رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
8⃣2⃣ در محضر شهید 🌷 اگر #دلتان گرفت یاد زیارت #عاشورا کنید، و مطمئن باشید #غم شما از غم خانوم #زینب
هدایت شده از کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
#خاطره
ماموریت آخری که #روحالله به سوریه داشت با #میثم خیلی صمیمی شده بود.
از مدت آشناییشان خیلی نمیگذشت اما خیلی با هم گرم گرفته بودند.
#مادر هردویشان از دنیا رفته بود. با هم در مورد سختیهایی که بعد از مادرشان کشیده بودند، زیاد صحبت میکردند.
تقریبا همیشه با هم بودند.
وقتی خبر شهادت #روحالله را شنیدم با خودم گفتم:
وای میثم... چطوری میخواد دوری روحالله رو تحمل کنه؟!
خیلی هم دوری #روحالله را تاب نیاورد. دو روز بعد خبر شهادت #میثم و #عمار همه را شوکه کرد.
به نقل از: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری
یادشان گرامی
@shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
کمتر پیش میآمد که #روحالله بیکار باشد. همیشه مشغول بود.
با برنامه ریزی دقیق و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام میداد.
گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی پیش میآمد که وقتش خالی بود. حتی برای آن زمانهای کوتاه هم برنامهریزی داشت. یک قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود. در زمانهای خالی اش مشغول قرآن خواندن میشد.
کتاب زبان انگلیسی و عربی را هم به همراه داشت. تا در اوقات بیکاری زبان بخواند.
#روحالله برای تک تک ثانیههای زندگیاش برنامه داشت...
@shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از کانال رسمی شهید روحالله قربانی
﴾﷽﴿
#محسن و #روحالله در یک یگان بودند.
وقتی محسن کمالی شهید شد روحالله آمد خانه.
با هم سریع رفتیم بهشت سکینه(س) تا به مراسم تشییع برسیم.
آنجا که رسیدیم از هم جدا شدیم. او رفت قسمتی که آقایان ایستاده بودند. من هم رفتیم پیش خانمها.
مراسم تشییع که تمام شد و شهید کمالی را به خاک سپردند روحالله آمد پیشم. گفت:
مادر شهید رو دیدی؟
گفتم: نه خیلی شلوغ بود، نشد برم ببینمش.
روحالله ایستاد تا سر مزار خلوت شد. بعد به من گفت: برو جلو به مادر شهید بگو من رو دعا کنه.
جلو رفتم و دیدم مادر و خواهر شهید سر مزار نشستهاند. آرامشی که داشتند قلب هر انسانی را آرام میکرد.
دست مادر شهید محسن کمالی را گرفتم و از او خواستم برای من و روحالله دعا کند.
لبخند مهربانی زد و برایمان دعا کرد...
حالا روحالله شهید است و من همسر شهید...
به نقل از: همسر شهید
@shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰 #شهید_روحالله_قربانی ازجمله مدافعان حرم بود که به همراه یکی دیگر از همرزمانش و در مبارزه با #تروریستهای تکفیری در عملیات محرم به شهادت🌷 رسید
🔰خودروی #روحالله و دوستش #قدیر در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک💥 قرار گرفت و این دو همرزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله🕊 پیوستند...
🔰روحالله همه فن حریف بود ورزشکار حرفهای بود کاراته، تیراندازی، چتربازی، صخرهنوردی، کیوکوشین، غواصی🏊♀، کوهنوردی، راپل را به صورت #حرفهای کار میکرد
🔰به #دو_زبان انگلیسی و عربی هم مسلط بود کارهای هنری و خطاطی و طراحی✍ هم انجام میداد کار کردن با نرمافزارهای کامپیوتری 💻و گرافیکی را هم خوب میدانست👌
🔰 اینها به جز کار اصلیاش در #سپاه بود همیشه میگفت: اگر میخوای سرباز و از همه چی سر دربیاره...
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣7⃣3⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰 کمتر پیش میآمد که #روحالله بیکار باشد همیشه مشغول بود با برنامه ریزی دقیق🗓 و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام میداد👌
🔰 گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی⏱ پیش میآمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمانهای #کوتاه هم برنامهریزی داشت
🔰 یک #قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود📖 در زمانهای خالی اش مشغول #قرآن_خواندن میشد
🔰کتاب زبان انگلیسی و عربی📚 را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند روحالله برای تک تک #ثانیههای زندگیاش برنامه داشت👌...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
2⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌷 #روحالله را نمیشناختم.
یک سالی در اردوی #راهیان_نور او را دیدم و باهم، هم صحبت شدیم.
🌷یادم میاد در مورد یک #بنری که در اردوگاه نصب شده بود صحبت میکردیم.
🌷 روحالله در میان حرفهایش گفت: «تو این دوره زمونه گاهی #تاثیر یه کلیپ یک دقیقهای یا یه عکس و پوستر از یک ساعت منبر و سخنرانی بیشتره...»
🌷این حرفش در من خیلی اثر کرد. تاثیر حرف او بود که به سمت «کارهای #گرافیکی» رفتم.
🌷بعد از چند سال وقتی با رفقا به بهشت زهرا(س) آمده بودیم، در کمال تعجب با #مزارِ او روبهرو شدم.
🌷بعد از شهادتش متوجه شدم که او هم در کارهای هنری و گرافیکی و کامپیوتری سررشته داشته و معتقد بوده: #سرباز_امام_زمان باید همه کاری بلد باشه.
شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
مشکلات دیگران خیلی برای #روحالله مهم بود.
اگر کسی از مشکلاتش به او میگفت، کلی #تلاش میکرد تا مشکلش برطرف شود.
حتی اگر کاری هم از دستش برنمیآمد در مورد آن #فکر میکرد.
مثلا یک بار دیدم حدودِ یک ربع، نیم ساعت است که به نقطهای #خیره شده و حرفی نمیزند.
صدایش کرد و گفتم:
کجایی روحالله؟
گفت: دارم به مشکل فلانی #فکر میکنم. من که انقدر پول ندارم تا بهش بدم، اما دارم فکر میکنم ببینم چه راهی میشه پیدا کرد که بشه مشکلش رو #حل کرد.
#روحالله در دنیا سعی میکرد که #دستگیر همه باشه... الان که شهید شده به لطف خدا دستش بازترِ برای کمک به همه ان شاءالله...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
📖بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگینامۀ #شهید #رسول_خلیلی را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش📄 شد. جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین #خنثیسازی بمب به شهادت🌷 رسید.
🔸از مسجد که بیرون آمد، اولین حرفی که به #روحالله زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی میخواسته بمب💣 رو خنثی کنه، #شهید شده.» روحالله همان طور که به بروشور نگاه میکرد، گفت: آره، کار ما همینه #زینب. اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه⭕️
🔹زینب با تعجب😟 به او چشم دوخته بود. روحالله ادامه داد: «من باید اینقدر درسم📚 رو خوب بخونم، اینقدر کارم رو با دقت👌 انجام بدم که اولین اشتباهم #آخرین اشتباهم نشه❌
#تخریبچی
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰خاطره مشترک از دو شهید
📚قسمتی از کتاب #دلتنگ_نباش
⚜بیستوهفتم آبانماه #روحالله مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که #عکسی روی دیوار🌠 نظر روحالله را به خود جلب کرد.
⚜وسط حرفش پرید و گفت: « #مهران یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روحالله بهسمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره میکرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده #شهید_محمدحسن_خلیلی . اینکه محمدحسن نیست، این #رسوله، دوستمه💞، میشناسمش!»
⚜مهران با تعجب به او نگاه میکرد😳. هنوز حرفی نزده بود که #روحالله گفت: «خب حالا چرا زده #شهید🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس #خودشه.»
⚜بعد با ترسی که از #چشمانش میبارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً #رسول شهید شده😢 بیچاره میشم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمیگفت. نمیدانست باید چه #عکسالعملی نشان بدهد.
⚜روحالله #غذایش را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی میکرد🍝.
مهران چند بار #صدایش کرد.
- کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمیخوری⁉️
⚜روحالله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً #اشتهام کور شد، میرم یه #پرسوجو کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روحالله #اشکهایش را پاک میکند😭.
⚜از حالوروزش پیدا بود که خیلی #ناراحت است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روحالله سرش را بهنشانۀ #تأیید تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چهکار کنم😭؟»
⚜میدونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که #شهید_شده و نمُرده.
روحالله که سعی میکرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش.
⚜اما #رسول خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. میخواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی #سؤال_داشتم ازش. قرار بود چیزهایی رو که از #محرم_ترک یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمیکردم 🗯اینجوری بشه.»
⚜مهران بازهم سعی کرد که #دلداریاش بدهد، اما خودش هم میدانست خیلی فایدهای ندارد🚫. روحالله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره...
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_رسول_خلیلی
#شهید_روح_الله_قربانی
🌹🍃🌹🍃
@madirshahid