eitaa logo
قرار اندیشه
245 دنبال‌کننده
498 عکس
236 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️خیلی شگفت آور است که انسان در متن عظیم‌ترین تغییرات تاریخ جهان و در میان سردمداران این تحول زندگی کند و از غفلت هرگز درنیابد که در کجا و در چه زمانی زیست می‌کند... @gharare_andishe
آینه دفاع مقدس آینه صورت و معنا
چه زیبا جمله‌ای و مقدس روایتی.‌ این
حرف مرا می‌برد به سالهای خیلی دور که هزاران روایت و صدها آیه در موردش شنیده ایم و به آن ایمان آورده‌ایم که روزی رسول‌اللهی بود و دستش در دست وحی، جانش آینه‌ای که اراده و فعل خداوند را در آن سرزمین‌ها بازتاب می‌داد. در جدال حق و باطل ها بود که این رسول جهاد را برای آنان که تشنه خدا بودند معنا می‌کرد. آیه آیه از وحی می‌گفت که چطور جان‌هایی را که در راه خدا پیکار می‌کنند می‌خرند و جز ربّ روزی دهنده شان نیست، چطور رازهایی هست در این عالم که جز با خون فاش نمی شود، این که آدم‌هایی هستند در این عالم که وقتی از بین شما می‌روند، آنان را مرده می پندارید ولی این ها زنده گان حقیقی اند، حیات دارند و هم اکنون در این عالم کار راه می اندازند، سرنوشت ها می سازند و اصلا رسولانی خواهند شد برای راه گمگشته‌گان در آینده. روزگاران گذشت، مردم آمدند و رفتند و آن جهاد، در پی حوادث یادشان رفت. آن صورت و معناها در غبارهای زندگی بی رنگ شد. تا اینکه در عصری که جان ها به ستوه آمده بود از دست مردمانِ نامقدس، دفاعی مقدس جان گرفت.‌رسولی که دستش در دست همان رسولِ الهی بود، آینه گَردانی می‌کرد و جلوه حق را بازتاب می‌داد.‌ مثل وقتی که نور را در آینه می‌چرخانی چطور در انعکاس نورش ذراتی که می پنداشتی در سکون و جمود و سکوت‌اند، جان گرفته‌اند و مستانه به دور خود رقص سماع می‌کنند. آری مردمانی برخاستند و خروش کردند. دشمن جان های زیادی را گرفت، خون های زیادی خون بها شد. این خون ها شدند آیه تا بعدها نازل شوند بر قلب هایی که قرار است خریده شوند و بریده شوند از هر آنچه بی معنا می‌کند زندگی را. در کوی و برزن ها نام این آیه ها نشست بر پیشانی آبروی محلّه ها. سال های مدیدی است که هنوز آیه های به جا مانده از آن کتاب مقدس رخ نشان می‌دهند، گاهی با نام و گاهی گم‌نام. و تو چه می‌دانی که چه دل‌هایی با این آیه‌ها زنده می‌شوند، دل‌هایی که تشنه معنا و صورت دیگری هستند و عطش جُستن و شدن دارند. این آینه مقدس هنوز که هنوز است انعکاس می‌دهد صورت ها را و معناها را برای آنان که طالبند، عاشقند و یا برای آنانی که این طلب هنوز زیر خاکستر است برایشان و سربرنیاورده. برای فرزندانِ من و تو حتی اگر در سرزمینی باشند دور‌دست و یا حتی آنان که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته اند. آری روایت همچنان باقی‌ست، اما زیباترین جلوه از این روایت را روزی خواهیم دید که معنای حقیقی این صورت‌ها قرارگاهی زده باشد در این عالم.‌ روزی که این طنین در همه جا بپیچد که یا اهل العالم... ✍بیکرانگی و دلدادگی @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی..MP3
زمان: حجم: 30.17M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل دهم : آیا اخلاق جزئی از متافیزیک است؟ 🔹جلسه سیزدهم ٦مهر ١٤٠٢ @gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
. 🔹گویی ما یک بی توجهی نسبت به طرح مسئله اخلاق در فلسفه داشتیم که باعث شده مجالی برای علم اخلاق در فلسفه ما پیش نیاید. حال شاید بتوان با کانت، اخلاق را در فلسفه خود پیدا کنیم و این درک کانتی بنای یک نحوه نسبتی را دوباره با اخلاق روشن می‌کند. در نسبتی که اکنون با عالم جدید داریم، با یک بی اخلاقی روبرو می‌شویم که در پس آن ممکن است شرع را اخلاق بپنداریم و گمان کنیم دین با شریعت می‌تواند صاحب اخلاق شود در صورتی که شرع، اخلاق نیست و انسان امروز در یک بی نسبتی با دین قرار دارد و این قانون تکنیک است که حکمفرماست. حال اگر بخواهیم فقه را جای اخلاق قرار دهیم، انگار آن را نهایتأ در زمره یک انضباط اجتماعی قرار می‌دهیم. اینجا شاید فکر کردن به مسئله کانت برای ما در عالم دینی، گره گشایی دارد. در نگاه کانت به مسئله اخلاق، فعل اخلاقی متعلق به عالم آزادی است. عالمی‌ که انسان خود را در انجام دادن فعل، صاحب اختیار می‌بیند. در این ساحت اگر به نسبت فعل اخلاقی با دین بیاندیشیم، مسئله وقت و زمان پیش می‌آید و انسان عمل را در وقتی انجام می‌دهد که مجال عمل پیدا می‌کند. مسئله در اینجا با مسئله ولایت گره می‌خورد که در این نسبت انسان در اختیار نسبت به انجام افعال دینی قرار می‌گیرد و تکلیف شرعی را در ساحت اختیار می‌پذیرد و این مقام آزادی است. مانند جمله «تا توکّلتان چقدر است!» اینجا گویی اختیاری دارید که تا کجا می‌توانید در این عمل قرار بگیرید و اینجاست که مسئله اخلاق پیدا می‌شود. @gharare_andishe
. در برهه‌ای از زمان نفس می‌کشیم و زندگی می‌کنیم که گویا حیات نداریم. آشفتگی، حیرت، رنج و در آخر پوچی ارمغان جهان خزان زده‌ای ست که اگر ترس و عادات روزمره‌ بر زندگی مردمانش سایه نمی‌انداخت می‌‌فهمیدیم، خستگی وضع موجود امان مان را بریده است. و آن‌گاه که از عادات روزمره‌ی احاطه یافته بر جانمان رها شویم و خود را در آیینه‌ی حق بنگریم، نیاز به عالم معنا را طلب خواهیم کرد. به راستی که آدمی اگر دستاویزی برای حیات و دلیلی برای بودن نیابد، جز بحران پوچی حاصلی نخواهد داشت... و حال در جست و جوی معنای زندگی، به مسیرهای گوناگونی برمی خوریم که به وصال نمی‌رسند. راه ها و کوره راه هایی متنوع و پر چالش... «رنج» اما همراه بلاشک توست در هر راهی! بنابراین عقل حکم می‌کند اگر لازمه‌ی طی طریق رنج است، در راهی قدم برداریم و خود را خرج مسیری کنیم که سزاوارتر باشد... در تکاپو و تلاطم انتخاب‌های حیات، هراس از آنکه مبادا خستگی‌ها و عادات بر جان‌مان غلبه کرده، راهزنانِ مسیر درد هایمان را غارت کنند و در نهایت حکایت‌مان حکایت «خسره الدینا والاخره» شود، چون شراره‌ی آتش جانمان را می‌گدازد و خاکستر بی دردی هراسمان را دوچندان می‌کند. 🖋 زینب امینی @soha_sima
از چه بگویم از مغزی که فریاد می‌کشد اما محکوم به سکوت است چون کسی او را نمی‌فهمد با چه عنوان حرف‌هایم را بگویم ...؟! فریاد قلب‌ها فریاد مغزها زبانی فرورفته در دهان سکوت سنگین مچاله شدن قلب‌ها نتیجه اش چه خواهد شد !؟ درک متقابل؟ بعید می‌دانم این روزها همه چیز بعید است اما هیچ‌چیز از هیچ‌کس بعید نیست پارادوکس جالبی است! این روزها پر از تناقض‌ها و تزاحم های پی‌درپی ام احساساتی دارم که گنجایش قلب و مغزم در برابرش به سان کاسه به دریا است نه قلبم، نه مغزم، توان کشیدن بار این حس را به تنهایی ندارد چه را تفسیر کنم؟! وقتی که نه جایم درد می‌کند و نه می‌توانم ملموس بگویم چه شده‌ام خیلی از مفاهیم برایم معنا ندارد گویا دیگر فارسی بلد نیستم! از واژه ی دلتنگی، عشق، محبت، غم، درد و.... من از هیچ‌کدام دیگر تصوری ندارم حتی نمی‌توانم این واژه‌ها را معنی کنم... 🖊سارا صادقی @gharare_andishe
از وقتی تو را شناختم، مبهوت زیبایی بیکرانه ات بودم. قصه‌هایت هم زیبا بود و هم درک نکردنی، می‌دانی چرا؟ چون دنبال ربط بودم با خودم و ایامی که در آن می‌زیستم، ربطش را نمی‌فهمیدم. حال اندکی که می‌اندیشم به خویش می‌خندم، آخر مگر تو چقدر با خویشتنِ خویش آشنایی که در دل اقیانوس بیکران قرآن در جستجوی قطره جان خویشی؟ آری تو قصه حیات منی و قصه مماتم نیز؛ تو قصه ی آن به آنِ انسانی، با هزار لایه ی ناشناخته؛ تو قصه ی عالمی و جهان که او خود ماست در وسعت ظاهری. امروز در هیاهوی دوران شیدایی مردمان شوریده ی اباعبدالله الحسین علیه السلام و بر سر خان نعمت امام راحل و شهدا این را یافتم که قصه ی ما در هزار توی زیبای بیکرانت نهان است. هزار جان عاشق سوخت تا امروز در گوشه‌ای از دهکده جهانی، عقل بشر بیدار شود به کلام روشنگرت؛ و قصه تاریخ خویش را در سنت‌های حکیمانه ات بیابد، آری سنت‌هایی که ادبهایی در مسیر شدن، خلق می‌کند، برای شکوفایی انسان در بستر زمانه‌ای که بشر خویشتن خویش را در بزرگراه‌های قدرت و در زیر چرخ‌های سلطه گم کرده است. قرآن عزیز! تو کلام مادری هستی که برای ایجاد بستری برای شدن فرزندان خویش با هر طبع و هر رنگ و هر ظرفیتی و در هر زمانه و هر شرایطی مهرورزانه و آزاد از هر زورگویی و فشاری، قصه ی او را با او می‌گویی تا نور شوی و راهی برای پیدا کردن خویش. آری تو کلام مادری هستی که احیاکننده ی زمین است، زمینی که از وجه طبعی هم مادر بشریت است و هم فرزندان آینده ی بشریت. تو برایم از تفاوت‌ها می‌گویی ولی چنان برایم می‌نمایانی که تفاوت‌ها برایم هنر آفرین می‌شود و به جای ترس، آنها را به عنوان راهی برای شناخت و شدن و زیبا شدن تابلوی هستی پیش رویم می‌آوری. آری! تو مرا که همچون کودکان سرگرم بازی ام، متوجه باطن مقدس عالم و آدم می‌کنی و من در آنی می‌بینم و در خیال خام خویش باز هم سرگرمم که راحت است و یا ترسانم که مگر شدنی است!؟ ... اما تو دست به دامان پاکترین و عاقلترین بهانه خلقت می‌شوی و او به رسم پدری، رخی می‌نمایاند و از آن شوریدگان شیدا باغستانی به صحنه می‌آورد تا شاید باورم احیا شود و عمیق‌تر بیندیشم و جدی تر شوم و عزمی کنم که برای انسان شدن از خویش گذری کنم در عین اندیشه و نیست شوم در هست او و هست شوم به اذن او... ای قرآنِ جان! تو باز بخوان... هر آن بخوان و با آن شیدایانِ حاضرِ آن یارِ غایب از نظرهای خاک آلود، دست در دست هم بخوانید و رونمایی کنید... ایمان دارم به جاری شدن شما در جان عالم و آدم؛ و امید دارم به شکوفایی انسانی که در محضر شما با وسعت عالم و آدم مواجه می‌شود تا جهانی تجلی کند در بین دو جهان، جهانی ماورای سنت و تجدد... جهانی آباد 🖊 @gharare_andishe
این آیه‌های سورۀ حشر است، هان! به گوش! در صور می‌دمند، هلا خفتگان، به هوش! بالابلندِ مأذنه‌ها با اذان خوش است زیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش @gharare_andishe
کسی کوچه دوستی را می‌داند کجاست؟ سال‌های سال است گم شده.. نشانش را نمی‌دانم، فقط می‌دانم بن‌بست نیست.. یکی دیوارش صبح‌ها پر است از پرتو خورشید، می‌دانم بچه‌ها آنجا چه ساده پرشور و خندانند؛ رهگذران می‌آیند در سکوت می‌روند در سکوت اهل کوچه تحلیلگرش نیستند می‌دانم آنجا دوستان آشنای خوبی هایند و یکدیگر را نمی‌شناسند، نه، نمی‌شناسند آنها محو ذره‌ای خوبی اند که در وجود هرکس هست ... این‌گونه وصفش می‌کنم شاید چون من متنفرم از کوچه‌هایی که دوستان می‌گویند من فلانی را می‌شناسم مردم آنجا بوی باران را روشنایی برف را، پشت پنجره شب دو فاخته ی روی دیوار را و هزاران چیز دیگر را که در سرعت عبور از یاد برده‌ایم، دوست دارند... کِی و راستی از کِی ما چنین دیوارهایی کشیدیم میان خودمان؟ ... میان خودمان و آسمان دیوارهایی به گستردگی نیستی.. چه عجیب است و ترسناک براستی ترسناک است وصف حال این روزگار اینجا هیچ‌چیز سر جایش نیست شاید هم نه چیزی هست، نه جایی.. روزگاری که ترس و حیرت و شوق، دیگر جایی ندارد. اینجا مردم در نیستی زندگی می‌سازند، برج می‌سازند، ماشین لوکس سوار می‌شوند، جایی را که جهنم هم نیست، بهشتش می‌نامند. آن را که از این دردها ناله می‌کند، مسکن می‌دهند و افسرده می‌نامند یا هزار برچسب دیگر... اینجا نه مرگ را ارج می‌نهند، نه تولد را؛ هرکدام زیر خروارها سود و ضرر گم شده بیا، بیا باهم کنج این دیوار در پی پرتو نوری که دمیده، امیدوار باشیم ... این نور بوی خدا می‌دهد بوی حیات بوی چشمه ای مخفی در دل بیابان! آب این چشمه همان شراب مردافکن است.. 🖊 @gharare_andishe
. 🔹غالبا برای دفع فساد در جامعه به افزایش قدرت نظارتی یا پرورش افراد مهذب و تلاش برای خوب شدن تک تک افراد جامعه تلاش می‌شود. در صورتی که مسئله در خوب شدن افراد یا در نظارت قوی تر نیست و با وجود تأکید بر اینها نهایتا ناامید بازمی‌گردیم. این ناشی از عدم درک مناسباتی است که در جامعه وجود دارد. گویی راهی دیگر وجود دارد و آن مسئله تفکر است. این راه چه افقی از حضور در جامعه را برای خود مدنظر دارد و چه راهی را پیش می‌گیرد و چه مسیری را طی می‌کند؟ چه تمنا و طلبی در اوست؟ 🔹وقتی پیوندها سست است و نظام ارتباطات مناسب در جامعه نیست، مسئله در بد بودن افراد نیست بلکه مسئله این است که فساد شروع می‌شود و اینجا کسی تاب ایستادن در برابر این فساد را ندارد. گمان می‌کنیم می‌توان افراد مهذبی تربیت کرد که مقابل این فساد بایستند؛ در صورتی که مسئله این است که باید به این مناسبات اندیشید و راهی وجود دارد. 🔹پیامبر چگونه جامعه ای که پر از فساد است را متحول می‌کند؟ آیا تک تک افراد را درست می‌کنند یا راه جدیدی برای حضور انسان‌ها باز می‌کنند؟ اگر به این بیاندیشیم، می‌توان به اساسی ترین نحوه حضور پی برد. @gharare_andishe
جای روایتی در زیر این تصویر خالیست! شاید باید هیچ نگفت و تماما به تماشای آن نشست؛ چشم دوخت و تنها در آن نفس کشید تا تو را در قصه‌اش همراه کند و تو را نیز در جایی که باید باشی، مستقر کند. جایی که تنها حضورِ حقیقیِ تو بر این کره خاکی است تا بار الهی را بر دوش کشی و سهم خود را در این جهان ادا کنی. فلسطین، تجسمِ اربعین، نور، روشنایی، دریا، گلی رز همراه با خار در دستانی که پرچم هویتش را بر فراز آسمانی آبی در آورده.... بالای سرها... و راهی که از سر گرفته شد... همه چیزش شاعرانه است... شعری حقیقی. تمثیلها شاعرانه در هم تنیده‌اند و یگانگی‌اش در یک قاب ثبت شده‌ است. 🖊 @gharare_andishe