eitaa logo
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
8.3هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
759 ویدیو
1هزار فایل
گریز زیارت عاشورا ، دعای کمیل و دعای توسل و جوشن کبیر https://eitaa.com/gorizhaayemaddahi
مشاهده در ایتا
دانلود
1_6511930799.pdf
حجم: 52.4K
🚩 از کوفه تا شام ✔️ "رؤياى جانسوز سَكينه‏" 🔗 قطع: آ5 (دو ستون) 📚 منبع اصلی نوشتار: 📗 کتاب شهادت نامه امام حسين «عليه السلام» بر پايه منابع معتبر نویسنده آیت الله ری‌شهری | | (ع)
. (روز عاشورا) وقتی پیکر پدرم را در آغوش گرفتم،از حلقوم بریده اش این ندا را شنیدم که می فرمود: شیعتی ما ان شربتم ماء عذبٍ فاذکرونیاو سمعتم بغریبٍ او شهیدٍ فاندبونی شیعیان من! هر زمان که آب گوارایی نوشیدید، مرا به یاد آوریدو اگر سرگذشت غریب و شهیدی را شنیدید، بر من بگریید! ✅مصباح، کفعمی، ص 376 سلام_الله .
. علاقه مندی امام حسین علیه السلام به و علیهم السلام 🔹بنا بر نقل مورخان، امام حسین(ع) رباب را بسیار دوست می‌داشت[۸] و درباره وی شعر هم می‌سرود. لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا  تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی  وَ لَیسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ «به جان تو سوگند! من خانه‌ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. آن‌ها را دوست دارم و تمامی دارایی‌ام را در راه آنان می‌بخشم و عتاب و سرزنشی در این دوست داشتن بر من نیست.»[۹] 🔹شعر دیگری نیز درباره رباب به امام حسین(ع) منسوب است: اُحبُّ لِحُبِّهَآ زبدا جمیعا  وَ نَثْلَةَ کُلَّها و بَنی رباب وَ اخْوالاً لَهَا مِن آلِ لامَ  اُحِبُّهُم وَ طُرَّ بَنی جنابُ «من به خاطر دوستی او نثل و تمام «بنو رباب» را دوست دارم. و همچنین دایی‌های او را از خاندان لام و همه [خاندان] بنی جناب را دوست دارم.»[۱۰] ✅منابع 🔹تاج العروس، ج۲، ص۱۰. انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۶. 🔹 اعیان‌الشیعة، ج۶، ص۴۴۹. 🔹 البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۹. سلام_الله_علیها .................. . بخش اول 📝شناسنامه: 🔻وُصفت الرّباب بأنّها امرأة جمیلة عاقلة فاضلة شاعرة، وهی امّ سکینة وعبدالله  وى را زنى زیبارو، خردمند، بافضیلت و شاعر، توصیف کرده‏اند. رَباب، مادر سَکینه و عبد اللّه است 📖الطبقات الکبرى (الطبقة الخامسة من الصحابة): ج ۱ ص 4 🔻تاریخ دمشق: رَباب کَلبى، دختر امرؤ القیس بن عَدىّ بن اوس بن جابر بن کعب بن عُلَیم بن هُبَل بن عبد اللّه بن کِنانه، همسر حسین بن على بن ابى طالب علیه السلام و مادر دخترش سَکینه، در میان آن دسته از خاندان حسین علیه السلام است که پس از شهادتش، در دمشق، بر یزید، وارد شدند و حسین علیه السلام در یکى از شعرهایش از او یاد کرده است. ⬅️خواستگاری: عوف بن خارجه مى‏گوید: در روزگار خلافت عمر بن خطّاب، نزدش بودم که مردى گردن‏کج، از میان مردم، عبور کرد و به سوى عمر آمد و پیش رویش ایستاد و به او با عنوان خلیفه، سلام داد. عمر گفت: تو کیستى؟ گفت: مردى مسیحى! من، امرؤ القیس پسر عَدىّ کلبى هستم. عمر، او را نشناخت. مردى از میان جماعت به او گفت که این، از قبیله بکر بن وائل است که در جنگ جاهلىِ فَلَج، بر آنان هجوم آورده است. عمر گفت: چه مى‏خواهى؟ گفت: مى‏خواهم مسلمان شوم. عمر، اسلام را بر او عرضه داشت و وى، پذیرفت. سپس عمر، نیزه‏اى خواست و پرچم امارت بر مسلمانانِ قبیله قُضاعه را بر آن بست و به او سپرد. این پیرمرد، باز گشت، در حالى که پرچم بر بالاى سرش به اهتزار در آمده بود و تا آن هنگام، ندیده بودم مردى که یک سجده هم نکرده، امیر گروهى از مسلمانان شود. على بن ابى طالب علیه السلام به همراه دو پسرش، حسن و حسین، از آن مجلس برخاستند و خود را به او رساندند. على علیه السلام سرِ او را گرفت (او را به سوى خود، متوجّه کرد) و فرمود: «من، على بن ابى طالب، پسرعمو و داماد پیامبر خدایم و این دو، پسران من از دختر او هستند. ما مى‏خواهیم داماد تو شویم. به ما همسر بده». امرؤ القیس گفت: اى على! مُحَیّاه دختر امرؤ القیس را به عقد تو در آوردم، و اى حسن! سَلمى دختر امرؤ القیس را به عقد تو در آوردم، و اى حسین! رَباب دختر امرؤ القیس را به عقد تو در آوردم. ◀️ رَباب، همان است که حسین علیه السلام در حقّش چنین سروده است: لَعَمرُکَ إنَّنی لَاحِبُّ دارا تَحُلُّ بِها سُکَینَةُ وَالرَّبابُ‏ احِبُّهُما و أبذُلُ بَعدُ مالی ولَیس لِلائِمی فیها عِتابُ‏ ولَستُ لَهُم وإن عَتَبوا مُطیعا حَیاتی أو یُغَیِّبَنِی التُّرابُ‏ به جانت سوگند، من، سرایى را دوست دارم‏ که سَکینه و رَباب در آن، جاى دارند. دوستشان دارم و دارایى‏ام را مى‏دهم‏ وسرزنشگرم را یاراى سرزنش نیست. و هر چند[مرا]سرزنش کنند، مطیع آنان نیستم‏ در طول زندگى‏ام تا آن گاه که خاک، مرا پنهان کند. ⏪وهِیَ الَّتی أقامَت عَلى قَبرِ الحُسَینِ علیه السلام حَولًا،⏩ ثُمَّ قالَت: إلَى الحَولِ ثُمَّ اسمُ السَّلامِ عَلَیکُما ومَن یَبکِ حَولًا کامِلًا فَقَدِ اعتَذَر او کسى است که یک سال بر مزار حسین علیه السلام، اقامت[و عزادارى‏]کرد و سپس سرود: تا یک سال، مى‏گِریم و سپس، شما دو تن  را بدرود مى‏گویم‏ و البته هر کس یک سال کامل بگرید، عذر مقبولى[براى رفتن‏]آورده است. ظاهرا مقصودش از دو تن، امام حسین علیه السلام و فرزندش عبداللّه[على اصغر]باشند چون حسین علیه السلام وفات کرد، به خواستگارى رَباب آمدند و پافشارى کردند؛ امّا او گفت: «پدرْشوهر دیگرى جز پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بر نمى‏گزینم» و دیگر ازدواج نکرد و پس از حسین علیه السلام، یک سال بدون سقف و سایه‏بان، زندگى کرد تا آن جا که فرسوده شد و از افسردگى، جان داد. او از زیباترین و عاقل‏ترینْ زنان بود. تاریخ دمشق: ج ۶۹ ص ۱۲۰ .
. علیهاالسلام علیهاالسلام مرحوم در [۱] از حضرت سکینه (سلام‌الله‌علیها) روایت مى‌کند که: چون پدرم کشته شد، آن بدن نازنین را در آغوش گرفتم و حالت اغما و بیهوشى برایم روى داد، در آن حال شنیدم پدرم مى‌فرمود: شِیعَتِی مَا إِنْ شَرِبْتُمْ رَی عَذْبٍ فَاذْکُرُونِی أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی‏ وَأَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی وَبِجَرد الخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی لَیتَکُم فی یوْمِ عاشُورا جمیعاٌ تَنْظُرونی کَیفَ أَسْتَسْقی لِطِفْلی فَاَبَوْا أَن یرْحَمُونی وسَقَوهُ سَهْمَ بَغْىٍ عِوَضَ الماءِ المَعینِ یا لَرُزْءٍ وَمُصابٍ هَدَّ أرْکانَ الحَجِونِ وَیلَهُم قَدْ جَرَحُوا قَلْبَ رَسُولِ الثَّقَلَینِ فَالْعَنُوهُم مَا اسْتَطَعْتُم شِیعَتِى فِى کُلِّ حِینٍ[۲] ▪️ اى پیروان من! هرگاه آب گوارا نوشیدید، مرا یاد کنید، و هرگاه داستان غربت غریبى یا شهادت شهیدى را شنیدید، بر من بگریید. ▪️ من نبیره رسول‌خدا هستم ، مرا بى گناه کشتند و سپس با تاختن اسب عمدا بدنم را خرد کردند. ▪️ اى کاش همه شما در روز عاشورا بودید و مى‌دیدید که چگونه براى طفل صغیرم آب طلبیدم و آنان از ترحم به من خوددارى کردند. ▪️ به جاى آب گوارا تیر ستم را به کودک کوچکم چشانیدند، واى از این مصیبت بزرگ و دردناکى که پایه‌هاى کوه بلند حجون (در مکه) را به لرزه در آورد. ▪️واى بر آن که قلب رسول جن و انس را جریحه دار کردند! پس اى شیعیان من! همیشه و هر چه در توان دارید آنان را لعنت کنید[۳]. ➖ مرحوم مقرم نیز در این شعر را آورده است[۴] البته برخی نیز می‌گویند این شعر زبان حال است[۵]. 📚 منابع: ۱. المصباح‏، کفعمی ص۷۴۱؛ طباطبائى قمى، سیدتقى، شهیدکربلا، ج۱، ص۱۹۷ ۲. موسوى وادقانى، سید احمد، یاران کوچک امام حسین علیه السلام، ص۱۳۲؛ به نقل از اسرار الشهادة، فاضل دربندى، ص۴۶۲؛ دمعة الساکبة، ملاباقر بهبهانى، ص۳۵۰؛ معالى السبطین، محمدمهدى، مازندرانى، ج۲ ص۳۱ ۳. چهره درخشان حسین بن على علیهماالسلام، ص۸ ۴. عبدالرزاق، مقرم، مقتل الحسین، ص۳۰۷ ۵. الخصائص الحسینیه، شوشتری، ص۹۹ ....................... ◾️ دو روایات از وفات حضرت سکینه(س)؛ روایت نخست حاکى است که وى در پنجم ماه ربیع الاوّل سال ۱۱۷ هجرى قمرى و در عصر خلافت “هشام بن عبدالملک” و در حاکمیت “خالد بن عبدالملک بن حارث”، در مدینه بدرود حیات گفت و روایت دیگر می گوید که وى در پنجم ماه ربیع الاوّل سال ۱۲۶ هجرى قمرى در مکّه معظمه وفات یافت. در صبح روز رحلتش محمد بن عبدالله(نفس زکیه) چهار صد دینار عطر و عود خرید و پیرامون تابوت آن حضرت در مجمره ها سوزانید. خالد بن عبدالملک حاکم مدینه که در نظر داشت با به تعویق افتادن تشییع جنازه بر اثر گرمی هوا به بدن مطهر جسارت شود. گفت: صبر کنید من برای نماز خواندن بر جنازه می آیم ولی نیامد. لذا جنازه مبارک آن حضرت دفن نشد. پس از آن حضرت سجاد علیه السلام _ و به قولی یحیی بن حسن علیه السلام به قولی محمد بن عبدالله نفس زکیه _ بر جنازه آن حضرت نماز خواندند و آن حضرت را با احترام در مدینه به خاک سپردند. 📚منبع ریاحین الشریعة، ذبیح الله محلاتی، ج۳، ص۲۸۰ .
. علیهاالسلام ◾️  علیهاالسلام نقل مى‌کند: هنگامى که در خرابه شام بودیم شبى در خواب دیدم پنج نفر بر مرکب‌هائى از نور سوارند و فرشتگان آنها را احاطه نموده و خادمى نیز با آنها است و به راهى مى روند، مرکب‌ها گذشتند ولى خادم به طرف من آمد و چون نزدیک شد، فرمود: سکینه جدت رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله تو را سلام مى‌رساند. گفتم بر رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سلام باد، تو کیستى؟ گفت: خادمى هستم از خدمه بهشت. ▪️ گفتم: این مردانى که بر مرکب‌هاى نور سوارند، کیستند و به کجا مى‌روند؟ گفت: اول آدم صفى الله، دومى ابراهیم خلیل الله، سومى موسی کلیم الله، چهارمى عیسى روح الله. گفتم: آن‌که محاسنش را در دست گرفته گاهى مى‌افتد و برمى‌خیزد کیست؟ فرمود: او جد تو رسول‌خدا صلی الله علیه و آله است. گفتم: کجا مى روند؟ گفت: براى زیارت پدرت حسین به کربلا مى‌روند. ▪️ همین که نام جدم شنیدم دویدم تا خود را به رسول‌خدا برسانم و از مصائبى که بر ما گذشته او را خبر دهم و بگویم که ستمگران درباره ما چه کردند. ▪️ در این میان دیدم پنچ هودجى از نور فرود آمدند. در هر هودجى خانمى نشسته، پرسیدم این خانم‌ها کیستند؟ گفت: اولى حوا ام البشر، دومى آسیه بنت مزاحم، سومى مریم دختر عمران، چهارمى خدیجه بنت خویلد، گفتم خانم پنجمى که دست بر سر نهاده گاهى مى‌افتد و گاهى برمى‌خیزد کیست؟ فرمود: او جده تو فاطمه دختر محمد رسول خدا است. گفتم: مى‌روم و او را از آنچه بر ما وارد کرده‌اند آگاه مى‌سازم. ▪️ دویدم جلو فاطمه زهرا را گرفتم و شروع کردم به گریه کردن و گفتم: یا امّتاة! جحدوا والله حقنا، یا امتاة! بددوا والله شملنا، یا امتاة! استباحوا والله حریمنا، یا امتاة قتلوا والله الحسین ابانا؛ مادر، به‌خدا قسم حق ما را منکر شدند. مادر، به‌خدا جمعیت ما را پراکنده ساختند. مادر، به‌خدا قسم حریم ما را مباح ساختند. مادر، به‌خدا قسم حسین پدرم را شهید کردند. ▪️ فرمود: سکینه جان! دیگر بس است که از ناله‌ات جگرم آتش زد و بندهاى قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغشته به‌خون پدرت حسین است که از خود جدا نمى‌کنم تا خدا را ملاقات نمایم، که ناگهان از خواب بیدار شدم. 📚 منابع: ۱. لهوف سید بن طاوس، ص۱۸۸ ۲. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۴۰ ۳. نفس المهموم، ص۴۵۴ .
. 🏴 پایبندی به حجاب و عفاف وقتى سهل‌ بن سعد، اسيران را شناخت كه از دودمان پيامبرند جلو رفت و از يكى از آنان پرسيد: تو كيستى؟ گفت: «سكينه(س)، دختر امام حسين(ع)» پرسيد: آيا كار و حاجتى دارى؟ من، سهل، صحابی جدّت رسول خدايم. سكينه(س) فرمودند: «به نيزه‌دارى كه اين سر مقدس را مى‌برد بگو از ما جلوتر حركت كند تا مردم به نگاه‌كردن آن مشغول شوند و به حرم رسول الله(ص) چشم ندوزند.» سهل به سرعت رفت و چهارصد درهم به نيزه‌دار داد. او هم سر مطهّر را از زنان دور كرد. در گزارش ديگرى آمده است: يزيد دستور داد اسيران آل محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم) را وارد مجلس كردند. نام تک تک آنها را پرسيد و خطاب به حضرت سكينه(س) گفت: اين زن كيست؟ گفتند: سكينه دختر حسين(ع). يزيد گفت: تو سكينه هستى؟ سكينه گريه كرد و به قدرى ناراحت شد كه نزديک بود جان بسپارد. يزيد گفت: چرا گريه مى‌كنى؟ فرمود: «چگونه گريه نكند كسى كه پوشش ندارد تا صورتش را از نگاه تو و اهل مجلس بپوشاند؟» يزيد گفت: اى سكينه! پدرت حقّ مرا منكر شد و قطع رحم با من كرد و در رياست و رهبرى با من ستيز نمود. سكينه(س) گريست و فرمود: «اى يزيد از كشتن پدرم خوشحال مباش. او مطيع خدا و رسولش بود و دعوت حق را لبّيک گفت و به سعادت نايل گرديد. ولى روزى خواهد آمد كه تو را بازخواست مى‌كنند. خود را آماده پاسخ‌گويى كن. ولى از كجا تو بتوانى پاسخ بدهى؟» يزيد گفت: اى سكينه ساكت باش! پدرت بر من حقّى نداشت. 📚منبع مقتل الحسین (علیه‌السلام)، موفق بن احمد خوارزمی، ج۲، ص۶۸ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج ۴۵، ص ۱۲۸ ............ . 5⃣4⃣1⃣ نیز نزد قبر مطهر رسول اکرم(ص) می رود!👇 ✅حضرت سکینه(س) نیز به عمه خود اقتدا کرد و خطاب به قبر مطهر حضرت رسول اکرم(ص) عرضه داشت : 📋《يَا جَدَّاهُ! إِلَيكَ المُشتَكَى مِمَّا جَرَى عَلَينَا، فَوَاللهِ مَا رَأَيتُ أَقسَى مِن يَزِيدَ وَ لَا رَأيتُ كَافِرَاً وَ لَا مُشرِكَاً شَرَّاً مِنهُ وَ لَا أَجفَى وَ أَغلَظُ》 ♦️اى جَدَّا! از مصایبى که بر ما گذشت به تو شکایت مى کنم. به خدا سوگند، من سنگ دل تر، جفا کارتر و خشن تر از یزید ندیدم و هیچ کافر و مشرکى را بدتر از او سراغ ندارم! 📋《فَلَقَدْ کانَ یَقْرَعُ ثَغْرَ اَبی بِمِخْصَرَتِهِ وَ هُوَ یَقُولُ : کَیْفَ رَاَیْتَ الْضَّرْبَ یا حُسَیْنُ(ع)؟!!》 ♦️او با چوب دستى اش به دندان پدرم مى زد و مى گفت : ضربه ها چگونه است اى حسین(ع)؟!(۱) 📚منبع : ۱)مقتل الحسین(ع) مقرّم، ص۳۷۶ .
1_1219943004.mp3
زمان: حجم: 9.98M
🔹سخنرانی حجت‌الاسلام والمسلمین پیرامون شخصیت بنت الحسین علیها السلام 🎙پاسخ به این دو شبهه :👆
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. زندگینامه #حضرت_رباب سلام الله علیها ♦️بخش اول 📝شناسنامه: 🔻وُصفت الرّباب بأنّها امرأة جمیلة ع
. علاقه مندی امام حسین علیه السلام به و علیهم السلام 🔹بنا بر نقل مورخان، امام حسین(ع) رباب را بسیار دوست می‌داشت[۸] و درباره وی شعر هم می‌سرود. لَعَمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا  تَحُلُّ بها سکینةُ و الربابُ اُحبِّهما وَ اَبْدُلُ جُلَّ حالی  وَ لَیسَ لِلاَئمی فیها عِتابُ «به جان تو سوگند! من خانه‌ای را دوست دارم که سکینه و رباب در آن باشند. آن‌ها را دوست دارم و تمامی دارایی‌ام را در راه آنان می‌بخشم و عتاب و سرزنشی در این دوست داشتن بر من نیست.»[۹] 🔹شعر دیگری نیز درباره رباب به امام حسین(ع) منسوب است: اُحبُّ لِحُبِّهَآ زبدا جمیعا  وَ نَثْلَةَ کُلَّها و بَنی رباب وَ اخْوالاً لَهَا مِن آلِ لامَ  اُحِبُّهُم وَ طُرَّ بَنی جنابُ «من به خاطر دوستی او نثل و تمام «بنو رباب» را دوست دارم. و همچنین دایی‌های او را از خاندان لام و همه [خاندان] بنی جناب را دوست دارم.»[۱۰] ✅منابع 🔹تاج العروس، ج۲، ص۱۰. انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۶. 🔹 اعیان‌الشیعة، ج۶، ص۴۴۹. 🔹 البدایة و النهایة، ج۸، ص۲۲۹. .
گریزهای مداحی و گریز های مناجاتی
. #⃣ #فیش_روضه_اربعین #⃣ #روضه_متنی #⃣ #روضه_اربعین #⃣ #اربعین #⃣ #روضه_جاماندگان ....ــــــــــــ
. می رسم از سفرشام ؛ عمویم برخیز درد دل های خودم با تو بگویم برخیز بسته غم ها به خدا راه گلویم برخیز اثر ضربه ببین بر سر و رویم برخیز رفته غارت همهٔ قافله چشمت روشن من کتک خورده ام از حرمله چشمت روشن  تا که پیوند دو‌ ابروی تو وا شد از هم پدر از علقمه برگشت ولی قامت خم آمد ای  وای به نزدیک حرم نامَحرَم گره روسری خویش نمودم محکم با زمین خوردن تو حرمله رویش وا شد بین لشگر سرِ خلخال عجب دعوا شد رفتی و بی سروپاها همگی شیر شدند با من و عمه سرِ پوشیه درگیر شدند فاطمیات حرم یک شبه تحقیر شدند دختران پایِ سرِ تو همگی پیر شدند نیزه از حنجرِ آشفته تو کار کشید رفتی و کارِ عقیله سرِ بازار کشید رفتی و خون به دل دخترِ زهرا کردند گره روسری ِ دخترکان وا کردند دمِ دروازه عجب هلهله بر پا کردند محمل عمه سادات تماشا کردند نوه فاطمه دنبال جواب است عمو جای زینب وسط بزم شراب است عمو؟ ✅قاسم نعمتی .
. |⇦•خرما نتوان خورد... سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام انصاریان ●━━━━━━─────── بسم الله الرحمن الرحیم خرما نتوان خورد از این خار که کِشتیم دیبا نتوان بافت از این پشم که رِشتیم پیری و جوانی چو شب و روز برآمد شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم ما را عجب ار پشت و پناهی بود آنروز کامروز کسی را نه پناهیم و نه پشتیم  افسوس بر این عمر گرانمایه که بگذشت ما از سر تقصیر و خطا درنگذشتیم گر خواجه شفاعت نکند روز قیامت باید که ز مشاطه نرنجیم که زشتیم سعدی مگر از خرمن اقبال بزرگان یک خوشه ببخشند که ما هیچ نکشتیم  *تازه آفتاب زده بود ماموران اومدن تو خرابه ده نفر ده نفر دست‌هاشون را با طناب به هم بستند، گفتند آماده بشید می‌خواهیم شما را ببریم به دربار یزید. بچه‌ها پا به پای بزرگترا نمی‌تونستند راه برن بچه‌ها را با تازیانه می‌زدند. همه رو آوردند نمی‌گذاشتند بنشینند روی زمین، همه ایستاده بودند که یک مرتبه دیدند یک تشتی را وارد مجلس کردند سر بریده ابی عبدالله میان تشته.. جلوی یزید گذاشتند چوب خیزرانش را برداشت. دختر سیزده ساله طناب را از دستش کشید دوید اومد پای تخت یزید بابام را نزن یزید بابام را نزن، فدای بابات بشم عزیزم...یزید! من دیشب یه خوابی دیدم، یزید! دیشب برای بابام خیلی گریه کردم سرم را روی خاک گذاشتم و خوابیدم خواب دیدم تو یک بیابانی گم شدم راه را پیدا نمی‌کنم ترسیدم یک مرتبه دیدم چند نفر نورانی زیر بغل یک آقایی را گرفتند هر یه قدمی که برمی‌دارد هی ناله می‌زنه.. عزیز دلم!" قتلوک و ما عرفوک و من شرب الماء منعوک حسین" من دویدم گفتم این آقا کیه؟گفتند سکینه این جدت پیغمبره..کجا داره میره؟گفتند داره میره دیدن سر بریده بابات...یزید اومدم برم پیش پیغمبر، دیدم یه خانمی از پشت سر داره صدام می‌زنه إلی إلی برگشتم.. سکینه جان من مادرت زهرا هستم آغوشش را باز کرد خودم رو انداختم تو بغل مادرم زهرا..گفتم: مادر! اکبر ما را کشتند، عموم رو کشتند، بچه شش ماههٔ ما رو با تیر سه شعبه کشتند.. صدا زد سکینه جان اینقدر جگر منو آتیش نزن من میرم این گیسوانم را با خون گلوی بابات رنگ بزنم..* .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇
. |⇦•دلا تا به کی... سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حجت الاسلام انصاریان ●━━━━━━─────── بسم الله الرحمن الرحیم دلا تا به کی، از در دوست دوری گرفتار دام سرای غروری نبر چهره از خاک آن کوی گردی نبر دل تو را از غم دوست دردی چرا این چنین عاجز و بینوایی بزن بکن های و هویی بزن دست و پایی سوال علاج از طبیبان دین کن توسل به ارواح آن طیبین کن دو دست دعا را برآور به زاری سپس گو به سر عجز و صبر خواستاری *سه تا دختر از ابی عبدالله تو کاروان بودند فاطمه که شوهرش فرزند امام مجتبی است. رقیه که سه سالش بود. سکینه که سیزده سالش بود. اول صبح مامورین ریختن تو خرابه ده تا ده تا رو به طناب بستن.. پنج تا زن پنج تا دختر بچه..زینب کبری می‌فرماید: اگر ما معمولی می‌خواستیم راه بریم بچه‌ها نمی‌تونستن با ما همراهی کنند می‌ریختن بچه‌ها رو می‌زدند، اگر ما قدم آهسته برمی‌داشتیم می‌ریختن با تازیانه ما رو می‌زدند. آفتاب طلوع نکرده بود ما هشتاد وچهار تا رو با یک مرد زین العابدین وارد بارگاه یزید کردند تشنه و گرسنه نذاشتن ما بشینیم ما رو سر پا نگه داشتند، یه مرتبه دیدیم یزید چوب خیزرانش رو برداشت سکینه علیهم السلام مچ دستش رو از طناب کشید پوست دست کنده شد خون اومد سریع اومد کنار تخت یزید گفت یزید بابامو نزن یزید نزن تا من خوابی رو که دیشب تو خرابه دیدم بگم.. دیشب تو خرابه برای بابام خیلی گریه کردم خوابم گرفت صورتم رو روی خاک خرابه گذاشتم و خوابیدم خواب دیدم در یک بیابانی گم شدم راه پیدا نمی‌کنم ترسیدم یه مرتبه دیدم چند نفر شخص نورانی زیر بغل یه آقایی رو گرفتن هر چند قدم می‌شینه میگه حسین من "قتلوا و ما عرفوا و من شرب ماء منعوا همون پنج نفر هم با خوندن این زارزار گریه می‌کنند رفتم جلو یزید به یکی از اون نورانی‌ها گفتم این آقا کیه بی طاقته؟گفتن سکینه این جدت پیغمبر اسلامه داره میره دیدن سر بریده بابات، یزید اومدم برم پیش جدم دیدم از پشت سر صدای یه خانومی میاد داره میگه سکینه جان إلی إلی، بیا پیش خودم برگشتم دیدم یه خانمی بغل باز کرده خودم رو انداختم تو بغلش قبل از اینکه بگم تو کی هستی فرمود: سکینه جان مادرت زهرا هستم دارم میرم گیسوان سرم را به خون گلوی بابات رنگین کنم،گفتم مادر می‌دونی با ما چه کردند؟ مادر! بچه شش ماهمون رو تیر سه شعبه زدن مادر برادرم اکبر رو قطعه قطعه کردند، مادر! فرق عمومو شکافتن، مادر! برای بدن بابام یه جای سالمی نذاشتند. .....ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ..... اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج ┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅ 👇