نمونه ی دیگر: مورخین اسلامی یك حادثه ی معروف تاریخی را در صدر اسلام «غزوة الرَّجیع» و روز آن حادثه را «یوم الرَّجیع» می نامند. داستانی شنیدنی و دلكش دارد:
عده ای از قبیله ی «عَضَل» و «قارَة» كه ظاهراً با قریش همریشه بوده اند و در نزدیكیهای مكه سُكنی داشته اند، در سال سوم هجرت به حضور رسول اكرم صلیالله علیه وآله آمده اظهار داشتند: «برخی از افراد قبیله ی ما اسلام اختیار كرده اند. گروهی از مسلمانان را به میان ما بفرست كه معنی دین را به ما بیاموزانند، قرآن را به ما تعلیم دهند و اصول و قوانین اسلام را به ما یاد بدهند. » .
رسول اكرم صلیالله علیه وآله شش نفر از اصحاب خویش را برای این منظور همراه آنها فرستاد و ریاست گروه را بر عهده ی مردی به نام مَرْثَدبن ابی مَرْثَد و یا مرد دیگری به نام عاصم بن ثابت گذاشت.
فرستادگان رسول خدا صلیالله علیه وآله همراه آن هیأت كه به مدینه آمده بودند روانه شدند تا در نقطه ای كه محل سكونت قبیله هُذَیْل بود رسیدند و فرود آمدند. یاران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بی خبر از همه جا آرمیده بودند كه ناگاه گروهی از قبیله ی هذیل مانند صاعقه ی آتشبار با شمشیرهای آهیخته بر سر آنها حمله آوردند. معلوم شد كه هیأتی كه به مدینه آمده بودند از اول قصد خدعه داشته اند و یا به این نقطه كه رسیده اند به طمع افتاده و تغییر روش داده اند. به هر حال معلوم است این افراد با قبیله ی هذیل ساخته اند و هدف، دستگیری این شش نفر مسلمان است.
یاران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله همینكه از موضوع آگاه شدند به سرعت به طرف اسلحه ی خویش رفتند و آماده ی دفاع از خویش گشتند. ولی هذیلیها سوگند یاد كردند كه هدف ما كشتن شما نیست، هدف ما این است كه شما را تحویل قرشیان در مكه بدهیم و پولی از آنها بگیریم. ما هم اكنون با شما پیمان می بندیم كه شما را نكشیم. سه نفر از اینها و از آن جمله عاصم بن ثابت گفتند: ما هرگز ننگ پیمان مشرك را نمی پذیریم. جنگیدند تا كشته شدند. اما سه نفر دیگر به نام زیدبن دَثِنَّه و خُبَیب بن عَدیّ و عبد اللّه بن طارق نرمش نشان دادند و تسلیم شدند.
هذیلیها این سه نفر را با طناب محكم بستند و به طرف مكه روانه شدند. عبد اللّه بن طارق نزدیك مكه دست خویش را از بند بیرون آورد و دست به شمشیر برد؛ اما دشمن مجال نداد، با ضرب سنگ او را كشتند. زید و خبیب به مكه برده شدند و در مقابل دو اسیر از هذیل كه در مكه داشتند آنها را فروختند و رفتند.
صفوان بن امیّه ی قُرَشی، زید را از آن كَس كه در اختیارش بود خرید كه به انتقام خون پدرش كه در احد یا بدر كشته شده بود، بكشد. او را برای كشتن به خارج مكه بردند. مردم قریش جمع شدند كه ناظر جریان باشند. زید را به قربانگاه آوردند. او با قدمهای مردانه اش جلو آمد و كوچكترین تزلزلی به خود راه نداد.
😈 ابوسفیان یكی از ناظران معركه بود. فكر كرد از شرایط موجود در این لحظات آخر حیات زید استفاده كند، شاید بتواند یك اظهار ندامت و پشیمانی و یا اظهار تنفری نسبت به رسول اكرم صلیالله علیه وآله از او بیرون كشد. رفت جلو و به زید گفت تو را به خدا سوگند می دهم:
«آیا دوست نداری كه الآن محمّد به جای تو بود و ما گردن او را می زدیم و تو راحت به نزد زن و فرزندانت می رفتی؟ »
زید گفت:
«سوگند به خدا كه من دوست ندارم كه در پای محمّد خاری برود و من در خانه ام نزد زن و فرزندم راحت نشسته باشم. »
😲 دهان ابوسفیان از تعجب باز ماند. رو كرد به دیگر قرشیان و گفت:
«به خدا قسم من هرگز ندیدم یاران كسی او را آن قدر دوست بدارند كه یاران محمّد، محمّد را دوست می دارند. » .
پس از چندی نوبت به خبیب بن عدی رسید. او را نیز برای دار زدن به خارج مكه بردند. در آنجا از جمعیت خواهش كرد اجازه دهند دو ركعت نماز بخواند. اجازه دادند. دو ركعت نماز در كمال خضوع و خشوع و حال خواند. آنگاه خطاب به جمعیت كرد و گفت:
«به خدا قسم اگر نبود كه مورد تهمت قرار می گیرم كه خواهید گفت از مرگ می ترسد، زیاد نماز می خواندم. »
خبیب را محكم به چوبهی دار بستند. در این وقت بود كه آهنگ دلنواز خبیب بن عدی با روحانیتی كامل كه همه را تحت تأثیر قرار داد و گروهی از ترس خود را به روی خاك افكندند، شنیده شد كه با خدای خود مناجات می كرد:
«اَللّهُمَّ اِنّا قَدْ بَلَّغْنا رِسالَةَ رَسولِكَ فَبَلِّغْهُ الْغَداةَ ما یُصْنَعُ بِنا.
اَللّهُمَّ اَحْصِهِمْ عَدَداً وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ اَحَداً. » [2]
نمونه ی دیگر: چنانكه می دانیم ماجرای احد به صورت غم انگیزی برای مسلمین پایان یافت.
هفتاد نفر از مسلمین و از آن جمله جناب حمزه، عموی پیغمبر، شهید شدند. مسلمین در ابتدا پیروز شدند و بعد در اثر بی انضباطی گروهی كه از طرف رسول خدا صلیالله علیه وآله بر روی یك تل گماشته شدند، مورد شبیخون دشمن واقع شدند. گروهی كشته و گروهی پراكنده شدند و گروه كمی دور رسول اكرم صلیالله علیه وآله باقی ماندند. آخر كار همان گروه اندك بار دیگر نیروها را جمع كردند و مانع پیشروی بیشتر دشمن شدند.
مخصوصاً شایعه ی اینكه رسول اكرم صلیالله علیه وآله كشته شد بیشتر سبب پراكنده شدن مسلمین گشت؛ اما همینكه فهمیدند رسول اكرم صلیالله علیه وآله زنده است نیروی روحی خویش را باز یافتند.
عده ای مجروح روی زمین افتاده بودند و از سرنوشت نهایی بكلی بی خبر بودند.
یكی از مجروحین سعدبن ربیع بود. دوازده زخم كاری برداشته بود. در این بین یكی از مسلمانان فراری به سعد- در حالی كه روی زمین افتاده بود- رسید و به او گفت:
شنیده ام پیغمبر كشته شده است. سعد گفت:
«اگر محمّد كشته شده باشد خدای محمّد كه كشته نشده است، دین محمّد هم باقی است. تو چرا معطلی و از دین خودت دفاع نمی كنی؟! »
از آن طرف، رسول اكرم صلیالله علیه وآله پس از آنكه اصحاب خویش را جمع و جور كرد
یك یك اصحاب خود را یاد كرد ببیند كی زنده است و كی مرده. سعدبن ربیع را نیافت. پرسید: كیست برود از سعدبن ربیع اطلاع صحیحی برای من بیاورد؟
یكی از انصار گفت: من حاضرم. مرد انصاری وقتی رسید كه رمق مختصری از حیات سعد باقی بود. گفت: ای سعد، پیغمبر مرا فرستاده كه برایش خبر ببرم كه مرده ای یا زنده.
سعد گفت: سلام مرا به پیغمبر برسان و بگو سعد از مردگان است؛ زیرا چند لحظه ی دیگر بیشتر از عمرش باقی نمانده است. بگو به پیغمبر كه سعد گفت:
«خداوند به تو بهترین پاداشها كه سزاوار یك پیغمبر است بدهد. »
آنگاه خطاب كرد به مرد انصاری و گفت: یك پیامی هم از طرف من به برادران انصار و سایر یاران پیغمبر ابلاغ كن.
بگو سعد می گوید:
«عذری نزد خدا نخواهید داشت اگر به پیغمبر شما آسیبی برسد و شما جان در بدن داشته باشید. » [3]
صفحات تاریخ صدر اسلام پر است از این شیفتگیها و دلدادگیها و از این زیباییها. در همه ی تاریخ بشر نتوان كسی را یافت كه به اندازه ی رسول اكرم صلیالله علیه وآله محبوب و مراد یاران و معاشران و زنان و فرزندانش بوده است و تا این حد از عمق وجدان، او را دوست می داشته اند.
ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه می گوید:
«كسی سخن او (رسول اكرم صلیالله علیه وآله) را نمی شنید مگر اینكه محبت او در دلش جای می گرفت و متمایل به او می شد. لهذا قریش مسلمانان را در دوران مكه «صُباة» (شیفتگان و دلباختگان) می نامیدند و می گفتند: «نَخافُ اَنْ یَصْبُوَ الْوَلیدُ بْنُ الْمُغیرَةِ اِلی دینِ مُحَمَّدٍ» بیم آن است كه ولیدبن المغیرة دل به دین محمّد بدهد. «وَ لَئِنْ صَبَا الْوَلیدُ وَ هُوَ رَیْحانَةُ قَرَیْشٍ لَتَصْبُوَنَّ قَرَیْشٌ بِاَجْمَعِها» و اگر ولید- كه گل سرسبد قریش است- دل بدهد، تمام قریش بدو دل خواهند سپرد. می گفتند: «سخنانش جادوست، بیش از شراب مست كننده است». فرزندان خویش را از نشستن با او نهی می كردند كه مبادا با سخنان و قیافه ی گیرای خود، آنها را جذب نماید. هرگاه پیغمبر در كنار كعبه 🕋 در حجر اسماعیل می نشست و با آواز بلند قرآن می خواند و یا خدا را یاد می كرد، انگشتهای خویش را در گوشهای خویش فرو می كردند كه نشنوند، مبادا تحت تأثیر جادوی سخنان او قرار گیرند و مجذوب او گردند. جامه های خویش بر سر می كشیدند و چهره ی خویش را می پوشاندند كه سیمای جذاب او آنها را نگیرد. لهذا اكثر مردم به مجرد شنیدن سخنش و دیدن قیافه و منظره اش و چشیدن حلاوت الفاظش به اسلام ایمان آوردند. » [4]
از جمله حقایق تاریخی اسلام كه موجب اعجاب هر بیننده و محقق انسان شناس و جامعه شناس است، انقلابی است كه اسلام در عرب جاهلی به وجود آورد. روی حساب عادی و با ابزار آموزشها و پرورشهای معمولی، اصلاح چنین جامعه ای احتیاج به گذشت زمانی بسیار دارد تا نسل كهنه و مأنوس با رذایل منقرض گردد و از نو نسلی جدید پی ریزی شود؛ اما از اثر جذبه ها و كششها نیز نباید غافل بود كه گفتیم همچون زبانه های آتش ریشه سوز مفاسد است.
غالب یاران رسول خدا به آن حضرت سخت عشق می ورزیدند و با مركب عشق بود كه اینهمه راه را در زمانی كوتاه پیمودند و در اندك مدتی جامعه ی خویش را دگرگون ساختند.
پرّ و بال ما كمند عشق اوست
موكشانش می كشد تا كوی دوست
من چگونه نور دارم پیش و پس
چون نباشد نور یارم پیش و پس
نور او در یمن و یسر و تحت و فوق
بر سر و بر گردنم چون تاج و طوق
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحارالانوار ، ج 21 / ص 215 و 216، طبع جدید.
[2] سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 169- 173. یعنی خدایا رسالت خویش را از ناحیه ی رسول تو انجام دادیم. از تو می خواهیم كه همین صبحگاهان جریان ما را به اطلاع پیامبرت برسانی. خدایا این مردم ستمگر را تماماً در نظر بگیر و آنها را پاره پاره كن و یكی از آنها را باقی مگذار.
[3] شرح ابن ابی الحدید، چاپ بیروت، ج 3 / ص 574 و سیره ی ابن هشام، ج 2 / ص 94.
[4] شرح نهج البلاغه ، ج 2، چاپ بیروت، ص 220.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
حبّ علی در قرآن و سنت
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحثهای گذشته ارزش و اثر محبت را روشن ساخت و ضمناً معلوم گشت كه عشق پاكان وسیله ای است برای اصلاح و تهذیب نفس، نه اینكه خود هدف باشد.
اكنون باید ببینیم اسلام و قرآن محبوبی را برای ما انتخاب كرده اند یا نه.
قرآن سخن پیامبران گذشته را كه نقل می كند می گوید همگان گفتند: «ما از مردم مُزدی نمی خواهیم، تنها اجر ما بر خداست» . اما به پیغمبر خاتم خطاب می كند:
قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی [1].
بگو از شما مزدی را درخواست نمی كنم مگر دوستی خویشاوندان نزدیكم.
اینجا جای سؤال است كه چرا سایر پیامبران هیچ اجری را مطالبه نكردند و نبی اكرم صلیالله علیه وآله برای رسالتش مطالبه ی مزد كرد؛ دوستی خویشاوندان نزدیكش را به عنوان پاداش رسالت از مردم خواست؟
قرآن خود به این سؤال جواب می دهد:
قُلْ ما سَأَلْتُكُمْ مِنْ أَجْرٍ فَهُوَ لَكُمْ إِنْ أَجْرِیَ إِلاّ عَلَی اَللّهِ [2].
بگو مزدی را كه درخواست كردم چیزی است كه سودش عاید خود شماست. مزد من جز بر خدا نیست.
یعنی آنچه را من به عنوان مزد خواستم عاید شما می گردد نه عاید من. این دوستی كمندی است برای تكامل و اصلاح خودتان. این اسمش مزد است و الاّ در حقیقت خیر دیگری است كه به شما پیشنهاد می كنم، از این نظر كه اهل البیت و خویشان پیغمبر مردمی هستند كه گرد آلودگی نروند و دامنی پاك و پاكیزه دارند (حُجورٌ طابَتْ وَ طَهُرَت) ، محبت و شیفتگی آنان جز اطاعت از حق و پیروی از فضایل نتیجه ای نبخشد و دوستی آنان است كه همچون اكسیر، قلبِ ماهیت می كند و كامل ساز است.
مراد از «قربیٰ » هر كه باشد مسلماً از برجسته ترین مصادیق آن علی علیه السلام است.
فخر رازی می گوید:
«زمخشری در كشّاف روایت كرده: «چون این آیه نازل گشت، گفتند: یا رسول اللّه! خویشاوندانی كه بر ما محبتشان واجب است كیانند؟ فرمود:
علی و فاطمه و پسران آنان»
از این روایت ثابت می گردد كه این چهار نفر «قربای» پیغمبرند و بایست از احترام و دوستی مردم برخوردار باشند، و بر این مطلب از چند جهت می توان استدلال كرد:
1. آیه ی «إِلاَّ اَلْمَوَدَّةَ فِی اَلْقُرْبی »
2. بدون شك پیغمبر فاطمه علیهاالسلام را بسیار دوست می داشت و می فرمود: «فاطمه پاره ی تن من است، بیازارد مرا هرچه او را بیازارد»
و نیز علی و حسنین را دوست می داشت، همچنانكه روایات بسیار و متواتر در این باب رسیده است. پس دوستی آنان بر همه ی امت واجب است [3] ؛ زیرا قرآن می فرماید:
«وَ اِتَّبِعُوهُ لَعَلَّكُمْ تَهْتَدُونَ» [4] از پیغمبر پیروی كنید، شاید راه یابید و هدایت شوید.
و باز می فرماید: «لَقَدْ كانَ لَكُمْ فِی رَسُولِ اَللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» [5] از برای شماست در فرستاده ی خدا سرمشقی نیكو.
و اینها دلالت می كند كه دوستی آل محمّد - كه علی و فاطمه و حسنین هستند- بر همه ی مسلمین واجب است. » [6]
از پیغمبر صلیالله علیه وآله نیز راجع به محبت و دوستی علی علیهالسلام روایات بسیاری رسیده است:
1. ابن اثیر نقل می كند كه پیغمبر خطاب كرد به علی و فرمود:
«یا علی! خداوند تو را به چیزهایی زینت داد كه پیش بندگان او زینتی از آنها محبوبتر نیست:
كناره گیری از دنیا؛ آنچنان قرارت داد كه نه تو از دنیا چیزی بهره مند شوی و نه آن از تو.
به تو بخشید دوستی مساكین را؛ آنان به امامت تو خشنودند و تو نیز به پیروی آنان از تو.
خوشا به حال كسی كه تو را دوست بدارد و در دوستی ات راستین باشد، و وای بر كسی كه با تو دشمنی كند و علیه تو دروغ گوید. » [7]
2. سیوطی روایت می كند كه پیغمبر فرمود:
«دوستی علی ایمان است و دشمنی وی نفاق. » [8]
3. ابونعیم روایت می كند كه پیغمبر خطاب به انصار كرد و فرمود:
«آیا راهنمایی كنم شما را به چیزی كه اگر بدان چنگ بزنید، بعد از من هرگز گمراه نشوید؟ گفتند: آری یا رسول اللّه! فرمود: این، علی است.
دوستش بدارید به دوستی من و احترامش كنید به احترام من، كه خداوند به وسیله ی جبرئیل فرمانم داد كه این را برای شما بگویم. » [9]
و نیز اهل سنت روایاتی از پیغمبر اكرم صلیالله علیه وآله نقل كرده اند كه در آن روایات، نگاه به چهره ی علی علیهالسلام و سخن فضایل علی، عبادت شمرده شده است:
1. محب طبری از عایشه روایت می كند كه گفت:
«پدرم را دیدم به صورت علی بسیار نگاه می كرد. گفتم: پدر جان! تو را می بینم كه به صورت علی بسیار می نگری. گفت: دخترك! از پیغمبر خدا شنیدم كه گفت: نگاه به چهره ی علی عبادت است. » [10]
2. ابن حجر از عایشه روایت می كند كه پیغمبر گفت:
«بهترین برادران من علی است و بهترین عموهای من حمزه است، و یاد علی و سخن از او عبادت است. » [11]
علی محبوبترین افراد بود در پیشگاه خدا و پیغمبر، و قهراً بهترین محبوبهاست.
انس بن مالك می گوید:
«هر روز یكی از فرزندان انصار كارهای پیغمبر را انجام می داد. روزی نوبت من بود. امّ ایمن مرغ بریانی 🍗 را در محضر پیغمبر آورد و گفت: یا رسول اللّه! این مرغ را خود گرفته ام و به خاطر شما پخته ام.
حضرت گفت: خدایا محبوبترین بندگانت را برسان كه با من در خوردن این مرغ شركت كند. در همان هنگام در كوبیده شد. پیغمبر فرمود: انس! در را باز كن. گفتم: خدا كند مردی از انصار باشد؛ اما علی را پشت در دیدم. گفتم: پیغمبر مشغول كاری است، و برگشتم سرجایم ایستادم.
بار دیگر در كوبیده شد.
پیغمبر گفت: در را باز كن.
باز دعا می كردم مردی از انصار باشد.
در را باز كردم، باز علی بود.
گفتم: پیغمبر مشغول كاری است، و برگشتم بر سر جایم ایستادم.
باز در كوبیده شد.
پیغمبر فرمودند: انس! برو در را باز كن و او را به خانه بیاور. تو اول كسی نیستی كه قومت را دوست داری. او از انصار نیست. من رفتم و علی را به خانه آوردم و با پیغمبر مرغ بریان را خوردند. » [12]
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] شوری /23.
[2] سبأ/47.
[3] محبت پیغمبر نسبت به آنان جنبه ی شخصی ندارد، یعنی تنها بدین جهت نیست كه مثلاً فرزند یا فرزندزاده ی او هستند، و اگر كسی دیگر هم به جای آنها می بود پیغمبر آنها را دوست می داشت. پیغمبر از آن جهت آنها را دوست می داشت كه آنها فرد نمونه بودند و خدا آنها را دوست می داشت والاّ پیغمبر اكرم فرزندان دیگری هم داشت كه نه او با آنها به این شكل محبت داشت و نه امت چنین وظیفه ای داشتند.
[4] اعراف/158.
[5] احزاب/21.
[6] التفسیر الكبیر فخر رازی، ج27 / ص 166، چاپ مصر.
[7] اُسد الغابة ، ج 4 / ص 23.
[8] كنزالعمّال . جمع الجوامع سیوطی، ج 6 / ص 156.
[9] . حلیة الاولیاء ، ج 1 / ص 63. روایات در این باب بسیار زیاد است و ما در كتب معتبر اهل سنت به متجاوز از نود روایت برخوردیم كه همه در موضوع دوستی و محبت #امیرالمؤمنین علیهالسلام است.
در كتب شیعه نیز روایات بسیار زیادی وارد شده است و مرحوم مجلسی در ج 39 بحارالانوار ، چاپ جدید، بابی در حُبّ و بغض امیرالمؤمنین علیهالسلام منعقد كرده است و در آن باب صد و بیست و سه روایت نقل كرده است.
[10] . الریاض النضرة ، ج 2 / ص 219، و در حدود بیست روایت دیگر تا آنجا كه ما برخوردیم در همین موضوع در كتب اهل سنت نقل شده است.
[11] الصواعق المحرقة ، ص 74، و پنج روایت دیگر در همین موضوع در كتب مختلف اهل سنت نقل شده است.
[12] . مستدرك الصحیحین ، ج 3 / ص 131. این داستان با كیفیتهای مختلف به متجاوز از هجده نقل در كتب معتبر اهل سنت نقل شده است.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
رمز جاذبه ی علی علیهالسلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
سبب دوستی و محبت علی در دلها چیست؟
رمز محبت را هنوز كسی كشف نكرده است؛ یعنی نمی توان آنرا فرموله كرد و گفت اگر چنین شد چنان می شود و اگر چنان شد چنین، ولی البته رمزی دارد.
چیزی در محبوب هست كه برای محب از نظر زیبایی خیره كننده است و او را به سوی خود می كشد.
جاذبه و محبت در درجات بالا «عشق» نامیده می شود.
علی علیهالسلام محبوب دلها و معشوق انسانهاست، چرا؟
و در چه جهت؟
فوق العادگی علی علیهالسلام در چیست كه عشقها را برانگیخته و دلها را به خود شیفته ساخته و رنگ حیات جاودانی گرفته است و برای همیشه زنده است؟
چرا دلها همه خود را با او آشنا می بینند و اصلاً او را مرده احساس نمی كنند بلكه زنده می یابند؟
مسلماً ملاك دوستی او جسم او نیست؛ زیرا جسم او اكنون در بین ما نیست و ما آن را احساس نكرده ایم.
و باز محبت علی علیهالسلام از نوع قهرماندوستی كه در همه ی ملتها وجود دارد نیست.
هم اشتباه است كه بگوییم محبت علی از راه محبت فضیلتهای اخلاقی و انسانی است و حُبّ علی حُبّ انسانیت است.
درست است علی مظهر انسان كامل بود و درست است كه انسان نمونه های عالی انسانیت را دوست می دارد؛ اما اگر علی همه ی این فضایل انسانی را كه داشت می داشت: آن حكمت و آن علم، آن فداكاریها و از خودگذشتگی ها، آن تواضع و فروتنی، آن ادب، آن مهربانی و عطوفت، آن ضعیف [نوازی ]، آن عدالت، آن آزادگی و آزادیخواهی، آن احترام به انسان، آن ایثار، آن شجاعت، آن مروّت و مردانگی نسبت به دشمن، و به قول مولوی:
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروت خود كه داند كیستی؟
آن سخا و جود و كرم و. . . اگر علی همه ی اینها را كه داشت می داشت؛ اما #رنگ_الهی نمی داشت، مسلماً این قدر كه امروز عاطفه انگیز و محبت خیز است نبود.
علی علیهالسلام از آن نظر محبوب است كه پیوند الهی دارد.
💓 دلهای ما به طور ناخودآگاه در اعماق خویش با حق سَر و سِرّ و پیوستگی دارد، و چون علی علیهالسلام را آیت بزرگ حق و مظهر صفات حق می یابند به او عشق می ورزند.
در حقیقت پشتوانه ی عشق علی علیهالسلام پیوند جانها با حضرت حق است كه برای همیشه در فطرتها نهاده شده، و چون فطرتها جاودانی است مهر علی علیهالسلام نیز جاودان است.
✨ نقطه های روشن در وجود علی علیهالسلام بسیار است؛ اما آنچه برای همیشه او را درخشنده و تابان قرار داده است #ایمان و #اخلاص اوست و آن است كه به وی جذبه ی الهی داده است.
سوده ی همدانی، بانوی فداكار و دلباخته ی علی، در مقابل معاویه بر علی درود فرستاد و در وصفش گفت:
صَلَّی الْاِلهُ عَلی روحٍ تَضَمَّنَها
قَبْرٌ فَاَصْبَحَ فیهِ الْعَدْلُ مَدْفونا
قَدْ حالَفَ الْحَقَّ لا یَبْغی بِهِ بَدَلا
فَصارَ بِالْحَقِّ وَ الْایمانِ مَقْرونا
درود خداوند بر روانی باد كه او را خاك بر گرفت و عدل نیز با وی مدفون گشت.
با حق پیمان بسته بود كه به جای آن بدلی نگزیند، پس با حق و با ایمان مقرون گشته بود.
صعصعة بن صَوْحان عبدی نیز یكی دیگر از دلباختگان علی علیهالسلام بود؛ از كسانی بود كه در آن دل شب در مراسم دفن علی علیهالسلام با عده ی معدودی شركت كرد.
پس از آنكه حضرت را دفن كردند و بدنش را خاك پوشانید، صعصعه یك دست خویش را بر قلبش نهاد و با دست دیگر خاك بر سر پاشید و گفت:
«مرگ گوارایت باد! كه مولدت پاك بود و شكیبایی ات نیرومند و جهادت بزرگ. بر اندیشه ات دست یافتی و تجارتت سودمند گشت.
بر آفریننده ات نازل گشتی و او تو را با خوشی پذیرفت و ملائكش به گردت درآمدند. در همسایگی پیغمبر جایگزین گشتی و خداوند تو را در قُرب خویش جای داد و به درجه ی برادرت مصطفی رسیدی و از كاسه ی لبریزش آشامیدی.
از خدا می خواهیم كه از تو پیروی كنیم و به روشهایت عمل كنیم، دوستانت را دوست بداریم و دشمنانت را دشمن بداریم و در جرگه ی دوستانت محشور گردیم.
دریافتی آنچه را دیگران درنیافتند و رسیدی به آنچه دیگران نرسیدند. در پیشگاه برادرت پیغمبر جهاد كردی و به دین خدا آنچنانكه شایسته بود قیام كردی تا سنتها را بر پا داشتی و آشوبها را اصلاح نمودی و اسلام و ایمان منظم گشت. بر تو باد بهترین درودها.
به وسیله ی تو پشت مؤمنان محكم شد و راهها روشن گشت و سنتها بپا ایستاد. احدی فضایل و سجایای تو را در خود جمع نكرد. ندای پیغمبر را جواب گفتی. به اجابتش بر دیگران پیشی گرفتی. به یاری اش شتافتی و با جان خویش حفظش كردی. با شمشیر ذوالفقار در مراحل ترس و وحشت حمله بردی و پشت ستمگران را شكستی. بنیانهای شرك و پستی را در هم فرو ریختی و گمراهان را در خاك و خون كشیدی. پس گوارایت باد ای امیرمؤمنان!
نزدیكترین مردم بودی به پیغمبر. اول كسی بودی كه به اسلام گرویدی. از یقین لبریز و در دل محكم و از همه فداكارتر [بودی ] و نصیبت از خیر بیشتر بود. خداوند ما را از اجر مصیبتت محروم نكند و پس از تو ما را خوار نگرداند.
به خدا سوگند كه زندگی ات كلید خیر بود و قفل شر، و مرگت كلید هر شری است و قفل هر خیری. اگر مردم از تو پذیرفته بودند، از آسمان و زمین نعمتها برایشان می بارید؛ اما آنان دنیا را بر آخرت برگزیدند. » [1]
آری، دنیا را برگزیدند و در مقابل عدل و عدم انعطاف علی علیهالسلام تاب نیاوردند و عاقبت دست جمودها و ركودها از آستین مردمی بدر آمد و علی علیهالسلام را شهید كرد.
علی علیه السلام در داشتن دوستان و محبانِ سر از پا نشناخته كه در راه ولاء و محبت او سر دادند و بر سرِ دار رفتند، بی نظیر است.
تاریخچه های شگفت و جالب و حیرت انگیز آنها صفحات تاریخ اسلام را مفتخر ساخته است. دست جنایت ناپاكانی از قبیل زیادبن ابیه و پسرش عبیداللّه و حجّاج بن یوسف و متوكل و در رأس همه ی اینها معاویة بن ابی سفیان (علیهم اللعنة و العذاب) به خون این زبده های انسانیت تا مِرفق آلوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] بحارالانوار ، ج 42 / ص 295 و 296، چاپ جدید.
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
بخش دوم:
نیروی دافعه ی علی علیه السلام
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
دشمن سازی علی علیهالسلام
ناكثین و قاسطین و مارقین
پیدایش خوارج
عقاید خوارج
اعتقاد آنها درباره ی خلافت
اعتقاد آنها درباره ی خلفا
انقراض خوارج
شعار یا روح ؟
خوارج و دموكراسی علی علیهالسلام
قیام و طغیان خوارج
ممیّزات خوارج
سیاست قرآن بر نیزه كردن
اهمیت و لزوم پیكار با #نفاق
علی علیهالسلام، امام و پیشوای راستین
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⁉️چگونه نسل حضرت آدم علی نبیّنا و آله و علیه السلام، گسترش پیدا کرد ؟!
✅ #پاسخ را #بشنوید...
╭═══════๛- - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
│ 📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
179.mp3
15.78M
🎧 #بشنویم
🏷 جاذبه و دافعه | ۳
🎙 شهید مطهری رضوان الله تعالی علیه
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
دشمن سازی علی
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
بحث خود را اختصاص می دهیم به دوران خلافت چهارساله و اند ماههی او.
علی علیهالسلام همه وقت شخصیت دو نیرویی بوده است. علی علیهالسلام همیشه هم جاذبه داشته است و هم دافعه.
مخصوصاً در دوره ی اسلام از اول گروهی را می بینیم كه به گِرد علی علیهالسلام بیشتر می چرخند و گروهی دیگر را می بینیم كه با او چندان میانه ی خوبی ندارند و احیاناً از وجود او رنج می برند.
ولی دوران خلافت علی علیهالسلام و همچنین دوره های بعد از وفاتش، یعنی دوران ظهور تاریخی علی علیهالسلام، دوره ی تجلّی بیشتر جاذبه و دافعه ی اوست.
به همان نسبت كه قبل از خلافت تماسش با اجتماع كمتر بود، تجلّیِ جاذبه و دافعه اش كمتر بود.
علی علیهالسلام مردی دشمن ساز و ناراضی ساز بود.
این یكی دیگر از افتخارات بزرگ اوست.
هر آدم مسلكی و هدفدار و مبارز و مخصوصاً انقلابی كه در پی عملی ساختن هدفهای مقدس خویش است و مصداق قول خداست كه:
یُجاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اَللّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ [1].
در راه خدا می كوشند و از سرزنش سرزنشگری بیم نمی كنند.
دشمن ساز و ناراضی درست كن است؛ لهذا دشمنانش، مخصوصاً در زمان خودش، اگر از دوستانش بیشتر نبوده اند كمتر هم نبوده و نیستند.
اگر شخصیت علی علیهالسلام، امروز تحریف نشود و همچنانكه بوده ارائه داده شود، بسیاری از مدعیانِ دوستی اش در ردیف دشمنانش قرار خواهند گرفت.
پیغمبر علی علیهالسلام را به فرماندهی لشكری به یمن فرستاد. در برگشتن برای ملاقاتِ پیغمبر عزم مكه كرد.
در نزدیكیهای مكه یكی از لشكریان را به جای خویش گذاشت و خود برای گزارشِ سفر زودتر به سوی رسول اللّه شتافت.
آن شخص حُلّه هایی را كه علی علیهالسلام همراه آورده بود در بین لشكریان تقسیم كرد تا با لباسهای نو وارد مكه شوند.
علی علیهالسلام كه برگشت به این عمل اعتراض كرد و آن را بی انضباطی دانست؛ زیرا نمی بایست قبل از اینكه از پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله كسب تكلیف شود تصمیمی درباره ی حلّه ها گرفته شود، و در حقیقت از نظر علی علیه السلام این كار نوعی تصرف در #بیت_المال بود بدون اطلاع و اجازه ی پیشوای مسلمین.
از این رو علی علیه السلام دستور داد حلّه ها را از تن خود بكَنند و آنها را در جایگاه مخصوص قرار داد كه تحویل پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله داده شود و آن حضرت خودشان درباره ی آنها تصمیم بگیرد.
لشكریان علی علیه السلام از این عمل ناراحت شدند. همینكه به حضور پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله رسیدند و رسول اكرم صلی الله علیه و آله احوال آنها را جویا شد، از خشونت علی علیه السلام در مورد حلّه ها شكایت كردند. پیغمبر اكرم صلی الله علیه و آله آنان را مخاطب ساخت و گفت:
یا اَیُّهَا النّاسُ! لا تَشْكوا عَلِیّاً فَوَاللّهِ اِنَّهُ لَأَخْشَنُ فی ذاتِ اللّهِ مِنْ اَنْ یُشْكی [2].
مردم! از علی شكوه نكنید كه به خدا سوگند او در راه خدا شدیدتر از این است كه كسی درباره ی وی شكایت كند.
علی در راه خدا از كسی ملاحظه نداشت بلكه اگر به كسی عنایت می ورزید و از كسی ملاحظه می كرد به خاطر خدا بود. قهراً این حالت دشمن ساز است و روحهای پر طمع و پر آرزو را رنجیده می كند و به درد می آورد.
در میان اصحاب پیغمبر هیچ كَس مانند علی علیهالسلام دوستانی فداكار نداشت، همچنانكه هیچ كَس مانند او دشمنانی اینچنین جسور و خطرناك نداشت.
مردی بود كه حتی بعد از مرگ، جنازه اش مورد هجوم دشمنان واقع گشت. او خود از این جریان آگاه بود و آن را پیش بینی می كرد و لذا وصیت كرد كه قبرش مخفی باشد و جز فرزندانش دیگران ندانند. تا آنكه حدود یك قرن گذشت و دولت امویان منقرض گشت، خوارج نیز منقرض شدند و یا سخت ناتوان گشتند، كینه ها و كینه توزی ها كم شد و به دست امام صادق علیه السلام تربت مقدسش اعلان گشت.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] مائده/54.
[2] سیره ی ابن هشام، ج /4ص 250.
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
ناكثین و قاسطین و مارقین
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
علی علیهالسلام در دوران خلافتش سه دسته را از خود طرد كرد و با آنان به پیكار برخاست:
اصحاب جمل كه خود آنان را «ناكثین» نامید و اصحاب صفّین كه آنها را «قاسطین» خواند و اصحاب نهروان یعنی خوارج كه خود آنها را «مارقین» می خواند [1]:
فَلَمّا نَهَضْتُ بِالْاَمْرِ نَكَثَتْ طائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ اُخْری وَ قَسَطَ اخَرونَ [2].
پس چون به امر خلافت قیام كردم، طایفه ای نقض بیعت كردند، جمعیتی از دین بیرون رفتند، جمعیتی از اول سركشی و طغیان كردند.
ناكثین از لحاظ روحیه، پول پرستان بودند؛ صاحبان مطامع و طرفدار تبعیض.
سخنان او درباره ی عدل و مساوات بیشتر متوجه این جمعیت است.
اما روح قاسطین روح سیاست و تقلّب و #نفاق بود. آنها می كوشیدند تا زمام حكومت را در دست گیرند و بنیان حكومت و زمامداری علی علیهالسلام را در هم فرو ریزند.
عده ای پیشنهاد كردند با آنها كنار آید و تا حدودی مطامعشان را تأمین كند. او نمی پذیرفت؛ زیرا كه او اهل این حرفها نبود. او آمده بود كه با ظلم مبارزه كند نه آنكه ظلم را امضا كند. و از طرفی معاویه و تیپ او با اساس حكومت علی علیهالسلام مخالف بودند.
آنها می خواستند كه خود مسند خلافت اسلامی را اشغال كنند، و در حقیقت جنگ علی علیهالسلام با آنها جنگ با نفاق و دورویی بود.
دسته ی سوم كه مارقین هستند روحشان روح عصبیتهای ناروا و خشكه مقدسی ها و جهالتهای خطرناك بود.
علی علیهالسلام نسبت به همه ی اینها دافعه ای نیرومند و حالتی آشتی ناپذیر داشت.
یكی از مظاهر جامعیت و انسان كامل بودن علی علیهالسلام این است كه در مقام اثبات و عمل، با فرقه های گوناگون و انحرافات مختلف روبرو شده است و با همه مبارزه كرده است.
گاهی او را در صحنه ی مبارزه با پول پرست ها و دنیاپرستان متجمّل می بینیم، گاهی هم در صحنه ی مبارزه با سیاست پیشه های ده رو 🎭 و صد رو، گاهی با مقدس نماهای جاهل و منحرف.
بحث خود را معطوف می داریم به دسته ی اخیر یعنی خوارج.
اینها ولو اینكه منقرض شده اند؛ اما تاریخچه ای آموزنده و عبرت انگیز دارند.
افكارشان در میان سایر مسلمین ریشه دوانیده و در نتیجه در تمام طول این چهارده قرن با اینكه اشخاص و افرادشان و حتی نامشان از میان رفته است ولی روحشان در كالبد مقدس نماها همواره وجود داشته و دارد و مزاحمی سخت برای پیشرفت #اسلام و مسلمین به شمار می رود.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] و قبل از آن حضرت، پیغمبر آنان را به این نامها نامید كه به وی گفت: «سَتُقاتِلُ بَعْدِیَ النّاكِثینَ وَ الْقاسِطینَ وَ الْمارِقینَ» پس از من با ناكثین و قاسطین و مارقین مقاتله خواهی كرد. این روایت را ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه ، ج 1 / ص 201 نقل می كند و می گوید: این روایت یكی از دلایل نبوت حضرت ختمی مرتبت است؛ زیرا كه اخباری صریح است از آینده و غیب كه هیچ گونه تأویل و اجمالی در آن راه ندارد.
[2] نهج البلاغه ، خطبه ی شقشقیه (3) .
╭═══════๛- - - ┅┅╮
│📳 @Mabaheeth
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
⎚ #جاذبه_دافعه |
╭ ─━─━─• · · · · · ·
⎚ پیدایش خوارج
ـــــــ ــ ـــ ـ ـــ ـــ ـــ ــ ـ ــ ــ ـــ ـ ـ
خوارج یعنی شورشیان.
این واژه از «خروج» [1] به معنای سركشی و طغیان گرفته شده است. پیدایش آنان در جریان حكمیت است.
در جنگ صفّین در آخرین روزی كه جنگ داشت به نفع علی علیهالسلام خاتمه می یافت، معاویه با مشورت عمروعاص دست به یك نیرنگ ماهرانه ای زد. او دید تمام فعالیتها و رنجهایش بی نتیجه ماند و با شكست یك قدم بیشتر فاصله ندارد. فكر كرد كه جز با اشتباهكاری راه به نجات نمی یابد. دستور داد قرآنها را بر سر نیزه ها بلند كنند كه مردم! ما اهل قبله و قرآنیم، بیایید آن را در بین خویش حَكَم قرار دهیم.
این سخن تازه ای نبود كه آنها ابتكار كرده باشند، همان حرفی است كه قبلاً علی علیهالسلام گفته بود و تسلیم نشدند و اكنون هم تسلیم نشده اند. بهانه ای است تا راه نجات یابند و از شكست قطعی، خود را برهانند.
علی علیهالسلام فریاد برآورد: بزنید آنها را! اینها صفحه و كاغذ قرآن را بهانه كرده، می خواهند در پناه لفظ و كتابت قرآن خودشان را حفظ كنند و بعد به همان روش ضد قرآنی خود ادامه دهند. كاغذ و جلد قرآن در مقابل حقیقت آن، ارزش و احترامی ندارد. حقیقت و جلوه ی راستین قرآن منم. اینها كاغذ و خط را دستاویز كرده اند تا حقیقت و معنی را نابود سازند.
عده ای از نادانها و مقدس نماهای بی تشخیص كه جمعیت كثیری را تشكیل می دادند، با یكدیگر اشاره كردند كه علی چه می گوید؟
فریاد برآوردند كه با قرآن بجنگیم؟! جنگ ما به خاطر احیای قرآن است. آنها هم كه خود تسلیم قرآن اند، پس دیگر جنگ چرا؟
علی علیهالسلام گفت: من نیز می گویم به خاطر قرآن بجنگید؛ اما اینها با قرآن سر و كار ندارند، لفظ و كتابت قرآن را وسیله ی حفظ جان خود قرار داده اند.
در فقه اسلامی در «كتاب الجهاد» مسأله ای است تحت عنوان «تَتَرُّس كفار به مسلمین».
مسأله این است كه اگر دشمنان اسلام در حالی كه با مسلمین در حال جنگند عده ای از اسرای مسلمان را در مقدّم جبهه سپر خویش قرار دهند و خود در پشت این جبهه مشغول فعالیت و پیشروی باشند به طوری كه سپاه اسلام اگر بخواهد از خود دفاع كند و یا به آنها حمله كند و جلو پیشروی آنها را بگیرد چاره ای نیست جز اینكه برادران مسلمان خود را كه سپر واقع شده اند نیز به حكم ضرورت از میان بردارد، یعنی دسترسی به دشمن ستیزه گر و مهاجم امكان پذیر نیست جز با كشتن مسلمانان؛ در اینجا قتل مسلم به خاطر مصالح عالیه ی اسلام و به خاطر حفظ جان بقیه ی مسلمین در قانون اسلام تجویز شده است. آنها نیز در حقیقت سرباز اسلامند و در راه خدا شهید شده اند، منتها باید خونبهای 🩸 آنان را به بازماندگانشان از بودجه ی اسلامی بپردازند[2] و این تنها از خصایص فقه اسلامی نیست بلكه در قوانین نظامی و جنگی جهان یك قانون مسلّم است كه اگر دشمن خواست از نیروهای داخلی استفاده كند، آن نیرو را نابود می كنند تا به دشمن دست یابند و وی را به عقب برانند.
در صورتی كه مسلمان و موجود زنده ای را اسلام می گوید بزن تا پیروزی اسلام به دست آید، كاغذ و جلد كه دیگر جای سخن نباید قرار گیرد.
كاغذ و كتابت احترامش به خاطر معنی و محتواست. امروز جنگ به خاطر محتوای قرآن است.
اینها كاغذ را وسیله قرار داده اند تا معنی و محتوای قرآن را از بین ببرند.
اما نادانی و بی خبری همچون پرده ای سیاه جلو چشم عقلشان را گرفت و از حقیقت بازشان داشت.
گفتند: ما علاوه بر اینكه با قرآن نمی جنگیم، جنگ با قرآن خود منكری است و باید برای نهی از آن بكوشیم و با كسانی كه با قرآن می جنگند بجنگیم.
تا پیروزی نهایی ساعتی بیش نمانده بود.
مالك اشتر كه افسری رشید و فداكار و از جان گذشته بود، همچنان می رفت تا خیمه ی فرماندهی معاویه را سرنگون كند و راه اسلام را از خارها پاك نماید.
در همین وقت این گروه به علی علیهالسلام فشار آوردند كه ما از پشت حمله می كنیم. هرچه علی علیهالسلام اصرار می كرد، آنها بر انكارشان می افزودند و بیشتر لجاجت می كردند.
علی علیهالسلام برای مالك پیغام فرستاد: جنگ را متوقف كن و خود از صحنه برگرد.
او به پیام علی علیهالسلام جواب داد كه اگر چند لحظه ای را اجازتم دهی، جنگ به پایان رسیده و دشمن نیز نابود گشته است. شمشیرها را كشیدند كه یا قطعه قطعه ات می كنیم یا بگو برگردد. باز به دنبالش فرستاد كه اگر می خواهی علی علیهالسلام را زنده ببینی، جنگ را متوقف كن و خود برگرد.
او برگشت و دشمن 😈 شادمان كه نیرنگش خوب كارگر افتاد.
جنگ متوقف شد تا قرآن را حاكم قرار دهند، مجلس حكمیت تشكیل شود و حَكَمهای دو طرف بر آنچه در قرآن و سنت، اتفاقی طرفین است حكومت كنند و خصومتها را پایان دهند و یا اختلافی را بر اختلافات بیفزایند و آنچنان را آنچنانتر كنند.
علی علیهالسلام گفت: آنها حَكم خود را تعیین كنند تا ما نیز حكم خویش را تعیین كنیم.
آنها بدون كوچكترین اختلافی با اتفاق نظر عمرو عاص، عصاره ی نیرنگها را انتخاب كردند.
علی علیهالسلام، عبد اللّه بن عبّاس سیاستمدار و یا مالك اشتر، مرد فداكار و روشن بین باایمان را پیشنهاد كرد و یا مردی از آن قبیل را؛ اما آن احمقها به دنبال همجنس خویش می گشتند و مردی چون ابوموسی را كه مردی بی تدبیر بود و با علی علیه السلام میانه ی خوبی نداشت انتخاب كردند. هرچه علی علیهالسلام و دوستان او خواستند این مردم را روشن كنند كه ابوموسی مرد این كار نیست و شایستگی این مقام را ندارد، گفتند:
غیر او را ما موافقت نكنیم.
گفت: حالا كه اینچنین است، هرچه می خواهید بكنید.
بالأخره او را به عنوان حكم از طرف علی علیهالسلام و اصحابش به مجلس حكمیت فرستادند.
پس از ماهها مشورت، عمرو عاص به ابوموسی گفت: بهتر این است كه به خاطر مصالح مسلمین نه علی باشد و نه معاویه، سومی را انتخاب كنیم و آن جز عبد اللّه بن عمر، داماد تو، دیگری نیست. ابوموسی گفت: راست گفتی، اكنون تكلیف چیست؟
گفت: تو علی را از خلافت خلع می كنی، من هم معاویه را. بعد مسلمین می روند یك فرد شایسته ای را كه حتماً عبد اللّه بن عمر است انتخاب می كنند و ریشه ی فتنه ها كنده می شود.
🤝 بر این مطلب توافق كردند و اعلام كردند كه مردم جمع شوند برای استماع نتایج حكمیت.
مردم اجتماع كردند.
ابوموسی رو كرد به عمرو عاص كه بفرمایید منبر و نظریه ی خویش را اعلام دارید.
عمرو عاص گفت: من؟! تو مرد ریش سفید🎅🏼 محترم از صحابه ی پیغمبر؛ حاشا كه من چنین جسارتی را بكنم و پیش از تو سخنی بگویم.
ابوموسی از جا حركت كرد و بر منبر قرار گرفت.
اكنون دلها می تپد، چشمها خیره گشته و نفسها در سینه ها بند آمده است. همگان در انتظار كه نتیجه چیست؟
او به سخن درآمد كه ما پس از مشورت، صلاح امت را در آن دیدیم كه نه علی باشد و نه معاویه، دیگر مسلمین خود می دانند هر كه را خواسته انتخاب كنند، و انگشترش را از انگشت دست راست بیرون آورد و گفت: من علی را از خلافت خلع كردم همچنانكه این انگشتر را از انگشت بیرون آوردم.
این را گفت و از منبر به زیر آمد.
عمرو عاص حركت كرد و بر منبر نشست و گفت: سخنان ابوموسی را شنیدید كه علی را از خلافت خلع كرد و من نیز او را از خلافت خلع می كنم همچنانكه ابوموسی كرد، و انگشترش را از دست راست بیرون آورد و سپس انگشترش را به دست چپ كرد و گفت: معاویه را به خلافت نصب می كنم همچنانكه انگشترم را در انگشت كردم. این را گفت و از منبر فرود آمد.
مجلس آشوب شد.
مردم به ابوموسی حمله بردند و بعضی با تازیانه بر وی شوریدند. او به مكه فرار كرد و عمرو عاص نیز به شام رفت.
خوارج كه به وجودآورنده ی این جریان بودند، رسوایی حكمیت را با چشم دیدند و به اشتباه خود پی بردند؛ اما نمی فهمیدند اشتباه در كجا بوده است.
نمی گفتند خطای ما در این بود كه تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف كردیم، و هم نمی گفتند كه پس از قرار حكمیت، در انتخاب «داور» خطأ كردیم كه ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلكه می گفتند: اینكه دو نفر انسان را در دین خدا حكم و داور قرار دادیم خلاف شرع و كفر بود، حاكم منحصراً خداست نه انسانها.
آمدند پیش علی كه نفهمیدیم و تن به حكمیت دادیم؛ هم تو كافر گشتی و هم ما؛ ما توبه كردیم، تو هم توبه كن.
مصیبت تجدید و مضاعف شد.🤦🏻
علی گفت: توبه به هر حال خوب است، «اَسْتَغْفِرُ اللّهَ مِنْ كُلِّ ذَنْبٍ» ما همواره از هر گناهی استغفار می كنیم.
گفتند: این كافی نیست، بلكه باید اعتراف كنی كه «حكمیت» گناه بوده و از این گناه توبه كنی.
گفت: آخر من مسأله ی تحكیم را به وجود نیاوردم؛ خودتان به وجود آوردید و نتیجه اش را نیز دیدید، و از طرفی دیگر چیزی كه در اسلام مشروع است چگونه آن را گناه قلمداد كنم و گناهی كه مرتكب نشده ام به آن اعتراف كنم؟!
از اینجا به عنوان یك فرقه ی مذهبی دست به فعالیت زدند.
در ابتدا یك فرقه ی یاغی و سركش بودند و به همین جهت «خوارج» نامیده شدند ولی كم كم برای خود اصول عقایدی تنظیم كردند و حزبی كه در ابتدا فقط رنگ سیاست داشت، تدریجاً به صورت یك فرقه ی مذهبی درآمد و رنگ مذهب به خود گرفت.
خوارج بعدها به عنوان طرفداران یك مذهب، دست به فعالیتهای تبلیغی حادّی زدند. كم كم به فكر افتادند كه به خیال خود ریشه ی مفاسد دنیای اسلام را كشف كنند. به این نتیجه رسیدند كه عثمان و علی و معاویه همه بر خطأ و گناهكارند و ما باید با مفاسدی كه به وجود آمده مبارزه كنیم، امر به معروف و نهی از منكر نماییم. لهذا مذهب خوارج تحت عنوان وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر به وجود آمد.
وظیفه ی امر به معروف و نهی از منكر قبل از هر چیز دو شرط اساسی دارد:
یكی بصیرت در دین
و دیگری بصیرت در عمل.
#بصیرت در دین- همچنانكه در روایت آمده است- اگر نباشد زیان این كار از سودش بیشتر است.
و اما بصیرت در عمل لازمه ی دو شرطی است كه در فقه از آنها به «احتمال تأثیر» و «عدم ترتّب مفسده» تعبیر شده است و مآل آن به دخالت دادن منطق است در این دو تكلیف [3]
خوارج نه بصیرت دینی داشتند و نه بصیرت عملی. مردمی نادان و فاقد بصیرت بودند بلكه اساساً منكر بصیرت در عمل بودند؛ زیرا این تكلیف را امری تعبدی می دانستند و مدعی بودند باید با چشم بسته انجام داد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] كلمه ی «خروج» اگر به «علی » متعدی شود دو معنای نزدیك به یكدیگر دارد: یكی در مقام پیكار و جنگ برآمدن و دیگری تمرّد و عصیان و شورش. «خَرَجَ فُلانٌ عَلی فُلانٍ: بَرَزَ لِقِتالِهِ. وَ خَرَجَتِ الرَّعِیَّةُ عَلَی الْمَلِكِ: تَمَرَّدَتْ» ( المنجد ) .
كلمه ی «خوارج» كه معادل فارسی آن «شورشیان» است، از «خروج» به معنای دوم گرفته شده است. این جمعیت را از آن نظر «خوارج» گفتند كه از فرمان علی تمرّد كردند و علیه او شوریدند و چون تمرّد خود را بر یك عقیده و مسلك مذهبی مبتنی كردند، نحله ای شدند و این اسم به آنها اختصاص یافت و لذا به سایر كسانی كه بعد از آنها قیام كردند و بر حاكم وقت طغیان نمودند «خارجی» گفته نشد. اگر اینها مكتب و عقیده ی خاصی نمی داشتند مثل سایر یاغیهای دوره های بعد بودند ولی اینها عقایدی داشتند و بعدها خود این عقاید موضوعیت پیدا كرد. اگرچه هیچ وقت موفق نشدند حكومتی تشكیل دهند؛ اما موفق شدند فقه و ادبی برای خود به وجود بیاورند (به ضحی الاسلام، ج 3 / ص 340- 347، طبع ششم مراجعه شود) .
اشخاصی بودند كه هرگز اتفاق نیفتاد كه خروج كنند ولی بر عقیده ی خوارج بودند. مثل آنچه در باره ی عَمْرو بن عُبَیْد و بعضی دیگر از معتزله گفته می شود. افرادی از معتزله كه در عقیده ی امر به معروف و نهی از منكر و یا در مسأله ی مخلّد بودن مرتكب كبیره با خوارج همفكر بوده اند، درباره شان گفته می شود: «وَ كانَ یَری رَأْیَ الْخَوارج» یعنی همچون خوارج می اندیشد.
حتی بعضی از زنها بوده اند كه عقیده ی خارجی داشته اند. در كامل مبرد، ج 2 / ص 154 داستان زنی را نقل می كند كه عقیده ی خارجی داشته است.
بنابراین بین مفهوم لغوی كلمه و مفهوم اصطلاحی آن عموم من وجه است.
[2] لمعه ج 1، كتاب الجهاد، فصل اول؛ و شرایع، كتاب الجهاد.
[3] یعنی #امر_به_معروف و #نهی_از_منكر برای این است كه «معروف» رواج گیرد و «منكر» محو شود. پس در جایی باید امر به معروف كرد و نهی از منكر نمود كه احتمال ترتب این اثر در بین باشد. اگر می دانیم كه قطعاً بی اثر است دیگر وجوب چرا؟
و دیگر اینكه اصل تشریع این عمل برای این است كه مصلحتی انجام گیرد. قهراً در جایی باید صورت بگیرد كه مفسده ی بالاتری بر آن مترتب نشود. لازمه ی این دو شرط #بصیرت در عمل است. آدمی كه بصیرت در عمل را فاقد است نمی تواند پیش بینی كند كه آیا اثری بر این كار مترتب هست یا نیست و آیا مفسده ی بالاتری را در بر دارد یا ندارد؟ این است كه امر به معروف های جاهلانه همان طوری كه در حدیث است افسادش بیش از اصلاح است.
در سایر تكالیف گفته نشده كه شرطش احتمال ترتب فایده است و اگر احتمال اثر دارد باید انجام داد و اگر احتمال اثر ندارد نباید انجام داد و حال آنكه در هر تكلیفی، فایده و مصلحتی منظور است؛ اما تشخیص آن مصلحتها بر عهده ی مردم گذاشته نشده است. درباره ی نماز گفته نشده اگر دیدی به حالت مفید است بخوان و اگر دیدی مفید نیست نخوان.
در روزه هم گفته نشده اگر احتمال می دهی فایده دارد بگیر و اگر احتمال نمی دهی نگیر. در روزه گفته شده اگر دیدی به حالت مضر است نگیر.
همچنین در حج یا زكات یا جهاد اینچنین قید نشده است؛ اما در باب امر به معروف و نهی از منكر این قید هست كه باید دید چه اثر و چه عكس العملی دارد و آیا این عمل در جهت صلاح اسلام و مسلمین است یا نه؛ یعنی تشخیص مصلحت بر عهده ی خود عاملان اجراست.
در این تكلیف هر كسی حق دارد بلكه واجب است كه منطق و عقل و بصیرت در عمل و توجه به فایده را دخالت دهد، و این عمل تعبدی صرف نیست (رجوع شود به گفتار ماه ، جلد اول، سخنرانی امر به معروف و نهی از منكر) .
این شرط كه إعمال بصیرت در امر به معروف و نهی از منكر واجب است، مورد اتفاق جمیع فرق اسلامی است به استثنای خوارج. آنها روی همان جُمود و خشكی و تعصب خاصی كه داشتند می گفتند امر به معروف و نهی از منكر تعبد محض است، شرط احتمال اثر و عدم ترتب مفسده ندارد، نباید نشست در اطرافش حساب كرد. طبق همین عقیده با علم به اینكه كشته می شوند و خونشان هدر می رود و با علم به اینكه هیچ اثر مفیدی بر قیامشان مترتب نیست، قیام می كردند و یا ترور می كردند.
│📚 @ghararemotalee
╰๛- - - - -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #ببینید | در او ذوب شوید همانگونه که او در اسلام ذوب شد
چه زیبا و حق گفت شهید صدر رحمت الله علیه
#لبیک_یا_خامنه_ای
#امام_خامنه_ای مدظله العالی
╭────๛- - - - - ┅╮
│📱 @Mabaheeth
╰───────────