eitaa logo
گلچین شعر
14.4هزار دنبال‌کننده
836 عکس
287 ویدیو
12 فایل
ارتباط با ادمین: @noroz_ad کانال دوم ما @robaiiyat_takbait
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق دردی است که افتاده به جانم ، چه کنم؟ چاره ای نیست که بیچاره از آنم، چه کنم؟ آبرویی است مرا پیشکش مقدم غم اشک اگر در قدم غم نچکانم، چه کنم؟ چشم امّید به خویش است و بیابان در پیش عطشم را به سرابی نرسانم، چه کنم؟ هر نفس موج بلا می برد از جای مرا تن ز گرداب به ساحل نکشانم، چه کنم؟ نقش این پرده ی تکرار همان است که بود چشم داری که در این خانه بمانم چه کنم؟ گیرم از هر رَگِ من غنچه ی زخمی روید تا که پاییز کمین کرده توانم، چه کنم؟ @golchine_sher  
تا می‌کشم خطوطِ تو را پاک می‌شوی داری کمی فراتر از ادراک می‌شوی هرلحظه از نگاهِ دلم می‌چکی ولی با دستمالِ کاغذی‌ام پاک می‌شوی این عابران که می‌گذرند از خیال من مشکوک نیستند تو شکاک می‌شوی تو زنده‌ای هنوز برایم گمان نکن در گورِ خاطرات خوشم خاک می‌شوی باید به شهرِ عشق تو با احتیاط رفت وقتی که عاشقی چه خطرناک می‌شوی   @golchine_sher
لُکنت فقط از کار ماندنِ زبان نیست چشم‌ها هم گاهی روی یک چهره گیر می‌کنند @golchine_sher
من همان شیدای بی پروای دیروزم هنوز در تب گرمای عشقت سخت می سوزم هنوز کوک کردی ساز پاییز جدایی را و من، جامه ی عشق از بهاری تازه می دوزم هنوز بارها باران شدی شاید برویم گل به گل من همان پروانه ی شمع دل افروزم هنوز دل به مِهرت داده ام در زمهریر فصل سرد دلخوش از گرمای شال سبز نوروزم هنوز گردش ایام بر من سخت گردیده، ولی چون ثریا در مسیر عشق پیروزم هنوز @golchine_sher
<<شبی دلخواه>> شبی بیداری از غفلت به اشک و آه می خواهم برای هجرت از خویشم چراغ راه می خواهم نگاهی از سر لطف و صفا از جانب دلبر چو یوسف پادشاهی  از دل  یک چاه می خواهم سحر را روی دامان حبیب و عطر سجاده شراب دائم الوصلی از این درگاه می خواهم به دستم ساغر نور و میان این شب کور و برای رستن از ظلمت دلی همراه می خواهم به قصد قربت محبوب مانند خلیل الله سجودی سمت قبله، تیغ و قربانگاه می خواهم ندارد حاصلی فرقت، به غیر از میوه ی حسرت وصالت تا همیشه، فرقتت کوتاه می خواهم زمین دام است و تن آهو  مدد هر دَم ز تو یاهو برای رستن از این، محنت جانکاه می خواهم تو ماهی بر شب تارم به وصلت برکه ی آبم وصال برکه با دلبر چنین دلخواه می خواهم @golchine_sher
تویی بهانه ام اما بهانه ای که ندارم گذاشتم سر خود را به شانه ای که ندارم تمام عمر کشاندی مرا به سوی نگاهت تمام عمر به سوی نشانه ای که ندارم چگونه حرف دلم را به چشم هات بگویم قصیده ای که نگفتم، ترانه ای که ندارم مرا رها کن و بگذار در قفس بنشینم که دلخوشم به همین آب و دانه ای که ندارم   @golchine_sher
افتاده در آغوش دماوند چه کوهی داده ست به آن کوه خداوند، شکوهی کوهی که از این دشت بلاخیز سفر کرد از محنت پاییز غم‌انگیز سفر کرد کوهی که پرآوازه در آن‌ سوی زمین بود هر چند در این‌ بادیه گمنام ترین بود افتاد و زمین لرزه در آن روز به پا شد افتاد و در آغوش خداوند رها شد خونی که از آن سینه سنگین به زمین‌ ریخت داغی ست که از یک غم دیرین به زمین ریخت آن خون که درآمیخته با خون‌ خدا بود آن سینه که محزونِ غم کربُبلا بود باور مکنید از نفس افتاده‌ نگاهش نوری به شب تار جهان داده نگاهش... نور قلمش ماه شده در دل شبها روشن شده از همت او صفحه فردا ...از خنده او باز بگو کوه دماوند! از لحظه پرواز بگو کوه دماوند! @golchine_sher
هدایت شده از رباعی_تک بیت
آماده شود ترانه ی آمدنت کم کم برسد زمانه ی آمدنت هر سال بهار قلب من تازه شود نوروز شده بهانه ی آمدنت @robaiiyat_takbait
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حضرت_زهرا_س_مدح_و_شهادت بر دشمن و دوست اعتبارش پیداست در قد خمیده اقتدارش پیداست کی گفته که قبر فاطمه پنهان است در سینه‌ی عاشقان مزارش پیداست @golchine_sher
و ما آنگاه روی دوشِ هم آرام خوابیدیم و ما آرام مثل بره‌هایی رام خوابیدیم برای «عین» و «شین» و «قاف» الفبا را تکان دادیم بدون اعتنا به «عین» و «قاف» و «لام» خوابیدیم شبیه بادبادک‌های تنها از نخ افتادیم شبیه کفترانی مرده روی بام خوابیدیم دو تا ماهی شدیم و تورهامان را به سر کردیم دو تا ماهی که بر قلابِ ناآرام خوابیدیم دو تا کودک شدیم و روزِ بی‌بازی کتک خوردیم بدون کشف جادوی شباهنگام خوابیدیم دو تا شاعر شدیم و زندگی بی‌آرزومان کرد دو تا شاعر که در این شعرِ نافرجام خوابیدیم دو تا پیچک شدیم و چوبه‌های خونیِ هم را بغل کردیم و پیش از لحظهٔ اعدام خوابیدیم شهیدانی شدیم و ناممان از کوچه‌ها خط خورد شهیدانی که در این قطعهٔ گمنام خوابیدیم @golchine_sher
اینکه از دور مرا زیر نظر داشته‌ای یعنی از حال من زار خبر داشته‌ای چون نسیمی که به تنهایی خود خو کرده است تو هم از خانه خود قصد سفر داشته‌ای فکر تردید به خود راه مده شرم مکن تو به قدر نفسی بوسه جگر داشته‌ای شاید از عشق به من نیز بگویی اما در نهایت هوسی زودگذر داشته‌ای از وفاداری من دم زدنت علت داشت که فراموش کنم یار دگر داشته‌ای مرگ را در نظرم خوار شمردی اما شادم ای عشق! همین‌قدر هنر داشته‌ای @golchine_sher