eitaa logo
قرار اندیشه
253 دنبال‌کننده
468 عکس
191 ویدیو
3 فایل
✦؛﷽✦ 🍀چیزهای زیادی برای دیدن هست، ولی چه وقت می‌توان دید؟ قرار اندیشه، محفلی است برای دیدن‌های ساده و گفتن‌های بی‌پیرایه تا لابلای قلم‌زدن‌ها خود را بیابیم و تحقق خود را رقم زنیم... راه ارتباط: @ta_ghaf @Rrajaee
مشاهده در ایتا
دانلود
در جستجوی نور ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ هر سال در حسرت سفر اربعین، با سوز و گدازی وصف ناپذیر راهیان اربعین را بدرقه می کردم و در دل به دلِ جامانده ام تسلی می دادم که جامانده ها را راهیست به حسین که شاید راهیان این راه این را درک نکنند. و اینک امسال این ‌من و این دلی که سوخته بود، او را هم راهی کردند، بسم الله، باید طی طریق می کرد تا بیابد نوری را که در انتظارش بود. در لحظاتی که شفق در افق آسمان کربلا جلوه گری می کرد و کم کم جای خود را به سیاهی شب می داد، با پاهای خسته از سفر وارد کربلا شدیم، ولی کوله باری داشتیم پر از خاطرات شیرینِ مشایه که هر کدام می توانست خستگی این جسم را نوازش کند و التیام بخشد. در کوچه پس کوچه های شهر می رفتیم و چشم ها شوق دیدن گنبدهایی را داشت که سالهای مدیدی در عطش دیدن شان همچون ابر بهاری گریه ها سر داده بود. از خیابان های شهر  گذشتیم تا بالاخره رخِ اولین گنبد بر ما جلوه گری کرد، آری گنبدی از آنِ ساقی که کارش دلداده کردن بود، تا کسی جز ارباب را طلب نکند. و بعد از آن چشمان عاشقم طلب جام مدام ‌می کرد و هر دم تشنه تر از قبل در جستجوی راهی که بین دو حرم بود، و اینک جلوه گری  گنبدی ویژه تر، انگار مسیری را باید طی کنی تا به اندرونی راهت دهند، گاهی نگاهی بر این گنبد و صحن و سرا و گاهی بر آن دیگری. این دل بی قرار طاقت دوری نداشت، اما همین که جسم خسته و بیمارت تا اینجا دوام آورده بود کار عشق بود و جز این ممکن نبود. ولی انگار در ازدحام این مسیر نور دیگری مرا صدا می زد، که بیا و خستگی به در کن و با حالی خوش تر به زیارت برو. ناخودآگاه به یاد یک آدرس افتادم که لحظات آخر قبل از سفر به دست من‌ رسیده بود.  بیت ابو الفاطمه نام منزلی بود در طبقه چهارم در شارع العلقمی، که اصلا قرار نبود چنین آدرسی به کارمان بیاید، جستجو کنان به دنبال پیدا کردن آن نام  به راه افتادیم. بالاخره دری به روی ما باز شد و دخترکی به نام نور، زیبا رو و نورانی با موهایی طلایی همچون‌ نور به استقبال ما آمد. لابد این دخترک دو ساله رسالتی داشت که ما را از مرزهایی دور و در بین این ازدحام و شلوغی شب که موکب ها و منزل های دیگر می توانست در انتظارمان باشد، به اینجا کشانده بود. آن چه از میهمان نوازی مردم این سرزمین در مسیر مشایه دیده و شنیده بودم تکمیل کننده تر را در این‌ منزل با صفا به نظاره نشستیم، مریض داری و همنشینی با میهمان و هدیه دادن هایشان به وقت خداحافظی را هم اضافه کن بر این لطف و صفا. کرم و صفای این بیت مرا به یاد کریم اهل بیت می انداخت. من اما در جدال با بیماری و عطشِ زیارت، به نور فکر می کردم، به خانه شان که کوچک بود ولی مثل سرزمین‌کربلا که می گویند این روزها وسعت می یابد تا این همه زائر را در دل خود جای دهد، به مادر بزرگش که همه کاره این بیت بود، به اینکه منزلشان در طول سال برای میهمان ها باز است و مثل زمان اربعین دسته دسته میهمان می آید و می رود و ایشان بهترین پذیرایی و زیباترین رفتار را با میهمان دارد، و به خیلی چیزهای دیگر که بغض می آید و راه گفتنش را می بندد. سفرِمن تمام شد، دیدار نور به پایان رسید، اما نور هنوز دارد در باز می کند بر روی میهمانی دیگر و این راه ادامه دارد. من اما به وسعتِ دلِ صاحبان این بیت می اندیشم و در جستجوی نور. دلی که من صاحبش هستم باید به کدامین خصلت منوّر شود تا من نیز ادامه دار شوم و در یک چیز خلاصه نشوم. در جستجوی نور... ✍ @baaz_arbaeen | …باز، اربعین
اخلاق در وضع کنونی.جلسه دوازدهم.MP3
33.62M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل نهم : ایدئولوژی و اخلاق 🔹بخش دوم 🔹جلسه دوازدهم ٢٨ شهريور ١٤٠٢ @gharare_andishe
🔹درکی که ما اکنون از مسئله اخلاق داریم، این است که کاری که فرد بتواند نسبت به آن اراده کند و اراده را هم در نسبت با اختیار دانسته و این دو را قرین هم می‌انگاریم؛ در حالی که اختیار است که اخلاق را پیش می‌آورد نه اراده. ما اراده را با اختیار اشتباه گرفتیم و اراده آزاد داشتن را اخلاقی دیدیم؛ اما این جهان، جهانِ بی‌اخلاق است. اخلاق در دنیای امروز به این راحتی پیدا نمی‌شود از این رو دکتر داوری در نسبتهای مختلف از قبیل اخلاق و فلسفه، اخلاق و ایدئولوژی... از آن می‌گویند تا متوجه شویم چه چیزی گم شده است. 🔹در جهان اراده های معطوف به قدرت مجالی برای اختیار آدمی نیست. وقتی می‌خواهد بجنگد، مسئله این است که این اسلحه است که به او توان داده و چون می‌تواند بزند، پس می‌زند و آن هنگام که توانایی جنگیدن ندارد، نمی‌جنگد زیرا که دیگر اراده ای نیست و اینجا با اختیار به دشواری می‌توان در این صحنه بود. در دفاع مقدس گویی انسان صاحب اختیار می‌شود. وقت و عالمی‌ است که انسان از همه چیز آزاد می‌شود و می‌تواند اختیار کند. بسیجی خمینی در بیرون از عرف متعارف جنگیدن عمل می‌کند و گویی سراپای وجود او قلب اوست و به غیر از این هم راهی برای بودن در آن خطر وجود ندارد. دیگر اکنون خود اوست که در میان است و اینجا این سخن «تا توکّلتان چقدر باشد!» است که راهگشاست. این سخن در جهانی پیش می‌آید که وادی اختیار است. قرار گرفتن در نسبتی است که گویی راه کربلا برای انسان باز شده و افق کربلایی در نظر او پدیدار گشته است. جایی که با اختیار توان پیمودن آن میسّر است که همان وادی اخلاق است. @gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰انتظار فرج یعنی همه‌ی سختی‌ها قابل برداشته شدن و برطرف شدن است. نه اینکه بنشینید انتظار بکشید؛ بلکه دل شما گوش‌به‌زنگ باشد.. بيانات ۱۴۰۲/۱/۲۹
17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دارالسلام مادر.... در زمانه ای به سر می‌بریم که شاید یکی از پرسش‌های جدی این است که مقام زن کجا پیدا می‌شود؟ زمانه ای که پرسش از مسئله زن پیش آمده و شاید زن، حضوری را دنبال می‌کند در افقی بلندتر و گشوده تر از دیروز و در نسبتی جدی‌تر با دنیای امروز! فارغ از وجه سرمایه دارانه و فمنیستی ماجرای حضور زن در دنیای امروز، گویی اراده دیگری برای بودن در زن پدید آمده که با گذشته فاصله دارد و نقطه اوج بالاتری را دنبال می‌کند که می‌توان بروز آن را امثال مادران شهدا نظاره کرد. گویی در افق انقلاب اسلامی زنی محقق شده که تمنای بودن در دارالسلامی بس عظیم را دارد. زن انقلاب که حاصل مواجهه اسلام با جهان جدید است، حکایت از نسبتی اتفاقا جدی از ایشان با دنیای امروز است که توانسته نقطه اوج بسیار بالایی داشته باشد و گویی چنین نحوه درکی از مسئله در افق دینداری مرسوم و سنتی نیز وجود ندارد. نحوه درکی از حیات و بودن در دنیای امروز که در امثال مادران شهدا به ظهور می‌رسد، نشان از تعلق ایشان و نحوه نسبت جدی ایشان با مسئله دنیای امروز و گذر حقیقی از جهان مدرن و افق بلند دینداری است که در این مواجهه به ظهور آمده است... @gharare_andishe
💠 «روایت اول» برای فرار از اصرارهای مداومش، همین‌طور که خیره خیره نگاه می‌کنم به عکس جهادگر شهید، می‌پرسم: به نظرت شهادت را به بها می‌دهند یا به بهانه؟! از من اما زرنگ ترست و می‌فهمد دارم از زیر بار اصرارهایش در می‌روم.. برای هر کدام از توجیهاتم جوابی در آستین دارد...! من اما نمی‌خواهم دلیل اصلی‌ام را بگویم، من اما در اصل می‌خواهم از دلیل اصلی ِ جا زدنم فرار کنم...! آخر سر با حالت قهر خداحافظی می‌کند و می‌رود ...! چند دقیقه بعد نوتیف پیامش می‌آید که: چه قدر لجبازی تو دختر... من تا حالا به کسی این‌قدر التماس نکردم.. به هر حال من اسمتو نوشتم..! پیامش را از نوتیف خوانده‌ام اما جوابی ندارم که بدهم! آخر چه طور بگویم توان جسمی و گرما و تاول و... بهانه است..! چه طور بگویم پای قلبم تاول زده و روحم زمین گیرم کرده ؟ چه طور بگویم نشسته‌ام کنج خراب آباد دنیا و تکه تکه‌های قلبم را از گوشه و کنار جمع می‌کنم .‌.. چه طور بگویم که خودم هم در عجبم از این قلب و حالات و احوالاتش؟! جواب نمی‌دهم و می‌فهمد که من هنوز همان سرتق ِ لجباز ِ زبان نفهمم...! همان که می‌خواهد با استدلال و فلسفه و خزعبلات این‌چنینی خودش را تبرئه کند و دلیل بیاورد..! لحظه ی آخر عکس لیست را می‌فرستد و می‌گوید مطمئنی از تصمیمت؟! مطمئن نیستم! خیلی وقت هست از چیزی مطمئن نیستم! قرآن دست می‌گیرم، چشم‌هایم را می‌بندم و قرآن را روی قلبم می‌فشارم و صفحه را باز می‌کنم... چند بار می‌خوانم عربی به فارسی، فارسی به عربی... قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ... «ظلمت نفسی» مدام در ذهنم مرور می‌شود ... و آیه ی آخر می‌شود تیر خلاص... فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يَتَرَقَّبُ ۖ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ... از شهر بیرون آمد.. از شهر بیرون برو... از این مردم فرار کن به سمت حسین...
💠«روایت دوم» خادم موکب می‌خواهد عکس دسته جمعی بگیرد؛ من اما کز کرده‌ام گوشه ی موکب و نگاهشان می‌کنم ... دانشجوهای بیست و چند ساله با ذوق بچگانه ای علم هایشان را تکان می‌دهند و با عشق سلام یا مهدی می‌خوانند ...! نگاهشان می‌کنم و نمی‌فهمم کی و کجای سرود تصویر مقابلم تار می‌شود و گونه‌هایم خیس...! شاید چند ساعت پیش وقتی بالاخره چند صندلی پلاستیکی پیدا کرده و کوله بار زمین گذاشته بودم، طعم گس چای عراقی را مزه مزه می‌کردم و همچنان جمعیت روان را نگاه می‌کردم، برای ثانیه‌ای با خود گفتم کدام‌یک از این آدمها به تو می‌رسند...! و حالا بغض همین یک جمله سر باز کرده باشد... . وقت گذشته و زمان حرکت است می‌روم که تذکر بدهم و حرکت کنیم... دختر ِجوان ِعربستانی می‌گوید: اسم من زینب و اسم هایمان را می‌پرسد. می‌گویم من هم زینبم... و ناخود آگاه به سمت آغوش هم کشیده می‌شویم ... هر سه زبانِ عربی، فارسی و انگلیسی را دست و پا شکسته و با زبان بدن به کمک گرفته که چیزی به من بگوید... به قلبش اشاره می‌کند و می‌گوید My heart is broken... چند لحظه بهت زده می‌مانم ... بعد انگار خاکستری درونم شعله ور شود...! نگاهش می‌کنم، اشک در چشم‌هایم حلقه می‌زند. باز به آغوشش می‌کشم، می‌فشارمش... نمی‌دانم می‌فهمد یا نه، اما زیر گوشش زمزمه می‌کنم من هم همین‌طور ... فکر می‌کنم کوله ام برای یک قلب شکسته ی دیگر جا داشته باشد...! .
💠 «روایت سوم و آخر» ... بغض چیز عجیبی ست... نفس می‌رود و می‌آید، اما آدم احساس خفگی می‌کند...! این بغض ِ غریب از همان شبی شروع شد که پاهای تاول زده و ناتوانم را می‌کشیدم روی زمین و صدای لش لش ِ کفش‌هایم را می‌شنیدم ... بعد با خودم می‌گفتم این صدا را با تمام وجود سیو کن برای لحظه‌های دلتنگی..! از همان لحظه‌ای که در تاریکی شب، سر در گریبان تفکر و حیرت و عشق با نوای آسد مرتضی آوینی حیاتم را به چالش می‌کشیدم و در مواجه ی نابرابر ِ روزمرگی‌ها و مردگیها همیشه اندیشه و صدای اسد مرتضی پیروز می‌شد ...! آن شبی که من مانده بودم و جمله ی، این اربعین چیست و ما کجاییم؟! همان شب، بغض نشست به جانم...! با دیدن تابلوی " مدینه الامام الحسن للزائرین..! " از آن شب بغض خفه کننده و گلوگیری مهمانم شد و تا کربلا همسفرم ماند... ره توشه ی سفرمان دقت به نشانه ها و روضه ها بود...! اگر مجال و توان بود همان دم، همان لحظه بدون توجه به اطراف می‌نشستم رو به روی این تابلو و های های می‌باریدم...! . . ... ✍ @baaz_arbaeen @gharare_andishe
میان بوق و دود و صدای ترمز ماشین‌ها، صدای زمزمه ی ضعیف اذان برایم جهانمان را تداعی کرد جهانی که در یک توده ی سیاه و ضخیم گیر کرده و از دور نوری سوسو می‌زند. برایم سخت غم‌انگیز است که نمی‌دانم کدام‌یک از ما با آن نور حیات را دوباره تجربه می‌کند و چند نفر از ما در تاریکی و سرما کم کم پژمرده و بی‌رمق می‌شود ... این بی‌قراری و سردی ما بی‌دلیل نیست؛ ما گلبرگهایمان خشک شده، نه اینکه نخواهد، نه، دیگر توان جذب نور و حرارت را ندارد. من می‌خواهم بدانم ما کیستیم؟ چرا همه چیز عادی شده؟ چرا این زندگی عادی عادی شده؟ کاش کسی فریاد می‌زد مرگِ زندگی در این جهان را! کاش کسی بی‌مهابا این خبر را به ما می‌داد تا همگی شوکه می‌شدیم ... ✍ @gharare_andishe
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▫️خیلی شگفت آور است که انسان در متن عظیم‌ترین تغییرات تاریخ جهان و در میان سردمداران این تحول زندگی کند و از غفلت هرگز درنیابد که در کجا و در چه زمانی زیست می‌کند... @gharare_andishe
آینه دفاع مقدس آینه صورت و معنا
چه زیبا جمله‌ای و مقدس روایتی.‌ این
حرف مرا می‌برد به سالهای خیلی دور که هزاران روایت و صدها آیه در موردش شنیده ایم و به آن ایمان آورده‌ایم که روزی رسول‌اللهی بود و دستش در دست وحی، جانش آینه‌ای که اراده و فعل خداوند را در آن سرزمین‌ها بازتاب می‌داد. در جدال حق و باطل ها بود که این رسول جهاد را برای آنان که تشنه خدا بودند معنا می‌کرد. آیه آیه از وحی می‌گفت که چطور جان‌هایی را که در راه خدا پیکار می‌کنند می‌خرند و جز ربّ روزی دهنده شان نیست، چطور رازهایی هست در این عالم که جز با خون فاش نمی شود، این که آدم‌هایی هستند در این عالم که وقتی از بین شما می‌روند، آنان را مرده می پندارید ولی این ها زنده گان حقیقی اند، حیات دارند و هم اکنون در این عالم کار راه می اندازند، سرنوشت ها می سازند و اصلا رسولانی خواهند شد برای راه گمگشته‌گان در آینده. روزگاران گذشت، مردم آمدند و رفتند و آن جهاد، در پی حوادث یادشان رفت. آن صورت و معناها در غبارهای زندگی بی رنگ شد. تا اینکه در عصری که جان ها به ستوه آمده بود از دست مردمانِ نامقدس، دفاعی مقدس جان گرفت.‌رسولی که دستش در دست همان رسولِ الهی بود، آینه گَردانی می‌کرد و جلوه حق را بازتاب می‌داد.‌ مثل وقتی که نور را در آینه می‌چرخانی چطور در انعکاس نورش ذراتی که می پنداشتی در سکون و جمود و سکوت‌اند، جان گرفته‌اند و مستانه به دور خود رقص سماع می‌کنند. آری مردمانی برخاستند و خروش کردند. دشمن جان های زیادی را گرفت، خون های زیادی خون بها شد. این خون ها شدند آیه تا بعدها نازل شوند بر قلب هایی که قرار است خریده شوند و بریده شوند از هر آنچه بی معنا می‌کند زندگی را. در کوی و برزن ها نام این آیه ها نشست بر پیشانی آبروی محلّه ها. سال های مدیدی است که هنوز آیه های به جا مانده از آن کتاب مقدس رخ نشان می‌دهند، گاهی با نام و گاهی گم‌نام. و تو چه می‌دانی که چه دل‌هایی با این آیه‌ها زنده می‌شوند، دل‌هایی که تشنه معنا و صورت دیگری هستند و عطش جُستن و شدن دارند. این آینه مقدس هنوز که هنوز است انعکاس می‌دهد صورت ها را و معناها را برای آنان که طالبند، عاشقند و یا برای آنانی که این طلب هنوز زیر خاکستر است برایشان و سربرنیاورده. برای فرزندانِ من و تو حتی اگر در سرزمینی باشند دور‌دست و یا حتی آنان که هنوز پا به عرصه این دنیا نگذاشته اند. آری روایت همچنان باقی‌ست، اما زیباترین جلوه از این روایت را روزی خواهیم دید که معنای حقیقی این صورت‌ها قرارگاهی زده باشد در این عالم.‌ روزی که این طنین در همه جا بپیچد که یا اهل العالم... ✍بیکرانگی و دلدادگی @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی..MP3
30.17M
🎙 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری 🔹فصل دهم : آیا اخلاق جزئی از متافیزیک است؟ 🔹جلسه سیزدهم ٦مهر ١٤٠٢ @gharare_andishe