عشق دردی است که افتاده به جانم ، چه کنم؟
چاره ای نیست که بیچاره از آنم، چه کنم؟
آبرویی است مرا پیشکش مقدم غم
اشک اگر در قدم غم نچکانم، چه کنم؟
چشم امّید به خویش است و بیابان در پیش
عطشم را به سرابی نرسانم، چه کنم؟
هر نفس موج بلا می برد از جای مرا
تن ز گرداب به ساحل نکشانم، چه کنم؟
نقش این پرده ی تکرار همان است که بود
چشم داری که در این خانه بمانم چه کنم؟
گیرم از هر رَگِ من غنچه ی زخمی روید
تا که پاییز کمین کرده توانم، چه کنم؟
#بهرام_احدی
#عضوکانال
@golchine_sher
تا میکشم خطوطِ تو را پاک میشوی
داری کمی فراتر از ادراک میشوی
هرلحظه از نگاهِ دلم میچکی ولی
با دستمالِ کاغذیام پاک میشوی
این عابران که میگذرند از خیال من
مشکوک نیستند تو شکاک میشوی
تو زندهای هنوز برایم گمان نکن
در گورِ خاطرات خوشم خاک میشوی
باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت
وقتی که عاشقی چه خطرناک میشوی
#نجمه_زارع
@golchine_sher
لُکنت فقط از کار ماندنِ
زبان نیست
چشمها هم گاهی روی یک چهره گیر میکنند
#رسول_ادهمی
@golchine_sher
من همان شیدای بی پروای دیروزم هنوز
در تب گرمای عشقت سخت می سوزم هنوز
کوک کردی ساز پاییز جدایی را و من،
جامه ی عشق از بهاری تازه می دوزم هنوز
بارها باران شدی شاید برویم گل به گل
من همان پروانه ی شمع دل افروزم هنوز
دل به مِهرت داده ام در زمهریر فصل سرد
دلخوش از گرمای شال سبز نوروزم هنوز
گردش ایام بر من سخت گردیده، ولی
چون ثریا در مسیر عشق پیروزم هنوز
#ثریا_حاجی_زاده
#عضوکانال
@golchine_sher
<<شبی دلخواه>>
شبی بیداری از غفلت به اشک و آه می خواهم
برای هجرت از خویشم چراغ راه می خواهم
نگاهی از سر لطف و صفا از جانب دلبر
چو یوسف پادشاهی از دل یک چاه می خواهم
سحر را روی دامان حبیب و عطر سجاده
شراب دائم الوصلی از این درگاه می خواهم
به دستم ساغر نور و میان این شب کور و
برای رستن از ظلمت دلی همراه می خواهم
به قصد قربت محبوب مانند خلیل الله
سجودی سمت قبله، تیغ و قربانگاه می خواهم
ندارد حاصلی فرقت، به غیر از میوه ی حسرت
وصالت تا همیشه، فرقتت کوتاه می خواهم
زمین دام است و تن آهو مدد هر دَم ز تو یاهو
برای رستن از این، محنت جانکاه می خواهم
تو ماهی بر شب تارم به وصلت برکه ی آبم
وصال برکه با دلبر چنین دلخواه می خواهم
#ام_البنین_میرزایی
#بهار
#عضوکانال
@golchine_sher
تویی بهانه ام اما بهانه ای که ندارم
گذاشتم سر خود را به شانه ای که ندارم
تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت
تمام عمر به سوی نشانه ای که ندارم
چگونه حرف دلم را به چشم هات بگویم
قصیده ای که نگفتم، ترانه ای که ندارم
مرا رها کن و بگذار در قفس بنشینم
که دلخوشم به همین آب و دانه ای که ندارم
#سیدحمیدرضا_برقعی
@golchine_sher
افتاده در آغوش دماوند چه کوهی
داده ست به آن کوه خداوند، شکوهی
کوهی که از این دشت بلاخیز سفر کرد
از محنت پاییز غمانگیز سفر کرد
کوهی که پرآوازه در آن سوی زمین بود
هر چند در این بادیه گمنام ترین بود
افتاد و زمین لرزه در آن روز به پا شد
افتاد و در آغوش خداوند رها شد
خونی که از آن سینه سنگین به زمین ریخت
داغی ست که از یک غم دیرین به زمین ریخت
آن خون که درآمیخته با خون خدا بود
آن سینه که محزونِ غم کربُبلا بود
باور مکنید از نفس افتاده نگاهش
نوری به شب تار جهان داده نگاهش...
نور قلمش ماه شده در دل شبها
روشن شده از همت او صفحه فردا
...از خنده او باز بگو کوه دماوند!
از لحظه پرواز بگو کوه دماوند!
#عاطفه_خرمی
#شهید_فخری_زاده
#دماوند
#هفتم_آذر
@golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
آماده شود ترانه ی آمدنت
کم کم برسد زمانه ی آمدنت
هر سال بهار قلب من تازه شود
نوروز شده بهانه ی آمدنت
#نوروز_رمضانی
@robaiiyat_takbait
حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت
بر دشمن و دوست اعتبارش پیداست
در قد خمیده اقتدارش پیداست
کی گفته که قبر فاطمه پنهان است
در سینهی عاشقان مزارش پیداست
#محمود_مربوبی
@golchine_sher
و ما آنگاه روی دوشِ هم آرام خوابیدیم
و ما آرام مثل برههایی رام خوابیدیم
برای «عین» و «شین» و «قاف» الفبا را تکان دادیم
بدون اعتنا به «عین» و «قاف» و «لام» خوابیدیم
شبیه بادبادکهای تنها از نخ افتادیم
شبیه کفترانی مرده روی بام خوابیدیم
دو تا ماهی شدیم و تورهامان را به سر کردیم
دو تا ماهی که بر قلابِ ناآرام خوابیدیم
دو تا کودک شدیم و روزِ بیبازی کتک خوردیم
بدون کشف جادوی شباهنگام خوابیدیم
دو تا شاعر شدیم و زندگی بیآرزومان کرد
دو تا شاعر که در این شعرِ نافرجام خوابیدیم
دو تا پیچک شدیم و چوبههای خونیِ هم را
بغل کردیم و پیش از لحظهٔ اعدام خوابیدیم
شهیدانی شدیم و ناممان از کوچهها خط خورد
شهیدانی که در این قطعهٔ گمنام خوابیدیم
#حامد_ابراهیم_پور
@golchine_sher
اینکه از دور مرا زیر نظر داشتهای
یعنی از حال من زار خبر داشتهای
چون نسیمی که به تنهایی خود خو کرده است
تو هم از خانه خود قصد سفر داشتهای
فکر تردید به خود راه مده شرم مکن
تو به قدر نفسی بوسه جگر داشتهای
شاید از عشق به من نیز بگویی اما
در نهایت هوسی زودگذر داشتهای
از وفاداری من دم زدنت علت داشت
که فراموش کنم یار دگر داشتهای
مرگ را در نظرم خوار شمردی اما
شادم ای عشق! همینقدر هنر داشتهای
#محمدحسن_جمشیدی
@golchine_sher