eitaa logo
محفل شعر قند پارسی
269 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
245 ویدیو
88 فایل
ارتباط با ادمین‌های کانال : محمد محمدی‌رابع @shiraz_wound ارسال شعر ‌و مطلب : حسین کیوانی @h_keyvani
مشاهده در ایتا
دانلود
از همه کس رمیده‌ام با تو درآرمیده‌ام جمع نمی‌شود دگر هر چه تو می‌پراکنی سعدی 🌴🌼🌴
سه گروه را هرگز فراموش نکن: آنهایی که در شرایط دشوار کمکت کردند آنها که در شرایط دشوار رهایت کردند آنها که در شرایط دشوار قرارت دادند ...
1_9161498046.mp3
5.02M
ایران سالار عقیلی ⃣1⃣ شعرقندپارسی
🇮🇷 این روزها میان شهیدان چه همهمه‌ است این انقلاب ادامۀ فریاد فاطمه‌ است از تشنگی چه واهمه، از دشمنان چه باک وقتی عَلم به دست علمدار علقمه‌ است تا گردن معاویه دَه ضربه بیش نیست اطراف خیمه‌گاه علی از چه همهمه‌ است فرعون هم مقابل موسی کسی نبود جادوی سامری که فقط یک مجسّمه‌ است حکم خدا مگر حکمیّت نیاز داشت با اشعری بگو که زمان محاکمه‌ است فریاد فاطمه‌ است که پیچیده در جهان مقصود اگر علی‌ است، شهادت مقدمه‌ است
میلاد حسنی متولد ۲۱ فروردین سال ۱۳۶۷ است. وی در رشته تکنولوژی کنترل تحصیل کرده است. او ابتدا با سرودن نوحه وارد عرصه شعر شد و از سال ۸۷ به سرودن شعر کلاسیک روی آورد. حسنی در هر دو عرصه فعالیت دارد و از شاعران آیینی به شمار می‌آید. او در راه پیشبرد شعر آیینی با مجمع شاعران اهل‌بیت(علیهم‌السلام) همکاری داشته است. مجموعه شعر «زبرجد» دربردارنده اشعار او است.
✍ حس‌آمیزی ✍ حس‌آمیزی : آمیختن دو یا چند حس در کلام به گونه‌ای که با ایجاد موسیقی معنوی بر تاثیر سخن بیافزاید و سبب زیبایی آن شود. ✍ اگر شاعر یا نویسنده‌ای دو و یا چند حس از حواس پنج‌گانه را با هم درآمیزد یا به یکدیگر ربط دهد می‌توان گفت که این عبارت حس آمیزی دارد. ✍ مثلا در عبارت: ✍ خبرتلخی بود. خبر مربوط به حس شنوایی وتلخ مربوط به حس چشایی است که در این عبارت کوچک درهم آمیخته‌اند. ✍ در واقع حس‌آمیزی به عباراتی گفته می‌شود که در آنها ، از حواس پنجگانه‌ی انسان استفاده شده است. ✍ نقطه‌ی اوج حس‌آمیزی در شعر فارسی، اشعار بیدل دهلوی و صائب تبریزی و نیز اشعار سهراب سپهری است. ✍ حرفهایم مثل یک تکه چمن روشن بود « سهراب سپهری » ✍ در این مثال سهراب سپهری از روشنی حرف خود سخن می‌گوید و می‌دانیم که روشنی، امری دیدنی است و حرف، چیزی شنیدنی است. ✍ بنابراین شاعر دو حس بینایی و شنوایی را در این مصرع با هم آمیخته است. ✍ شمع روشن می‌توان کرد از صدای عندلیب رنگ‌ها خفته است اینک در نوای عندلیب « بیدل دهلوی » ✍ بیدل نیز در این بیت با آوردن کلمه‌ی « روشن » و « صدا» در مصرع اول و در مصرع دوم کلمات « رنگ ها و نوا» با دو حس شنوایی و بینایی به زیبایی منظور خود را بیان داشته است. ✍ از این شعر ترِ شیرین ز شاهنشه عجب دارم که سر تا پای حافظ را چرا در زر نمی‌گیرد « حافظ » ✍ شعر مقوله‌ای است شنیدنی و شیرینی و تری مربوط به حس چشایی و لامسه است. ✍ حافظ در این بیت حس شنیدن و چشایی و لامسه را با هم درآمیخته است. ✍ در واقع از خواننده می‌خواهد که شعر را بشنود ، لمس کند و بچشد. ✍ و اینگونه حس‌آمیزی‌ها از عوامل ایجاد زیبایی و موسیقی در شعر است. ✍ از صدای سخن عشق ندیدم خوش‌تر یادگاری که در این گنبد دوّار بماند « حافظ» آرایه های ادبی
سحرگاهی مسلَّم حکمِ حق اقدام خواهد شد نیانجامیده است اکنون ولی انجام خواهد شد بلندی های آرارات تا اعماق اقیانوس به اعجاز نگاهی بی بدیل آرام خواهد شد جهان در مستی محض است و عصیان است این شبها خبر دارم که این سرکش زمانی رام خواهد شد خبر دارم که قاضیَّ القُضاتی هست آن لحظه که نام مختلس در شعبه اش اعلام خواهد شد خبر دارم که می آید همان صاحب زمانی که.. به امرش کهکشان موقوفه هایی عام خواهد شد زمستان است و سرما سخت سوزان است بی تردید..! بهاری می شود صحرا و گل اندام خواهد شد شقایق دشت را پر می کند سهراب می خواند به جای بیگ بنگ آخر دیریم دام دام خواهد شد! پدرام اکبری
Mashreghe-Jan128.mp3
4.44M
🌱شاعر: غلامرضا کافی 🎤خواننده : علی دلفانی 🎼آهنگساز : مزدک مطاعی تهیه کننده : واحد موسیقی حوزه هنری انقلاب اسلامی
یارسول الله وه که چه بی نشان منم ساحت کهکشان منم اول سر خوشان منم مست کشان کشان منم بشکنم این خمار را * بحربریز در سبو تابزنم به های وهو قفل نهم به گفت وگو چاک دهن کنم رفو قی کنم اختیار را * بی خود ومست وگول به سرخوش حال وهول به عقل اگر ملول به عشق که بلفضول به تابرد اعتبار را * باده بیار ودم مزن حال مرا به هم مزن مرگ مرا رقم مزن این همه بر سرم مزن این من هوشیار را * دامن خیس یک طرف طبع خسیس یک طرف نفس خبیث یک طرف عقل حریص یک طرف چاره کجا چهار را؟ * چاره شوند نم نمک شبهه وظن وریب وشک گربمکم نمک نمک با لب خشک خون ترک آن لب خوشگوار را * حیف که نیست دسترس آن لب ترد تازه رس "باغ تفرج است و بس میوه نمی دهد به کس" تن زده هر چه خار را * لب چه وخوشگوار چه بوس چه و کنار چه عاشق وحال زار چه این همه وصف یار چه سرببراین نگار را * خیز ونفس گدازه کن موج خیال تازه کن خاک بر این جنازه کن نیت استعاذه کن رحمت کردگار را * رحمت عام می رسد لطف تمام می رسد خیر انام می رسد حسن ختام می رسد سلسله کبار را * خیز به اشتیاق نه ! جام به روی طاق نه آینه در رواق نه یراق بر براق نه موکب شهسوار را * خبر به کس کسان رسان یابه خبررسان رسان غاشیه برق سان رسان عبقری حسان رسان رف رف خضریار را * نوح به غم سپرده نه! یوسف گرگ خورده نه موسی آب برده نه عیسی دل فسرده نه هرچه از این قرار را * هرچه که شاه بنده اش خود ز طراز تا حبش هفت فلک به سُکر وغش ماه و ستاره بنده وش آن قرشی تبار را * هستی هست سربه سر سایه ی اوست مختصر رخت "مزمل" ش به بر تاج" لعمرک" ش به سر شارع شهریار را! * مشرق جان تهامه اش مشق خداست نامه اش بهشت با شمامه اش عطر خوش عمامه اش تاچه رسد بهار را * سایه ذات حق همو صاحب نه طبق همو سابق ما سبق همو اول ما خلق همو ساحت روزگار را * گفت به سطوت یقین امین وحی آخرین : "کنت نبی عالمین آدم بین ماء و طین" نازم افتخار را! * من که دم از ولا زدم مست سبوی سرمدم محو رخ محمدم تشنه لطف احمدم حسن ختام کار را
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
...دنیا با همه ی دانا یی اش در تفسیر ''میم''تو مانده است! و همه ی تو تفسیر همین سه حرف خداست' (الف ،لام،میم) بعثت رسول مکرًم اسلام مبارکباد دوباره از کوی عشق بوی وفا می رسد دوباره پای نسیم به کوچه ها می رسد رسیده پیک صبا به خلوت باغ ها به باغبان مژده ده ،وقت صفا می رسد بخوان رسول امین ،بخوان بنام خدا بخوان که از نای تو شور ونوا می رسد به پُشت این پنجره کسی صدا می زند صدای او آشناست که از حرا می رسد چشم امید جهان جمله بر این درگه است به خستگان مژده ده ،عقده گشا می رسد بهار عشق آمد و بعثت گلها رسید چه خوش صدای خوشش به گوش ما می رسد پنجره را باز کن بهار پشت در است دوباره بلبل به باغ نغمه سرا می رسد کیوانی شهر راز عید مبعث
یارسول الله وه که چه بی نشان منم ساحت کهکشان منم اول سر خوشان منم مست کشان کشان منم بشکنم این خمار را * بحربریز در سبو تابزنم به های وهو قفل نهم به گفت وگو چاک دهن کنم رفو قی کنم اختیار را * بی خود ومست وگول به سرخوش حال وهول به عقل اگر ملول به عشق که بلفضول به تابرد اعتبار را * باده بیار ودم مزن حال مرا به هم مزن مرگ مرا رقم مزن این همه بر سرم مزن این من هوشیار را * دامن خیس یک طرف طبع خسیس یک طرف نفس خبیث یک طرف عقل حریص یک طرف چاره کجا چهار را؟ * چاره شوند نم نمک شبهه وظن وریب وشک گربمکم نمک نمک با لب خشک خون ترک آن لب خوشگوار را * حیف که نیست دسترس آن لب ترد تازه رس "باغ تفرج است و بس میوه نمی دهد به کس" تن زده هر چه خار را * لب چه وخوشگوار چه بوس چه و کنار چه عاشق وحال زار چه این همه وصف یار چه سرببراین نگار را * خیز ونفس گدازه کن موج خیال تازه کن خاک بر این جنازه کن نیت استعاذه کن رحمت کردگار را * رحمت عام می رسد لطف تمام می رسد خیر انام می رسد حسن ختام می رسد سلسله کبار را * خیز به اشتیاق نه ! جام به روی طاق نه آینه در رواق نه یراق بر براق نه موکب شهسوار را * خبر به کس کسان رسان یابه خبررسان رسان غاشیه برق سان رسان عبقری حسان رسان رف رف خضریار را * نوح به غم سپرده نه! یوسف گرگ خورده نه موسی آب برده نه عیسی دل فسرده نه هرچه از این قرار را * هرچه که شاه بنده اش خود ز طراز تا حبش هفت فلک به سُکر وغش ماه و ستاره بنده وش آن قرشی تبار را * هستی هست سربه سر سایه ی اوست مختصر رخت "مزمل" ش به بر تاج" لعمرک" ش به سر شارع شهریار را! * مشرق جان تهامه اش مشق خداست نامه اش بهشت با شمامه اش عطر خوش عمامه اش تاچه رسد بهار را * سایه ذات حق همو صاحب نه طبق همو سابق ما سبق همو اول ما خلق همو ساحت روزگار را * گفت به سطوت یقین امین وحی آخرین : "کنت نبی عالمین آدم بین ماء و طین" نازم افتخار را! * من که دم از ولا زدم مست سبوی سرمدم محو رخ محمدم تشنه لطف احمدم حسن ختام کار را غلامرضا کافی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ای نظامی! جهان‌پرستی چند؟ بر بلندی برای پستی چند؟ کوش تا ملک سرمدی یابی وان ز دین «محمد»ی یابی! عقل را گر عقیده دارد پاس رستگاری به نور شرع شناس «نظامی» - هفت‌پیکر ‌
بخوان به گوش زمین آیه‌های باران را پر از شکوفه کن این خشکی بیابان را دوباره زمزمه کن سوره‌ای و برگردان به باغ سوخته سرسبزی بهاران را به حکم"اشهد ان لا اله الا" عشق بریز در دل و جانم شراب ایمان را اگرچه پاسخ تو خار هست و خاکستر ولی دوباره بخوان آیه آیه قرآن را در این مسیر مگر چیست دادن دندان؟! تو را که نذر همین راه کرده‌ای جان را مرا یقین شده عدل تو از زمانی که کنار دست تو دیدم بلال و سلمان را   تو آمدی که به حکم خلیفةاللهی به آسمان برسانی مقام انسان را نیامدی که بخوانیم بر سر مرده و یا جهاز عروسان کنیم قرآن را هنوز چشم‌به‌راهیم تا که تخته کند کسی ز نسل تو دکان دین‌فروشان را
« پیامبر(ص) و ویس و رامین فخرالدين اسعد گرگاني» فخرالدين اسعد گرگانی از نخستین منظومه‏‌سرایان ادبیات عاشقانه‌ی فارسی است که «ویس و رامین» او، بر عاشقانه‏‌های نظامی به‌ویژه «خسرو و شیرین» تاثیر گذاشته است. در ابیات نخستین این منظومه، شاعر گرگانی ابیاتی شکوهمند در ستایش نبی مکرم(ص) سروده است. او در آغاز مدح خود، به توصيف شرايط تاريك و گمراهي حاكم پيش از مبعث آن حضرت پرداخته و سپس از‏ ایشان با القابي چون: «آفتاب راست‏گويان، خجسته رهنماي راه‏جويان، چراغ دين، ابوالقاسم محمد(ص)، رسول خاتم، ياسين، احمد،‏ سيد فرزند آدم و رهنماي خلق عالم» ياد کرده است. در خلال ديگر ابيات اين نعت، فخرالدین اسعد به پيوند رسول اکرم(ص) با واژه‏‌های قرآن، بدر، خيبر و ماجرای فتح مكه اشاره کرده و در پايان از شفاعت حضرت مصطفي(ص) سخن گفته است. سادگی بیان و کهنگی واژگان از ویژگی‌های این شعر دینی است که حدود هزارسال از زمان سرایش آن می‌گذرد: كنون گويم ثناهاي پيمبر كه ما را سوي يزدان‏‌است رهبر چو گمراهي ز گيتي سر برآورد شب بي‏‌دانشي سايه بگسترد... به فضل خويش يزدان رحمت آورد ز رحمت نور در گيتي بگسترد برآمد آفتاب راست‏گويان خجسته‌رهنماي راه‌جويان چراغ دين ابوالقاسم محمد(ص) رسول خاتم و ياسين و احمد به پاكي سيّد فرزند آدم به نيكي رهنماي خلق عالم خدا از آفرينش آفريدش ز پاكان و گزينان برگزيدش نبوّت را بدو داده دو برهان يكي فرقان و ديگر تيغ برّان سخن‏گويان ازو خيره بماندند هنرجويان بدين جان بر فشاندند ...چو بشنيدند فرقان از پيمبر بديدندش به جنگ بدر و خيبر؛ بدانستند كان هر دو خدايي‏‌است پذيرفتنش جان را روشنايي‏‌است... به نور دين زدوده گشت ظلمت وز ابر حق فروباريد رحمت بشد كيشِ بت، آمد دين يزدان زمين كفر بستد تيغ ايمان سپاس و شكر ايزد چون گزاريم؟ مگر جان را به شكر او سپاريم بدين دين همايون كاو به ما داد بدين رهبر كه بهر ما فرستاد رسول آمد رسالت‏‏‌ها‏ رسانيد جهاني را ز خشم او رهانيد چه بخشاينده و مشفق خدايي‏‌است چه نيكوكار و چه رحمت‌نمايی‌است كه بر بي‏چارگي ما ببخشود رسولي داد و راه نيك پيمود... اگر شمشير بارد بر سرِ ما جز اين ديني نباشد در خور ما نگه داريم دين تا روح داريم به يزدان روح و دين با هم سپاريم خدايا آن‏چه بر ما بود كرديم تن و جان را به فرمانت سپرديم ز پيغمبر پذيرفتيم دينت بيفزوديم شكر و آفرينت ... مزن كردار ما را بر سر ما مكن پاداش ما را درخور ما كه ما بي‏چارگان تو خداييم هميدون ز امّتان مصطفاييم اگرچه‏ با گناه بي‏‌شماريم به فضل و رحمتت اميدواريم تو را احسان و رحمت بي‏‌كران است شفيع ما هميدون مهربان است چو پيش رحمتت آيد محمّد اميد ما ز فضلت كي شود رد؟ (ویس و رامین، صص ۷تا ۱۰) https://eitaa.com/mmparvizan
برای صبح شدن نه به خورشید نیاز است نه خنده‌های باد چشم هایت را که باز کنی موهایت که پریشان بشود زندگی عاشقانه طلوع خواهد کرد... .‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎ِ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌❥‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"تجلی" هوا هوای تجلّی است، دوستان! صلوات! به شکر مقدم آن یار مهربان، صلوات! به دیده‌بوسی باران، درخت‌ها! لبخند! به پای‌کوبیِ خورشید، آسمان! صلوات! شهابی از وسط چشمه‌های نور گذشت ستاره‌های گهرریزِ کهکشان! صلوات! وزید باد بهار آی شاخه‌های جوان! به چشم‌روشنی باغ و باغبان صلوات! دوباره رو به چمن کرد شاهِ قبّه‌ی گل به یمن خنده‌ی شمشاد و ارغوان، صلوات! بر این دقایق زرّین و رنگ‌رنگ درود! بر این ترنّم و آن شورِ ناگهان صلوات! تمام دشت شکوفاست از شقایق سرخ رسیده موسم آن رستخیزِ جان صلوات! هوا هوای تجلّی است، دوست آمده است به "میم" اول "معشوق" عاشقان صلوات! https://eitaa.com/mmparvizan
به تو سرو تا اقتدا می کند شقایق به جانت دعا می کند سحر پلک با یاد تو می زند وگنجشک نامت هجا می کند ز تو پیروی می کند مرغ حق که شب را پر از ربنا می کند به تو آدم و نوح وهودوخلیل ز روز ازل التجا می کند فروغ نگاه پر از مهر تو جهان را پر از روشنا می کند بدستت خدا کعبه را پاک از هبل ها و لات و عزی می کند کتابی که منشور آزادگیست به تو وحی بین حرا می کند فرو ریزد از بعثتت کاخ جور ابو زور و زر را فنا می کند ببیند به چشم خودش بولهب که توحید تبت یدا می کند پیامت که بوی خدا می دهد مرا با خودم آشنا می کند زمین و زمان از ازل تا ابد به ختم رسل اقتدا می کند محمدعلی ساکی
غلامرضا شکوهی زمستان ۱۳۲۸ در تربتِ جام چشم به جهان گشود. علاقه‌مندی به برنامه‌های ادبی رادیو در کودکی و نوجوانی او را با دنیای شعر آشنا کرد و باعث شد تا در ۲۰ سالگی سرودن شعر را آغاز کند. شکوهی در سال ۱۳۵۱ از دانشکدۀ الهیات و معارف اسلامی مشهد در رشتۀ فلسفه فارغ‌التحصیل شد. پس از آن به استخدام آموزش و پرورش درآمد و بیش از ۳۰ سال علاوه بر فلسفه، تمام شاخه‌‏های ادبیات را تدریس کرد. دوران بازنشستگی فرصت خوبی بود تا به جمع‌آوری و چاپ اشعارش بپردازد. شکوهی که از بزرگان شعر آیینی است، سرانجام در ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ وفات یافت و در مقبرة‌الشعرای طوس به خاک سپرده شد. از آثار او می‌توان به «سرمه در چشم غزل»، «یک ساغر نگاه»، «آهی بر باغ آیینه» و «صد پرده آواز خاموش» اشاره کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وطن منگر که تنهایی خدا را هست شعر علی روستا گوینده خانم علی پور
دهان خشک کویر، آبشار شد با تو نهال بی ثمری، غرق بار شد با تو به جای دانه ی مردار، دانه ی جان چید مزاج زاغ زبون، طبع سار شد با تو درخت معرفت، از کوچه ی خزان می رفت به رغم آن همه زردی، انار شد با تو جهان کوچک زن داشت زیر گِل می رفت گُلی به عاطفه دادی، بهار شد با تو چقدر لیقه ی خورشید در دواتت بود چقدر خط افق آشکار شد با تو چقدر هسته ی خرما که با تو شد تسبیح شمار ذکر ازل بی شمار شد با تو چقدر بر سر تو ریختند خاکستر چقدر خصم قسم خورده یار شد با تو پس از تلفظ نامت، جهان شمیم گرفت زمین شوره و شن ، لاله زار شد با تو ندای توست که پیچیده در مناره ی کوه حرای گم شده دردانه غار شد با تو به برگ غنچه نوشتم، *محمّد* و آنک بهار شد با تو، نوبهار شد با تو سجاد حیدری قیری