eitaa logo
🌱گیومهــ🌱
6.2هزار دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
273 ویدیو
4 فایل
•|﷽| -با‌دست‌خالی‌خریدار‌دلبرم.. -از هرچه که هست باید منقطع شویم، باید برایِ او شَویم.. کپی؟آزاد🙂
مشاهده در ایتا
دانلود
#ᖘᥲɾ੮1 " رمان 🌱🫀" (آیسو) قلمو رو توی رنگ بنفش فرو کردم و روی بوم شروع به رنگ آمیزی کردم، تا صبح باید طرحم رو کامل کنم... بعد از یک ساعت متوالی کنار کشیدم و به منظره از دریا که کشیدم خیره شدم. گردنم خشک شده بود، کش و قوسی به کمرم دادم و دوباره به تابلو خیره شدم. زیاد جالب نشده بود و از طرحم راضی نبودم، مطمعنم استاد باز جای اشکال براش پیدا می کنه. هنوز کلی راه دارم تا یه هنرمند حرفه ای بشم! ناراحت لباسای رنگیم رو عوض کردم توی سبد انداختم. گوشیم رو برداشتم که تقه ای به درب خورد. - بله؟ مامان وارد اتاق شد. - آیسو، یک ساعت دیگه زن عمو آرتام و دخترش زهرا میرسن، لباسات رو عوض کن بیا پایین. کلافه دستی لای موهام کشیدم، باز زهرا! اصلا ازش خوشم نمیاد. - مامان خیلی خستم، واقعا حوصله زهرا رو ندارم. - آیسو این چه حرفیه؟ زهرا دختر عموته. اخمی کردم. - باشه، من ازش خوشم نمیاد. کنارم نشست و دستمو فشرد. - هنوز به خاطر قضیه آراز و زهرا ناراحتی؟ اخمام بیشتر تو هم رفت. - چه ربطی داره مامان، قضیه آراز خیلی وقته که برام تموم شده. - ولی چشمات اینو نمیگن. از جام بلند شدم. - وای مامان بسه، خوابم میاد، زن عمو هم اومد بگو سرش درد می کرد خوابیده. ᝰ@giioomeh🔗
#ᖘᥲɾ੮2 " 🌱🫀 مامان نگاه تندی بهم انداخت و از اتاق بیرون زد. روی تخت دراز کشیدم و به سقف زل زدم، چقدر دلم برای یاکان تنگ شده، بی معرفت زنگی هم نمیزنه. تو لیست شماره ها رفتم و شمارش رو گرفتم. بعد از کلی بوق که دیگه داشتم نا امید می شدم، که صدای مردونه اش توی گوشم پیچید. - سلام خواهر گرامی. - سلام داداش گلم، خوبی؟ - شکرخوبم، تو چطوری؟ دیگه زنگی هم بهم نمیزنی؟ عه عه مثل اینکه من ازش دلخور بودم. - مرسی خوبم، دقیقا عین حرفتو من میخواستم بگم. خنده ای کرد. - دیگه من زودتر گفتم. پاهامو جمع کردم و به تخت خوابم تکیه زدم. - اونور بدون ما خوش میگذره؟ - اره چه جورم، دیگه غرغرای مامان، جیغ جیغای تو رو مخم نیست. دندون قروچه ای کردم. - عه اینجوریاس؟ میخوای صدای ظبط شدتو نشون مامان بدم؟ - می دونم که همچین کاری نمی کنی. خندیدم که گفت: - چه خبر از عمو اینا؟ - خوبن خداراشکر. بعد هم دلخور ادامه دادم. - زهرا و زن عمو امروز مهمونمون ولی من خودمو به خواب میرنم - عه چرا؟ - یادت نمیاد زهرا و آراز چه بلایی سرم اوردن؟ زحمت چند ماه منو به گند زدن. خنده ای کرد که حرصی گفتم: - اره بخند، فقط من جلوی جمع ضایع شدم. یهو جدی شد. - من پام به رشت برسه، میدونم با آراز و زهرا چیکار کنم. ادامه در پارت بعدی👇@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. شب‌‌کنارِبالشم‌‌مویِ‌شما‌‌جامانده‌بود ؛ تارِ‌مویی‌‌ازسرت‌کم‌‌شد،خد‌امرگم‌دهد.🌱 🫀 ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「بِســـم‌ِرَب‌ِّاُـو❥︎」
. شعر امروز ، همین یک حرف است صبح و خورشید و دو چشمان شما.....!! 🌱 ♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌  ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. تـــــــــــــــــــــــــو چہ نزدیکی با من ببین چگونہ از قلبم سَر می‌روے و از چشمم فرو می‌ریزے...!!!🌱 @giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. طُ را شبیه شب دوست دارم🌜 یکنواخت،یکرنگ،بی صدا،تنها و بی انتها🖇 ᝰ@giioomeh🔗
. Bu Dünya Seninle Güzel! اين دُنيا با تو جاىِ قَشنگیه!🌈 ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌱🫀 گر بنا باشد دلـم را جز تو آبادش کند این دل ویران همان ویران بماند بهتر است...! ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
#ᖘᥲɾ੮2 " #عمـق‌ِ‌دَریـٰاے‌چشمــٰآنت🌱🫀 مامان نگاه تندی بهم انداخت و از اتاق بیرون زد. روی تخت دراز
. #ᖘᥲɾ੮3 " 🌱🫀" - کی میای؟ دلم برات خیلی تنگ شده! چی میشه یه ترم تابستون برنداری؟ به خدا دیر یا زود وکیل می شی! خنده ای کرد و گفت: - تو همونی نبودی که میگفتی برو، تا همه چیزمو صاحب بشی؟ چی شده که الان میخوای برگردم؟ - حوصلم سر رفته دل میخواد یکی رو اذیت کنم. قه قه اش هوا رفت. - باشه، من که دلم نمیاد به تو نه بگم یه کاریش می کنم! ولی آیسو یه گندی زدم جرات نمی کنم اونورا آفتابی بشم. هینی کشیدم. - خاک برسرم چی کار کردی داداش؟ چند ثانیه سکوت کرد. - ذهن منحرفتو درست کن، اونی که فکر می کنی نیست. بی صبرانه لب زدم. - عه یاکان بگو چی کار کردی؟ - خال...کوبی، مامان بفهمه پوست سرمو می کنه. دستمو روی دهنم گذاشتم و آروم گفتم: - ای وای، قیمه قیمه ات می کنه، میگه اونجا رفتی درس بخونی یا از این غلطا بکنی! - والا موندم برگردم، یا تهران بمونم. گوشی رو با اون دستم جا به جا کردم. - دیر یا زود که میفهمه؟ تا کی میخوای تهران بمونی؟ پس بگو چرا تماس تصویری نمیگیری! حالا کجاتو خال...کوبی کردی؟ - دست، سینه و گردنم. - یه دعوا درست حسابی تو راهه، عکستو برام بفرست، ببینم چه شکلی شدی! - فقط حواست باشه مامان نبینه. - حواسم هست، فقط قبل از اینکه بیای حتما منو در جریان بزار تا با وسایل آرایشیم خودمو بهت برسونم. - مگه عروسم؟ خنده ای کردم. - نه، میخوام این چند روزی که اینجایی با گریم پنهانش کنم. - باشه حالا ببینم چی میشه، کاری نداری؟ - نه عزیزم، مراقب خودت باش. - تو هم همینطور. ᝰ@giioomeh🔗
🌱گیومهــ🌱
. #ᖘᥲɾ੮3 " #عمـق‌ِ‌‌دَریـٰاے‌چشمــٰآنت🌱🫀" - کی میای؟ دلم برات خیلی تنگ شده! چی میشه یه ترم تابستون
. #ᖘᥲɾ੮4 " 🌱🫀" چشمام رو روی هم گذاشتمو پتو رو تا بالای سرم کشیدم که کم کم چشمام سنگین شدن. ... با حس بالا و پایین رفتن تخت اخمام تو هم رفت، خوابم خیلی سبک بود. با دستی که روی موهام نشست آروم لای چشمام رو باز کردم که با دیدن زهرا حرصی لبم رو به دندون گرفت. سریع تو جام نشستم و به تابلویی که چهار روز روش کار می کردم خیره شدم، خداراشکر سالم بود! نگاهم به سمت زهرا برگشت. - دقیقا تو اتاق من چی کار می کنی؟ لب برچیده گفت: - آیسو دلم برات تنگ شده بود خب؟ - برو بیرون من تنگ نشده، دوست ندارم ببینمت. - من که معذرت خواهی کردم. نیشخندی زدم. - با معذرت خواهی تو هیچی درست نشد. خواست چیزی بگه که با تقه ای که به در خورد نگاهم رو ازش گرفت ولی میدونستم دلخور بهم خیره شده. - بله؟ - میتونم بیام تو؟ - اره بابا. درب آروم باز شد و بابا داخل اومد، با دیدن زهرا لب خندی زد. - سلام زهرا خانم، عزیز دل عمو. زهرا از جاش بلند شد و به سمت بابا رفت. - سلام عمو آریو. به همدیگه دست دادن که زهرا گفت: - عمو من برم، آیسو خسته است. دلخور دستی تکون داد. - خداحافظ آیسو. مهلش ندادم که بابا قضیه رو فهمید. - کار خودتو کردی؟ - آخه بابا تو بودی فراموش می کردی؟ کنارم روی تخت نشست. - نه فراموش نمی کردم ولی چون خانوادمم می بخشیدم. پاهام رو توی هم جمع کردم. - ولی من جلوی همه بچه های دانشگاه تحقیر شدم، این به کنار من دو ماه تمام وقتم رو روی این طراحی ها گذاشتم بعد با یه چالش مسخره ای که این دونفر راه انداختن تمام زحمتام به باد رفت. ادامه در پارت بعدی👇@giioomeh🔗
. به رویم چشم می‌بندی، جهان تاریک می‌گردد.. نگاهت را دریغ از من مکن ای ماهِ بی‌رحمم!🌱🫀 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
「بِســـم‌ِرَب‌ِّاُـو❥︎」
. ڪاش صبح ِ هر روزِ من از عطرِ حضورت پُـر بود  ..!🌱 ♥️ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. در قلبم کسی را پنهان کرده ام... که شنیدن صدایش،طرز نگاه کردنش، حتی راه رفتنش را خیلی دوست دارم! و او شاید نداند که شیرین ترین میوه ممنوعه ی جهانِ من است...🌱♥️ ‌ ᝰ@giioomeh🔗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. اونجا که حسین پناهی میگه: یک روز من سکوت خواهم کرد و تو؛آن روز برای اولین بار مفهوم "دیر شدن" را خواهی فهمید...🌱 @giioomeh🔗
. برون نمی رود از خاطرَم، خیالِ وصالت اگر چه نیست وصالی، ولی خوشم به خیالَت...🌱♥️ @giioomeh🔗