eitaa logo
گلچین شعر
13.8هزار دنبال‌کننده
748 عکس
260 ویدیو
10 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
ای باغچه ی یاسَمَنم صبح بخیر گنجشکَکِ در ناروَنم صبح بخیر لُر ،کُرد ،بلوچ، مازَنی ،ترکمنی ای مردم خوب وطنم صبح بخیر @golchine_sher
بگذار پای عشق بمانم از این به بعد دل را به صاحبش برسانم از این به بعد یک عمر پای عقل نشستم ولی مخواه خود را به نیستی بکشانم از این به بعد هر بار رازی از تو شنیدم دلم شکست بهتر که چیزی از تو ندانم از این به بعد وقتی که مثل قبل به من خیره نیستی حرف تو را چگونه بخوانم از این به بعد در جاده‌ای که مرگ در آن راهزن شده است بیهوده خویش را نَدَوانم از این به بعد ای غم به فکر غربت امروز من مباش لبریز عشق اوست جهانم از این به بعد @golchine_sher
همسایه ی آه و دختر پاییزم از دلهره ی نماندنت لبریزم خالی شده از نبودِ تو آغوشم از چشم به جایِ اشک خون میریزم @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
در باغ اگر که صحبت پیوند کاج نیست اهل رفاقت است، ولی اهل باج نیست در جمع منفعت طلبان هرکه بی ثمر شایسته ی نشستن بر تخت و تاج نیست کاجیم و اوج شهرت ما سبز بودن است اما نگاه کور شما را علاج نیست بی راهه رفته اید و به منزل نمی رسد صد کاروان شعر شما، تا سراج نیست تا ریزه خوار سفره ی اهل کرامتیم ما را به نان کنگره ها احتیاج نیست @golchine_sher
دلم شمع است و می سازد ، شبِ ویرانه را روشن برای جمعِ مشتاقان ، فضای خانه را روشن مگو مجنون چرا سر می گذارد دامنِ صحرا که جوشِ ناله خواهد کرد، دلِ دیوانه را روشن و مستانِ شبانگاهی ز تاریکی نمی ترسند چراغِ باده می سازد رهِ میخانه را روشن قدح نوشی به میخانه که رندان را کند سرمست دلِ شب چون چراغی می کند کاشانه را روشن و آن عشقی که مجنون را کشاند جانبِ صحرا به وقتِ شعله ور سازد ، همه ویرانه را روشن چو آن باده که افتاده ز جوششهای پی در پی زلالِ جلوه اش هر شب کند پیمانه را روشن می و میخانه را گر چه دو بار آورده ام ، اما به یک ساغر چو( شایق) می کنم میخانه را روشن @golchine_sher
گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست بسیار سر که در سر مِهر و وفا رَود @golchine_sher
جان من یک بار دیگر هم نگاهم کن برو برکه‌ای خشکیده‌ام لبریز ماهم کن برو پشت خواهم کرد بعد از تو به هر راهی که هست لااقل برگرد اینجا رو به راهم کن برو دین خود را باختم ، با این تمنا سوختم یک بغل را آخرین سهم گناهم کن برو شانه‌هایت را گرفتی از من اما لطف کن تکه ی پیراهنت را تکیه گاهم کن برو بارها هم گفته بودم دوستت دارم ولی گوش خود را خالی از هر اشتباهم کن برو @golchine_sher
این درد نبودنت اگر ناچیز است پس کاسه‌ی صبر ما چرا لبریز است؟ تو نیستی و بهار هم اینجا نیست بی‌تو همه فصل‌های ما پاییز است @golchine_sher
عاقبت طوفان‌الاقصی می‌شکافد نیل را می‌زند بر هم بساط قوم اسرائیل را تا سپاه بزدل شیطان بجنبد... آسمان، می‌دمد وادی به وادی صور اسرافیل را ابرهه با لشکری چون کاه غلتان روی خاک ابر هم می‌آورد بارانی از سجیل را بسته‌اند از پشت این کفتارها، جلادها دست شیطان و یزید و خولی و قابیل را.. کربلای غزه میدان بزرگ ابتلاست پا به قربانگاه دل بگذار و اسماعیل را... وه چه نزدیک است آن صبحی که دنیا بشنود در خبرها مژدۀ پایان اسرائیل را می‌رسد مولایمان از راه و می‌خواند بلند مسجدالاقصی دعای لحظۀ تحویل را @golchine_sher
دریــای پــر تلاطمــــم از بس ندیدمت در حســـرت تبسُّمــــم از بس ندیدمت در کوچه های بی کسی بی مقصدم هنوز در این غریبه گی گُمـــم از بس ندیدمت پشت سرم هزار ویک حرف است بعد تو زخمی ز حــرف مردمـم از بس ندیدمت تصــــویر آخـــر تو را هر روز می کشــم درگیــــرِ این تجسّمــــم از بس ندیدمت ابری تر از همیشــه ام بغضـــم سر آمده بــارانِ بـــی ترنُّمـــــم ، از بس ندیدمت بعــد از تو روزگار هـــم نامهـــربان شده محتــــاجِ یـک ترحُّمـــم از بس ندیدمت صــدها غــزل سروده ام در دفتر سکوت مــن شعــــرِ بـی تکلُّمــم از بس ندیدمت گفتـــی نیـــامده بهــــار ، از راه می رسی در بیــن فصــل ها گُمَـــم از بس ندیدمت @golchine_sher
دل نیست دلی که دست کس باید داد هرچند برای تو نفس باید داد گفتند دلت شکسته خوشحال شدم تاوان دل من است پس باید داد @golchine_sher
از من کشیدی دست علت را نمی دانم ای آنکه تا آخر به پایت باز می مانم رویای هر روز و شبم بودی چه شد حالا؟ کابوس ها بی تو چه می خواهند از جانم؟ دست از سرم بردار؛ را از تو شنیدم من؟ کُپ کرده ام، حال بدی دارم، پریشانم وا کردیَم از سر، چه راحت با همین جمله مانند برگِ از درخت افتاده، می مانم در زیر پایِ طعنه هایِ مردم کوچه افتاده ام، له می شوم، با درد، خندانم او حق ندارد جای من باشد، ولی خب هست من در حصارِ عشقِ بی فرجام، زندانم شرم از نگاه عاشقم کن لااقل بی رحم! نگذار دستت را بگیرد پیش چشمانم @golchine_sher
با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد احساس کرد از همه عالم جدا شده است در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت باز این چه شورش است که در جان واژه ها ست شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند دارد غروب فرشچیان گریه می کند با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید او را چنان فنای خدا بی ریا کشید حتی براش جای کفن بوریا کشید در خون کشید قافیه ها را ، حروف را از بس که گریه کرد تمام لهوف را اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت این بند را جدای همه روی نیزه ساخت "خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود" اوکهکشان روشن هفده ستاره بود خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن ... پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن ... خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن ... شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن ... در خلسه ای عمیق خودش بود و هیچ‌کس شاعر کنار دفترش افتاد از نفس @golchine_sher
هدایت شده از رباعیات نوروز
گلچینی از زیباترین اشعار تک بیتی و رباعی👌✨ Join-https://eitaa.com/joinchat/769065447Cf0875d1080
هدایت شده از رباعی_تک بیت
قلبم که شکسته با تو تعمیر شود با ناز دو چشم هات تسخیر شود دیدم که تو دست می دهی در دستم ایکاش که خواب هام تعبیر شود @robaiiyat_takbait
هم شامِ سیاه را به هم می زد صبح هم روز ِسپید را رقم می زد صبح از پشتِ هزار پشته ی تاریکی می آمد و پشت پا به غم می زد صبح! @golchine_sher
بگیر دست مرا و بگو سلام به عشق بیا که مانده فقط با تو چند گام به عشق! دوباره صبح و نفس در هوای دیدارت دوباره می دهم امروز هم پیام به عشق : سلام دختر پاییز! مهربان آذر! بسوز برگ تنم را در احترام به عشق! من و تو پنجره‌ هایی به زیر بارانیم نگاه ماست جداگانه هر کدام به عشق قرار بود شناسنامه مان عوض بشود به شوق لحظه‌ی تغییر نام به : عشق چگونه می شود از قلب خود جدات کنم؟ منی که باز رسیدم از انتقام به عشق! چقدر خاطره در شهر دارم از چشمت که می خورم سر هر کوچه‌ ای مدام‌ به عشق بپوش کفش دلم را، ضمانتش با من! که دارد این دل صد پاره ام دوام به عشق! @golchine_sher
گرچه رفتی، ز دلم حسرت روی تو نرفت، درِ اين خانه به اميد تو باز است هنوز... @golchine_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بغل کرده خورشید قاب تو را تمنا کند آفتابِ تو را زمانی بیاید که غوغا کنی ببیند زمین انقلاب تو را @golchine_sher
هستی‌ام رفت و دلم سوخت و خون شد جگرم باخبر باش که بعد از تو چه آمد به سرم در قضاوت همه حق را به تو دادند ولی نکته اینجاست که من رازنگه‌دارترم گرچه آزردی‌ام ای دوست محال است که من چون تو از دوست به بیگانه شکایت ببرم راه بر گریه من بسته غرورم، ای عشق کاش با تیغ تو بر خاک بیفتد سپرم من که یک عمر به حقم نرسیدم ای دوست! باشد ! از خیر رسیدن به تو هم می‌گذرم... @golchine_sher
کنار فضّه صمیمانه کار می‌کردی به کار کردن خود افتخار می‌کردی درخت‌های بهشتی به پایت افتادند همان شبی که هوای انار می‌کردی فقیر هرچه می‌آمد، اسیر برمی‌گشت تمام عالمیان را دچار می‌کردی دلیل خندۀ حیدر! چه شد که بعد پدر مدام گریۀ بی‌اختیار می‌کردی؟ چه شد محبت همسایه‌ها؟ دعایت را چه مادرانه به آن‌ها نثار می‌کردی! تمام مردم اگر کور و کر، علی دیده‌ست فدک فدک همه جا را بهار می‌کردی و شقشقیه به نهج‌البلاغه رو آورد شبی که پشت به این روزگار می‌کردی چقدر خانه مرتب شد آن شبِ آخر اگر مریض نبودی چکار می‌کردی؟ @golchine_sher
شبانه گوشه‌ی دفتر ترانه می‌بارم اجازه هست بگویم که دوستت دارم ؟ اجازه هست بگویم به خاطرم برگرد ؟ که دست از سر این خاطرات بردارم ... اجازه هست بگویم دوباره دلتنگم ؟ ببین که نزد تو زانو زدند اشعارم ... اجازه هست نگویم خدانگهدارت ؟ تو را همیشه کنار خودم نگه دارم ... اجازه هست نگویم ! خودت بفهمی زود زبانِ چشم مرا، چشم مستِ بیمارم ... "کمی به فکر تو باشم اگر جسارت نیست" مرا ببخش که شب بی اجازه بیدارم ... @golchine_sher
نه زاهد می شود هر آدمی با جای مُهرِ روی پیشانی نه دائم سد خورشید است ابر روز های سرد بارانی مچِ سفت صدف وا می شود معلوم خواهد شد چه چیزی را به جان می پرورد در بطن خود از چشم خلق الله پنهانی نفوذی آدمی از جنس ما و درد های مشترک دارد شکایت دارد از فقر و فلاکتهای زنهای خیابانی خودی در ظاهر اما ناخدای کشتی دزدان دریایی نه سرباز وطن یک مهره ی شیطان برای خلق ویرانی نفوذی می تواند خادم و خدمتگزار مهربان باشد نفوذی انجمن دار است گاهی در لباس پاک روحانی نفوذی می تواند دکتر و سرهنگ و شاعر باشد و گاهی نفوذی عارف و علامه ی دهر است و استاد سخندانی نفوذی داور و بازیگر و در هر لباسی فتنه انگیز است نفوذی می تواند یک بسیجی باشد و در نفرت افشانی نفوذیها فراوانند این ایام ،باید با بصیرت بود گرفتاریم در یک کشتی آشفته در دریای طوفانی فرج در پیش،ساحل روبرو،با ناخدایی از تبار نور مسیر ما نخواهد شد عوض در التهاب هیچ بحرانی کسی از راه خواهد آمد و کاخ ستم ویرانه خواهد شد و خواهد رفت از کل جهان با مَقدَمش درد و پریشانی @golchine_sher