخیص دهد. در این شعر حتی اولین کلمه( سلام) قرینهای است تا نشان دهد که زمستان این شعر زمستان طبیعت نیست و شاعر از فضای زمستانی سیاسی حکایت میکند.
اما قرینهی بافتی چیست؟ قرینهی بافتی فضایی است که گفتمان میسازد. چنانکه همهی شاعران و هنرمندان به این قرینهها تکیه میکنند. این که شب، بیمارستان، زندان و ..استعاره از استبداد باشد یک قرینهی بافتی- گفتمانی است. این نوع قرینه را شعر سیاسی ایران بعد از مشروطه بوجود آورد و در دههی پنجاه اوج گرفت. اخوان ثالث در واقع به این قرینههای بافتی ارجاع میدهد و خواننده آن عصر به راحتی میفهمید که مثلا شعر باغ بیبرگی استعاره از چیست یا زمستان استعاره از چه فضایی است. متاسفانه ارجاع خوانندگان شعر معاصر به قرینههای بافتی- گفتمانی باعث شده است که بسیاری از خوانندگان حتی شعرهای غیرسیاسی را سیاسی بفهمند. در واقع این نوع قرینهسازی منجر به نوعی ساخت کلیشهای در تاویل و فهم میشود. بنابراین یکی از عواملی که باعث شده است تا خوانندگان عمومی شعر معاصر نتوانند شعر دههی هفتاد را بفهمند در واقع عادتواره ارجاع به قرینههای بافتی - گفتمانی است. زیرا خوانندگان عادت کرده به شعرهای رمزی - سیاسی هر کلمه را با قرینهی سیاسی باز میکنند. از این رو وقتی شاعر میگفت شب، پنجره و کبوتر به یاد استبداد و آزادی میافتادند. این رمز آفرینی نه تنها هنری نبود بلکه بیشتر از سمبولیستی میگوید که زادهی سانسور بود. در حالی که هدف شعر سمبولیسم این نبود که از سانسور اجتماعی عبور کند. سمبولیسم در واقع از سانسوری میخواست عبور کند که در ناخودآگاه زبان است. بنابراین دوباره زبان را آشفته میکرد تا چیزهای دیگرگونه و غریبی از آن زاده شود.
🦋🦋
C᭄❁࿇༅══════┅─
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
برق رفت 😂😂😂
از علیرضا تیموری
تا که آمد خانه بهمن برق رفت
تا که خارج گشت سوسن برق رفت
آستین پیرهن هم پاره شد
تا نمودم نخ به سوزن برق رفت
تا که شد آغاز سریال اوشین
داد زد سیما به هومن برق رفت
در صف نان نوبت بنده رسید
چون که شد گاهِ شمردن برق رفت
رفته بودم عکس گیرم از بدن
در اتاق سی تی اسکن برق رفت
توی آشپزخانه مشغولم به کار
تا که روشن گشت همزن برق رفت
میهمان آمد سرم آوار شد
تا شدم مشغول پختن برق رفت
بچه در تی وی فلش را جا زد و
تا که شد آغاز بتمن برق رفت
روم بر دیوار رفتم مستراح
در حمام و توی گلخن برق رفت
رفتهام حمام و موها پر ز کف
دوش باز و گاه شستن برق رفت
مرغ و ماهی در فریزر شد خراب
بس که شد خاموش روشن برق رفت
پختم از گرما چو کولر شد خموش
بس که هنگام وزیدن برق رفت
گفت بابا جان بزن کانال دو
تا خبر آید ز لندن برق رفت
دزد آمد کرد جارو خانه را
چون که آمد خانه رهزن، برق رفت
#شعرطنز
#برقرفت
#علیرضاتیموری
یک شهر غریبه اند با ماتم من
جز ضجه و یا آه نشد محرم من
از شدت درد بی صدا می گرید
این زخم دهانه باز بی مرهم من
#محمدعلی_ساکی
محمدرضا رحمانی در ۲۰ بهمن ۱۳۰۸ هجری خورشیدی در خانوادهای که به شعر و ادبیات علاقه داشتند، در شهر بروجرد به دنیا آمد. پدر بزرگ مادری وی، شاعری خوش قریحه بود که در شعر رعنا تخلص میکرد. مهرداد استعداد فراوانی برای شعرگویی داشت به گونهای که از کلاس پنجم ابتدایی با تشویق معلمان خود به سرودن شعر پرداخت. شعرهای دوران نوجوانی وی کمتر به انتشار رسیدند. علت آن، تمایل وی به قصیدهسرایی بود که سنگینتر از نوع اشعار متداول آن روزگار بود. در سال ۱۳۲۰ و هنگامی که مهرداد نوجوانی دوازه ساله بود به همراه خانوادهاش به تهران آمد و دوره دبیرستان خود را در یکی از دبیرستانهای شبانه این شهر به پایان رساند. وی تحصیلات دانشگاهی خود را از سال ۱۳۲۷ با ورود به دانشکده معقول و منقول (الهیات) دانشگاه تهران آغاز کرد و ابتدا لیسانس معقول و منقول گرفت و سپس با ادامه دادن تحصیل، با مدرک فوق لیسانس در رشته فلسفه از این دانشگاه فارغالتحصیل شد. از استادان وی میتوان به بدیع الزمان فروزانفر اشاره کرد. مهرداد اوستا همزمان با تحصیل در دانشگاه، به استخدام وزارت آموزش و پرورش درآمد و به عنوان دبیر در چندین دبیرستان تهران به تدریس پرداخت. مهرداد اوستا در شهریور ماه ۱۳۳۲ خورشیدی شعرهایی در مخالفت با رژیم پهلوی سرود و مدت هفت ماه را به عنوان زندانی سیاسی در زندان گذراند.
او در سال ۱۳۳۳ خورشیدی ازدواج کرد که یادگار این ازدواج فرزندان دختر با نامهای فریبا، شهرزاد و فروغ بود. در سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۹ خورشیدی همراه با تحصیل نزد سباستین مونه فیلسوف و شرقشناس فرانسوی، به او عرفان مشرق زمین آموخت.
فضای خانه که از خندههای ما گرم است
چه عاشقانه نفس می کشم! هوا گرم است
دوباره "دید امت"، زُل بزن به چشمانی
که از حرارت "من دیدهام تو را" گرم است
بگو دو مرتبه این را که: "دوستت دارم"
دلم هنوز به این جملهی شما گرم است
بیا گناه کنیم عشق را ... نترس خدا
هزار مشغله دارد، سر خدا گرم است
من و تو اهل بهشتیم اگرچه می گویند
جهنم از هیجانات ما دو تا گرم است
به من نگاه کنی، شعر تازه می گویم
که در نگاه تو بازار شعرها گرم است
#نجمه_زارع
امام زمان
تاخیر تو بر هم زده قانون جهان را
بنشانده به دلهای همه طعم خزان را
تشویش و دل آشوبی و دلشوره ی دائم
برده ست ز ما راحتی و تاب و توان را
در شهر ، فراوانیِ تزویر و تظاهر
پاشیده به هرجا تب نیرنگ و زیان را
هرچند کمی خنده به لب می شکفد گاه
تا کی بتوان کرد نهان، درد گران را؟
نادیدن و مشتاقی و مهجوری و حسرت
دلخسته نموده ست همه پیر و جوان را
یک بار ببین حال پریشان زمین را
این ندبه ی هر روزه و اندوه و فغان را
وقت است مسیحا نفسی چون تو بیاید
تا شاد کند قلب همه عالمیان را
هر هفته چو آدینه شود چشم به راهیم
با آمدنت خوب کن احوال جهان را
#مجتبی_باقی
SonheSadKorshid_PartoveRokhshid_1403.pdf
1.84M
«صبحِ صد خورشید»📚
مجموعه شعر
سجاد حیدری قیری
نشر پرتو رخشید
1403
تازه ترین اثر منتشر شده از سروده های شاعر جوان وذوقمند محفل قند پارسی ،سجاد حیدری قیری