eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 شهید ابراهیم هادی : مشکل کارهای ما این است که، برای رضای همه کار میکنیم؛ جز برای خدا. 🌱🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⚘﷽🌷🍃🌸🍃🌷 شهیداݧ برشهــادت خنده ڪردند بہ عطرخود بهاراݧ زنـــــده کردند بہ زیرلب بگفتـا لالـــــہ با خــود شہیداݧ لالہ را شرمـــــنده ڪردند 🤚 🍃 🌷🍃🌸🍃🌷 @golzarshohadashiraz
💠 شهید مهدی باکری: ای عاشقان اباعبدالله! بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از حرارت و شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. ❤️ 📍۲۵ اسفند سالروز شهادت مهدی باکری 🍃🌹🍃🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * در خانه یک راست رفتم سراغ دفترچه تحقیق: «٫مصاحبه با آشنایان سردار شهید» با دست راست شروع کردم به ورق زدن آن از آخر هفته ها را امشب تور دیگر می خوانم با زندگی آشنا شده و گاه وقتی بخواهد به کتابی نگاه مختصری بیاندازد با دست راست شروع می کند به ورق زدن آن از آخر. منصور در سردخانه خوابیده است ساکت و فکور به نظر می رسد مثل خیلی وقتها هوای بیرون تاریک است .ریش های بلند و بورش از چانه پایین آمدند و نزدیکی سینه اش در هاله ای از بی رنگی ناپدید شده‌اند. چند ساعت قبل مادر برادر و خیلی‌های دیگر هم این طور که آبرویش می‌ریختند دست ها را به جان هایشان زده اند و برای آخرین بار سیر به تقارن لطیف ابروهایش که با هم خیلی آرام بالا می روند و بعد مثل شمشیر پیچ می خورند نگاه کرده‌اند. برفک های سردخانه یکی لابلای ریشش می‌نشینند و او نه فوت می‌کند در دو دست گره خورده است و دست هایش را بین پاها می گیرد که گرم شود. انگار ساعت‌ها در برف نشسته و غرق در فکر است.فردا در تابوت روی دست های سیاه پوش ها موج میخورد یله می شود دست به دست می شود اما گم نمی شود. دست‌ها برایش به سینه کوفته می‌شوند و دانه‌های اشک و عرق پاشیده می شوند لابلای بارش گلاب. لبهایشان همیشه شادابند مثل عکس ها لبخندی صامت و ساکن نقش آنهاست خبر داشته باشد یا نداشته باشد فردا ساعت ۱۱ صبح آقا یحیی او را داخل قبر خواهد خواباند و در آن همه و شیون و ضجه فریاد خواهد زد:« ساکت ساکت خواهش می کنم آقای دستغیب می خواهند به مسلمان بودن حاج منصور شهادت دهند» آقای دستغیب سر تکان می دهد و می گوید: «چه می گویید.؟!نیازی بر این شهادت نیست ایشان یکی از اولیا الله هستند» رضا بالای دفترچه خیره مانده بودم به منصور که هنوز لب هایت مثل همیشه شاداب بودند و سرخ. لابد در همین زمان در خانه‌اش مادر همسر خواهرها و خیلی‌های دیگر ضجه می زنند. بیشتر مردها مثل آقا یحیی گریه نمیکنند. اما غمشون در سیاهی پیراهن ها جیغ میکشد.جلیل آقا برادر بزرگتر منصور چیز های زیر لب نجوا می کند. آه کوتاهی می‌کشد و با صدای بلندتری می گوید «لا اله الله» مادر و خواهر و بچه ها را به آرامش دعوت می کند ولی این باعث نمی شود که مادر« رودم رودم »راصیحه نزند و صورت خراشیده را زیر چادر قایم نکند» فردا صبح آقا مصطفی یحیی باید جواب تسلیت و پرس و جوی خیلی‌ها را بدهد و بگوید که منصور چگونه از دست رفته است برای همین حتی اگر شده دو سه ساعتی باید چرتی بزند. بی حوصله برمیخیزد زنگ خانگی بغلی را میزند. _حاج محسن سلام شرمنده بد موقع هم هست اگر اجازه بدین اومدم امشب اینجا بخوابم از بس حاج خانم اینا گریه میکند. محسن پاکیاری با منصور روزگاری در جبهه گذرانده و این چند سال بعد از جنگ با او همسایه است و حالا خواب ندارد. _مخلصتیم آقایحیی بفرمایید تو .پهلوی بخاری راحت دراز بکش من که خواب به چشمم نمیاد. ادامه دارد.. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم. بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد. در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند. سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج) جلیل اسلامی (آریانژاد). 🌱🌹🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
بهش گفتم برگشتنی یه خورده کاهو و سبزی بخر😊 گفتــــــ سرم شلوغه میترسم یادم بره روی یه تیکه کاغذ بنویس😇 همون موقع داشتــــــ جیبشو خالی میکرد دفترچه یادداشتــــــ و خودکار در آورد گذاشت زمین. برداشتم آن چیزهایی که می‌خواستم براش بنویسم یه دفعه گفت ننویسی‌ها...😕 جا خوردم نگاهش کردم به نظرم کمی عصبانی شده بود گفتم مگه چی شده؟؟☹️ گفتــــــ خودکاری که دستتِ مال بیت المال...😇 گفتم نمی‌خواهم باش کتاب بنویسم که دو سه تا کلمه بیشتر نیست..☹️ گفتــــــ نه😠 ❤️شهید مهدی باکری❤️ 📚نیمه پنهان ماه،صفحه ۳۵ 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb کانال شهدا 👆 را به دیگران معرفی کنید
| 🔻رستگاری در جزیره .... 🔅 پس از عملیات خیبر و شکست‌ های متعددِ رزمندگان در مناطق‌ مختلف‌ عملیاتی، مباحثی بر سر نحوه اداره عملیات ها در میان یگانهای سپاه تهران و ستادکل سپاه ایجاد شد، در این راستا حاج‌ کاظم از جمله فرماندهانی بود که برای ایجاد سهولت در فرماندهی جنگ و یک دستی در اداره عملیات ها، داوطلبانه از تمام مسئولیت های خود کناره گرفت و به فاصله مدت کوتاهی ، به صورت یک پاسدار بسیجی در عملیات بدر شرکت‌ کرده و در خط‌مقدم نبرد (شرق رودخانه‌دجله) به تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۶۳ شربت شهادت را نوشید و پیکر مطهرش بعداز ۱۳ سال غربت به وطن بازگشت. http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
📩 قسمتی از وصیت‌نامه حاج سید احمد خمینی: 🔻 "به حسن و برادرانش این توصیه را می‌نمایم که همیشه سعی کنند در خط رهبری حرکت کنند و از آن منحرف نشوند که خیر دنیا و آخرت در آن است و بدانند که ایشان موفّقیّت اسلام و نظام و کشور را می‌خواهند. هرگز گرفتار تحلیل‌های گوناگون نشوند که دشمن در کمین است " 🗓 به مناسبت سالگرد رحلت حاج احمد آقای خمینی http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍂🌼☘ و چہ احساس قشنگے ستــــ ڪہ در اول صبــ🌤ــح یاد یڪ " " تو را غـرق تمنـــــا سـازد... 🤚 🍃 🌼🍂☘ @golzarshohadashiraz
🛑 🛑 مرحله بیست و سوم3⃣2⃣ قرارماهیانه/ذبح_قربانے و ﺷﻬﺪا ع ➖🔻➖🔻➖ ﺑﻪ ﺣﻤﺪاﻟﻠﻪ و ﺑﺎ ﻋﻨـﺎﻳﺖ سیدالشهدا , ا ﺩﺭ ﺭﻭﺯ اﻭﻝ ﻣـﺎﻩ شعبان المعظم ﺗﻌﺪاﺩ ۲ ﺭاﺱ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺫﺑﺢ و ﺑﻴﻦ ﺧﺎﻧﻮاﺩﻩ ﻫﺎﻱ۴۷ ﻧﻴﺎﺯﻣﻨــﺪ در حال توزیع است ... انشاءالله خداوند از بانیان خیــر قبول کند و این امر خیر را سبب رفع بلا و مصیبت و بیماری و ظهور منجی موعود امامـ زمان عج شود شادے روح امام و شهدا و اموات بانیان خیر 🌷▫️🌷▫️ شیراز
«هم زمان حسن و تانک به سمت هم شلیک کردند. تانک منهدم شد. حسن هم زیر آوار دیوار ماند. او را بیرون کشیدم و به یکی از خانه‌های خرمشهر بردم. خسته به دیواری تکیه داد. خانه پیش از این در تصرف نیروهای عراقی بود و روی آینه کمد، عکس صدام چسبانده بودند. حسن اسلحه‌اش را بالا آورد و تیری به چشم عکس صدام شلیک کرد. ناگهان درب کمد باز شد و ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻌﺜﻲ مسلحی, از کمد بیرون افتاد(ﻛﻪ ﺩﺭ ﻛﻤﺪ ﭘﻨﻬﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ)، تیر حسن به چشمش نشسته بود.... (ﺑﺮﺷﻲ اﺯ ﻛﺘﺎﺏ ﺣﺴﻦ ﻋﺮاﻗﻲ) 🌹🌷 (ﺣﺴﻦ ﻋﺮاﻗﻲ ) شهادت :۲۵ اسفند 🌹🌷🌹 ﺑﺎ ﻧﺸﺮ ﻣﻂﺎﻟﺐ ﺩﺭ ﺗﺮﻭﻳﺞ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺷﻬﺪا ﺳﻬﻴﻢ ﺑﺎﺷﻴﺪ *** : ﺩﺭ اﻳﺘﺎ : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * چشمهای آقا یحیی روی هم می افتد.اما منصور آرام در سردخانه خوابیده و لبخندی صامت و ساکن با قدمتی ٣١ ساله نقش لبان اوست. شاید این را بداند که فردا بعد از اینکه خاکها را روی کفن شکلات پیچش ریختند و روی خاک آب پاشیدند و مردم همه رفتند غروب مادر و همسر و برادرها و جماعتی دیگر شمعی بالای سرش روشن می کنند و گل می ریرند روی گلهایی که ظهر بر خاک نمدار مزار ریخته اند.و دعا می خوانند و نم نم می گریند .وقتی دعا تمام شد مادر بچه ها می گوید :"برویم سر مزار حاج مهدی فاتحه ای بخوانیم . می روند سر مزار شهید مهدی ظل انوار فاتحه می خوانند و بر میگردند خانه .نگاهشان که به هم می افتد باز میزنند زیر گریه. با تمام خستگی نیمه شب خیره مانده بودم به خط های پایین صفحه.لابلای خطها برهوتی بود بی انتها.در یک گوشه از آن پلی است که آن طرفش آبشار هفت رنگی می ریزد.ضخامت پل دقیقا اندازه نخ مویی است که راه رفتن روی آن آدم را یاد حرکات نمایشی می اندازد.بیابان غلغله است از جوانان و همه می خواهند رد شوند. منصور روی پل ایستاده و آنها را رد می کند.آقای ورزنده هم منتظر است.تا رسیدن نوبتش در شک و تردید غوطه ور است . منصور؟منصور که مرده اینجا چه می کند.؟ _ما را هم رد بفرمایید _باشه فقط یک کم صبر کن منصور دست آقای ورزنده را می گیرد و می فشارد. _میدونی برای چی؟ به خاطر اون قصیده ای که برام گفتی. دم دم های صبح آقای ورزنده نیم خیز می شود .صلوات می فرستد و چشمان خواب الودش را می مالد.به زحمت بلند می شود و وضو می گیرد . و چند روز بعد آقای ورزنده از گرفتاری های مجروحیت زمان جنگ آزاد می شود و می تواند هر از چندی در دارلرحمه چرخی بزند و با منصور برود روی پل بایستد! ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
این دنیا ، دنیای آزمایش است ...و همه میدانیم که هیچکدام ماندگارنیستیم و همگی خواهیم رفت .فقط باید مواظب باشیم پرونده ما سفید باشد... 📎جانشین تیپ ۳۳ المهدی 🌷 شهادت : ۱۳۶۳/۱۲/۲۶ شرق‌دجله ، عملیات بدر 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
مژده ای دل عالمی امشب چراغانی شده کهکشان تا کهکشان یکسر درخشانی شده کز فروغِ روی ثارالله، نورِ عالمین از زمین تا آسمان بزمِ گل افشانی شده! 🎊🎊🎊🎊🎊🎊 میلاد سیدالشهدا اباعبدالله الحسین ع و روز پاسدار مبارک... 💚💝💚💝💚 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷جلسه بود، همه فرماندهان تیپ بودند جز حمید و شهید حسین ایرلو. ساعتی طول کشید که آمدند. همه نگران شده بودیم تا بلاخره رسیدند. به حمید گفتیم: ماشین خراب شده بود؟ گفت:نه! گفتم: جاده خراب بود یا شلوغ؟ گفت: هیچ کدام. شب بود. طبق فرمان، سرعت ماشین در شب نباید بیش از 85 کیلومتر باشد، من هم به فرمان و قانون عمل کردم. ... حاج حمید رضا فرخی شهادت:1363/12/25- عملیات بدر-شرق دجله فرمانده آموزش قرارگاه نوح(ع) و تیپ المهدی(عج) 🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مژده‌ ای دل که دگر سوم شعبان آمد پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد مژده‌ ای دل که برای دل غم دیده ما هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد 🌺ولادت پـرنـوروسـرور امام حـسین (علیه السلام) بر شما مبـارک🌺 🌸🍃🌸🍃🌸🍃 @golzarshohadashiraz
🔺خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) ✍مسیحیان ،ارمنی ها و ایزدی ها فریاد کمک خواهیشان بلند شده بود از دست داعش ، هیچ کدام از دولت های مسیحی کمکشان نکردند، زن هایشان زیر دست داعشی ها بودند و مردانشان اسیر. تنها مردی که با نیروهایش ایستاد کنارشان و محافظتشان کرد: کسی بود که با قرآن و زیر سایه اهل بیت تربیت شده بود ؛حاج قاسم سلیمانی نماینده کلیمیان ایران در پارلمان بروکسل گفت: اروپایی ها باید خجالت بکشند ؛ تنها کسی که از مسیحیان شرقی دفاع می کند سردار سلیمانی است. یک مسلمان! این کار سردار سلیمانی در حالی است که نمایندگان پارلمان اروپا پا روی پا انداخته اند وآب معدنیشان را می خورند. یک کسی در بیرون از من سوال کرد : چرا این قدر با آمریکا مخالفت می کنید؟ گفتم:یک سوال از شما دارم. آمریکا ۵۰ سال در کشور ما حاکم مطلق بود ، یک نشانی از عملکرد او نشان بدهید که بگویم این بنا ، این راه ، این اتوبان ، این اقدام ، این عمل ...در کنار همه غارت های وسیع ، کار آمریکاست... کشور مصر آیینه روشنی است . تحت سیطره آمریکا تمام اعتبار و آبروی خودشان را از دست دادند... کشور های عربی مثل گدا دنبال کشور های پولدار می دوند.... 📚منبع: کتاب "حاج قاسم" دلها🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
حاج اكبر خوار چشم منافقين بود و مغازه اش هم محل ارشاد مردم، بعد از فتح خرمشهر و شهادت محمد رضا، دو نفر موتورسوار به در مغازه حاج اكبر رفتند، يكي پياده شد چند تير به سينه او شليك كرد، حاجي آه كشيد و كف مغازه افتاد، خون گرمش كف مغازه را رنگنين كرد و مرد ضارب نشست ترك موتور و فرار كردند. راديو منافقين، راديو آلمان و BBC خبر شهادت او را اعلام كردند. چهل روز بعد، ضاربان او را پيدا كردند. منافقيني كه در عراق آموزش مي ديدن و از طرف صدام، حمايت مي شدند. هردو را اعدام كردند. محمدعلي هم به جبهه رفت. احمدرضا هم سيزده ساله بود گفت: مي خواهم بروم جبهه. مادر قبول نمي كرد. غم حاجي و محمدرضا برايش سنگين بود. نمي خواست داغ پسر كوچك را هم ببيند. ـ تو هنوز كلاس سوم راهنمايي هستي. جبهه براي تو زوده؟ احمدرضا، قدكشيده و رشيد ايستاد. ـ بايد بروم. گفت: استخاره مي گيرم اگر خوب آمد برو. احمدرضا گفت: مگر مي شود دفاع از اسلام، بد باشد؟ خيلي خوب كه آمد، مادر هم زبان به كام گرفت و پسر با رضايت او به جبهه رفت. احمدرضا یغمور* 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * شعله بخاری را بیشتر کردم و کنجکاو نشدم که چرا وقتی احمد شیخ حسینی دوست زمان جنگ منصور در تشییع جنازه این برداری میکرده ناگهان دلشوره های بی سابقه به دلش می‌افتد و جلدی خودش را به خانه می رساند و حواله داده میشود به بیمارستان تا چند ساعت بعد نوزادش را فاطمه نام بگذارد. چرت میزدم بیدار بودم و خواب .انگار همین حالا میبینم منصور را نشسته در سنگری که ساخته شده با گونی هایی که حالا دیگر پوسیده اند.روی شن هایی که بر روی سقف سنگ ریخته شده دو تا بلبل خرما خور آواز می خوانند و نوک می زنند به شن ها. سکوت شلمچه متروک را تنها هوهوی باد به هم می‌زند خاکریزها را در این ده سال باران ها شسته اند و با تا پخش کرده‌اند در فراموشی هوا. بعضی جاها گلوله‌های عمل نکرده توپ و تانک ها شاید درست مثل افسری که شلیک شان کرده و حالا در روزهای بعد از جنگ شکم آورده تا نیمه توی خاک زنگ زده اند. روی پره های یکی از اینها چهارتا یمام نشسته اند با هم می گیرند و باز فرو می آیند و دوباره می چاوند. رده بود اینها پاک شده گویی که پای بنی بشری تقدس اصلی اش را نیالوده. مجله پاره پوره شده‌ای از غبار ۱۰ ساله زرد شده گوشه سنگر مچاله افتاده است. روی مجله عکس صدام از و سیبیلش به پایینش پاره. به صفحه خیره شده ام خواهر کوچکتر از سید حسین موسوی با سیدحسین و همسرش به آنجا می رسند به همان دشت بزرگ و تکیه می دهند به اتومبیل شان و هوای نظر به بقایای آثار جنگ چشم می دوانند به دشت. خواهر سید حسین روی یکی از خاکریزها که دیگر باران آن را پخش کرده و باد ذره ذره خاک هایش را به فراموشی هوا سپرده جوانی خوش سیما و شاداب می بیند. در زیبایی غرق است که منصور از سنگر بیرون می‌آید. دست در گردن سیدحسین می اندازد خواهر او را می شناسد. منصور شتاب دارد که زودتر برود و سیدحسین نمی گذارد و می پرسد کجا؟! منصور می‌خندد دستهایش را باز می‌کند و جایی را نشان می‌دهد _اون بالا بالاها که از دست تو یکی راحت بشم. تعجب سید حسین آنقدر هست که از دست منصور دلگیر نشود. _حاجی تعریف کن جن تو.بعد از هرگز دیدمت. حالا هم سرکارمون گذاشتی. منصور جدید تر و راحت تر از قبل می نماید _خیلی خوب حالا میبینی و می بینم چند تا نقطه سیاه را آن دورها. خواهر سید حسین هراسان و حیران به منظور زده که حالا رویش را به طرف جوان روی خاکریز برگردانده منصور از کنار سنگر و جوان از روی خاکریز می دوند و همدیگر را بغل میکند. پژواک صدای خنده شان در دشت می پیچد. جوان انتظار منصور را خیلی وقت پیش می کشیده. _کجا بودی این همه وقت؟! ادامه دارد .‌ ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
✨فرزندم معلم و دوست دانش آموزان بود و با عمل به شاگردان خود درس معنویت می داد، حتی برای رفتن به سوریه هم می گفت: من می روم تا درسی باشد برای شاگردانم تا نگویند معلم ما نشست و به حرف خود عمل نكرد. ✨ نماز برای مجید همه چیز بود و هر وقت صدای اذان را می شنید، عبای خود را به تن می كرد و به نماز می ایستد، همچنین به شركت در نماز جمعه بسیار اهمیت می داد و شاگردان خود را با تشویق، همراه خود به مصلا می برد. ✨ دیگران برایمان نقل كرده اند كه مجید تلاش بسیاری برای كمك به دانش آموزان نیازمند و همچنین آموزش قرآن در مناطق محروم شهر قم انجام داد كه هیچ وقت راجع به آن با خانواده اش سخن نگفت. ✨ انگار فرزندم همیشه كنار من است و یك لحظه هم از نظرم دور نمی شود، در خواب هم به دوستش گفته بود؛ من مهمان امیر المومنین (ع) و اهل بیت هستم و این نشان می دهد شهدا زنده اند و اعمال و رفتار ما را می بینند. ✍ راوی: پدر شهید 🌱🌹🌱🌹 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb