هدایت شده از علیرضا تیموری
😂😂 افتاده 😂😂
این طرف یک نفری هست که زار افتاده
آن طرف یک نفری هست نزار افتاده
پدرم با سی و پنج سال نشد بازنشست
چونکه بیمار شد و گشت ز کار افتاده
راه ها بسته شده راه گریزی هم نیست
به گمانم که در این جاده چنار افتاده
لنز خود پاک نکرده است گمانم عکاس
عکس معشوق نبینید که تار افتاده
داد استاد فقط هشت نفر را نمره
سحر و سوده و سیمین و بهار افتاده
هر کجا می نگرم تار ببینم دنیا
روی این عینک من بس که بخار افتاده
از درون سبد میوه ی هاجر خانم
توی کوچه دو سه تا موز و خیار افتاده
یک نفر گیج شد از حال برفت و بنشست
نرس آمد وَ به من گفت فشار افتاده
با تفنگی که به دوربین مسلح بوده
کرد شلیک سپس گفت شکار افتاده
میهمان آمده و کنگر ما را خورده
چند روزی است که او شام و ناهار افتاده
یک نفر گفت برو مولوی و فردوسی
هر طرف را نگری پوند و دلار افتاده
یک نفر آمده از چین و تجارت می کرد
دور از موطن و از شهر و دیار افتاده
چونکه افتادگی از خصلت مردان باشد
باش سنگین چنان سرو کنار افتاده
آسمان بار امانت نتوانست کشید
به گمانم که ترازوش ز کار افتاده
علیرضا تیموری
بیتهایی از ناصر فیض
مقیم غربت شبهای سادهی غزلم
ارادتم به مقام قصیده، کامل نیست
به جز دوبیتی چشمت که حُرمت شعر است
کسی برای غزل، احترام قائل نیست
گناه اول، گزیدهی اشعار ناصر فیض، ص ۱۶۹ و ۱۷۰.
#غزل
#قصیده
#دوبیتی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از بوستان سعدی
گمشدن کودک
همی یادم آید ز عهد صِغَر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه، مشغول مردم شدم
در آشوب خلق، از پدر گم شدم
برآوردم از هول و دِهشت خروش
پدر، ناگهانم بمالید گوش
که: ای شوخچشم، آخرت چند بار
بگفتم که: دستم ز دامن مدار؟
به تنها نداند شدن طفل خُرد
که مشکل توان راه نادیده بُرد
تو هم طفل راهی، به سعی ای فقیر
برو دامن راهدانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فروشوی دست
به فِتراکِ پاکان درآویز چنگ
که عارف، ندارد ز دریوزه ننگ...
لغات:
صغر: کوچکی، کودکی.
دهشت: ترس.
گوش مالیدن: تنبیه کردن.
شوخچشم: بیشرم، گستاخ.
به تنها: تنهایی.
نداند: نتواند.
شدن: رفتن.
هیبت: بزرگی، شکوه.
دست فرو شستن: کنایه از صرف نظر کردن.
فتراک: تَرکبند، تسمهای که از پیش و پس زین اسب آویزند.
دریوزه: درخواست، سوال.
کلیات سعدی، بوستان، باب نهم در توبه و راه صواب، ص ۳۸۹.
#بوستان_سعدی
#گمشدنکودک
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
2796.mp3
935.2K
حکایتی از باب نهم بوستان سعدی
🌹🌹🌹
به خوانش حمیدرضا محمدی🌺🌺
داستان کوتاه📚📚📚
نقاش دورهگرد و مدلش
نقاشی دورهگرد، برای پیدا کردن چند مدل برای نقاشی، در یکی از روستاهای بین راهش اطراق کرد. اولین مشتری او، مردی بود مست با صورتی کثیف، نتراشیده و لباسهایی گِلآلود؛ اما با ابهت و متانتی که میشد در او دید.
مرد، با شکوه و ابهتی که در خود سراغ داشت، روبهروی نقاش نشست. بعد از مدت زیادی که نقاش، روی صورت او وقت گذاشت، تابلو را از روی پایه برداشت و سمت او برد. مرد مست، حیران به مرد خوشپوش و خوشروی در تابلو نگاه انداخت و گفت: این که تصویر من نیست. نقاش گفت: من، شما را آن گونه که قادرید باشید، کشیدهام.
لطفاً ملانصرالدین نباشید، روحالله سلیمانی، ص ۱۵۴.
#داستان_کوتاه
#نقاشومدلش
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بیتی از رهی معیّری
سایهپرورد بهشتم، از چه گشتم صید خاک؟
تیرهبختی بین، کجا بودم، کجا افتادهام!
دیوان رهی معیّری، ص ۵۹.
#رهی_معیری
#بهشت
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303