هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#آسمان بی کران نگاهت را دوست میدارم
برای بهترین دوستان خود آرزوی #شهادت کنید تا شهادت قسمت خودتان شود...
#شهید_سید_مجتبی_علمدار🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
#دلنـــــــوشتـــــه📝
🌷🍃زمین که لطف ندارد ...
از #آسمان چه خبر ؟
خیلی دلم میخواست
آن لحظه که آن خانم...
🌷🍃گفت:
برادرت خوب طلبهای بود ...
حیف...که رفت ..
اگر میماند افتخار اسلام میشد ...
کم لطفیِ شما بود،گذاشتید برود ...
خیلی دلم میخواست...
آن لحظه بمیرم...
🌷🍃چون...
هرچه نگاهش کردم نفهمیدم..
آرمان والای تو را چگونه به او
بفهمانم...
یادم نمیرود اولین بار که
خواستی بروی..
🌷🍃 گفتم:
تو نیروی فرهنگیِ نظامی..
نظام برای چیز دیگری برایت هزینه
کرده...نرو...
بگذار تا نظامیها هستند...
آنها بروند بجنگند...
یادم نمیرود بُهت توی نگاهت را..
🌷🍃گفتی:
تو زهرایی؟
تو خواهر منی؟
نه...زهرایی که میشناسم
محال است طرز فکرش این
باشد ..
🌷🍃گفتم:
میدانم...
ولی نرو...
تو هنوز خیلی کارها باید
بکنی...
اینهمه سال درس خواندی
🌷🍃 امین...
بمــــــان...😔
بیشتر کار کن...
شماها که بروید ...
دیگر چه کسی علَم حوزه را
راست نگه دارد...
🌷🍃گفتی:
فرض کن بمانم....
بشوم آیت الله العظمی...
یا بشوم فیلسوف قرن...
چه فایده دارد اگر این عمامه
روی سرم بماند و ...
#حرم بیبی زینب (سلام الله
علیها) در خطر باشد؟
نه این فلسفه را میخواهم
و نه این عمامه را...
🌾یادم مانده...
#بــــــرادر...
طولِ بلوار را قدم میزدیم...
با حرص میگفتی نباید جلوی
روحانیون را بگیرند...
اشتباه است...
ماها باید با عمامه در خط مقدم
باشیم...
🌷🍃گفتم:
امینجان!
فرماندهاند...
صلاحدیدی هست..
آنها از بالا میبینند...
حتما خوب نیست...
🌷🍃میگفتی:
نه...
اِلّا و بِلا اشتباه میکنند...
نیرو از روحانیِ توی خط
روحیه میگیرد...
❤️عزیزم...
در اثبات نظرت همین بس...
که با حضور و دلاوریات
درست توی خط مقدم...
صد و شصت نفر از قتل عام
نجات پیدا کردند...
#دلنوشته #خواهر شهیــــد
#شهید_محمــدامین_کریمیان🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
2⃣6⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰حدود ساعت سه و #چهار بعد از ظهر دود و مه غلیظی🌫 همه جا را گرفته بود. نم نم باران🌧 سرما را چندین برابر می کرد. #بوی_خون و خاک کم کم به مشام می رسید. سنگر های کوچک یک متری که با تکه های سنگ درست شده و پای هر کدام را بیست سی متر گود🕳 بود.
🔰مجید بر روی #تپه نزدیک یکی از سنگرها آرام و بی حرکت خواب بود😴.
❌نه خواب نبود. چیزی #شبیه خواب بود. در تمامی روز های قد کشیدنش اولین مرتبه که آرام و #بی_حرکت و بدون جنب و جوش شده بود.
🔰دستها و صورتش گلی بود☺️. انگشتری 💍که شب قبل از #حسین_امیدواری گرفته هنوز در انگشتش بود. صدای تیر ها و نارنجنک ها💥 همچنان فضای #آسمان را پر کرده بود. از صدای تیرها گوش شنونده ها 👂عجیب تیر می کشید.
🔰صدا به صدا نمی رسید. صدای بیسیم های📞 بی صاحب در جای جای #دشت می آمد. بچه ها عقب نشینی کنید.کسی نمی توانست #مجید را حرکت بدهد.
🔰درخت های سبز کاج و خشک زیتون 🌳در دشت کم کم خیس باران🌧 شده بودند. #سیزده تا از بچه ها شهید🌷 و چند نفری هم #جانباز شده بودند.
🔰بدن اربا اربای #مرتضی_کریمی خودش عاشورایی به پا کرده بود. برای خیلی ها روشن بود که #مجید و خیلی دیگر از بچه های شهید شده🕊 فردایی نخواهند داشت. همه را از چهره و آرامش #شب_آخرشان می گویند.
#شهید_مفقودالاثر_مجید_قربانخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#عاشقانه_های_شهدا
#شهيدان_غياثوند
به روايت مادر
همان سال ۶۱، تیرماه، ماه #رمضان بود. من و خانجون طبقهی پایین بودیم. خانجون برایشان #افطاری میگذاشت و بچهها خودشان میآمدند و میبردند
بالا و #سفره میانداختند.
کارشان که تمام میشد، دایم صدای #شوخی و #خندهشان میآمد.
سربهسر هم میگذاشتند و آنقدر بگو و بخند میکردند که شک میکردیم اینها همان بچههای یک ساعت قبل باشند.
بعد خودشان رختخوابها را از راه پشتبام میکشیدند و میبردند روی بام و زیر #آسمان میخوابیدند. گاهی #سحری میرفتند بیرون؛
به هوای کلهپاچه. اگر برای #نماز_صبح مسجد نمیرفتند، نزدیک #سحر صدای صوت دعا و #قرآن سعید میآمد.
گوش میکردیم و لذت میبردیم.
بقیهی بچهها پشت سرش میایستادند و
#نمازشان را #جماعت میخواندند.
#ماه_مبارک_رمضان
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
@dashtejonoon1
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹