eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
علاقه‌اش از آنجا به رزمی¬کاری بیشتر معلوم می‌شد که حتی در مسابقات باز و بسته کردن کلاشینکف چشم بسته هم نفر اول شد. درس میدان موانع را بیشتر بچه‌ها از زیرش فرار می‌کردند ولی ایمان عصرها هم که همه در حال استراحت بودند درسی را که صبح گذرانده بود، تمرین می‌کرد. توی دانشگاه برای مراسم استقبال از رهبری هم بین هزار و دویست نفری که راپل آموزش دیده بودند، چهار نفر انتخاب شدند که یکی از آنها ایمان بود. 📚برگرفته از کتاب «دریچه ای رو به ایمان» مادرانه های شهید ایمان خزاعی نژاد ایمان خزاعی نژاد 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * در همین مصاحبه هم آمد چیزی بگوید اما نمیدانم چه شد که یک باره حرف را عوض کرد. شب را استراحت کردیم صبح تا نزدیکیهای غروب هر کس برای خودش سرگرمی درست کرده بود. تعدادی غسل شهادت میکردند و لباس میشستند، تعداد مشغول پاک کردن اسلحه بودند و آن روز اسلحه ام را با دقت و حوصله با گازوئیل تمیز کردم بعد از ظهر اسلحه را با یک خشاب پر برداشتم و پشت خاکریز رفتم دلم برای تیراندازی پرپر میکرد . فرماندهان در اردوگاه گتوند بر سر تیراندازی خیلی حساس بودند. اما در پادگان معاد نگفته بودند یک قوطی حلب در فاصله حدود دویست متری روی یک خاکریز دیدم. ابتدا از ترس فرماندهان نمیخواستم تیراندازی کنم وسوسه شدم و چند بار نشانه گیری کردم و بالاخره تیراندازی کردم .با صدای تیر نیروها فوج فوج سر رسیدند و انگار که منتظر بهانه ای ،بودند هر کدام نشانه ای پیدا کردند و تیراندازی کردند. به طوری که سر و صدای ناشی از آن همه جا را فرا گرفت. زبیر هم سر رسید و شروع به تیراندازی کرد .وقتی داشتم به طرف قوطی حلبی تیراندازی میکردم یکی از بچه ها با لهجه ی شیرازی آفرین و بارک الله می گفت. طولی نکشید که بچه های حفاظت سر رسیدند.اسلحه را گرفتند هر کس که با اسلحه آنجا بود منجمله من را ، و با خود بردند. دنبال آنها را افتادم به خیمه ی حفاظت که رسیدیم، آنها ملامت مان کردند و بعد خطر این کار را گوشزد کردند و بعد اسلحه مان را تحویل دادند. برایم جالب بود که چه طور زود کوتاه آمدند. نزدیکی های غروب به دستور فرماندهان به صورت گروهان گروهان به خط شدیم .طولی نکشید که با ستون یک برای سوار شدن بر اتوبوس فرمان حرکت صادر کردند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ ماجرای جالب استخاره آیت‌الله کشمیری برای سید حسن نصرالله و پیش‌بینی ایشان درباره انقلاب! به نقل از برادر حسن طهرانی مقدم 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید سید عبدالرضا سجادیان⭐️ 🌹سید عبدالرضا جز اولین پاسدارهای شیراز بود. بسیار متواضع بود. اصلاً منیتی نداشت که الان مسئول یک گروه و یک جمع است و باید آنها را مدیریت کند. با اینکه هفت هشت سال از ما بزرگ‌تر بود، توان نظامی، علمی و مدیریتی بالاتری نسبت به ما داشت، همیشه یک افتادگی خاص را در ایشان می‌دیدیم. خودش را از کوچک‌ترین بچه‌های مسجد هم کوچک‌تر می‌دید. سید رضا بسیار ساکت و کم‌حرف بود. اصلاً اهل جلسه‌گذاشتن و حرف‌زدن و سخنرانی‌کردن نبود، اما اگر از ایشان می‌خواستیم در مورد موضوعی صحبت کند یا اینکه چیزی از ایشان می‌پرسیدیم، اگر 5 دقیقه صحبت می‌کرد، در همین چند دقیقه چشمه‌های حکمت از کلامش جاری می‌شد. یک روز به ایشان گفتم: آقا سید شما خیلی بزرگوار و خوب هستید، از شما التماس دعا دارم! مهربان گفت: برادر، من بهتر از شما به خودم و اعمال خودم آگاهم، خدا هم بهتر از من به عمل من آگاه است، من می‌دانم که لایق چنین تمجیدهایی نیستم! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💌 🍃 من به این نتیجه رسیده‌ام ڪه شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ، انتخابـــــ شهادتـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده ‌این مسئله هستیم. 🌷🕊 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش تو غزه بارون بباره... درسته سرپناه ندارن ولی بچه ها تشنشونه... 💔 شده 😭 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
(ﻋﺞ ) و از مردم مظلوم فلسطین و نابودی اسرائیل 🔻🔻🔻🔻 ﻃﺒﻖ ﻗﺮاﺭ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ, به عنایـت حضـرت زهــرا (س) ، و ذبــح گوسفــند، جهت رفــع بلا و بیمارے و ﺗﻌﺠﻴــﻞ ﺩﺭ منجے موعــود، در روزاول ماه جمادی الاول (چهارشنبه‌ ۲۴ آبان ماه)ﺗﻮﺳــﻄ ﺧﺎﺩﻣﻴﻦ شهــدا انجام مےپذیرد. ✋✋ 🚨🚨 باز این ماه همچنان مطلب مهم میخواهیم به نیت های خوب قبلی اضافه بشود ، قربانی و صدقه به نیت رفع بلا و سختی از مردم مظلوم فلسطین و نابودی اسرائیل می باشد 📣👈 انشاالله همه مشارکت کنند به دیگران هم اطلاع دهید لطفا✋ 👇◾️👇 ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ:
6037997950252222
بــنام مرکز نیکوکاری شهدای گمنام (با زدن روی شماره کپی کنید) 🔺🔺🔺 هیئت شهدای گمنام شیراز http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 کسانی‌به امام‌زمانشان خواهند رسید که اهل‌ِسرعت‌ باشند؛ و اِلّا تاریخ‌ِ‌کربلا نشان‌ داده ،که قافلهٔ حسین‌ معطل‌ِ کسی نمی‌ماند ..! شهیدآوینی ✍🏻 🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
اخبار دختر سوری 3 ساله را نشان می داد که کنار ساحل شهید شده بود. جلیل طاقت نیاورد و گریه کرد. به او نگاه کردم. برخواست و به حیاط رفت. پشت سرش رفتم. بی وقفه گفت: من در عجبم با این همه اعتقاداتی که داری چرا را ضی نمی شوی که مدافع حرم شوم. با شد نمی روم ولی جواب حضرت زینب و رقیه (س) را خودت بده . من جلیل را عمیقا دوست داشتم و از اوایل زندگی تا آن هر روز دلبسته تر می شدم . در باورم نمی گنجید که بخواهم جلیل را به این زودی از دست بدهم. نگاهم در نگاهش قفل شد. (با خود می گفتم مرا به که واگذار کردی … راه برگشتی برای من نگذاشتی…) شرمنده شدم سرم را پایین انداختم و همان لحظه از تمام وجودم جلیل را به حضرت زینب سپردم.  24 آبان سال 94 همزمان با لحظاتی که زمزمه زیارت عاشورا بر لبان ما بود و اشک بر مظلومیت حضرت رقیه می ریختیم، جلیل در سامرا در جوار مرقد ملکوتی امام حسن عسکری(ع) و امام علی النقی (ع) به شهادت رسید. نمی دانستم روضه در آن روز شامل حال یتیمان من هم می شود… جلیل خادمی 🌹 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * از پادگان راه افتادیم شور و هیجان عجیبی بین نیروها وجود داشت .باز هم شروع به تجزیه و تحلیل کردیم. اگرچه روی کالک عملیاتی توجیه شده بودیم اما کسی از محل عملیات اطلاعی نداشت. از مکانهایی که رد میشدیم هیچ شناختی نداشتیم. فقط تعدادی از بچه ها توضیح میدادند که این شهر و روستاها چه نام دارد. البته شهرها همه به ویرانه تبدیل شده بود .از جمله سوسنگرد . مسافت زیادی نرفته بودیم که آقای نیازی فرماندهی دسته سکوت خود را شکست او مطالبی را پیرامون وضعیت عملیات شرح داد. یکی از بچه ها با بی حوصلگی پرسید: - بگویید عملیات کجا هست؟ آقای نیازی گفت: - عملیات شلمچه به سوی بصره. بلافاصله پچ پچ بین بچه ها شروع شد یکی می گفت: _میگم بچه ها هیچ کدام بر نمی گردیم! دیگری میگفت: _بچه ها شکلات ارزان میشود خلاصه مطالب طنزآمیز زیاد استفاده می شد. آنهایی که قبلاً شلمچه رفته بودند وضعیت آن جا را خیلی رعب آور شرح میدادند .شلمچه هم جایی بود که امید به زندگی معنا نداشت. در کفه ی بیابانی اتوبوسها توقف کردند. فرماندهان اعلام کردند: _بچه ها پیاده شوید. بقیه ی راه را باید با ماشینهای ،مایلر و تک و خاور میرفتیم وقتی پیاده شدیم ستونی از خودروهای سنگین آماده بود گروهان ما سوار بر یک مایلر شد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کسی که دوست دارد به امام زمانش نزدیک بشود ... داستانی از شهید مهدی باکری 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🛑 در سخت‌ترین مواقع هم افسرده نباشید انقلاب با چهره‌ها و دل‌های افسرده تضمین‌شدنی نیست. انقلاب با دل‌های پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود. هیچ‌کس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافهٔ افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال إحدی الحُسنَیَینیم؛ یا شهادت یا پیروزی، دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید چهره‌ها شاداب باشد، نشاط داشته باشید. آن‌وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی‌توانند بکنند. ما در زیر بار سختی‌ها و مشکلات و دشواری‌ها قد خم نمی‌کنیم. «ما راست‌قامتان جاودانهٔ تاریخ خواهیم ماند.» تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی‌تواند پشت ما را خم بکند . شهید مظلوم آیت اله دکتر بهشتی🌷🕊 ‌‎‌‌‌‎🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽گوشه ی از شیخ محمد روایتی از زندگی مدافع امنیت ، شیخ محمد مویدی 🌷به مناسبت سالگرد شهادت شهید 🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🚨 میهمانی لاله های زهرایی گرامیداشت شهدای مدافع سلامت 🏴گرامیداشت سالگرد شهادت شهیده مریم رحیمی ( شهید مدافع سلامت) 💢 برادر سید رضا متولی 💢 : کربلایی مجتبی نادرزاده : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۲۵ آبان ماه/ از ساعت ۱۶ 🔺🔺 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 وشھادت‌پایان‌ڪسانیست‌ڪہ‌.. دࢪاین‌ࢪوزگاࢪگوششان‌غباࢪدنیا‌نگࢪفتہ‌باشد! وصدا؎آسمان‌ࢪابشنوند! وشھادت‌حیاتِ‌عِندَࢪَبِّ‌است..! 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨به مناسبت یادواره شهیده رحیمی امروز ، در گلزارشهدای شیراز 💢 😭 🔰مے‌گفت :اگر از این سفـید به رو سپیـدے رسیـدیم ڪردیم. براے داغ بیــماران ڪرونایی‌اش در خانه اشـک می‌ریخت😭 و می‌گفت شرمنده خانواده آنها شدیم. بالای سر بیماران می‌خواند.😔 هر وقت صحـبت می‌شد می‌گفت: این روزهـا مـردم به ما نیاز دارند. 🔰وقتے شهید شد، مریم گفت: باید برای جنازه کرمان برویم. در مسیر مدام زیارت عاشورا می خواند و طلب می‌کرد.💔 هدیه به این شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * با توجه به بار سنگینی که داشتیم بالا رفتن از دیواره ی مایلر خیلی سخت بود. اما در هر حال خودم را به بالای مایلر رساندم به سمت شلمچه حرکت کردیم. هوا کاملاً تاریک شده بود و خودروها با چراغ خاموش حرکت میکردند مقداری که جلوتر رفتیم صدای انفجار به گوش میرسید. مایلر مسیرش را به طرف یک خاکریز کج کرد و با دستور فرمانده هان پیاده شدیم پیاده شدن از مایلر برایم سخت بود اسلحه را حمایل فنگ میکردم اما ماسک مانع می شد. کلاه آهنی زود میخواست بیفتد. آنقدر پاهایم کوتاه بود که هر چه خود را آویزان میکردم به جایی نمیرسید به هر جان کندنی بود پیاده شدم وقتی به داخل سنگر رفتم ، متوجه شدم که ماسکم گم شده .است آن قدر اندوهگین شدم که نزدیک بود گریه کنم زبیر میگفت: _ناراحت نباش گور بابای یک ماسک دیگر اما من از این حرفها خوشم نمی آمد .آقای احمدی مسئول تدارکات ،گردان با همان لکنت زبانی که داشت، التماس میکرد. - بـ بـ بـ بچه ها م م م مواظب مـ مـ ماس سکهای خود ب باشید. س ساخت آلمان... برای همین متأثر شده بودم اوضاع به هم ریخته بود و ماسک به این راحتیها پیدا نمی شد وارد سنگر که شدم جایی برای نشستن نبود؛ تا چه برسد کسی بخواهد استراحت کند حدود هفتاد نفر در سوله ای جا گرفته بودیم. بچه ها نماز را خواندند. هر کدام یک پتو همراه داشتیم پتویم را روی یک الوار که دم سنگر بود پهن کردم. کوله پشتی و تجهیزات را هم از خودم جدا کرده و به سختی جای شان دادم لحظه ها به کندی می گذشت فرمانده ی گروهان رسید و گفت: - بچه ها دعا و نیایش کنید. گردانهای غواص همین الان وارد آب شدند و حرکت کردند. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابایی فدات بشه چقدر کبود شدی…🖤 🏴این روزها روضه مجسم غزه هست .... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
ما بعد از آنکه بر غم تو مبتلا شدیم بــا راه بندگـی خـدا آشــنا شدیم هرکس وسیله داشت برای هدایتش ما با نســیم روضـه‌ی تو با خــدا شدیم 🌷 🌙 کربلا میخواهیم... 🌱🍃🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 ❤️ عاقبت نور تو پهنای جهان می‌گیرد جسم بی‌جان زمین از تو توان می‌گیرد سال‌ها قلب من از دوریتان مرده ولی خبری از تو بیاید ضربان می‌گیرد 🌸 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
(به مناسبت سالروز آزادسازی سوسنگرد) 🌷 حسن را کنار مسجد سوسنگرد دیدم در حالی که از بازویش خون می چکید و برجک یک تانک کنارش افتاده بود. گفتم چی شد؟ گفت: دشمن خانه به خانه در سوسنگرد پیش روی می کرد. ناراحت و مستأصل در کوچه ها می گشتم. وقت نماز مغرب بود. به خانه ای وارد شدم و به نماز ایستادم. بعد از نماز سرم را به سجده گذاشته بودم که برای لحظه ای خوابم برد. ناگهان شنیدم ندایی می گوید: حسن، بلند شو، الان وقت خواب نیست، سربازان من به کمک تو نیاز داند. از جا پریدم. وارد خیابان شدم. در تاریکی شب پایم به یک قبضه آرپی جی گیر کرد. کمی آنطرف تر یک کوله موشک آرپی جی دیدم. کوچه به کوچه پیش می رفتم و هر ماشین دشمن را می دیدم یا صدایش را می شنیدم، یک گلوله به آن می کوبیدم. تا رسیدم به مسجد و این تانک. قبل از اینکه شلیک کنم. گلوله تیربار روی تانک به بازویم نشست، اما گلوله آخرم را به آن کوبیدم، در اثر انفجار برجکش برداشته و کناری افتاد... آن شب حسن هشت تانک و بیست خودرو و نفر بر عراقی را شکار کرده بود. همین شکست زرهی دشمن در سوسنگرد، از عوامل اصلی عقب نشینی دشمن از سوسنگرد بود. ابوالحسن حق نگهدار 🌹 🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * نام عملیات را هم گفت :«کربلای چهار » بچه ها سراسیمه دست به دعا و نیایش برداشتند انفجار شروع شد با هر شلیکی که از طرف ایران انجام میشد آتش خمپاره های دشمن بیشتر میشد در انتظار بودیم که از وضعیت عملیات مطلع شویم. فرمانده هان اعلام میکردند: - ممکن است دشمن شیمیایی بزند ماسکهایتان را آماده کنید. سنگرهایی که در آن قرار داشتیم با خط اول فاصله چندانی نداشت. غـرش انفجارها پیاپی گوشها را آزار میداد جاده ای که در نزدیکی محل تجمع ما بود، زیر آتش سنگین دشمن قرار گرفت دشمن میخواست با ناامن کردن جاده از رفت و آمد وسایل نقلیه جلوگیری کند .همه ی بچه ها مشغول خواندن دعا و نیایش بودند. ساعتی بعد که شب از نیمه گذشته بود آثار نگرانی در صورت فرماندهان که به سنگر رفت و آمد داشتند حکایت از ناموفق بودن عملیات داشت. بچه ها حساس شده و پرس وجو میکردند به فکر ماسک افتادم .سراغ سنگر تدارکات را گرفتم و به سمت آن حرکت کردم. وقتی به سنگر رسیدم یا حسین گفتم. آقای احمدی از درون سنگر یا حسین گفت. معنی یا حسین این که بفرمایید . پتویی را که از سنگر آویزان بود را کنار زدم و وارد شدم. احمدی کنار یک فانوس ساکت نشسته بود .گفتم: _آقای احمدی سلام پاسخ داد: _سلا سلام ك كثر بی طمع نـ نه نیست! - ماسکم گم شده میخواستم یک ماسک به من بدهید ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*