eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
8.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
760 ویدیو
1هزار فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
. جلوگیری حضرت علی (ع) از نبش قبر شیخین سپس حضرت علی علیه السلام برای آنکه قبر حضرت زهرا سلام الله پنهان بماند، در بقیع هفت و بنابر قولی چهل قبر ایجاد کردند. با این وجود وقتی شیخین آگاه شدند که حضرت زهرا سلام الله علیها مخفیانه دفن شده است و قبور جدید چند عدد است گفتند: یکی از آنها برای فاطمه زهراست، پس همه آنها را نبش کنیم تا پیکر او را یافته، سپس آن را خارج کرده و بر آن نماز بگزاریم. چون این خبر به مولی امیرمؤمنان رسید با حالتی خشمناک در حالی که قبای زرد بر تن داشتند و آن را در موقع حوادث ناگوار به تن می‌کردند و در دستشان شمشیر ذوالفقار بود، خارج شدند و به خدا سوگند خوردند که اگر آنها حتی یک سنگ از قبرها جدا کنند، شمشیر را در میان ایشان قرار دهد (و با کارزار جنگ سرنوشت آنان را معلوم کند). در راه با عمر و گروهی از یارانش برخورد نمودند. عمر گفت: ای ابالحسن! تو را چه می‌شود؟ به خدا قسم ما قبر او را نبش می‌کنیم و بر پیکرش نماز می‌خوانیم. امیرمؤمنان اطراف لباس او را در دست گرفت و او را بلند کرده و بر زمین زد و فرمود: «ای پسر سَوداء حبشیّه! من از حق خود گذشتم از ترس اینکه مبادا مردم از دینشان خارج شوند، و اما قبر فاطمه، سوگند به کسی که جانم در دست قدرت اوست اگر حتی یک سنگ از آن را جابجا کنید، زمین را از خونتان سیراب می‌کنم.» در همین حال ابوبکر سر رسید و حضرت را به رسول خدا سوگند داد که او را رها کند، پس آن حضرت او را رها کرد و مردم پراکنده شدند. 📚منبع وفاة فاطمةالزهرا سلام الله، مقرم، ص ۱۰۶-۱۱۰ درسنامه فاطمی، مجید جعفرپور .
🩸صبح بعد از و جریان سیلی خوردن مقداد🩸 🥀 بعد از دفن شبانه هنگامی‌که صبح شد، مردم به سمت منزل سلام‌الله علیها روی آوردند تا بر او نماز بخوانند. مقداد، ابابکر را دید و به او گفت: ما او را دیشب به خاک سپردیم عمر به ابوبکر گفت: آیا به تو نگفتم آن‌ها مخفیانه او را دفن می‌کنند تا ما حاضر نباشیم. 🥀 مقداد گفت: این وصیت سلام‌الله‌ علیها بوده است که شما بر او نماز نگذارید. 🥀 عمر دست خویش را بالا برد و به شدت بر سر و صورت مقداد زد که از شدت ضربه، مقداد درمانده شده بود. حاضرین مقداد را از دست او رها کردند. 🥀 مقداد گفت: دختر رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم از دنیا رفت در حالی که خون از پهلوی او به سبب ضربه‌ شمشیر و تازیانه‌ای که تو به او زده بودی، جاری بود. و من در نزد شما بسیار حقیرتر از علیه‌السلام و سلام‌الله علیها هستم. 🥀 هنگامی‌که این کلام را شنیدند، گفتند: به خدا سوگند آن کسی را که باید بزنیم، علی بن ابی طالب علیه‌السلام است. 🥀 به سوی علیه‌السلام روی آوردند و او در مقابل درب خانه نشسته بود. عمر به او گفت: ای پسر ابی‌طالب علیه‌السلام آیا حسادت قدیمی‌ات را رها نکردی. 🥀 رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را غسل دادی و بر نماز سلام‌الله‌ علیها بدون حضور ما نماز خواندی و به علیه‌السلام یاد دادی که به ابوبکر بگوید از منبر پدرم پایین بیا. 🥀 علیه‌السلام سکوت نموده بود و چیزی نمی‌فرمود. عقیل پاسخ داد: به خدا سوگند شما حسودترین مردم هستید و کسانی هستید که به دشمنی پیامبر و اهل بیتش پیشی گرفتید. سلام‌الله‌ علیها را دیروز آنچنان زدید و او از دنیا رفت در حالی که پشت او (پهلوی او) غرق خون بود و او از شما دو نفر ناراضی بود..! 📕 فاطمیه مأثور، حجت‌الاسلام حنیفی، صفحه ۲۱۲ .
. ۱۴۰۳ آه زهرا ، شده حیدرت تک و تنها آه زهرا ، خیلی بی قرارم این شبها آه زهرا ، بگو چی کنم با این غم ها بغض سنگینیه توو گلوی من ،( ای بانوی من)۲ زدنت فاطمه روبه روی من ،( ای بانوی من)۲ کشتنت مقابله نگاهه من ،( ای سپاهه من)۲ رفتنت شده دلیل آهه من ، (ای سپاهه من)۲ =========== آه زهرا ، شده غربت علی معنا آه زهرا ، بگو چی کنم من روزا آه زهرا ، روضه میخونم برات حالا شد دلم میونه کوچه ها کباب ، (دادنم عذاب)۲ زدنت تو رو به نیت ثواب ، (دادنم عذاب)۲ همه جای پیکرت به خون نشست ، (تا در و شکست)۲ با لگد زد تو رو بی حیای پست (تا در و شکست)۲ =========== آه زهرا ، منو کشته اون جراحت ها آه زهرا ، زدنت توو کوچه نامردا آه زهرا ، دیدمت به زیر دست و پا قنفذ و مغیره باهم زدنت ، (پیش حسنت)۲ خون می ریخت از همه جای بدنت ( پیش حسنت)۲ ضرب تازیونه بازوتو شکست ، (بسته شد نفس)۲ بشکنه پایی که پهلوتو شکست ،(بسته شد نفس)۲ https://eitaa.com/emame3vom/111006 .👇
. زمزمه ، زمینه بعد از شهادت به سبک آه ریان ... آه عمار ، من غریب بی کس ویارم آه عمار ، سرمو رو زانو میذارم آه عمار ، گره افتاده توی کارم مگه یادم میره مردا اومدن ، زهرامو زدن ۲ راه کشتن علی رو بلدن ، زهرامو زدن ۲ مگه یادم میره باهم زدنش ، محکم زدنش ۲ شنیدم تو کوچه بازم زدنش ، محکم زدنش ۲ ــــــــــــــــــــــــــــــ آه عمار، شب غسلش اون شب پر درد آه عمار ، غم زهرا آتیشم می زد آه عمار ، خون پهلو بند نمی اومد درداشو حتی به محرمش نگفت ، از غمش نگفت۲ چیزی از پهلوی درهمش نگفت ، از غمش نگفت۲ تا دیدم که بازوشم داره ورم ، شد خاک به سرم ۲ دیگه از کبودیه رخش نگم ، شد خاک به سرم ۲ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ آه عمار ، یه چِشَم اشک و یکی خونه آه عمار ، کی غم دلم رو می‌دونه آه عمار ، قتلگاهشه همین خونه چادر خاکیه زهرامو ببین ، دنیامو ببین ۲ حال و روزِ این یتیمامو ببین ، دنیامو ببین ۲ می‌شینم یه گوشه واسه ی زنم ، گریه می کنم ۲ با حسین و زینبین و حسنم ، گریه می کنم ۲ .
. 🏴 ۱۴۰۳ سلام الله علیها ✍ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ آه از، بی مادری / وای از، چشمای تر آه از، این روضه‌ها / وای از، دیوار و در وقتی که نیستی بایدم بشم کلافه خیر ببینه فضه به جات مومو می‌بافه ۲ چادرِ - سوخته‌اتو - تا می‌کنم - برای یادگاری ۲ کاش میشد - که بازم - سر منو - روی پاهات بذاری ۲ "ای مادر، دلم برات تنگ شده" ۴ 〰️〰️〰️〰️〰️〰️ حالا، من موندم و / چشمِ، پُر خواهشم نیستی، ریخته به هم / مادر، آرامشم کوه غم و غصه رو قلبم شده آوار کُشته منو لخته‌ی خونِ روی مسمار ۲ یادمه - روزی که - توو خونمون - آتیش کشید زبونه ۲ قنفذِ - بی‌حیا - لگد می‌زد - مغیره تازیونه ۲ "ای مادر، دلم برات تنگ شده" ۴ .👇
. سیلی زدن دومی به مقداد فلَمّا طَلَعَ الصُّبحُ، أقْبَلَ الناسُ إلی بَیتِ فاطمةَ علیها سلام لِیُصَلُّوا علیها ، وَ رأی المقدادُ أبابَکر فقال له : نَحْنُ دَفَّنَّاها البارحه . فقال عمرُ لأبی بکرٍ : ألَمْ أقُلْ لَکَ أَنَّهُمْ یَفْعَلون کذلک ؟ قالَ مقدادُ : إنَّ فاطمةَ علیها سلام أوْصَتْ بِذلک ؛ أنکم لا تصلُّن عَلیها. فَرَفع عُمرُ یَدَه و ضَرَبَ علی رأسِ مِقْدادِ و وَجْهَه ضَرْباً عَنیفاً حَتَّی أعیَی مِنْ کِثرةِ الضَّربْ ، و خَلَّصَ الحاضِرُون المِقدادَ مِنْ یَدهِ . وقال المقدادُ :ماتَتْ إبنهُ رسولِ اللهِ علیها السلام وَالدَّمُ یَنزِفُ مِنْ جَنْبِها بِسبَبِ ضربةِ سَیفٍ وسَوْطٍ ضَرَبْتَها أنتَ ، و أنا أحْقَرُ عِندَکم مِن علیٍّ و فاطمةَ علیهما سلام. و لمّا سَمِعوا هذا الکلامَ قالوا : واللهِ لأحقُّ الناسِ بِالضْربِ عَلیُ بن أبی طالب علیه‌السلام . فأقَبْلوا إلی علیٍّ و هُوَ جالِسٌ فی بابِ دارِه ، قالَ عمرُ : یَابنَ أبی طالِب ! ألا تَتْرکُ حَسَدَکَ القدیمَ ، فَغَسَّلتَ رسولَ اللهِ و صَلّیْتِ عَلی جَسَدِ فاطمةَ سَلامُ الله عَلَیها فی غِیابِنا وَ عَلَّمْتَ الحَسَنَ و نادی لأبی بکر : إنْزِلْ عَنْ مِنبَرِ أبی ؟! و عَلیٌّ ساکِتٌ لَمْ یَقُلْ شَیءً . فَأجابَهُ عقیلُ : وَ أَنْتُمْ وَاللهِ أشدُّ الناسِ حَسَداً و أَقْدَمَ عَداوهً لِرسولِ اللهِ و أهلِ بَیْتهِ ؛ ضَرَبْتُموها بِالأَمسِ وَ خَرَجَتْ مِنَ الدُّنیا وَ ظَهْرِها مُضَرِّجٌ بدمٍ ، و هِیَ غَیُر راضِیهً عَنْکُما بعد از دفن شبانه هنگامی‌که صبح شد، مردم به سمت منزل فاطمه روی آوردند تا بر او نماز بخوانند. مقداد، ابابکر را دید و به او گفت: ما او را دیشب به خاک سپردیم عمر به ابوبکر گفت: آیا به تو نگفتم آن‌ها مخفیانه او را دفن می‌کنند تا ما حاضر نباشیم. مقداد گفت: این وصیت فاطمه بوده است که شما بر او نماز نگذارید. عمر دست خویش را بالا برد و به شدت بر سر و صورت مقداد زد که از شدت ضربه، مقداد درمانده شده بود. حاضرین مقداد را از دست او رها کردند. مقداد گفت: دختر رسول خدا از دنیا رفت در حالی که خون از پهلوی او به سبب ضربه‌ی شمشیر و تازیانه‌ای که تو به او زده بودی، جاری بود. و من در نزد شما بسیار حقیرتر از علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها هستم. هنگامی‌که این کلام را شنیدند، گفتند: به خدا سوگند آن کسی را که باید بزنیم، علی بن ابی طالب علیه السلام است. به سوی علی علیه‌السلام روی آوردند و او در مقابل درب خانه نشسته بود. عمر به او گفت: ای پسر ابی طالب علیه‌السلام آیا حسادت قدیمی‌ات را رها نکردی. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را غسل دادی و بر نماز فاطمه سلام‌الله‌علیها بدون حضور ما نماز خواندی و به حسن یاد دادی که به ابوبکر بگوید از منبر پدرم پایین بیا. علی علیه‌السلام سکوت نموده بود و چیزی نمی فرمود. عقیل پاسخ داد: به خدا سوگند شما حسودترین مردم هستید و کسانی هستید که به دشمنی پیامبر و اهل بیتش پیشی گرفتید. فاطمه سلام‌الله‌علیها را دیروز آنچنان زدید و او از دنیا رفت در حالی که پشت او (پهلوی او) غرق خون بود و او از شما دو نفر ناراضی بود .... 📚منابع: موسوعة الکبری عن فاطمة الزهراء، ج ۱۵، ص ۲۴۹ ............... . تویی که مرا اینگونه کتک می‌زنی، فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را چگونه کتک زدی؟! در نقل‌ها آمده است: صبح روز بعد از شهادت صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها بود که مردم مدینه، درِ خانه آن حضرت‌ آمده بودند تا بر پیکر مطهر آن بانو نماز بخوانند. نگاهش به ابوبکر افتاد و رو به او کرد و گفت: ما شب گذشته، فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را به خاک سپردیم! عمر به ابوبکر گفت: آیا من به تو نگفته بودم که این ها این کار را می‌کنند؟! مقداد گفت: 📋 إنَّ فاطمةَ عليهاالسّلام أوصَتْ بِذٰلك لِئلّا تَحضَرُوا جِنازَتها ▪️فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها این چنین وصیت نموده بود تا شما بر بالای جنازه مطهرش، حاضر نشوید. 📋 فَرَفَعَ عُمَرُ يَدَهُ و ضَرَبَ عَلَى رَأسِ مِقداد و وَجهِهِ ضَربًا عَنيفًا حَتّى أعيىٰ مِنْ كِثرَةِ الضّربِ، ▪️در این هنگام، عمر دستش را بلند کرد و محکم به سر و صورت مقداد سیلی زد و آن قدر عمر، او را کتک زد که مقداد دیگر از پا افتاد. 🥀 مردم آن جا جمع شدند و مقداد را از دست او نجات دادند. مقداد از جا بلند شد و رو به عمر گفت: 📋 مٰاتَتْ اِبنةُ رَسولِ اللّه و الدَّمُ يَنزِفُ مِنْ جَنبِها بِسَبِبِ ضَربَةِ سَيفٍ و سَوط‍‌ٍ ضَرَبتَها أنتَ، و أنا أحقَرُ عِندَكم مِن عليٍّ و فاطمةَ. ▪️دختر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به شهادت رسید در حالی که از پهلویش به سبب آن ضربه‌ای که تو با شمشیر و تازیانه بر او زدی، خون جاری بود. من، که خیلی کوچک‌تر از علی و فاطمة علیهماالسلام برای شما هستم! (عجیب نیست که تو این گونه مرا می‌زنی!) 📚 کامل بهائی ج١ ص٣١٢ .
. ◾️مصائب بعد از شهادت قالَ عمّارُ: مَضَیْتُ إلی دارِ سَیّدی وَ مولای أمیرِ المُؤمنین عَلیهِ السلامُ فاسْتَأْذَنْتُ الدُّخُولَ علیه ؟ فَأَذَّنَ لی... فَدَخَلْتُ عَلیهِ، فَوَجَدْتُه جالساً جلسةَ الحَزینِ الکَئیبِ و الحَسَنُ علیه‌السلام عَنْ یمینه و الحُسَیْنُ عَلیه السلام عَنْ شِمالِه وَ هُوَ تارةً یَلْتَفِتُ إلیَ الحُسَینِ علیه‌السلام و یَبْکی ... فلَمّا نَظَرتُ إلی حالِه وَ حالِ وُلدِه ، لَمْ أَمْلِکْ نَفْسی دُونَ أَنْ أَخَذَتنی العبرةُ وَ بَکیْتُ بُکاءً شدیداً ، فَلَمّا سَکَنَ نَشیجی قلتُ : سَیّدی! أَتأْذَنُ لی بِالکَلامِ ؟ قال: « تَکَلَّمْ یا أَبَا الیَقْظان» قُلتُ : سَیّدی! إِنَّکُم تَأمُرونَ بِالصَّبرِ عَلی الْمُصیبَهِ، فَما هذا الحُزنُ الطّویلُ؟ وَ إنَّ شیعَتَک لا یَقِرُّ لَهُم قَرارً بِاحْتِجابِکَ عَنْهُم ، وَقَدْ شَقَّ ذلک عَلیهم. قال: فَالتَفَتَ إِلیَّ، وَقالَ: یا عَمَّارُ! إنَّ العَزاءَ عَن مِثلِ مَنْ فَقَدْتُهُ لَعزیزٌ ، إِنیٌ فَقَدْتُ رَسُولَ اللهِ صَلّی اللهُ علیه وآله بَفَقْدِ فاطمةَ سَلامُ اللهِ علیها، وَ إذا مَشَتْ لَمْ تَخْرُمْ مَشْیَتُه ، و إنّی ما أحَسَسْتُ تألّمَ الفِراقِ إلاّ بِفِراقِها، وإنَّ أَعْظَمَ ما لَقیتْ مِنْ مُصیبَتِها ... إنّی لَمّا وَضَعَتُها علی المُغتَسِلِ وَجَدَتُ ضِلْعاً مِن أَضلاعِها مَکسوراً ، وَجَنْبُها قَد إِسْوَدَّ مِنْ ضَربِ السِّیاطِ ... وَ کانَتْ تَخْفی ذلک عَلی مخافةِ أن یَشْتَدَّ حُزْنی، و ما نَظرتُ عینایَ إلی الحسنِ و الحسینِ الاّو خَنَقَتْنی العبرةُ، و ما نَظَرتُ إلی زینبٍ باکیةً الا و أخَذَتْنی الرِّقَة علیها. ثم خَرَج علیه‌السلام مَع عَمّار فَاسْتَبْشَرَ الشیعةُ بِذلک. عمّار می‌گوید: به خانه آقا و مولایم امیرالمومنین رفتم و از ایشان اجازه‌ ورود گرفتم. به من اجازه فرمودند و داخل شدم. ایشان را در حالی که محزون و اندوهگین نشسته بودند، یافتم و حسن در سمت راست و حسین در سمت چپ ایشان نشسته بودند. گاهی به حسین علیه‌السلام نگاه می‌کرد و می‌گریست و گاهی به حسن علیه‌السلام. هنگامی‌که به حال او و فرزندانش نظاره کردم از خود بیخود شده، اشک‌هایم جاری شد و به شدت گریستم. هنگامی‌که آرام شدم عرضه داشتم: اجازه سخن به من می دهید فرمود: بگو ای ابا الیقظان! عرضه داشتم: شما امر بر صبر کردن در مصیبت می نمایید. پس این اندوه طولانی (در این مصیبت) چیست؟ در حالی که شیعیان شما به خاطر خانه‌نشینی و غیبت شما آرام ندارند و این امر بر آن‌ها سخت است. می‌گوید حضرت به من نگاه کرده و فرمود: ای عمّار! همانا مصیبت کسی که من از دست داده ام بسیار سخت است. من رسول خدا را با از دست دادن فاطمه از دست دادم. او برای من موجب آرامش و تسلیت بود. هنگامی‌که سخن می‌گفت در گوش من صدای رسول خدا می پیچید و هنگامی‌که راه می رفت مثل رسول خدا راه می‌رفت و من درد فراق را جز با دوری او احساس نکردم و چه بزرگ است مصیبتی که به من رسیده است. هنگامی‌که او را در جایگاه غسل قرار دادم، فهمیدم که استخوانی از پهلوی او شکسته است و پهلویش از ضربه تازیانه ها سیاه شده و او آن را از من مخفی می نمود که می ترسید مبادا اندوه من بیشتر شود و به حسن و حسین نمی نگرم مگر اینکه اشک راه گلویم می گیرد و به زینب گریان نگاه نمی‌کنم مگر اینکه دلم به حال او به رقّت در می آید. سپس حضرت با عمار از منزل خارج شدند و شیعیان به یکدیگر بشارت آن را دادند. 📚منابع: انوار العلومة، ص ۲۱۴ 👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۳۰ .
. ◾️نبش قبر . حضرت على عليه‌السلام فاطمه زهرا علیهاسلام را غسل داد. به هنگام غسل دادن وى غير از حضرت على عليه‌السلام، حسنين عليهماالسلام، زينب، امّ كلثوم، فضه خادمه و اسماء بنت عميس كسى ديگر حضور نداشت. آنگاه جنازه آن بانو را شبانه با حضور حسنين عليهماالسلام به جانب بقيع حمل نمودند و نماز بر بدن مبارك خواندند، كسى از فوت ايشان مطّلع نشد، احدى از مردم بر بدن آن بانو نماز نخواند مگر آن افرادى كه گفته شد. على عليه‌السلام بدن مباركش را در روضه مقدسه دفن و موضع قبرش را پنهان كرد. صبح آن شبى كه فاطمه عليهاسلام را دفن نمودند اثر چهل قبر جديد در قبرستان بقيع مشاهده مى ‏شد. هنگامى كه مسلمانان از رحلت حضرت فاطمه علیهاسلام آگاه و متوجه بقيع شدند با چهل قبر جديد مواجه‏ گرديدند، نتوانستند قبر حضرت زهرا را از ميان آن چهل قبر تشخيص دهند. عموم مردم از اين مصيبت ضجّه كردند و يك ديگر را ملامت نمودند و گفتند: پيغمبر صلی‌الله‌علیه‌‌وآله شما بيش از يك دختر يادگارى ننهاد، فاطمه علیهاسلام رحلت كرد و دفن شد و شما به هنگام مردنش حاضر نشديد، نماز بر جنازه ‏اش نگذاشتيد و محل قبر او را هم نمى ‏دانيد! علمای قوم گفتند: گروهى از زنان مسلمان را احضار كنيد كه اين قبرها را بشكافند تا جنازه فاطمه علیهاسلام را به دست بياوريم و بر بدن او نماز بخوانيم و قبرش را زيارت كنيم. هنگامى كه خبر اين توطئه به گوش حضرت على بن ابى طالب عليه‌السلام رسيد، در حالى آمد كه خشمناك، چشمان مباركش سرخ، رگهاى گردنش بيرون زده، قباى زرد رنگى پوشيده بود كه آن را به هنگام غضب و ناراحتى مى ‏پوشيد و بر ذوالفقار تکیه زده بود، آمد تا وارد بقيع شد. شخصى به ميان مردم رفت و گفت: اين على بن ابى طالب عليه‌السلام است كه با اين حالت آمده و سوگند مى ‏خورد كه اگر يك سنگ از اين قبور جابجا شود شمشير را در ميان همه شما بگذارد و تا آخرين نفر شما را نابود نمايد. عمر در حالى كه با يارانش بود، با حضرت اميرالمومنین عليه‌السلام روبرو شد گفت: اى ابو الحسن! چه قصد دارى؟ به خداوند سوگند ما قبر فاطمه علیهاسلام را مى ‏شكافيم و بر جنازه ‏اش نماز مى ‏گزاريم. حضرت امير علیه‌السلام لباس‌هاى وى را گرفت و او را از جاى بر كند و بر زمين زد و فرمود: یابن السوداء! من حقّ خود (يعنى مقام خلافت) را بدين جهت از دست دادم كه مبادا مردم از دين خويش برگردند. اما درباره قبر فاطمه علیهاسلام: به حقّ آن خدايى كه جان على در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت راجع به اين قبرها عملى انجام دهيد زمين را از خون شما سيراب خواهم كرد. عمر! از اين خيال در گذر! پس از عمر ، ابوبكر با حضرت امير علیه السلام ملاقات نمود و گفت: اى ابوالحسن! تو را به حقّ پيغمبر اسلام و آن كسى كه بالاى عرش است سوگند مى‏ دهم كه از عمر دست بردارى، زيرا ما از انجام دادن عملى كه تو نمى ‏پسندى خوددارى مى ‏كنيم. راوى مى‏ گويد: على عليه السّلام عمر را رها كرد و مردم پراكنده شدند و به دنبال مقصود خود باز نگشتند. 📚منابع: بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۳، ص ۱۷۱ 👈برگرفته از کتاب فاطمیه ماثور، حجه الاسلام شیخ محسن حنیفی، صفحه ۱۴۱ .
هدایت شده از امام حسین ع
4_6046635420949678328.mp3
زمان: حجم: 1.93M
سلسله درس گفتارهای آموزشی مقتل جلسه دهم: مصیبت پس از شهادت دکتر حسین محمدی فام
‍ . بی بی جان امشب از خانه میبرن تو را. کدوم خانه ؛ اصلا خانه بی زهرا خانه است؟ کجای عالم دیدی خانه ی بی مادر خانه بشه امشب از خانه میبرن تو را... یا ز ویرانه میبرن تو را... زیر تابوت شمع جمع شدند.. هفت پروانه میبرن تو را... * میگه دیدم نیمه شب دارن در خونمو میزنندر و باز کردم دیدم حسین سر به دیوار گذاشته..عموجان سلام بابام میگه بیا حالا وقتشه ،مقداد بیا اباذر بیا عمار بیا..آدم رفیق خوبم داشته باشه نعمته. باز خدا رو شکر علی چهار تا رفیق داشت مدینه بیان کمک کنن. هفت همدرد با مشایعت. چهار دردانه میبرن تورا. روزگار وببین. ای مقام تو آشنای همه مدینه ای که اینهمه پیغمبر بلند شست نشست گفت فاطمه پاره تن منه. گفت ببین کار زهرا امشب به کجا رسید. ای مقام تو آشنای همه... چه غریبانه میبرن تو را ، بس که بار غم تو سنگین است...به روی شانه میبرن تو را ...فاطمه جان علی داره حرف میزنه...باورش مشکل است ماندن من..ناامیدانه میبرن تورا...آخ هی دستاشو فشار میداد به هم...بی تو از دست میروم امشب..ای همه پشت و پناه علی... ،، بی تو از دست میروم تا صبح...فاطمه جان یادته وقتی اومدی جلو در مسجد غوغا کردی اونجوری قیامت کردی هنوز ستون های مسجد داره میلرزه یادته وقتی گفتی علیمو رها کنید اومدم جلوی در مسجد هم مرحوم علامه قزوینی هم سلیم بن قیس نقل میکنن میگن. امیرالمومنین که تو آستانه در مسجد ظاهر شد بی بی یه نگاه به علی کرد خیالش راحت شد علی سالمه ،،میگن آروم اومد جلو هی دور علی میگشت هی میگفت نفسی لک الفدا یا ابالحسن..خوشحالم یه مو از سرت کم نشده ،بعد نوشتن یه کاری کرد خیلیا نمیگن اما من میگم میگن اومد شونه ی علی رو بوسه زد. بین عاشق و معشوق رمز بسیار است ، شاید میخواست بگه علی شونت و آماده کن چند شب دیگه تابوتمو برداری ، جانم...تو که آستین به دهن نداری. تو که میتونی داد بزنی....بی تو از دست میروم تا صبح...امشب از خانه میبرن تو را.. فاطمه جان زینبت هست چادرت هم هست پس از اینجا نمیبرن تو را..خیالم راحته یه دختر تربیت کردی شب اول چادرتو سرش میکنه ، امشب دنبال جنازه هی چادر لای پاش گیر میکرد خورد زمین هی گفت خدا مادرم را کجا میبرن ، معلوم نیست شام غریبان سال دیگه زنده باشیم حالا ناله بزنیم ،خدا مادرم را کجا میبرن...روضه بخونم..پیغمبر اکرم اشرف مخلوقات و شبانه بردن فاطمه زهرا رو بضعه پیغمبر بود کسی که یه نفر تو عالم خم شد و دستشو بوسید اونم پیغمبر بود این زهرا رو هم شبونه بردن..امیرالمومنین اسدالله عین الله اذن الله. وجه الله هم شبانه بردن فقط تو این خانواده یه نفر و روز میخواستن بردارن ..فقط ه نفر و روز برداشتن اما اینقده بدنشو تیر باران کردن ،،واییی آماده ی اون ناله ای که باید بزنی الان بزن این یه بدن بود روز برداشتن. اما یه بدن یگه رو کربلا نشد تشییع جنازه کنن قبل ازاینکه تشییع کنن تیربارانش کردن. حسین ،، امروز طبق وصیت فاطمه برا اولین بار یه تابوتی ساختند با دیواره و جداره کوتاه بی بی گفته بود کسی حجم بدنمو نبینه بی بی گفته بود راضی نیستم حتی تو دل شب حجم بدنمو ببینه..دیواره داشت تابوتش لا اله الا الله زود میبرمت ...کربلا کاری با بدن حسین کردن بدون تابوت کسی حجم بدن حسین و نمیدید ، ده نفر اسباشون و نعل تازه زدن بدن حسینو زیر اسبها ، حسیـــــن . .
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #بعد_از_شهادت_حضرت_زهرا سیلی زدن دومی به مقداد فلَمّا طَلَعَ الصُّبحُ، أقْبَلَ الناسُ إلی بَیتِ
. همچین که صبح شد اومدن درِ خونه‌ی این آقا: کجاست فاطمه؟ ما می‌خوایم به این بدن نماز بخونیم. اومد بیرون؛ گفت چی میگی؟ دیشب امیرالمؤمنین این بدن رو برد شبانه دفن کرد. وصیت خود فاطمه(س) بود... تا این حرف رو زد، خیلی ناراحت شد؛ چنان سیلی به صورت عمار زد، عمار زمین افتاد. شاید تا زمین افتاد گفت ای نامرد عجب دستای محکمی داری. سیلی تو منِ مرد رو از پا در آورد؛ با مادر ما فاطمه چی کار کرد... اومدن قبرستان گفتن الان میریم قبرها رو نبش میکنیم، بدن فاطمه رو از خاک در میاریم. ما باید به این بدن نماز بخونیم... (این روضه غیرتیه باید غیرتی هم ناله بزنی.) همچین که برا علی خبر آوردن: چه نشستی! این نانجیب‌ها دارن تو قبرستان دنبال قبر فاطمه می‌گردن. همچین که شنید، لباس رزم رو پوشید. دستمال زرد رنگی که همیشه برای رزم می‌بست رو به سر بست. اومد تو قبرستان؛ صدا زد اگه سنگی از این قبرستان جابه جا بشه یک نفرتون هم زنده نمیذارم. تا این رو شنیدن همه فرار کردن.... اما چی میخوام بگم؛ اینجا یه‌جا بود اومدن نبش قبر کنن این آقا نذاشت. علی جان کجا بودی کربلا... اون لحظه‌ای که نیزه‌دارها پشت خیمه‌ها نیزه به زمین میزدن. همچین که نیزه رو بالا آورد، دیدن بدن علی‌اصغر حسینه... حسین.... چقدَر نیزه بلند است نیفتی پسرم چنگ این حرمله‌ی پَست نیفتی پسرم یاحسین... .
. 🩸ای عمّار! همین‌جا بود که فاطمه‌ام را کشتند... ای عمّار! همین میخ بود که کار خودش را کرد... در نقلی آمده است: 🥀 بعد گذشت چند روز از شهادت صدیقه کبری سلام‌اللّه‌علیها، «عمار» به دنبال امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه آمد. آن حضرت بعد از اینکه گوشه‌ای از صدمات وارده بر فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را برای عمّار بازگو کردند، خواستند تا که از خانه خارج شوند. 📋 فَلَمّا وَصَلَ إلَى البابِ وَقَعَ نَظَرُهُ عَلَى المِسمارِ فَوَقَعَ مَغشِيّاً عَلَيه. ▪️وقتی که امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به کنار در خانه رسیدند، نگاهشان به میخ در افتاد و همان‌جا از هوش رفته و نقش بر زمین شدند. 🥀 عمار گوید: بعد از لحظاتی که مولا علی علیه‌السلام به هوش آمد، به محضرش عرضه داشتم: ای مولای من! آیا به پا نمی‌خیزید تا برویم؟! امیرالمؤمنین صلوات‌اللّه‌علیه به من رو کرده و فرمودند: 📋 يا عَمّار! دَعْنِي مَعَ يَتامىٰ فَاطِمة علیهاالسلام ▪️ای عمار! مرا با یتیمان فاطمه سلام‌الله‌علیها تنها بگذار... 📋 يا عَمّار! هُنا قَتَلوا حَبيبَتي فَاطِمة، هُنا عَصَروا فاطمة هُنا أسقَطوا جَنينَها، ▪️این عمار! همین‌جا بود که حبیبهٔ من، فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها را کشتند. همین‌جا بود که او را بین در و دیوار تحت فشار قرار دادند! همینجا بود که جنینش را سقط کردند! 📋 يا عَمّار! بِهَذا المِسمٰار تَمَزَّقَتْ أحشَاءُ حَبيبَتي فاطِمَة. ▪️ای عمار! به واسطه همین میخ بود که بدن مبارک فاطمه سلام‌الله‌علیها از درون هم زخم شد! 📚العبرة الساکتة،ج۲ ص۸۲ ✍ رنگ خزان شدم ز غمت ای خزان من زهرای من! حبیبه‌ی من! مهربان من می‌بینی از غمت چقدر میخورم زمین؟ دیگر شدم بدون عصا آسمان من! مانده هنوز بستر تو گوشه‌ی اتاق با لاله‌اش چکار کنم باغبان من؟! ماندست چند تار مویت بین شانه‌ای... چشمم که خورد تیر کشید استخوان من! راحت بخواب درد کشیدن تمام شد! راحت بخواب دردْکشیده جوان من! کابوس لحظه‌های علی نبش قبر توست! فکرش به هم زده‌ست زمین و زمان من چهل قبر ساختم که نفهمند هیچ‌وقت آخر کجاست قبر تو راز نهان من... گفتم درِ جدید بسازند بعد تو تا میخ‌ها دوباره نگیرند جان من... حالا دگر تمام شده امتحان تو... حالا دگر شروع شده امتحان من... .