۷ مهر روز بزرگداشت شمس تبریزی
(زاده سال ۵۸۲ق تبریز -- درگذشته ۶۴۵ق خوی) عارف، صوفی
او از صوفیانِ سده هفتم هجری است. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده، مریدان گردآوری کردهاند که بهنام «مقالات شمس تبریزی» معروف است.
از زندگی و احوال شخصی او تا آنگاه که مقالات شمس کشف شد، خبر مهمی در دست نبود. قدیمیترین مدارک درباره وی، ابتدانامه سلطان ولد و رساله سپهسالار است که گفته «هیچ آفریدهای را برحال شمس اطلاعی نبوده، چون شهرت خود را پنهان میداشت و خویش را در پرده اسرار فرو میپیچید».
او نزد استادانی چون شمس خونجی تحصیل کرد و بهسیر و سلوک نزد پیران طریقت، بزرگانی چون پیر سلهباف و پیر سجاسی، بهکسب معرفت پرداخت. چنانکه از مقالات او بر میآید از برخی از بزرگان زمان خود نیز تأثیر پذیرفته بود و از آن میان نامهای شهاب هریوه (اندیشمند خردگرا) فخر رازی، اوحدالدین کرمانی و محیالدین ابنعربی در مقالات شمس آمده است.
شمس و مولانا:
شمستبریزی عاشق سفر بود و عمرش را بهسیر و سیاحت میگذرانید. وی در ۲۶ جمادیالثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت، مولانا را دگرگون ساخت. تا پیش از دیدار شمس، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود و در چهار مدرسه معتبر تدریس میکرد.
با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطه میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص بهخشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر بهکین او بستند. شمس تبریزی بعد از ۱۶ ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بیخبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بیکرانه بود.
سرانجام نامهای از شمس بهمولوی رسید و معلوم شد که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با ۲۰ تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمستبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه بهقونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.
اما شادمانیها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنجها و آزارها بهشمس رسید. او با همه عشق و علاقهای که به صحبت مولانا داشت، تصمیم بهترک قونیه گرفت. به مولانا میگفت: «سفر کردم آمدم و رنجها بهمن رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار میآید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیکترین مرید و همراز او بود بارها میگفت:
خواهم این بار آنچنان رفتن که نداند کسی کجایم.
در سال ۶۴۵ شمستبریزی بی آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بیتاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده میدادند که شمس را در شام دیدهاند و او مژدگانیها میداد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس دوبار بهشام سفر کرد، اما نشانی از او نیافت. شمس به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده بهجایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.
کم گوی و به جز مصلحت خویش مگوی
چیزی که نپرسند، تو از پیش مگوی
ز آغاز دو گوش و یک زبانت دادند
یعنی که دو بشنو و یکی بیش مگوی!
#خواجه_نصیرالدین_طوسی
شعر
از سعید بیابانکی
ناگه ز سمت عشق، وزیدن گرفت شعر
در سینه سوخت، بوی شنیدن گرفت شعر
از حال رفته بودم و آمد سر مرا
چون مادری صبور، به دامن گرفت شعر...
حاضر نشد به خانهی شاهان قدم نهد
چون آبرو، ز کوچه و برزن گرفت شعر...
نامههای کوفی، بیابانکی، ص ۸۴ و ۸۵.
#شعر
#سعیدبیابانکی
رسمِ سوختن
آموختیم از شعله رسمِ سوختن را
از خود گذر کردن پس از عاشق شدن را
آموختیم این را؛ برای پر کشیدن
بشکست باید بی امان، زندانِ تن را
آموختیم این را که باغی تازه روید
سیراب خون سازیم اگر دشت و دمن را
رویید باغی لاله تا تدفین نمودیم
درخاک، جسم عاشقی گلگون کفن را
گو مرگ را بی پرده تر آید به میدان
ما دوست داریم این نبردِ تن به تن را
با خون مان رنگ عمل بخشیم باشوق
در عرصه یِ سرخ شهادت هر سخن را
خون شهیدان می دهد پیوند باهم
سوریه و لبنان ،فلسطین و یمن را
خون کبوترها ز دنیا پاک سازد
ننگ حضورِ دسته ای زاغ و زغن را
سیدعلی شد عهده دار مکتب ما
دادیم اگر از کف امامِ بت شکن را
سیدحسن هامان ز خاکش سربرآرند
از کف اگر دادیم این سید حسن را
احمد رفیعی وردنجانی
🌷تقدیم به روح نورانی سید مقاومت، #سیدحسن_نصرالله
که او نیز در ۶۳ سالگی به سعادت رسید:
شصت و سه سال اهل بکاء و نبرد بود
در اوج این زمانهی نامرد، مرد بود
شصت و سه سال مثل نبی، مثل مرتضی
مانند حاج قاسم ما، اهل درد بود
دلتنگ کودکان و یتیمان بی پناه
دلگرمی همیشهی شبهای سرد بود
سنگی رها شد از کف دیوانهای، سپس
ذکر تمام آینهها «بازگرد» بود
وقتی که بود، غزه از او رنگ و رو گرفت
وقتی که رفت رنگ جهان _آه_ زرد بود
نصر خداست شامل او، پس شهید شد
شصت و سه سال در دل زخم و نبرد بود
✍ #عاطفه_جوشقانیان
بگذار بشکنند درختان سبز را
با ریشه های محکم ایمان چه میکنند؟
ترسی ندارد از تبر این روزها درخت
با ساقه های نورَس بستان چه میکنند؟
#هاجرساداتدستاران_چکاوک
۷مهر۱۴۰۳
#شهید
پیروز ترین حزب جهان حزب الله
تا هست جهان ، هست حسن نصرالله
ما را ز شهادتش نترسان ای خصم
لا حول ولا قوه الا بالله
عمری است پر از لجاجت و تردیدید
نابودی و انزوای خود را دیدید
دریوزگی از همین ترور ها پیداست
از هیبت لشکر خدا ترسیدید
هر چند که یورش شما جانکاه است
مارا غم و درد و غصه ها و آه است
قدس و تل آویو و باقه را می گیریم
سونامی انتقام ما در راه است
آینده ی لبنان و فلسطین با ماست
پیروزی این نبرد سنگین با ماست
ما پیرو مکتب خمینی هستیم
نابودی صهیونیسم چرکین با ماست
#محمد_جعفر_زارع_خوشدل ۹۹۱
ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3838312753Cd75444eef6
تلگرام
https://t.me/khoshdeltanzjedi
#شهادت_سید_حسن_نصرالله #حزب_الله #صهیونیزم_اسرائیل #فلسطین #پیروزی #اشعار_حماسی_آئینی
🌷تقدیم به شهید والامقام
#سید_حسن_نصرالله
چه دارد میشود؟ ای داد از این پاییز! نصرالله!
خودت تکذیب کن اخبار را! برخیز! نصرالله!
خبر، از انفجار قلبها و خانهها دادند
خبر، بمب است و ویران کرده ما را نیز، نصرالله!
پسِ آن دودها ما «جاءَ نصرالله» میگفتیم
که ما را جز قنوتی نیست دستآویز، نصرالله!
لبی وا کن جهان ماندهست دلتنگ رجزهایت
مپرس از کاسهٔ صبری که شد لبریز، نصرالله!
بگو از مرکز فرماندهی -از آسمان- با ما
چه خواهی کرد با اهریمن خونریز، نصرالله
حسین آمد به بالین تو این ساعت گوارایت
تو و دیدار یار و گریهٔ یکریز، نصرالله
خودت را سالها مجبور قید زیستن کردی!
چه شد یکسو نهادی جامهٔ پرهیز، نصرالله!
از این پس، ضاحیه در حاشیه هرگز نخواهد ماند
که قلب ماست بیروت شهادتخیز، نصرالله!
#میلاد_عرفانپور #شعر #شهید_سید_حسن_نصرالله #حزب_الله
"خفهخون"
نگاه کن! درون خود سقوط کن! سکوت کن!
نظر به تارهای عنکبوت کن! سکوت کن!
بشر! خوشا به غیرتت! بخور... بنوش... شاد باش!
توسلی به قوت لایموت کن! سکوت کن!
تو یادگار گندمی، بهشت لایق تو نیست
در آتش زمینیان هبوط کن! سکوت کن!
به یاد کودکان غزه، چند دسته گل بکار!
به سوگشان دوبسته شمع فوت کن! سکوت کن!
هنوز یکدو گام تا حضیض درّه مانده است
به منجلاب معصیت سقوط کن!
سکوت کن
*
نگاه کن...
نگاه کن...
نگاه کن...
نگاه کن...
سکوت کن...
سکوت کن...
سکوت کن...
سکوت کن...
#محمد_مرادی
#سکوت
#لبنان
#حقوق_بشر
https://eitaa.com/mmparvizan
۸ مهر روز بزرگداشت مولوی
(زاده سال ۶۰۴ق بلخ -- درگذشته سال ۶۷۲ق قونیه)
او جلالالدین محمدبن بهاءالدین، معروف به «مولانا» «مولوی» «ملای روم» و «جلالالدین رومی» است که در کودکی مقارن حمله مغول، با پدرش به آسیای صغیر در ترکیه امروزی رفت و با خاندانش در قونیه مستقر شد. وی پس از فراگیری علوم از پدر و دیگر استادان قونیه و شام، به تدریس پرداخت و بعدها با عارفی بزرگ به نام «شمسُالدین محمدتبریزی» در قونیه ملاقات کرد و از نَفَسِ گرم او چنان به تب و تاب افتاد که تا دم واپسین زندگی، سردی نیافت. در این دوره پرشور که ۳۰ سال از پایان زندگی او را در بر میگیرد، آثار بینظیری از او به وجود آمد.
وی در مثنوی که آن را «مثنوی معنوی» میخوانند، مسائل مهم عرفانی، دینی و اخلاقی را مطرح کرده است که در آن، هنگام توضیح، بهبیان آیات و احادیث و امثال میپردازد. غیر از مثنوی «غزلهای مولوی» همچون دریای جوشانی از عواطف و اندیشههای بلند اوست که با نشیب و فراز همراه است. «مجموعه غزلیات مولوی» «دیوان شمس تبریزی» نام دارد. همچنین کتابهای «فیه مافیه، «مکاتیب» و «مجالسِ سَبعه» از آثار منثور اوست. آرامگاه مولوی در قونیه ترکیه است.
هزار سوگ چشیدیم و داغدار شدیم
چه شد که نسل خبرهای ناگوار شدیم؟
صدای شیون بیروت در جهان پیچید
شبی که باز پر از بهت انفجار شدیم
چقدر دیر به خود آمدیم وقت وداع
چقدر زود به نادیدنت دچار شدیم
دوباره روضه به سمت نیامدن رفت… آه
دوباره خیره به یک اسب بیسوار شدیم
آهای سیبِ سر نیزه! یاد ما هم باش
ببین چطور به خون جگر انار شدیم
نگاه تو همه را برد سمت سرچشمه
تو رفتی و همه با اشک، آبشار شدیم
اگر به خاک نشستیم، از شکست نبود
که گرم خواندن آیات سجدهدار شدیم
قسم به ماه که ما پیشمرگ حضرت صبح…
قسم به سرو که قربانی بهار شدیم
#فاطمه_عارفنژاد
#لبنان | #فلسطین | #مقاومت
به زخمهای پیاپی چقدر تن دادیم
که راه باغ وطن را به خارکن دادیم
به ضربههای مکرر فقط نشستیم و
عمل نکرده فقط داد با سخن دادیم
به جای مشت دمادم دلیل بافیدیم
حواله خنده، به دشنام بددهن دادیم
که کارمان شده تنها شعار پشت شعار
به جان لالهی زیبایمان کفن دادیم
سکوت کرده و گفتیم مصلحت این است
همین شده است که جان، جای خویشتن دادیم
عقب نشینی ما از سر درایت نیست
هلا که رو به سگ هار راهزن دادیم
چقدر تعزیه خوانی چقدر مرثیه _ سوگ
به منفعت تبری دست بیوطن دادیم
چه کردهایم بگو ما برای حضرت عشق
به جای یوسف او کهنه پیرهن دادیم
هزار بیت نوشتیم در ملامت شب
به انفعال شکسته به وعده تن دادیم
به اشک ناله نوشتیم در مجاز ولی
تبر به گردهی رعنای نارون دادیم
شبیه طبل تهی هی صدا درآوردیم
سیاست علوی را به فوت و فن دادیم
منافقان نفوذی _ منافقان سیاه
چقدر خون به دل پیر بتشکن دادیم
قسم به پنجهی خون ریز هر شغال و شغاد
نشان خانهی خود را به گورکن دادیم
#زینب_حسامی
🚩 نصر خدا
بر لب نیل آمدی، دست و عصا مبارکت
نصر خداست نام تو، نصر خدا مبارکت
نصرُ مِن اللَه آمدی، فاتح قلبها شدی
فتح ْجدا مبارکت، نصر ْجدا مبارکت
هرکه شهید میشود، سوی حسین میرود
سوی حسین رفتهای، کربوبلا مبارکت
خانهی عنکبوت را، سیطرهی سکوت را
بشکن و باز کردن ِپنجرهها مبارکت!
نزد خدا نشسته است آنکه قیام میکند!
نزد خدا نشستن این است؛ خوشا مبارکت
#مهدی_جهاندار
#شهید_سیدحسن_نصرالله
#في_مَقعَدِ_صِدقٍ_عِندَ_مَليكٍ_مُقتَدِر