eitaa logo
قرار اندیشه
245 دنبال‌کننده
498 عکس
236 ویدیو
5 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
مادر شهید می‌گوید: «مزارش خیلی شلوغ است، می‌گویند حاجت می‌دهد، نمی‌دانم این‌طور می‌گویند، حاجت من را که نمی‌دهد!» می‌گوید: «در وصیت‌نامه‌اش آورده و سفارش کرده که به همه بگویید که با من حرف‌ بزنید، پاسخ شما را می‌دهم؛ عکس همه‌ی قبور گلستان شهدا را نو کردند، این را نه، چون این وصیتش را روی عکسش نوشتیم تا همه ببینند.» می‌پرسم: «حاج خانم از کجا این‌طور مطمئن بوده است؟» از کجا در این سیل فنایی که بکند خانه عمر، دل این‌طور قوی داشته که گویی بنیاد بقا در گوشش به زمزمه بشارت گفته؟ شانه بالا انداخت که نمی‌داند، فقط گفت اهل خلوتی بوده و سکوتی که حتی به سخن شکسته نمی‌شد. برایم سنگین بود که این قوت قلب را قبول کنم، سنگین است اینکه همین جوان هفده ساله‌ی معمولی که حتی در و همسایه‌ی بن‌بستشان هم زوری می‌شناختنش، این‌طور با اصل یارش در عهد باشد، آن‌قدر که وقتی در آن خلوت شبانه پرسید ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست، نسیم رو سوی جبهه‌ی جنوب کرد و او با سر و دست دوان به سمتش... گویی او هم در موقعیت مهدی حاضر است آنجا که باکری در وصفش می‌گوید: «کاشکی اینجا می‌شدی می‌دیدی چه ده باصفاییه... خلاصه وقت کردی بیا، بیا تماشا کن» سید مرتضی در عملیات بدر، رفت به تماشا، رفت به تماشای گل بی‌خار، او اهل بشارت بود و به اشارت فرمانده‌اش محرم اسراری شد.. من ته دلم یک شاید می‌گویم، شاید این‌طور بوده، شاید گوش او به راستی شنوای راز گل سرخ بوده که فقط به چشم ما سرخی خونش آمده که آن هم بعد از یازده سال چشم‌انتظاری مادر و مفقودالاثری، خشکیده و چهار تکه استخوان شده، برمی‌گردد. اما بقول یک سید مرتضیِ دیگر، «اهل یقین پیام دیگری دارند و این‌ها همه از دل شکاک من است، بشنو!» گفتم بیا این هم دو کف دست گوش، اگر حقی، اگر شنوایی، جواب مرا هم بده! شهید نگذاشت من حتی یک کیلومتر هم از مکان تردیدم فاصله بگیرم، نگذاشت من حتی یک روز هم از زمان شک خودم گذر کنم، در یک مواجه‌ی اتفاقی، بجای آنکه آیه ۱۶۵ بقره را در جمع دوستان بیاورم، ۱۶۵ آل عمران را آوردم و دیگری شروع کرد به قرائت و ان‌ یکی گفت این‌ها چیست می‌خوانی؟ و یکی گفت بخوان، همین را بخوان، خواند این آیات را «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ: هرگز خیال نکن کسانی که در راه خدا شهید شده‌اند، مرده‌اند! بلکه ‌به‌طور ویژه زنده‌اند و در حضور خدا به آنان روزیِ مخصوص می‌دهند.» «فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ: از پاداشی که خدا از سرِ بزرگواری به آنان داده است، خوشحال‌اند و دربارۀ هم‌رزمانشان که هنوز به آنان نپیوسته‌اند، این‌طور مژده می‌گیرند: نه ترسی بر آنان غلبه می‌کند و نه غصه می‌خورند.» «از چه می‌ترسی و از چه ناراحتی؟ بیا، بیا تماشا کن، اینجا من چیزی می‌بینم اگر تو ببینی، از اینجا نخواهی رفت... اگه اومدی اینجا برا همیشه پیش همیم.» . آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست ولی محرم اسرار کجاست؟ @gharare_andishe
فقط گفتیم از عشق.. فقط خواندیم با عشق... جان! ولی خالیست از عشق... چونان خَر در گِلی... ماندیم در عشق... چقدر رسوا شدیم در عشق... خدای عشق... تمامِ عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها...گلویِ نازکِ غزه... گلویِ نازک و این حجمِ از فریاد...؟؟ فقط برآید از آغاز یک قصه... امان قصه... امان از دست تو، قصه... کمی آرام‌تر...قصه... پریشان شعری و آهی... و بغضی در گلو...خفته... خدای عشق... تمام عشق... از کجا آید صدای عشق؟ و آن تنها ندایِ کودکِ عشق است در غزه... عجب فریاد جانکاهی است...در غزه... که خاکستر کند عشق دروغم را... و در هم پیچید این وهمِ مسلمانی... خدای عشق... تمام عشق... ببخش بر ما... زوالِ عشق... تو می‌دانی که ما... تو می‌دانی که، ما... خودِ عجزیم... خودِ پستی... خودِ هر چیز درمانده... به گِل مانده... رمق دارم به قدرِ جمله‌ای کوته... نَفَس بالا نیاید بعد از آن... شِکوا ندارم من... امام عشق... صلای عشق... کِی آید؟ ندای عشق؟ همه فرجامِ آن قصه... بکش خطی بر این غصه... بزن نقطه... بزن نقطه...! به پایان شبِ غصه... امامِ عشق... ای...! جانم فدای عشق.... برسد به دست عزیزان مظلوم فلسطینی @gharare_andishe
از کی نمی‌دانم ... اما زمانی طولانیست من در حیرتم از غوغایی که به پا شده، سوءظن و دیدن نقایص و راحت ناامید شدن و بریدن از دوستان و فراموش کردن؛ تعلق خاطرهای سست و دمدمی مزاج... جای تعجب است! چرا این همه زیاد؟ نمی‌دانم شاید ما ریشه‌هایمان را از خاک در آوردیم و خواستیم مبتکرانه و سرمستانه، در هوا درخت وجودمان را پرورش دهیم هی هوا خوردیم و نوشیدیم و باد کردیم وجودمان از درون تهی و تهی‌تر شد و تنها لایه‌ی نازک بیرون ماند دیگر پای در زمین نداشتیم تا بایستیم و تأمل کنیم و قدم بزنیم بادها با سرعت، مایی که سبک‌تر از کاه شدیم را این طرف آن طرف می‌کشند ما که اهل سرعتیم، فراموش می‌کنیم و دست می‌کشیم و نمی‌بینیم و نمی‌شنویم... روزی صد بار توبه می‌کنیم و دفعه صد و یکم به همان راه می‌رویم نمی‌دانم که چون از یاد بردیم، اهل سرعت شدیم یا چون اهل سرعت شدیم، از یاد بردیم... کاش دست به دست یار بدهیم و قدم بزنیم تا به یاد بیاوریم، تا دلتنگ شویم، تا خوش‌بین شویم. نمی‌دانم یا که نفسش را بر ما بدمد تا به یاد بیاوریم و اهل قدم زدن و راه رفتن شویم... نمی‌دانم من هم نرم نمی‌سوزم که نوری بدمم؛ همان بهتر که خاموش شوم تا دودم همین کور سویی که مانده را سیاه نکند... ✍ @gharare_andishe
سال‌های سال است همچون کودکانی احمق این بازی را جدی گرفتیم... زیادی جدی... این‌قدر جدی که اگر کسی یا کسانی از این بازی انصراف دهند، دیگر در بین ما جایی ندارند ... چشمان خواب‌زده و کم‌سوی ما آنها را نه قهرمانان که درماندگان و بیچارگان و آوارگان می‌بیند ... نمی‌دانم تو چه عهدی بسته‌ای و مست کدامین شرابی که چنین ایستاده‌ای تا این بازی را خراب کنی... و انگار تا تهش را نروی و بازی ما را خراب نکنی، دست بردار نیستی ... تو از همه نگران‌تری ... نگران زنان و کودکان و خانه و حیات... تو بهتر از همه ما فهمیدی که باید همه این جهان را در هم بکوبی تا ما بیدار شویم؛ تو فهمیدی که این جهان با تریبون‌ها و صلح‌نامه‌های بشردوستانه راهی به حق نخواهد یافت... تو فهمیدی که باید این زمین شوم را ترک کنیم و در هم بکوبیمش و بنایی دیگر گذاریم ... و چقدر صبوری و نجیب... مثل مادری که هر چقدر این کودکان بازیگوش به او پشت می‌کنند خودش را نمی‌بازد و هی با لطافت سررشته کار را به دست می‌گیرد و کسی نمی‌داند چقدر غمش بزرگ است... خسته‌ای و چهره‌ات را گرد و غبار پوشانده و دستانت زخمی شدند ... چقدر پریشانیِ موهایت خیال‌انگیز شده چقدر با ابهت‌تر شدی... مثل خودِ خودِ قهرمان‌های رؤیایی... همان‌هایی که پیروزیشان قطعیست؛ همان‌هایی که جوانه‌های حیات را بشارت می‌دهند همان‌هایی که امید شب‌نشینان و سالکان و مجنون‌هایند... @gharare_andishe
در دنیایی که انسان اساسا اراده و انتخابی ندارد و در مسیر پیش‌آمده‌ای در بی‌خبری، جهل و غفلت پیش می‌رود و با سرعت بی‌سابقه‌ای به سمت مصرف و تکنیک محض سرازیر شده، جمهوری اسلامی تنها امکان بازگشت به وجود انسان است. شاید این سخن، شعاری و پرطمطراق به نظر برسد و ما را به نفی آن وادارد، اما باید گفت جمهوری اسلامی جاییست که زبان ما توان گفتن نه شرقی و غربی را پیدا کرد و امکان طی راه و صرف هزینه برای رخدادن امری متعالی را فراهم نمود، جایی که می‌توان ورای محدودیت‌های فرهنگی و اقتصادی دنیای امروز، ایستاد، جایی که نه به دنبال تعاملات ذلیلانه‌است و نه خصومت‌های ابلهانه، بلکه با عقلانیتی دیگر نوید بنای عالم و مناسباتی دیگر را می‌دهد، جایی که در مناسبات مدرن و یافتن صنعت و قدرت و علم و دانش، حرکت می‌کند و طالب آنست و نمی‌خواهد وجودی خانقاهی و مقدس داشته باشد. شاید در شرایط ما کمی این سخنان متناقض به نظر برسد و کمی دور از ذهن باشد که بگوییم توانسته‌ایم با انقلاب راهی را طی کنیم که خود را در افق دیگری بدانیم و داعیه‌ی عالم دیگر را داشته ‌باشیم! حق داریم چون عادات مشهور زمانه، ما را به ساده‌انگاری و سطحی‌نگری در مورد انقلاب اسلامی واداشته و همواره به راحتیِ کارها سوق داده تا با گفتن کلمات و جملاتی دلخوشانه، سرمست انقلاب و آمار و ارقام دستاوردهای آن بشویم و بعد خارج از آن حال سرمستی با انبوهی از تناقضات روبرو شویم و نتوانیم به امتداد حرکت عظیم انقلاب فکر کنیم. اما باید گفت که با تفکر که احیاء قلوب است، غبارها را کنار میرود و سخن عمیق، جایگاه پیدا می‌کند و انسان با طمانینه‌ی قلبی شنونده‌ی آن قرار می‌گیرد، شاید بتوان گفت جمهوری اسلامی امروز بیش از هرچیز به سخن پرکشش و دراماتیک نیاز دارد، زبانی که بتواند سطوح پنهان آن را آشکار کند تا ذات انقلاب برای ما هویدا گردد، سخنی از جنس علم، هنر و فلسفه. @gharare_andishe
«لَعَلَّكَ بَٰخِعٞ نَّفۡسَكَ أَلَّا يَكُونُواْ مُؤۡمِنِينَ» آمده در شأن اشک‌ها و شب‌زنده‌داری‌ها و بغض‌ها و دستانی که پینه بسته تا جهان بیدار شود.. «مَا أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِمَجْنُونٍ» آمده در وصف خُلق عظیمت... تو، یکی یکی آیات را در این شب‌های قدر برای ما مجسم می‌کنی کمر تو نه زیر بازیچه‌های کودکانه، که زیر نزول وحی خمیده؛ باید که همه قاریان و مفسران و عارفان در این ظلمت و گمراهی به تو چشم بدوزند و با تو راه بیابند و عهد تازه کنند. باید که دوباره ببینیم که آری این جهان خالی از وحی نمی‌شود... و جولان‌گاه ظالمان نمی‌شود... و ما ربات‌هایی که شب را صبح کنیم و بازیچه بی‌معنایی و سردرگمی شویم، نیستیم... و همه آنچه دور ریختیم، حقیقت دارد. موسایی هست و عصایی دارد و پروردگاری که او را می‌پروراند و مسیحی و نفس حیات‌بخشی آری همه‌اش حقیقت دارد... نفس مسیحایی تو، امروز مایی که بی‌قصه گوشه‌ای افتاده بودیم را زنده کرد و عصای موسایی‌ات کفر را در هم شکست تا جهان را به ساحل ایمان برساند. راستی که بحق تو فرزند روح‌الله هستی با وقار و با صلابت... آری، تو جوانه‌های آن درخت تنومندی که تماشاگران را به وجد می‌آورد و بشارت حیات می‌دهد... @gharare_andishe
انعکاس نور بر نور تقارن نورِ شهید در زمین، با نورِ خورشید در آسمان. همانند آن لحظه‌ها که در صحنه‌ی نمایش، نور را از بالای صحنه بر بازیگر نقش اول می‌اندازند تا تمامی نگاه‌ها ختمِ به او شود، دقت‌ها به او بیشتر شود، به روایتش از قصه، به چگونه ایستادن و نگاه کردنش بر واقعه. گویی خورشیدِ آسمان، نورش را بر نقشِ اصلیِ صحنه ما انداخت تا به همه‌مان یادآور شود آنکه تو را به کهکشان هستی و به آسمان صاف و آبی رنگ که تماما حیات است و حیات متصل می‌گرداند، تنها با نظر انداختن به شهید و مکتب شهید است که این وصال محقق می‌گردد. آری، همان شهیدی که هم‌عهدِ با علی شد و علی‌وار زیست و علی‌وار نیز آسمانی شد، عشقش به حضرت علی و مکتبش به گونه‌ای بود که یار، او را در سالروز شهادتش، چنین عزیز برای خود برگزیدش. غیر از این هم چه انتظار رود که چون معشوقِ خویش باشی، چگونه مانند او آسمانی نشوی!؟ آری، راه را شهدا خوب شناختند و آن را به خوبی یافتند، همانند سردار دل‌هایمان که در فرازی از وصیت نامه‌شان نوشتند، "راه علی، راه من است." راهِ علی که جدایِ از حضرتِ حق، هرگز نخواهد بود و تماما حق است و نظر به حضرت الله. حال، شهدا بیشتر از هر بار دیگر تشنه وصال ما به طریق حق هستند و آن نهایت حضوری که همه‌مان هم‌عهدِ با علی و در راه علی، زیر سایه لطف و کرمِ علی به گردِ هم آییم و از جام عشقِ حضرت حق بنوشیم و سر مست شویم. @gharare_andishe
2.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«دنیای جدید که دنیای حاکمیت استکبار است، شرط لازم تحقق خویش را در مبارزه با اسلام می‌بیند و بنابراین تلاش برای استقرار کشوری همچون اسرائیل را در سرزمینی چون فلسطین نباید اتفاقی دانست.» *شهید آوینی* @gharare_andishe
آشنایی حال عجیبی است... آشنایی عین انسان بودن ما است؛ شاید کلام گهربار آقا امیرالمؤمنین که فرمودند «انسان‌ها یا در خلقت با تو برابرند یا برادر دینی تو هستند» هم برای پاسداشت انسانیت ما باشد و این یک عهد است نه یک قرار داد؛ امروز ما این عهد را فقط چون یک مفهوم، در ذهن داریم و با خود این طرف و آن طرف می‌بریم... و آنگاه که عهد را فراموش می‌کنیم، باهم غریبه می‌شویم... امروز ما چیزی جز غریبه بودن نیستیم ناگهان فاصله‌ای می‌افتد و از انسانیت می‌افتیم. تحلیل‌ها و قضاوت‌ها و هزار درد و مرض به ما هجوم می‌آورند. هایدگر می‌گوید: «وجود داشتن به مثابه دا-زاین یعنی گشوده نگهداشتن ساحتی از امکانِ دریافتِ معنا‌دارِ داده شده‌هایی که به سبب روشن‌شدگی خود دا-زاین به او عرضه و اظهار می‌شوند. دا-زاین انسانی به مثابه ساحتی که دارای ظرفیت دریافت است، هیچ‌گاه صرفا یک برابرایستای فرادستی نیست.» امروز ما در تاریخ انقلاب اسلامی آشنایی ازلی‌مان مجسم شده... باید همواره متوجه این حضورمان باشیم تا از انسانیت خودمان انصراف ندهیم ... @gharare_andishe
هدایت شده از منِ من...
بزرگان سخن و اندیشه و معرفت و اخلاق محصول محیط و شرایط اجتماعی خویش اند. این سخن دقیق نیست. بهتر است بگویم آنها با شرایط تاریخی نسبت دارند و در آن تنفس و تفکر می‌کنند و البته آن را دگرگون می‌سازند. مزیت آنها این است که زودتر از دیگران راهی به سرچشمه‌ی رازی که وجود آدمی با آن قوام یافته است پیدا میکنند و با اتکای به آن گشایشی در زندگی پدید می آورند. انبیا و بزرگان تفکر معمولاً در زمان‌های فروبستگی آمده‌اند و می‌آیند. زمان فروبستگی مستعد فساد است ، ولی همیشه و به ضرورت فاسد نمی‌شود . به خصوص زمانی که گشایش نزدیک است ، فضا صاف و آماده روشن شدن می‌شود. البته گاهی هم بزرگی‌ها عکس العمل در برابر فساد و زشتی و تباهی است. می‌بینیم که فرد حتی اگر با جمعی که در آن به سر می‌برد بیگانه باشد فردیتش در نسبت با جمع و متعین و متحقق می‌شود. آدمیان جزیره‌های جدا از هم نیستند. آن‌ها در یک جهان و در وحدت آن به سر می‌برند و اختلاف‌های فردی‌شان روی هم رفته در قیاس با وجوه مشترک بسیار ناچیز است. 🔹️برشی از کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقیِ پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" 🔸️اثر رضا داوری اردکانی
هدایت شده از منِ من...
🔹️پس فرد کیست و معنای فردیت چیست؟ بسیاری از کارهای هر روزه‌ی‌ما، اعم از خوب و بد و بجا و نابجا، بر وفق عادت صورت می‌گیرد و چون عادت‌های مردمان به هم شبیه‌اند و مردم هر زمان و دورانی عادات مشابه دارند، عادت را نشان فردیت نمی‌توان دانست. شاید بگویند اشخاص غیر از رفتاری که بالطبع دارند و کارهایی که بر طبق عادت انجام می‌دهند، بلهوسی‌ها و تفنن‌ها و ذوق‌ها و سلیقه‌های خاص هم دارند. این درست است، اما این‌ها معمولاً به فردِ منتشر تعلق دارد. فرد منتشر آدم کوچه و دمدمی مزاج و هردمبیل و آماده برای رفتن به هر سویی و به دنبال هر صدایی است. فرد منتشر بسیار حرف می‌زند و چه‌بسا داعیه‌های بسیار هم داشته باشد، اما هرچه هست فرد نیست، بلکه گم و گم‌گشته در جمع و پیروِ مشهورات و سرگرم رسم و مرسوم است، هرچند شاید گاهی هم کارها و حرف‌های خلاف عرف و عادت از او صادر شود. این کارهای خلاف عرف همیشه نشان تشخص نیست، بلکه ممکن است حاصل حماقت و خبط دماغ باشد پس فرد کیست و معنای فردیت چیست؟... 🔸️برش دوم 🔹️مسئله فرد و جمع