eitaa logo
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
130 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 🌹کانال شهدا و علما شروع به کار کرد برای اینکه با محتوا قابل عمل کردن سخنان و شیوه زندگانی معصومین علیهم السلام ، علما و شهدا بتوانیم زمینه ساز ظهور باشیم و بتوانیم دیگران را هم مشتاق به ظهور بابا جانمان بکنیم @asemon_1311
مشاهده در ایتا
دانلود
رهروان شهدا زمینه سازان ظهور
8⃣2⃣ در محضر شهید 🌷 اگر #دلتان گرفت یاد زیارت #عاشورا کنید، و مطمئن باشید #غم شما از غم خانوم #زینب
﴾﷽﴿ ماموریت آخری که به سوریه داشت با خیلی صمیمی ‌شده بود. از مدت آشنایی‌شان خیلی نمی‌گذشت اما خیلی با هم گرم گرفته بودند. هردویشان از دنیا رفته بود. با هم در مورد سختی‌هایی که بعد از مادرشان کشیده بودند، زیاد صحبت می‌کردند. تقریبا همیشه با هم بودند. وقتی خبر شهادت را شنیدم با خودم گفتم: وای میثم... چطوری می‌خواد دوری روح‌الله رو تحمل کنه؟! خیلی هم دوری را تاب نیاورد. دو روز بعد خبر شهادت و همه را شوکه کرد. به نقل از: جانباز مدافع حرم امیرحسین حاجی نصیری یادشان گرامی @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ کمتر پیش می‌آمد که بیکار باشد. همیشه مشغول بود. با برنامه ریزی دقیق و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام می‌داد. گاهی بین کارهایش، زمان‌های کوتاهی پیش می‌آمد که وقتش خالی بود. حتی برای آن زمان‌های کوتاه هم برنامه‌ریزی داشت. یک قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود. در زمان‌های خالی اش مشغول قرآن خواندن می‌شد. کتاب زبان انگلیسی و عربی را هم به همراه داشت. تا در اوقات بیکاری زبان بخواند. برای تک تک ثانیه‌های زندگی‌اش برنامه داشت... @shahid_roohollah_ghorbani
﴾﷽﴿ و در یک یگان بودند. وقتی محسن کمالی شهید شد روح‌الله آمد خانه. با هم سریع رفتیم بهشت سکینه(س) تا به مراسم تشییع برسیم. آنجا که رسیدیم از هم جدا شدیم. او رفت قسمتی که آقایان ایستاده بودند. من هم رفتیم پیش خانم‌ها. مراسم تشییع که تمام شد و شهید کمالی را به خاک سپردند روح‌الله آمد پیشم. گفت: مادر شهید رو دیدی؟ گفتم: نه خیلی شلوغ بود، نشد برم ببینمش. روح‌الله ایستاد تا سر مزار خلوت شد. بعد به من گفت: برو جلو به مادر شهید بگو من رو دعا کنه. جلو رفتم و دیدم مادر و خواهر شهید سر مزار نشسته‌اند. آرامشی که داشتند قلب هر انسانی را آرام می‌کرد. دست مادر شهید محسن کمالی را گرفتم و از او خواستم برای من و روح‌الله دعا کند. لبخند مهربانی زد و برایمان دعا کرد... حالا روح‌الله شهید است و من همسر شهید... به نقل از: همسر شهید @shahid_roohollah_ghorbani
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
5⃣4⃣3⃣ 🌷 🔰 ازجمله مدافعان حرم بود که به همراه یکی دیگر از هم‌رزمانش و در مبارزه با تکفیری در عملیات محرم به شهادت🌷 رسید 🔰خودروی و دوستش در نزدیکی حلب مورد اصابت موشک💥 قرار گرفت و این دو هم‌رزم و مدافع حرم، جانشان را بر سر آرمانی که داشتند نهادند و به لقاءالله🕊 پیوستند... 🔰روح‌الله همه فن حریف بود ورزشکار حرفه‌ای بود کاراته، تیراندازی، چتربازی، صخره‌نوردی، کیوکوشین، غواصی🏊♀، کوهنوردی، راپل را به صورت کار می‌کرد 🔰به انگلیسی و عربی هم مسلط بود کارهای هنری و خطاطی و طراحی✍ هم انجام می‌داد کار کردن با نرم‌افزار‌های کامپیوتری 💻و گرافیکی را هم خوب می‌دانست👌 🔰 این‌ها به جز کار اصلی‌اش در بود همیشه می‌گفت: اگر می‌خوای سرباز و از همه چی سر دربیاره... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣7⃣3⃣ 🌷 🔰 کمتر پیش می‌آمد که  بیکار باشد همیشه مشغول بود با برنامه ریزی دقیق🗓 و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام می‌داد👌 🔰 گاهی بین کارهایش، زمان‌های کوتاهی⏱ پیش می‌آمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمان‌های هم برنامه‌ریزی داشت 🔰 یک  جیبی کوچک همیشه همراهش بود📖 در زمان‌های خالی اش مشغول می‌شد 🔰کتاب زبان انگلیسی و عربی📚 را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند روح‌الله برای تک تک زندگی‌اش برنامه داشت👌...      🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣5⃣ 🌷 🌷 را نمی‌شناختم. یک سالی در اردوی او را دیدم و باهم، هم صحبت شدیم. 🌷یادم میاد در مورد یک که در اردوگاه نصب شده بود صحبت می‌کردیم. 🌷 روح‌الله در میان حرف‌هایش گفت: «تو این دوره زمونه گاهی یه کلیپ یک دقیقه‌ای یا یه عکس و پوستر از یک ساعت منبر و سخنرانی بیشتره...» 🌷این حرفش در من خیلی اثر کرد. تاثیر حرف او بود که به سمت «کارهای » رفتم. 🌷بعد از چند سال وقتی با رفقا به بهشت زهرا(س) آمده بودیم، در کمال تعجب با او روبه‌رو شدم. 🌷بعد از شهادتش متوجه شدم که او هم در کارهای هنری و گرافیکی و کامپیوتری سررشته داشته و معتقد بوده: باید همه کاری بلد باشه. شهید_مدافع_حرم 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
مشکلات دیگران خیلی برای #روح‌الله مهم بود. اگر کسی از مشکلاتش به او می‌گفت، کلی #تلاش می‌کرد تا مشکلش برطرف شود. حتی اگر کاری هم از دستش برنمی‌آمد در مورد آن #فکر می‌کرد. مثلا یک بار دیدم حدودِ یک ربع، نیم ساعت است که به نقطه‌ای #خیره شده و حرفی نمی‌زند. صدایش کرد و گفتم: کجایی روح‌الله؟ گفت: دارم به مشکل فلانی #فکر می‌کنم. من که انقدر پول ندارم تا بهش بدم، اما دارم فکر میکنم ببینم چه راهی میشه پیدا کرد که بشه مشکلش رو #حل کرد. #روح‌الله در دنیا سعی می‌کرد که #دستگیر همه باشه... الان که شهید شده به لطف خدا دستش بازترِ برای کمک به همه ان شاءالله... #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📖بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش 🔹وقتی مراسم تمام شد، بین مردم بروشورهای📂 زندگی‌نامۀ #شهید #رسول_خلیلی را پخش کردند. زینب بروشور را گرفت و مشغول خواندنش📄 شد. جلوی نحوۀ شهادت نوشته بودند: در حین #خنثی‌سازی بمب به شهادت🌷 رسید. 🔸از مسجد که بیرون آمد، اولین حرفی که به #روح‌الله زد، همین بود: «ببین، نوشته وقتی می‌خواسته بمب💣 رو خنثی کنه، #شهید شده.» روح‌الله همان طور که به بروشور نگاه می‌کرد، گفت: آره، کار ما همینه #زینب. اولین اشتباهمون آخرین اشتباهمونه⭕️ 🔹زینب با تعجب😟 به او چشم دوخته بود. روح‌‌الله ادامه داد: «من باید این‌قدر درسم📚 رو خوب بخونم، این‌قدر کارم رو با دقت👌 انجام بدم که اولین اشتباهم #آخرین اشتباهم نشه❌ #تخریبچی‌ #شهید_مدافع_حرم #شهید_روح_الله_قربانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷 🔰خاطره مشترک از دو شهید 📚قسمتی از کتاب ⚜بیست‌و‌هفتم آبان‌ماه مانند روزهای دیگر به دانشکده رفته بود. از صبح کارهایش را بر طبق روال همیشه انجام داد✅ و ظهر همراه مهران به سالن غذاخوری🍲 رفتند. وقتی وارد سالن شدند، گرم صحبت بودند که روی دیوار🌠 نظر روح‌‌الله را به خود جلب کرد. ⚜وسط حرفش پرید و گفت: « یه لحظه صبر کن!»چی شده⁉️روح‌الله به‌سمت عکس روی دیوار رفت. همان طور که به عکس اشاره می‌کرد، خندید😄 و گفت: «اینجا رو نگاه کن. زده . اینکه محمدحسن نیست، این ، دوستمه💞، می‌شناسمش!» ⚜مهران با تعجب به او نگاه می‌‌کرد😳. هنوز حرفی نزده بود که گفت: «خب حالا چرا زده 🤔 نکنه واقعاً شهید شده⁉️ این رسوله نه محمدحسن؛ ⚡️اما عکس .» ⚜بعد با ترسی که از می‌بارید، به مهران خیره شد.نکنه واقعاً شهید شده😢 بیچاره می‌‌شم.مهران همچنان در سکوت به او خیره شده بود و چیزی نمی‌گفت. نمی‌دانست باید چه نشان بدهد. ⚜روح‌الله را گرفت و سر میز نشست، اما یک قاشق هم نخورد❌. به یک نقطه خیره شده بود و با غذایش بازی می‌کرد🍝. مهران چند بار کرد. - کجایی داداش؟ چرا غذات رو نمی‌خوری⁉️ ⚜روح‌الله که با صدای او به خودش آمد، از سر میز بلند شد و گفت: «اصلاً کور شد، می‌رم یه کنم ببینم خبر صحت داره یا نه⭕️.»این را گفت و از سالن غذاخوری رفت بیرون. چند دقیقه‌ بعد مهران رفت سراغش👥، نگران حالش بود. وقتی به اتاقش رفت، دید که روح‌‌الله را پاک می‌کند😭. ⚜از حال‌وروزش پیدا بود که خیلی است. رفت کنارش نشست و گفت: «چی شد؟ پرسیدی❓»روح‌‌الله سرش را به‌نشانۀ تکان داد و با بغض گفت: «آره پرسیدم. خبر صحت داره. حالا چه‌کار کنم😭؟» ⚜می‌دونم دوستت بوده، خیلی ناراحتی. اما باید خوشحال باشی که و نمُرده. روح‌الله که سعی می‌کرد بغضش را مخفی کند، گفت: «درد من فقط این نیست. آره شهید شده🌷، خوش به حالش. ⚜اما خیلی بلده بود. به کارش وارد بود. می‌خواستم برم پیشش ازش کار یاد بگیرم🛠 . کلی ازش. قرار بود چیزهایی رو که از یاد گرفته بود، بهم یاد بده😞. خیلی قرارها با هم گذاشته بودیم. فکرشم نمی‌کردم 🗯این‌جوری بشه.» ⚜مهران بازهم سعی کرد که بدهد، اما خودش هم می‌دانست خیلی فایده‌‌ای ندارد🚫. روح‌الله خیلی ناراحت بود😔.نمی دونست خودش هم روزی میشه شهید مدافع حرم و دست خیلیا رو میگیره... 🌹🍃🌹🍃 @madirshahid