eitaa logo
حدیث اشک
6.5هزار دنبال‌کننده
41 عکس
79 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
زخم جگر باز هم سوخته انگار در این کوچه نمکی خورده به زخم جگر این کوچه من از این کوچه از این راه بدم می آید بس که شوم است همیشه خبر این کوچه این که عمامه اش افتاده زمین یعنی که ازدحامی شده انگار سر این کوچه پیرمردی وسط راه زمین خورد ولی همه شادند چرا دور و بر این کوچه وسط خانه دل دخترکی می لرزد روی خاک است همین که پدر این کوچه آشنا می زند این صحنه دو دست بسته قبل تر دیده دو چشمان تر این کوچه کاش این بار نسوزد بدن بانویی از شررهای در شعله ور این کوچه آه یکبار علی بود و علی بود و علی آه بانوی علی و گذر این کوچه چل نفر آمده بودند میان خانه چل نفر آمده بودند سر این کوچه بوی خون میرسد انگار هنوز از دیوار بوی خون میرسد از میخ در این کوچه احمد شاکری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
دف می زنند از بس نفس نفس زده و آب آب کرد لبها پر از ترک شد و دیگر جواب کرد بر خاک می کشند تنش را کنیزها تاریخ را روایت این صحنه آب کرد دف می زنند دور سرش پر ز هلهله است لبخندهای همسرش او را کباب کرد او را کشان کشان به روی بام می برند تیزی سنگ و خاک رخش را خضاب کرد پرشد تمام پله ز خونابه ی سرش از بس که سجده بر سر عالیجناب کرد حتما کبوتر از حرم توس بوده که خود را سپر به پیکره ی آفتاب کرد نه آفتاب طاقت بوسیدنش نداشت آن بوسه ای که بر لب ارباب باب کرد شکر خدا سرش نه به تاراج می رود نه تیر و نیزه ای بدنش را خضاب کرد گیرم سر حسین به تاراج می برید دشمن چه کار با سر طفل رباب کرد گیرم غنیمت است سر شیرخواره هم باید به معجر سر طفلی حساب کرد؟ احمد شاکری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹 جدیدترین اشعار مذهبی در کانال حدیث اشک 🌹@hadithashk 🌹
بابا حسین(ع) سرت به دامنم اینبار مثل قبل نشد هنوز لحظه‌ی دیدار مثل قبل نشد تو آمدی که من آرام تر شوم نشدم دل شکسته‌ام انگار مثل قبل نشد چقدر غنچه‌ی لبخند دورِ لب داری یکی از این همه تکرار مثل قبل نشد پُر از گره شده موهام هرچه بافتمش یکی دو بار نه ، بسیار ، مثل قبل نشد سکینه دق کند آخر که بعد رفتن در حراجی سر بازار مثل قبل نشد رُباب بوده و لبخندهای مردم شام هنوز از آن همه آزار مثل قبل نشد هنوز جای کتک‌های دیشبش مانده هنوز این دل افگار مثل قبل نشد هنوز دیدِ کنیزی به خواهرم دارند هنوز صحبت انظار مثل قبل نشد نشد نماز بخوانم دوباره با چادر حکایت من و این کار مثل قبل نشد کمک گرفتم از عمه به پات برخیزم دوباره از در و دیوار مثل قبل نشد احمد شاکرى لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
تمام عشق سوگند می خوریم به قالو بلای عشق سوگند می خوریم به بدرالدجای عشق ما زنده ایم زنده به حال و هوای عشق خانه به دوش و در به در کوچه های عشق تابید نور رحمت حق نور سرمدی مستیم باز از جلوات محمدی یک جلوه کرد و بت کده را تارومار کرد یک یاعلی که گفت هزاران شکار کرد با غمزه ای زمین و زمان را دچار کرد لب تا گشود میکده ها را خمار کرد هستیم در لوای تو ای بت شکن ترین خاکیم زیر پای تو ای بت شکن ترین آورده اند تو را با تمام عشق باید که سجده کرد به قدر و مقام عشق پا‌ شد هزار مرتبه بر احترام عشق تازه گرفته رنگ خودش را قوام عشق تو آمدی که رحمت بی حد ببارد و نام علی به آل محمد ببارد و در چارده مسیر تویی مقتداترین تکیه به کوه قامت تو زد ستون دین ای منتهای قدرت حق زیر آستین بر لحظه های خلق تو پیوسته آفرین دستی بکش که باز دلم مبتلا شود یک دم بزن که خاک دلم کیمیا شود دستی بکش بروی سر ما ندارها عالیجناب این همه شب زنده دارها برهم زدی بساط دل بی قرارها جمعند دور روی تو امشب نگارها خورشید و ماه معتکف بر جمال تو ریزه خوریم بر سر خوان بلال تو شیعه که جام مستیتان را به لب گرفت حالا بساط نوکریش روز و شب گرفت شایسته بود شیعه از اینجا لقب گرفت تو آمدی و مذهب ما یک نسب گرفت تا زنده ایم عاشق آل محمدیم ما بندگان صادق آل محمدیم آقام شد که نوکریم رنگ و بو گرفت نوکر شدم که زندگیم آبرو گرفت من هرچه داشتم همه چشمان او گرفت شکر خدا که دعای دلم مو به مو گرفت می خواستم گدای تو باشم فقط همین ای کاش من برای تو باشم فقط همین  احمد شاکری لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
جانم حسین تا میان کوچه من را نیمه جان انداختند خاطرم را یاد بانویی جوان انداختند موی من می‌سوخت‌، یا زهرا، حرامی‌های شهر روضه‌هایت را به یادم ناگهان انداختند دست‌هایم بسته بود و پیش چشمان همه هی به آقایم علی زخم زبان انداختند من دلم پیش حسینت رفت تا چشم طمع را به غارت کردن از آن کاروان انداختند عده‌ای خورجینی از تیر و تبر برداشتند عده‌ای بر روی دوش خود کمان انداختند کف زنان دور و بر من تا که تحقیرم کنند عاقبت من را به پاهای سنان انداختند سنگی از دور آمد و پیشانی من را شکست روی لب‌هایم ردی از خیزران انداختند وقت تقسیم غنائم تا به انگشتر رسید آخرش آن را برای ساربان انداختند احمد شاكري لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹