🔹درکی که ما اکنون از مسئله اخلاق داریم، این است که کاری که فرد بتواند نسبت به آن اراده کند و اراده را هم در نسبت با اختیار دانسته و این دو را قرین هم میانگاریم؛ در حالی که اختیار است که اخلاق را پیش میآورد نه اراده.
ما اراده را با اختیار اشتباه گرفتیم و اراده آزاد داشتن را اخلاقی دیدیم؛ اما این جهان، جهانِ بیاخلاق است.
اخلاق در دنیای امروز به این راحتی پیدا نمیشود از این رو دکتر داوری در نسبتهای مختلف از قبیل اخلاق و فلسفه، اخلاق و ایدئولوژی... از آن میگویند تا متوجه شویم چه چیزی گم شده است.
🔹در جهان اراده های معطوف به قدرت مجالی برای اختیار آدمی نیست. وقتی میخواهد بجنگد، مسئله این است که این اسلحه است که به او توان داده و چون میتواند بزند، پس میزند و آن هنگام که توانایی جنگیدن ندارد، نمیجنگد زیرا که دیگر اراده ای نیست و اینجا با اختیار به دشواری میتوان در این صحنه بود.
در دفاع مقدس گویی انسان صاحب اختیار میشود. وقت و عالمی است که انسان از همه چیز آزاد میشود و میتواند اختیار کند. بسیجی خمینی در بیرون از عرف متعارف جنگیدن عمل میکند و گویی سراپای وجود او قلب اوست و به غیر از این هم راهی برای بودن در آن خطر وجود ندارد. دیگر اکنون خود اوست که در میان است و اینجا این سخن «تا توکّلتان چقدر باشد!» است که راهگشاست.
این سخن در جهانی پیش میآید که وادی اختیار است. قرار گرفتن در نسبتی است که گویی راه کربلا برای انسان باز شده و افق کربلایی در نظر او پدیدار گشته است.
جایی که با اختیار توان پیمودن آن میسّر است که همان وادی اخلاق است.
#مسئله_اخلاق
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰انتظار فرج یعنی همهی سختیها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید؛ بلکه دل شما گوشبهزنگ باشد..
بيانات ۱۴۰۲/۱/۲۹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دارالسلام مادر....
در زمانه ای به سر میبریم که شاید یکی از پرسشهای جدی این است که مقام زن کجا پیدا میشود؟ زمانه ای که پرسش از مسئله زن پیش آمده و شاید زن، حضوری را دنبال میکند در افقی بلندتر و گشوده تر از دیروز و در نسبتی جدیتر با دنیای امروز!
فارغ از وجه سرمایه دارانه و فمنیستی ماجرای حضور زن در دنیای امروز، گویی اراده دیگری برای بودن در زن پدید آمده که با گذشته فاصله دارد و نقطه اوج بالاتری را دنبال میکند که میتوان بروز آن را امثال مادران شهدا نظاره کرد.
گویی در افق انقلاب اسلامی زنی محقق شده که تمنای بودن در دارالسلامی بس عظیم را دارد.
زن انقلاب که حاصل مواجهه اسلام با جهان جدید است، حکایت از نسبتی اتفاقا جدی از ایشان با دنیای امروز است که توانسته نقطه اوج بسیار بالایی داشته باشد و گویی چنین نحوه درکی از مسئله در افق دینداری مرسوم و سنتی نیز وجود ندارد. نحوه درکی از حیات و بودن در دنیای امروز که در امثال مادران شهدا به ظهور میرسد، نشان از تعلق ایشان و نحوه نسبت جدی ایشان با مسئله دنیای امروز و گذر حقیقی از جهان مدرن و افق بلند دینداری است که در این مواجهه به ظهور آمده است...
#زن_و_حضور_تاریخی
@gharare_andishe
💠 «روایت اول»
برای فرار از اصرارهای مداومش، همینطور که خیره خیره نگاه میکنم به عکس جهادگر شهید، میپرسم: به نظرت شهادت را به بها میدهند یا به بهانه؟!
از من اما زرنگ ترست و میفهمد دارم از زیر بار اصرارهایش در میروم..
برای هر کدام از توجیهاتم جوابی در آستین دارد...!
من اما نمیخواهم دلیل اصلیام را بگویم، من اما در اصل میخواهم از دلیل اصلی ِ جا زدنم فرار کنم...!
آخر سر با حالت قهر خداحافظی میکند و میرود ...!
چند دقیقه بعد نوتیف پیامش میآید که: چه قدر لجبازی تو دختر... من تا حالا به کسی اینقدر التماس نکردم.. به هر حال من اسمتو نوشتم..!
پیامش را از نوتیف خواندهام اما جوابی ندارم که بدهم!
آخر چه طور بگویم توان جسمی و گرما و تاول و... بهانه است..! چه طور بگویم پای قلبم تاول زده و روحم زمین گیرم کرده ؟ چه طور بگویم نشستهام کنج خراب آباد دنیا و تکه تکههای قلبم را از گوشه و کنار جمع میکنم ... چه طور بگویم که خودم هم در عجبم از این قلب و حالات و احوالاتش؟!
جواب نمیدهم و میفهمد که من هنوز همان سرتق ِ لجباز ِ زبان نفهمم...! همان که میخواهد با استدلال و فلسفه و خزعبلات اینچنینی خودش را تبرئه کند و دلیل بیاورد..!
لحظه ی آخر عکس لیست را میفرستد و میگوید مطمئنی از تصمیمت؟!
مطمئن نیستم! خیلی وقت هست از چیزی مطمئن نیستم! قرآن دست میگیرم، چشمهایم را میبندم و قرآن را روی قلبم میفشارم و صفحه را باز میکنم...
چند بار میخوانم عربی به فارسی،
فارسی به عربی...
قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ...
«ظلمت نفسی» مدام در ذهنم مرور میشود ...
و آیه ی آخر میشود تیر خلاص...
فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ...
از شهر بیرون آمد..
از شهر بیرون برو...
از این مردم فرار کن به سمت حسین...
💠«روایت دوم»
خادم موکب میخواهد عکس دسته جمعی بگیرد؛ من اما کز کردهام گوشه ی موکب و نگاهشان میکنم ...
دانشجوهای بیست و چند ساله با ذوق بچگانه ای علم هایشان را تکان میدهند و با عشق سلام یا مهدی میخوانند ...!
نگاهشان میکنم و نمیفهمم کی و کجای سرود تصویر مقابلم تار میشود و گونههایم خیس...!
شاید چند ساعت پیش وقتی بالاخره چند صندلی پلاستیکی پیدا کرده و کوله بار زمین گذاشته بودم، طعم گس چای عراقی را مزه مزه میکردم و همچنان جمعیت روان را نگاه میکردم، برای ثانیهای با خود گفتم کدامیک از این آدمها به تو میرسند...! و حالا بغض همین یک جمله سر باز کرده باشد...
.
وقت گذشته و زمان حرکت است
میروم که تذکر بدهم و حرکت کنیم...
دختر ِجوان ِعربستانی میگوید: اسم من زینب و اسم هایمان را میپرسد.
میگویم من هم زینبم...
و ناخود آگاه به سمت آغوش هم کشیده میشویم ...
هر سه زبانِ عربی، فارسی و انگلیسی را دست و پا شکسته و با زبان بدن به کمک گرفته که چیزی به من بگوید...
به قلبش اشاره میکند و میگوید My heart is broken...
چند لحظه بهت زده میمانم ... بعد انگار خاکستری درونم شعله ور شود...! نگاهش میکنم، اشک در چشمهایم حلقه میزند. باز به آغوشش میکشم، میفشارمش...
نمیدانم میفهمد یا نه، اما زیر گوشش زمزمه میکنم من هم همینطور ...
فکر میکنم کوله ام برای یک قلب شکسته ی دیگر جا داشته باشد...!
.
💠 «روایت سوم و آخر» ...
بغض چیز عجیبی ست...
نفس میرود و میآید، اما آدم احساس خفگی میکند...!
این بغض ِ غریب
از همان شبی شروع شد که پاهای تاول زده و ناتوانم را میکشیدم روی زمین و صدای لش لش ِ کفشهایم را میشنیدم ... بعد با خودم میگفتم این صدا را با تمام وجود سیو کن برای لحظههای دلتنگی..!
از همان لحظهای که در تاریکی شب، سر در گریبان تفکر و حیرت و عشق با نوای آسد مرتضی آوینی حیاتم را به چالش میکشیدم و در مواجه ی نابرابر ِ روزمرگیها و مردگیها همیشه اندیشه و صدای اسد مرتضی پیروز میشد ...!
آن شبی که من مانده بودم و جمله ی، این اربعین چیست و ما کجاییم؟!
همان شب، بغض نشست به جانم...!
با دیدن تابلوی " مدینه الامام الحسن للزائرین..! "
از آن شب بغض خفه کننده و گلوگیری مهمانم شد و تا کربلا همسفرم ماند...
ره توشه ی سفرمان دقت به نشانه ها و روضه ها بود...!
اگر مجال و توان بود همان دم، همان لحظه بدون توجه به اطراف مینشستم رو به روی این تابلو و های های میباریدم...!
.
.
#تو_تنها_امامزاده_ای_که_حرم_نداری...
✍#زینب_امینی
@baaz_arbaeen
@gharare_andishe
میان بوق و دود و صدای ترمز ماشینها، صدای زمزمه ی ضعیف اذان برایم جهانمان را تداعی کرد
جهانی که در یک توده ی سیاه و ضخیم گیر کرده و از دور نوری سوسو میزند.
برایم سخت غمانگیز است که نمیدانم کدامیک از ما با آن نور حیات را دوباره تجربه میکند و چند نفر از ما در تاریکی و سرما کم کم پژمرده و بیرمق میشود ...
این بیقراری و سردی ما بیدلیل نیست؛ ما گلبرگهایمان خشک شده، نه اینکه نخواهد، نه، دیگر توان جذب نور و حرارت را ندارد.
من میخواهم بدانم ما کیستیم؟ چرا همه چیز عادی شده؟ چرا این زندگی عادی عادی شده؟
کاش کسی فریاد میزد مرگِ زندگی در این جهان را!
کاش کسی بیمهابا این خبر را به ما میداد تا همگی شوکه میشدیم ...
✍#هیچ
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️خیلی شگفت آور است که انسان در متن عظیمترین تغییرات تاریخ جهان و در میان سردمداران این تحول زندگی کند و از غفلت هرگز درنیابد که در کجا و در چه زمانی زیست میکند...
#شهید_آوینی
@gharare_andishe
آینه دفاع مقدس آینه صورت و معنا
چه زیبا جملهای و مقدس روایتی. اینحرف مرا میبرد به سالهای خیلی دور که هزاران روایت و صدها آیه در موردش شنیده ایم و به آن ایمان آوردهایم که روزی رسولاللهی بود و دستش در دست وحی، جانش آینهای که اراده و فعل خداوند را در آن سرزمینها بازتاب میداد. در جدال حق و باطل ها بود که این رسول جهاد را برای آنان که تشنه خدا بودند معنا میکرد. آیه آیه از وحی میگفت که چطور جانهایی را که در راه خدا پیکار میکنند میخرند و جز ربّ روزی دهنده شان نیست، چطور رازهایی هست در این عالم که جز با خون فاش نمی شود، این که آدمهایی هستند در این عالم که وقتی از بین شما میروند، آنان را مرده می پندارید ولی این ها زنده گان حقیقی اند، حیات دارند و هم اکنون در این عالم کار راه می اندازند، سرنوشت ها می سازند و اصلا رسولانی خواهند شد برای راه گمگشتهگان در آینده. روزگاران گذشت، مردم آمدند و رفتند و آن جهاد، در پی حوادث یادشان رفت. آن صورت و معناها در غبارهای زندگی بی رنگ شد. تا اینکه در عصری که جان ها به ستوه آمده بود از دست مردمانِ نامقدس، دفاعی مقدس جان گرفت.رسولی که دستش در دست همان رسولِ الهی بود، آینه گَردانی میکرد و جلوه حق را بازتاب میداد. مثل وقتی که نور را در آینه میچرخانی چطور در انعکاس نورش ذراتی که می پنداشتی در سکون و جمود و سکوتاند، جان گرفتهاند و مستانه به دور خود رقص سماع میکنند. آری مردمانی برخاستند و خروش کردند. دشمن جان های زیادی را گرفت، خون های زیادی خون بها شد. این خون ها شدند آیه تا بعدها نازل شوند بر قلب هایی که قرار است خریده شوند و بریده شوند از هر آنچه بی معنا میکند زندگی را. در کوی و برزن ها نام این آیه ها نشست بر پیشانی آبروی محلّه ها. سال های مدیدی است که هنوز آیه های به جا مانده از آن کتاب مقدس رخ نشان میدهند، گاهی با نام و گاهی گمنام. و تو چه میدانی که چه دلهایی با این آیهها زنده میشوند، دلهایی که تشنه معنا و صورت دیگری هستند و عطش جُستن و شدن دارند. این آینه مقدس هنوز که هنوز است انعکاس میدهد صورت ها را و معناها را برای آنان که طالبند، عاشقند و یا برای آنانی که این طلب هنوز زیر خاکستر است برایشان و سربرنیاورده. برای فرزندانِ من و تو حتی اگر در سرزمینی باشند دوردست و یا حتی آنان که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته اند. آری روایت همچنان باقیست، اما زیباترین جلوه از این روایت را روزی خواهیم دید که معنای حقیقی این صورتها قرارگاهی زده باشد در این عالم. روزی که این طنین در همه جا بپیچد که یا اهل العالم... ✍بیکرانگی و دلدادگی @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی..MP3
30.17M
🎙#مسئله_اخلاق
🔹متن خوانی و گفتگو
🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری
🔹فصل دهم : آیا اخلاق جزئی از متافیزیک است؟
🔹جلسه سیزدهم ٦مهر ١٤٠٢
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
🔹گویی ما یک بی توجهی نسبت به طرح مسئله اخلاق در فلسفه داشتیم که باعث شده مجالی برای علم اخلاق در فلسفه ما پیش نیاید. حال شاید بتوان با کانت، اخلاق را در فلسفه خود پیدا کنیم و این درک کانتی بنای یک نحوه نسبتی را دوباره با اخلاق روشن میکند.
در نسبتی که اکنون با عالم جدید داریم، با یک بی اخلاقی روبرو میشویم که در پس آن ممکن است شرع را اخلاق بپنداریم و گمان کنیم دین با شریعت میتواند صاحب اخلاق شود در صورتی که شرع، اخلاق نیست و انسان امروز در یک بی نسبتی با دین قرار دارد و این قانون تکنیک است که حکمفرماست.
حال اگر بخواهیم فقه را جای اخلاق قرار دهیم، انگار آن را نهایتأ در زمره یک انضباط اجتماعی قرار میدهیم.
اینجا شاید فکر کردن به مسئله کانت برای ما در عالم دینی، گره گشایی دارد. در نگاه کانت به مسئله اخلاق، فعل اخلاقی متعلق به عالم آزادی است. عالمی که انسان خود را در انجام دادن فعل، صاحب اختیار میبیند. در این ساحت اگر به نسبت فعل اخلاقی با دین بیاندیشیم، مسئله وقت و زمان پیش میآید و انسان عمل را در وقتی انجام میدهد که مجال عمل پیدا میکند.
مسئله در اینجا با مسئله ولایت گره میخورد که در این نسبت انسان در اختیار نسبت به انجام افعال دینی قرار میگیرد و تکلیف شرعی را در ساحت اختیار میپذیرد و این مقام آزادی است. مانند جمله «تا توکّلتان چقدر است!» اینجا گویی اختیاری دارید که تا کجا میتوانید در این عمل قرار بگیرید و اینجاست که مسئله اخلاق پیدا میشود.
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
.
در برههای از زمان نفس میکشیم و زندگی میکنیم که گویا حیات نداریم. آشفتگی، حیرت، رنج و در آخر پوچی ارمغان جهان خزان زدهای ست که اگر ترس و عادات روزمره بر زندگی مردمانش سایه نمیانداخت میفهمیدیم، خستگی وضع موجود امان مان را بریده است.
و آنگاه که از عادات روزمرهی احاطه یافته بر جانمان رها شویم و خود را در آیینهی حق بنگریم، نیاز به عالم معنا را طلب خواهیم کرد.
به راستی که آدمی اگر دستاویزی برای حیات و دلیلی برای بودن نیابد، جز بحران پوچی حاصلی نخواهد داشت...
و حال در جست و جوی معنای زندگی، به مسیرهای گوناگونی برمی خوریم که به وصال نمیرسند. راه ها و کوره راه هایی متنوع و پر چالش...
«رنج» اما همراه بلاشک توست در هر راهی!
بنابراین عقل حکم میکند اگر لازمهی طی طریق رنج است، در راهی قدم برداریم و خود را خرج مسیری کنیم که سزاوارتر باشد...
در تکاپو و تلاطم انتخابهای حیات، هراس از آنکه مبادا خستگیها و عادات بر جانمان غلبه کرده، راهزنانِ مسیر درد هایمان را غارت کنند و در نهایت حکایتمان حکایت «خسره الدینا والاخره» شود، چون شرارهی آتش جانمان را میگدازد و خاکستر بی دردی هراسمان را دوچندان میکند.
🖋 زینب امینی
#بحران_پوچی
#آخرین_دوران_رنج
@soha_sima
از چه بگویم
از مغزی که فریاد میکشد اما محکوم به سکوت است چون کسی او را نمیفهمد
با چه عنوان حرفهایم را بگویم ...؟!
فریاد قلبها
فریاد مغزها
زبانی فرورفته در دهان
سکوت سنگین
مچاله شدن قلبها
نتیجه اش چه خواهد شد !؟
درک متقابل؟
بعید میدانم
این روزها همه چیز بعید است
اما هیچچیز از هیچکس بعید نیست
پارادوکس جالبی است!
این روزها پر از تناقضها و تزاحم های پیدرپی ام
احساساتی دارم که گنجایش قلب و مغزم در برابرش به سان کاسه به دریا است
نه قلبم، نه مغزم، توان کشیدن بار این حس را به تنهایی ندارد
چه را تفسیر کنم؟!
وقتی که نه جایم درد میکند و نه میتوانم ملموس بگویم چه شدهام
خیلی از مفاهیم برایم معنا ندارد گویا دیگر فارسی بلد نیستم!
از واژه ی دلتنگی، عشق، محبت، غم، درد و....
من از هیچکدام دیگر تصوری ندارم حتی نمیتوانم این واژهها را معنی کنم...
#تعلل_در_پرواز
🖊سارا صادقی
@gharare_andishe
از وقتی تو را شناختم، مبهوت زیبایی بیکرانه ات بودم. قصههایت هم زیبا بود و هم درک نکردنی، میدانی چرا؟ چون دنبال ربط بودم با خودم و ایامی که در آن میزیستم، ربطش را نمیفهمیدم. حال اندکی که میاندیشم به خویش میخندم، آخر مگر تو چقدر با خویشتنِ خویش آشنایی که در دل اقیانوس بیکران قرآن در جستجوی قطره جان خویشی؟ آری تو قصه حیات منی و قصه مماتم نیز؛ تو قصه ی آن به آنِ انسانی، با هزار لایه ی ناشناخته؛ تو قصه ی عالمی و جهان که او خود ماست در وسعت ظاهری. امروز در هیاهوی دوران شیدایی مردمان شوریده ی اباعبدالله الحسین علیه السلام و بر سر خان نعمت امام راحل و شهدا این را یافتم که قصه ی ما در هزار توی زیبای بیکرانت نهان است. هزار جان عاشق سوخت تا امروز در گوشهای از دهکده جهانی، عقل بشر بیدار شود به کلام روشنگرت؛ و قصه تاریخ خویش را در سنتهای حکیمانه ات بیابد، آری سنتهایی که ادبهایی در مسیر شدن، خلق میکند، برای شکوفایی انسان در بستر زمانهای که بشر خویشتن خویش را در بزرگراههای قدرت و در زیر چرخهای سلطه گم کرده است. قرآن عزیز! تو کلام مادری هستی که برای ایجاد بستری برای شدن فرزندان خویش با هر طبع و هر رنگ و هر ظرفیتی و در هر زمانه و هر شرایطی مهرورزانه و آزاد از هر زورگویی و فشاری، قصه ی او را با او میگویی تا نور شوی و راهی برای پیدا کردن خویش. آری تو کلام مادری هستی که احیاکننده ی زمین است، زمینی که از وجه طبعی هم مادر بشریت است و هم فرزندان آینده ی بشریت. تو برایم از تفاوتها میگویی ولی چنان برایم مینمایانی که تفاوتها برایم هنر آفرین میشود و به جای ترس، آنها را به عنوان راهی برای شناخت و شدن و زیبا شدن تابلوی هستی پیش رویم میآوری. آری! تو مرا که همچون کودکان سرگرم بازی ام، متوجه باطن مقدس عالم و آدم میکنی و من در آنی میبینم و در خیال خام خویش باز هم سرگرمم که راحت است و یا ترسانم که مگر شدنی است!؟ ... اما تو دست به دامان پاکترین و عاقلترین بهانه خلقت میشوی و او به رسم پدری، رخی مینمایاند و از آن شوریدگان شیدا باغستانی به صحنه میآورد تا شاید باورم احیا شود و عمیقتر بیندیشم و جدی تر شوم و عزمی کنم که برای انسان شدن از خویش گذری کنم در عین اندیشه و نیست شوم در هست او و هست شوم به اذن او... ای قرآنِ جان! تو باز بخوان... هر آن بخوان و با آن شیدایانِ حاضرِ آن یارِ غایب از نظرهای خاک آلود، دست در دست هم بخوانید و رونمایی کنید... ایمان دارم به جاری شدن شما در جان عالم و آدم؛ و امید دارم به شکوفایی انسانی که در محضر شما با وسعت عالم و آدم مواجه میشود تا جهانی تجلی کند در بین دو جهان، جهانی ماورای سنت و تجدد... جهانی آباد
🖊#در_انتظار_خورشید
@gharare_andishe
این آیههای سورۀ حشر است، هان! به گوش!
در صور میدمند، هلا خفتگان، به هوش!
بالابلندِ مأذنهها با اذان خوش است
زیباتر آنکه مسجدالاقصی زند خروش
#قدس
@gharare_andishe
کسی کوچه دوستی را میداند کجاست؟
سالهای سال است گم شده.. نشانش را نمیدانم، فقط میدانم بنبست نیست..
یکی دیوارش صبحها پر است از پرتو خورشید،
میدانم بچهها آنجا چه ساده پرشور و خندانند؛
رهگذران میآیند در سکوت میروند در سکوت اهل کوچه تحلیلگرش نیستند
میدانم آنجا دوستان آشنای خوبی هایند و یکدیگر را نمیشناسند، نه،
نمیشناسند آنها محو ذرهای خوبی اند که در وجود هرکس هست ...
اینگونه وصفش میکنم شاید چون
من متنفرم از کوچههایی که دوستان
میگویند من فلانی را میشناسم
مردم آنجا بوی باران را
روشنایی برف را، پشت پنجره شب
دو فاخته ی روی دیوار را
و هزاران چیز دیگر را که در سرعت عبور از یاد بردهایم، دوست دارند...
کِی و راستی از کِی ما چنین دیوارهایی کشیدیم میان خودمان؟ ...
میان خودمان و آسمان
دیوارهایی به گستردگی نیستی..
چه عجیب است و ترسناک
براستی ترسناک است وصف حال این روزگار
اینجا هیچچیز سر جایش نیست
شاید هم نه چیزی هست، نه جایی..
روزگاری که ترس و حیرت و شوق، دیگر جایی ندارد.
اینجا مردم در نیستی زندگی میسازند، برج میسازند، ماشین لوکس سوار میشوند، جایی را که جهنم هم نیست، بهشتش مینامند.
آن را که از این دردها ناله میکند، مسکن میدهند و افسرده مینامند یا هزار برچسب دیگر...
اینجا نه مرگ را ارج مینهند، نه تولد را؛ هرکدام زیر خروارها سود و ضرر گم شده
بیا، بیا باهم کنج این دیوار در پی پرتو نوری که دمیده، امیدوار باشیم ...
این نور بوی خدا میدهد
بوی حیات
بوی چشمه ای مخفی در دل بیابان!
آب این چشمه همان شراب مردافکن است..
🖊#هیچ
@gharare_andishe
.
🔹غالبا برای دفع فساد در جامعه به افزایش قدرت نظارتی یا پرورش افراد مهذب و تلاش برای خوب شدن تک تک افراد جامعه تلاش میشود. در صورتی که مسئله در خوب شدن افراد یا در نظارت قوی تر نیست و با وجود تأکید بر اینها نهایتا ناامید بازمیگردیم. این ناشی از عدم درک مناسباتی است که در جامعه وجود دارد.
گویی راهی دیگر وجود دارد و آن مسئله تفکر است. این راه چه افقی از حضور در جامعه را برای خود مدنظر دارد و چه راهی را پیش میگیرد و چه مسیری را طی میکند؟ چه تمنا و طلبی در اوست؟
🔹وقتی پیوندها سست است و نظام ارتباطات مناسب در جامعه نیست، مسئله در بد بودن افراد نیست بلکه مسئله این است که فساد شروع میشود و اینجا کسی تاب ایستادن در برابر این فساد را ندارد. گمان میکنیم میتوان افراد مهذبی تربیت کرد که مقابل این فساد بایستند؛ در صورتی که مسئله این است که باید به این مناسبات اندیشید و راهی وجود دارد.
🔹پیامبر چگونه جامعه ای که پر از فساد است را متحول میکند؟ آیا تک تک افراد را درست میکنند یا راه جدیدی برای حضور انسانها باز میکنند؟ اگر به این بیاندیشیم، میتوان به اساسی ترین نحوه حضور پی برد.
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
جای روایتی در زیر این تصویر خالیست!
شاید باید هیچ نگفت و تماما به تماشای آن نشست؛ چشم دوخت و تنها در آن نفس کشید تا تو را در قصهاش همراه کند و تو را نیز در جایی که باید باشی، مستقر کند.
جایی که تنها حضورِ حقیقیِ تو بر این کره خاکی است تا بار الهی را بر دوش کشی و سهم خود را در این جهان ادا کنی.
فلسطین، تجسمِ اربعین، نور، روشنایی، دریا، گلی رز همراه با خار در دستانی که پرچم هویتش را بر فراز آسمانی آبی در آورده.... بالای سرها... و راهی که از سر گرفته شد...
همه چیزش شاعرانه است... شعری حقیقی.
تمثیلها شاعرانه در هم تنیدهاند و یگانگیاش در یک قاب ثبت شده است.
#طوفان_الاقصی
🖊#رز_سرخ
@gharare_andishe
هدایت شده از نقطهی جیم
امشب یاد یک قصهی جنایی افتادم.
دختر و پسری عاجز از ازدواج و برقراری ارتباط در شرایط معمولی و هرروزی هستند.که ناگهان خود را در یک داستان جنایی یافتند
داستان مرد همسایه که همسرش را کشته ...
یعنی هنوز نمیدانیم
ولی ای کاش کشته باشد!
چرا که فقط در اینصورت دختر و پسر زیبای ما میتوانند باهم ازدواج کنند.
پس اگر آن مرد زنش را کشته باشد
و حدس آن دختر و پسر در اینباره درست از آب در بیاید
میتوانند باهم ازدواج کنند و ما
از وصل این زوج زیبا (ولو بقیمت ریخته شدن خون بیگناهی)کامروا خواهیم شد
.....
میدانید چرا یاد این ماجرا افتادم؟
پاسخ ساده است.
راستش من چیزی را فهمیدهام
اینکه فلسطین خط مقدم اسلام است
و با نابودیاش
خدا نکند !
اجازه دهید ماجرا را برعکس کنم
اسرائیل جایی بیرون از ما و تمنایمان وجود ندارد.
اسرائیل خود ماییم که از مرگ میترسیم و سخت بهاین دنیا دلبستهایم.
ما همهچیز را حق خود میدانیم و میخواهیم دیگران از زمینمان( درواقع حقشان) محروم شوند تا ما برای خودمان دنیا و رفاه و امکانات دست و پا کنیم.
راستی ما دلمان نمیخواهد لب ساحل دریای مدیترانه دراز بکشیم و در دلمان آب تکان نخورد و بعد آیفون چهارده پرو رجیستری شدهمان را در دست بگیریم و ..... این ماجرا ته ندارد.
اگر این دایره وسیعتر بشود میشود یک غده بنام رژیم صهیونیستی که ادبیاتش حقخواهی است و در این راه هیچچیزی را در درونش مانع نمیبیند.
راستی دختر درون فیلم وقتی کمی از رسیدن به آرزوی خود یعنی قاتل بودن مرد همسایه ناامید میشود و از این بابت نه او و نه پسر خوشحال نیستند در درنگی میگوید:
چرا آرزو کنیم زن همسایه مرده باشد و از بابت زنده بودنش خوشحال نباشیم؟
........
دنیایی که (آدمهایی که) اراده سراسر وجودش را گرفته ناچار به کینتوزی مبتلاست.
چرا که اگر بخواهد و بدست نیاورد (و یا برعکس) نخواهد و خلاص نشود، آرزو را مقدم بر همه چیز میداند.
و در این راه هیچ حد و مرزی نمیشناسد.
خود را محق میداند و دیگران را گرگصفت و درنده خو که آمدهاند تا کام زندگی را بر او تلخ کنند.
........
میگویند قرار است دست اسرائیل بزودی رو شود و من هم از این رویارویی معاف نخواهم بود.
قرار است خدا دست اسرائیلی بودنمان را برایمان رو کند.
........
راستی اگر اسرائیل غاصب فردا با موشک محو شود ....
راستی اگر مردمان این روزگار هرکس بهحدی همگام و همصدا با اسرائیل نبودند، اسرائیلی هم روی کره خاکی وجود نداشت و اگر مردمان ندانند و چهره اسرائیل برایشان رو نشود فتحی هم رقم نمیخورد چرا که اسرائیل نیست ولی غاصبان وجود دارند و ویروسش درون ما پخش و پخشتر میشود.
و اینبار یکجور دیگر با قتل و تجاوز و ریختن خون حاجقاسمها رخ مینماید.
و افسوس اگر ما بدون اینکه به ریختن خون حاجقاسم راضی باشیم، خواستار دنیایی باشیم که خون حاجقاسم میریزد و دنیا میشود عروسیِ دختر و پسری به بها و آرزوی ریختن خونِ مانع ( که اولیای خدا باشند )
.........
اگر یهود و خوی یهودیگری خون پاکان میریزد چیز عجیبی نیست ولی مبادا خواست و اهوای ما به او مجال و فرصت چنین کاری داده باشد
من که هرچه با خودم فکر میکنم میبینم از تکنولوژی موشکهایی که قرار است بر سر اهالی فلسطین خراب شود چندان بدم نمیآید
و آنها که میگویند کار اهالی فلسطین وحشیگری است نشان از خوی یهودیگریشان (ولو چندان با آن آشنا نیستند و قرار است بعد از رو شدن دستشان برای خودشان پشیمان شوند و داد بزنند که : ما که از کشتن و غصب و خونریزی دفاع نمیکردیم) دارد
.........
میدانیم که اسرائیل یک ملت و یا یک استحقاق و اندیشه نیست.
اسرائیل افسار گسیختگی این عالم است که درون وجود کسانی بروز یافته و به تمامیت رسیده است. و جز پادشاهی و یا خداوندی خواست و تمنایی نمیشناسد.
اسرائیل خود این تمناست و هرکس چنین چیزی در وجودش احساس میکند باید از خودش بترسد و کسانی که این احساس را ندارند اکثرا غافلند و از خود بیخبرانند.
تا این تمنا هست اسرائیل هم هست و اگر کردار این رژیم برای ما آینه نشود ممکن است فرصت از دست برود و گوش و چشم از دیدن و شنیدن عاجز شوند و سرمایهی عبرتی برایمان وجود نداشته باشد.
من فکر میکنم در فلسطین کربلا بپاست و این مظلومیت قرار است سرمایهی قدرت اسلام شود و تماشای بدنهای خونین بهخاک افتاده واکسن کشندهی این ویروس شود هرچند کمی جانمان را ضعیف و ناتوان کند.
خدا عاقبت همهی ما را بخیر کند و بجای خواستن دنیای حریص و کینتوز منتظر جهانی سازد که قدمهای مهدی عج بهار جانهای عاجز ولی بسیار توبه کننده آن است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای سرو خوابیده در فضای سبز بیمارستان المعمدانی!
کی باز میرویی و قد میکشی؟
همه آزادگان تاریخ منتظر رویش تو هستند...
ای آنکه انتخاب کردی تا جان فدای مقاومت کنی، تا چشم بشریت را متوجه گمشده اش کنی!
کی باز جان میگیری و زنده میشوی؟
همه ی انسانهای این عصر در انتظار جان گرفتن تو هستند...
ای جانی که تن بر خاک مقدس قدس شریف سپردی!
مزارت کجاست؟ کدام زمین تربت پاک تو میشود؟
تا همه ی عاشقان و عارفان و دلسوختگان و آزادگان جهان بر سر مزارت، جان را صفا و شفا دهند...
تو نگهبان و پاسدار انسانیتی! تو بر قله عظیم عشق و ایثار ایستادی تا پرچم مقاومت و استقامت را برافراشته نگه داری!
سلام و تحیت بر تو...
و انتظار و باز انتظار سهم من...
#المعمدانی
🖊#در_انتظار_خورشید
@gharare_andishe
من یک مادرم
مادر کودکی که چند روز است آب نخورده، کودکی که از ترس بمباران خواب به چشمانش نیامده..
مرا محکم چسبیده و اشک می ریزد، پناهی جز آغوش من ندارد..
چند روز است که همدیگر را محکم بغل کرده ایم و باصدای هر بمب، به چشمان یکدیگر نگاه می کنیم شاید،آخرین باری باشد که صورتش را می بینیم..
ضربان قلبش را حس میکنم، بعداز هر صدا تند می شود..
خیلی وقت است گریه نکرده، دیگر تشنه نیست، نمی ترسد و مرا محکم بغل نمی کند، آرام گرفته..
برایش لالایی می خوانم و او آرام چشمانش را بسته...
#المعمدانی
#غزه
✍#زهرا_شکریپور
@gharare_andishe
🏴 «ما مظلومین همیشه تاریخ، محرومان و پابرهنگانیم. ما غیر از خدا کسی را نداریم و اگر هزار بار قطعه قطعه شویم، دست از مبارزه با ظالم بر نمیداریم.»
امام خمینی، ۲۹ تیر ۱۳۶۷
#المعمدانی
@gharare_andishe
.
راز این دست مهربان چیست؟ و این دست اینهمه مهربانی و عطوفت را از کجا آورده است؟
در نظر اول شاید این پرسش بیوجه باشد اما اگر قدری به دستان خود نگاه کنیم، شاید دیگر از کنار این پرسش به آسانی عبور نکنیم.
این پرسش زمانی سهمگینتر و دشوارتر میشود که این مهربانی را در وسعت مردم ببینیم.
و دشوارتر میشود وقتی که این دست در جهانی مهربانی بورزد که دستها برای سلطه و کینه پرورش مییابند.
در جهان ما کم نبودهاند کسانی که در اندیشه مهربانی و خدمت به خلق بودهاند اما چه بسیار از اینان که به رضاخانها بدل شدهاند.
براستی چگونه میشود راهی را طی کرد که در عاقبت از ما یک دست مهربان بماند؟
از قضا این مهربان ترین دست کوبنده ترین دست تاریخ معاصر ماست. دستی که خود را برای شکستن دست سفاک ترین رژیم این تاریخ یعنی اسرائیل آماده کرده بود.
و عجیب است این مهربانترین، غضبناک ترین بر این جرثومه فساد است.
درود بر خمینی کبیر(ره) که راه پرورش حاج قاسم ها را در جهان ما گشود و الا سیاست غرب با ژست صلح و دوستی و رفاه ملتها دنیای ما را از رضاخانها پر میکرد.
قدس همچون فدک در صدر اسلام نشانی است بر سیاست دینی و هرکس این نشانه را درنیابد اسیر اسلام اموی میشود و منافقانه دست ناپاکی میشود در تجاوز به حقوق خلق.
همانگونه که غصب فدک با غصب ولایت یگانه بود، غصب قدس با حاکمیت اسلام که حاکمیت کسانی است که اشدا علی الکفار رحما بینهم است یگانه است. و اگرچه مسأله قدس در عداد مسائل سیاست خارجی جمهوری اسلامی است اما دست حاج قاسم به ما نشان داد؛ آنکس که قدس را در نیابد به سیاست حقیقی اسلام که خدمت به خلق است راهی ندارد.
.