فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وجه تمایز شهید سلیمانی با سایر شهدا
✍رهبر معظم انقلاب خطاب به همسر شهید سلیمانی: ما شهید زیاد داریم امّا شهیدی که به دست خبیثترین انسانهای عالم یعنی خود آمریکاییها به شهادت برسد و آنها افتخار کنند که او را توانستند شهید کنند، چنین شهیدی غیر از حاج قاسم من کس دیگری را یادم نمیآید. ۹۸/۱۰/۱۳
🔹️ انتشار به مناسبت «روز شهید»
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_یازدهم*
این مدت را گیج نقاشی داداش اسماعیل بودم. بعضی از تصویر ها را نباید خیره شد که دور باشد محو باشد پشت مه مقدس که جاهایی وقتهایی یاد و خاطره را برگرداند و به آن نگاهی چیزی که همیشه دیده شود با نگاه مدام دستمالی شود از چشم میافتد.
عادت آدم است . نزدیک و دم دست که باشد هر چیز زیبایی و قدرش کم می شود .
آقای یحیی که نحوه مرگش را برایم شکافت متهٔ داغ....... سینه !!
آقا یحیی سرش را چرخاند و :((گفت ۴۵ دقیقه هست مزاحم این بنده خدا شدیم. اگه موافقی بریم یه ربع ساعتی دبستانش را هم ببینیم و ۱۱ باید برم مدرسه بچه م از اون ور هم جلسه دارم بعدش هم همینجوری گیرم تا ساعت 9/5شب.....))
پیرزن نوک موهای حنا زده اش را زیر روسری مشکی اش قایم کرد. شاید از قیافه های ما حساب برده بود یا نمی دانم شاید هم از تنهایی حوصله سر رفته بود یا به یکی از عزیزانش شباهت داشتم .که پرسید:کارتون تمام شد؟
_بااحازه رفع زحمت می کنیم.
_ هرچی خاک اوشونه عمر شما باشه. این حرفا چیه منزل خودتونه...... به سلامت.
دست و بازوی راست آقای یحیی روی دوشانه ام بود.
_بفرموین بفرموین! میگن از دست راست. آخرین نگاهم را به کاشی ها انداختم. منظم و ردیف می رفتند جلو تا به دیوار میرسند.زودتراز آقای یحیی از خانه آمدم بیرون.
دو تا پیرمرد با اورکت.های سبز نشسته بودند توی آفتاب تنبل ما را که دیدن گل از گلشان باز شد پیشانی آقا یحیی را بوسیدن و به من فقط گفتند(( سلام بابا جون))
از آدمهای قدیمی بازارچه فیل بودند از حرفهایشان فهمیدم که پسر یکی از آنها در جنگ شهید شده.
_اصلاً دورش بد شده آدما قدیمی همشون رفتن. از اونا من موندم و ای جوونی که بغلت دستمه... هه.... هه.... هه.... آخی!.... خدا رحمت کنه منصورتونه..... حاج ابراهیم آقو چطورن....
از عجله که داشتم هیچ خوشش نمی آمد دوست داشت بشیند و حالا با آنها گپ بزند ولی خوب نوشابه ای را که پیرمرد می خواست برای من از مغازه کوچک بیاورد نخوردیم و راه افتادیم.
گودی آسفالت ها پر شده بود از آب باران. از کناره ها با احتیاط میرفتیم. جاهایی سکه یا سر تپسی فرو بود در آسفالت. گریسهای روی آسفالت با قطرات شفاف باران لطافت لزجی را تشکیل داده بودند
ادامه دارد..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#سخن_شهید:
🌹قطعا مرگ این تشکیلات نظامی هنگامی است که با #ولایت قطع ارتباط کنیم. ما سپاهیان همه افتخار مان و نقطه مثبتمان و امید کارمان و خوشحالیمان این است که با ولایت فقیه ارتباط داشته باشیم و همین ولایت فقیه است که قطعا راه راست و صراط مستقیم ابدی را به ما نشان می دهد.
🌹شرمندگى بزرگ ما اين است كه تا كنون زند ه ايم و خدا را شاهد مى گيريم از شدت شرم و خجلت توان رويارويى خانواده شهدا را ندارم و مى گويم چرا تا كنون من شهيد نشده ام ولى مصلحت خداوند هر چه باشد مطيع امر او هستم اميدوارم در اين عمليات خداوند مرا مورد رحمت واسعه اش قرار دهد و پس از آمرزش گناهانم مرا به نزد شهدا برساند 🌹🌹
#ﺷﻬﻳﺪ ﺣﺠﺖ اﻟﻠﻪ ﺁﺫﺭ ﭘﻴﻜﺎﻥ
#سالروزشهادت
#ﺷﻬﺪاﻱﻓﺎﺭﺱ
#یادش_باصلوات
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺭا ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮاﻥ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻛﻨﻴﻢ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسن راهدار پاسدار جانباز قطع نخاعی مدافع حرم اهل باغملک که چندسال پیش در سوریه تیر خورده و نخاعش آسیب دید، امروز با کمک کمربند تونست چند دقیقه ای سرپا وایسه و بچههاش از دیدن این لحظه اشک شوق میریزن...
چه قدر حاضری بگیری پدرت رو در همچین حالتی ببینی!؟
حضرت آقا فرمودند جانبازان شهدای زنده هستند و گاهی فضیلت جانبازان از شهدا بیشتر است
#شرمنده ایم
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#خاطرات_شهدا | عبدالحسین برونسی
🌷 شهید ماه ۲۳ اسفند؛ سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌟 سهم خانواده من ...
📍همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
➖ كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🔻 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#قربانےاول_ماه_قمرے
#ﻧﺬﺭﻇﻬﻮﺭﻣﻨﺠﻲ_ﻣﻮﻋﻮﺩ(ﻋﺞ )
#ﺑﻪ_ﻧﻴﺎﺑﺖ_اﻣﺎﻡﺯﻣﺎﻥﻋﺞ و #ﺷﻬﺪا
#ﺟﻬﺖﺭﻓﻊ_ﺑﻼﻭﺑﻴﻤﺎﺭﻱ
#ﺑﻪ_ﻓﺮﻣﺎﻥ_ﺭﻫﺒﺮاﻧﻘﻼﺏ
#ﻛﻤﻚ_ﻣﻮﻣﻨﺎﻧﻪ
🌷🌹🌷🌹
ﻃﺮﺡ ﻣﺎﻫﺎﻧﻪ #ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ, ﺩﺭ #اﻭﻝ_ﻣﺎﻩ_شعبان و ﺗﻮﺯﻳﻊ ﺩﺭ ﺑﻴﻦ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨﺪاﻥ
👇◾️👇
ﺷﻤــﺎﺭﻩ ﻛﺎﺭﺕ ﺟــﻬﺖ ﻭاﺭﻳﺰ ﻛﻤــﻚ ﻫﺎ و ﻣﺸﺎﺭﻛﺖ :
6362141118059071
بانك آينده بــنام محمد پولادي
🔺▫️🔺▫️
*هییت شهداے گمنام شـــیراز*
🌹🌷🌹🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🍃🌸
نسیم جنت از وادے عشاق
جان بر کف مے گذرد ....
وعطر خویش را از وادے شقایق هاے
خونین باز مے گیرد....
وسر این مطلب در آن است که
عطر جنت، عصاره عطر خونین آنان است...
سلام بر #شهدا....
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی 🍃
#شهید_احمدعلی_نیری
@golzarshohadashiraz🍃🌸
#سیره_شهدا
🔵روزی احمد به حسین(شهید میرشکاری) گفت بیا با هم عهدی ببندیم!
حسین نشنیده قبول کرد.
احمد گفت باهم عهد ببندیم همیشه با وضو باشیم!....
شب بود و هوا طوفانی. هر چند دقیقه رعد و برق شدیدی می امد و ما از خواب می پریدیم و هر بار احمد اول وضو میگرفت بعد دوباره میخوابید تا عهدش را نشکسته باشد!
#شهید احمد رضوانی زاده
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹
#ڪانال_گزارشهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
✍️خاطره حاج قاسم سلیمانی از شهید باکری:
او توی گودال نشست، توی گودال در کنار جاده عماره. این صداش ضبط هست. خطاب به شهید احمد کاظمی که تا زمان شهادتش از این درد به خود می پیچید. صداش این بود: احمد بیا اینجا. اینجا من چیزی می بینم، اگر تو ببینی از اینجا نخواهی رفت.
تو جزیره مجنون جنوبی رفتم توی یه سنگر کوچکی بود، شهید زین الدین بود، شهید باکری بود، شهید کاظمی بود. اون روز برادر مهدی شهید شده بود. حمید جا مونده بود. من هیچ حس نکردم. یه جوان رعنایی بود.
هیچ حس نکردم، هیچ آثاری را از غم در چهره او ندیدم. وقتی می خواستند جنازه برادر او را بیاورند، نگذاشت؛ گفت: اگر دیگران را توانستید بیاورد، جنازه برادر من را بیاورید.
#سرداردلها 🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_دوازدهم*
هرکس هرطور دلش می خواست به خانه ساخته بود برای همین هم پیچه کوچه ها حساب و کتابی نداشت .وسط راه میانبر زدیم از کوچه های تنگ و باریک که فکر میکنم دو تا دوچرخه با هم نمی توانستند از آنجا رد شوند.
قدیمی ها هنوز هم میگفتند کوچه قهر و آشتی.
آقای احیای این مسیر را بارها آمده و رفته بود به تعداد روزهای پنج سال تحصیلی. در بین راه طوری بود که فقط یک کیفمدرسه کم داشت که بیاندازد روی کولش.
یاد آن روزها بچه اش کرده بود از این مسیر با منصور خاطره ها داشت. میکاپ آن موقع این راه به نظر خیلی طولانی می آمده.
بچه هایی که کارنامه قبولی پنجم شان را گرفته بودند یا شاید رهگذریم ست که از آنجا رد می شده روی دیوار مدرسه چه چیزهایی به یادگار نوشته بودند. میان اینها نوشته های بزرگ تر و مشخص تر از همه بود :«محبت که گناه نیست»
دوتا دروازه با میله های فلزی در دو طرف حیاط کاشته شده بود.آجرهای نظامی ۳۰ سال پیش یا پیشتر بندکشی شده بودند با سیمان سفید و جاهایی هم با گل.
دورتادور مدرسه با رنگ های مختلف و بی رمق نقاشی شده بود و روی رنگ ها جابجا با خطای لختی شعار نوشته شده بود در باب اهمیت علم و درس خواندن.
منصور هم مثل بقیه همین کارگرزاده هاست با تمام بدبختی های شان.روی یکی از شعارهای دیوار چشم تنگ میکنم زگهواره تا گور دانش بجوی .
آمدن به مدرسه بهانه ای شد که آقای رحیمی هرچه از دوران دانشآموزی منصور در ذهن دارد برایم بگوید.
او می گفت و من منصور را درآن زمان تصور می کردم. پسرکی که دو هفته ای می شد سرش را با ماشین ۴ زده با صورت آفتاب سوخته ابروهای که موقع فکر کردن به سوالات به هم نزدیک می شوند.
جلوی پسرک سفره پهن کردم برادرش را روبرویش مینشاندم به خواهرش را در طرف دیگر.پسرک خودکار را به دندان می سایید و می دیدم که غذا نمی خورد تا برادر و خواهر که سیر شدند بعد شروع کند. میدیدم از در خانه با برادر خواهر ها توی سر و کار هم می زنند با شیطنت های کودکانه و بیرون که میآید با بچه های کوچه وقاری درخور بزرگ ها به خود میگیرد و باز به خانه می آید.
پدرش می آمد پاکت کلاسها به مادر میداد .مادر می شست و جلوی پسرک میآورد.پسرک به ذرات شفاف آبروی گیلاس نگاه میکرد بعد مثل بچه های فضول رو میکرد به مادر.
_مامانی به اتاق های دیگه هم دادین عمو اینا ؟خانم جون؟!
_بروج گیلاس تو بخور توچیکار اتاقهای دیگه داری!
بلند میشود کلاس ها را داخل چند نعلبکین می چینند و تق تق درهای چوبی اتاق ها را در می آورد .
_عموجون خدمت شما قابلی نداره.
آقایحیی دست در جیب میکرد تا عوض می کرد و ادامه می داد.
آفتاب کم کم نمیاد حیاط مدرسه را می گرفت که مدیر مدرسه با ما احوال پرسی کرد خودمان را که معرفی کردین آشنا از کار در آمد و گفت که همکلاسی منصور بوده و به خاطر این که به ناحق یکی از بچه ها را زده کتک مفصل و جانانه از منصور نوش جان کرده.
عجله آقای یحیی نگذاشت که بیشتر در این کودکانه گشت بزنیم و خداحافظی کردیم تا دیداری بعد.
ادامه دارد..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #روایتگری | #روایت_حماسه
🔻تلاوت قرآن پشت بی سیم هلیکوپتر
🎙راوی : امیر سرتیپ #غلامحسین_دربندی
#پیشنهاددانلود
🌱🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#سیره_شهدا
🌷از بس توی جبهه کار می کرد و دوندگی... دو تا سر ارنج و سر زانوش نخ کش شده بود..
گفت مادر این دو تا جیب لباس من را بکن. وصله بکن سر زانو شلوارم!!!
گفتم من نمی کنم. مگه تو بچه گدایی... مگه قعطی لباس آمده؟
گفت: نه. اما این لباس ها بیت المال هست... وقتی میشه با یه وصله هنوز ازش استفاده کنم چرا لباس نو بگیرم...
گفتم من نمی کنم.
رفت پیش زن همسایه. یه پولی بهش داده بود آن بنده خدا هم شوارش را وصله زده بود!
بسیجی #شهید سنگر ساز بی سنگر محمود فولادی
#شهدای_فارس
🌱🌹🌱🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠 شهید ابراهیم هادی :
مشکل کارهای ما این است که، برای رضای همه کار میکنیم؛ جز برای خدا.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌱🌹🌱🌹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽🌷🍃🌸🍃🌷
شهیداݧ برشهــادت خنده ڪردند
بہ عطرخود بهاراݧ زنـــــده کردند
بہ زیرلب بگفتـا لالـــــہ با خــود
شہیداݧ لالہ را شرمـــــنده ڪردند
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
🌷🍃🌸🍃🌷
@golzarshohadashiraz
💠 شهید مهدی باکری:
ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند.
#شهید_مهدی_باکری❤️
📍۲۵ اسفند سالروز شهادت مهدی باکری
#یادشهداصلوات
🍃🌹🍃🌹
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت*
* #شهید_حاج_منصور_خادم_صادق*
* #نویسنده_بابک_طیبی*
* #قسمت_سیزدهم*
در خانه یک راست رفتم سراغ دفترچه تحقیق: «٫مصاحبه با آشنایان سردار شهید»
با دست راست شروع کردم به ورق زدن آن از آخر هفته ها را امشب تور دیگر می خوانم با زندگی آشنا شده و گاه وقتی بخواهد به کتابی نگاه مختصری بیاندازد با دست راست شروع می کند به ورق زدن آن از آخر.
منصور در سردخانه خوابیده است ساکت و فکور به نظر می رسد مثل خیلی وقتها هوای بیرون تاریک است .ریش های بلند و بورش از چانه پایین آمدند و نزدیکی سینه اش در هاله ای از بی رنگی ناپدید شدهاند.
چند ساعت قبل مادر برادر و خیلیهای دیگر هم این طور که آبرویش میریختند دست ها را به جان هایشان زده اند و برای آخرین بار سیر به تقارن لطیف ابروهایش که با هم خیلی آرام بالا می روند و بعد مثل شمشیر پیچ می خورند نگاه کردهاند.
برفک های سردخانه یکی لابلای ریشش مینشینند و او نه فوت میکند در دو دست گره خورده است و دست هایش را بین پاها می گیرد که گرم شود.
انگار ساعتها در برف نشسته و غرق در فکر است.فردا در تابوت روی دست های سیاه پوش ها موج میخورد یله می شود دست به دست می شود اما گم نمی شود.
دستها برایش به سینه کوفته میشوند و دانههای اشک و عرق پاشیده می شوند لابلای بارش گلاب.
لبهایشان همیشه شادابند مثل عکس ها لبخندی صامت و ساکن نقش آنهاست خبر داشته باشد یا نداشته باشد فردا ساعت ۱۱ صبح آقا یحیی او را داخل قبر خواهد خواباند و در آن همه و شیون و ضجه فریاد خواهد زد:« ساکت ساکت خواهش می کنم آقای دستغیب می خواهند به مسلمان بودن حاج منصور شهادت دهند»
آقای دستغیب سر تکان می دهد و می گوید: «چه می گویید.؟!نیازی بر این شهادت نیست ایشان یکی از اولیا الله هستند»
رضا بالای دفترچه خیره مانده بودم به منصور که هنوز لب هایت مثل همیشه شاداب بودند و سرخ. لابد در همین زمان در خانهاش مادر همسر خواهرها و خیلیهای دیگر ضجه می زنند. بیشتر مردها مثل آقا یحیی گریه نمیکنند. اما غمشون در سیاهی پیراهن ها جیغ میکشد.جلیل آقا برادر بزرگتر منصور چیز های زیر لب نجوا می کند. آه کوتاهی میکشد و با صدای بلندتری می گوید «لا اله الله» مادر و خواهر و بچه ها را به آرامش دعوت می کند ولی این باعث نمی شود که مادر« رودم رودم »راصیحه نزند و صورت خراشیده را زیر چادر قایم نکند»
فردا صبح آقا مصطفی یحیی باید جواب تسلیت و پرس و جوی خیلیها را بدهد و بگوید که منصور چگونه از دست رفته است برای همین حتی اگر شده دو سه ساعتی باید چرتی بزند. بی حوصله برمیخیزد زنگ خانگی بغلی را میزند.
_حاج محسن سلام شرمنده بد موقع هم هست اگر اجازه بدین اومدم امشب اینجا بخوابم از بس حاج خانم اینا گریه میکند.
محسن پاکیاری با منصور روزگاری در جبهه گذرانده و این چند سال بعد از جنگ با او همسایه است و حالا خواب ندارد.
_مخلصتیم آقایحیی بفرمایید تو .پهلوی بخاری راحت دراز بکش من که خواب به چشمم نمیاد.
ادامه دارد..
❤️❤️❤️❤️❤️❤️
در ایتا
@shohadaye_shiraz
🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
#روایت_شهدا
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم.
بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد.
در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند.
سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج)
#شهید جلیل اسلامی (آریانژاد).
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌹🌱🌹🌱
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 آخرین سخنرانی شهید مهدی باکری پیش از عملیات بدر...
#شهید_مهدی_باکری
#سالروز_شهادت
#پیشنهاددانلود ⬆️
🍃🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
بهش گفتم برگشتنی یه خورده کاهو و سبزی بخر😊
گفتــــــ سرم شلوغه میترسم یادم بره روی یه تیکه کاغذ بنویس😇
همون موقع داشتــــــ جیبشو خالی میکرد دفترچه یادداشتــــــ و خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتم آن چیزهایی که میخواستم براش بنویسم یه دفعه گفت ننویسیها...😕
جا خوردم نگاهش کردم به نظرم کمی عصبانی شده بود گفتم مگه چی شده؟؟☹️
گفتــــــ خودکاری که دستتِ مال بیت المال...😇
گفتم نمیخواهم باش کتاب بنویسم که دو سه تا کلمه بیشتر نیست..☹️
گفتــــــ نه😠
❤️شهید مهدی باکری❤️
📚نیمه پنهان ماه،صفحه ۳۵
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
کانال شهدا 👆 را به دیگران معرفی کنید
#خاطرات_شهدا | #مناسبت_روز
🔻رستگاری در جزیره ....
🔅 پس از عملیات خیبر و شکست های متعددِ رزمندگان در مناطق مختلف عملیاتی، مباحثی بر سر نحوه اداره عملیات ها در میان یگانهای سپاه تهران و ستادکل سپاه ایجاد شد، در این راستا حاج کاظم از جمله فرماندهانی بود که برای ایجاد سهولت در فرماندهی جنگ و یک دستی در اداره عملیات ها، داوطلبانه از تمام مسئولیت های خود کناره گرفت و به فاصله مدت کوتاهی ، به صورت یک پاسدار بسیجی در عملیات بدر شرکت کرده و در خطمقدم نبرد (شرق رودخانهدجله) به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ شربت شهادت را نوشید و پیکر مطهرش بعداز ۱۳ سال غربت به وطن بازگشت.
#شهید_سردار_حاجکاظم_نجفیرستگار
#فرمانده_لشکر10سیدالشهداء
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📩 قسمتی از وصیتنامه حاج سید احمد خمینی:
🔻 "به حسن و برادرانش این توصیه را مینمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و بدانند که ایشان موفّقیّت اسلام و نظام و کشور را میخواهند. هرگز گرفتار تحلیلهای گوناگون نشوند که دشمن در کمین است "
🗓 به مناسبت سالگرد رحلت حاج احمد آقای خمینی
#مدافع_امام
#مدافع_انقلاب
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂🌼☘
و چہ احساس قشنگے ستــــ
ڪہ در اول صبــ🌤ــح
یاد یڪ " #خـوبـــ"
تو را غـرق تمنـــــا سـازد...
#سلام🤚
#صبحتون_شهدایی🍃
#شهید_سجاد_مرادی
🌼🍂☘
@golzarshohadashiraz