eitaa logo
حدیث اشک
9.3هزار دنبال‌کننده
77 عکس
161 ویدیو
11 فایل
کانال رسمی سایت"" حدیث اشک"" اشعار اهل بیت ع http://hadithashk.com حدیث اشک هیچگونه تبلیغی ندارد اینستاگرام: http://instagram.com/hadith_ashk ارتباط با ادمین @Admin_hadithashk @asgharpoor53 تلگرام: http://t.me/hadithashk
مشاهده در ایتا
دانلود
نیزه غریبی پیش پای خودش به خاک افتاد همه را با نگاه پس میزد تکیه بر نیزه غریبی داشت خسته بود و نفس نفس میزد   جگرش پاره پاره بود اما یک تنه رفت تا دل لشکر سینه ی خویش را سپر کرد و سپرش را شکست تیر سه سپر تا زمین خورد دوره اش کردند هر که با هرچه داشت زخمی زد جنگ مغلوبه شد، همه رفتند دیگر از خاک بر نمی خیزد خوب نزدیک می شدند به او ضربه ها دقیق تر بشود نیزه در زخم تیغ می کردند تا شکافش عمیق تر بشود ای علف های هرز با این گل چقدر دشمنی مگر دارند وای بر من چه می کنند این ها عده ای دستشان تبر دارند یک نفر رفت تا که سر ببرد دیگری رفت تا که سر ببرد دیگری رفت تا که برای امیر سرزده از سری خبر ببرد سنگ دل روی سینه جا خوش کرد خیره سر بود و خیره شد در چشم ناگهان چنگ زد محاسن را و غضب کرد در نهایت خشم تیغ را بر گلو کشید و کشید آنقدر تا که کند شد حربه چه بگویم چگونه آخر سر شد جدا با دوازده ضربه وضع حلقوم او که ریخت به هم داشت نظم جهان به هم می ریخت هم ز عرش و فرش می پاشید هم زمین و زمان به هم می ریخت خواهرش روی تل زمین خورد و دم گودال از زمین برخواست گفت دست از محاسنش بکشید سر این سر برای چه دعواست کینه گل کرد تا به آنجا که طاقت صبر را در آوردند از تن پاره ی تن زهرا پیرهن پاره را در آوردند سر فرصت همه پیاده شدند صید افتاده بود در دل دام غارت پیکرش که پایان یافت آمدند عده ای سوار نظام   همه بودند سر خوش و سرمست ساربان بود از همه خوشتر منتظر بود تا که شب بشود فکر انگشت بود و انگشتر  حسن لطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ذبح عظیم با پنجه زلف حاجی ما را به هم زدند اعمال حج و سعی صفا را به هم زدند بر سجده سر گذاشت که خلوت کند کمی با ضرب نیزه حال دعا را به هم زدند رَمْیِ ستون کعبه نمودند در مِنا در قتلگاه رسم منا را به هم زدند ذبح عظیم تشنه به مسلخ روانه شد از پشتِ سر زدند و بنا را به هم زدند با ضربهء دوازدهم در کمال صبر از زیر و رو گلو و قفا را به هم زدند جوشید خون زمزمِ زهرا از آن گلو با خنده حُزن زمزمه ها را به هم زدند در رَحل قتلگاه شیاطین بی وضو‌ ترتیب آیه های خدا را به هم زدند بعد از صفا و مروه به تقصیر ساربان رخسار دست شاه ولا را به هم زدند وقت وداع پیکر شاه و مخدرات با هلهله طواف نسا را به هم زدند در کوچه های شام پیمبر ندیده ها طرح و نمای رأس جدا را به هم زدند عماد بهرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
لشگری آمده لشگری آمده بودند به یغما ببَرند قطعه قطعه بدنی را به کجاها ببَرند می کشیدند تنی را ته گودالِ بلا نیّت این بود که تاب از دلِ زهرا ببرند کینه ها در دلشان از علی و آلٍ علی قصدشان بود سرِ زاده ی زهرا ببَرند صف کشیدند اراذل همه با سنگ و کلوخ با زدن تا که ثواب از حیِ یکتا ببَرند پیرمردان به عصا بر بدنش ضربه زدند تا که اجری دو برابر ز تقّلا ببَرند این حسین است که افتاده به صورت به زمین کوفیان آمدند انگار مصّلا ببَرند فارغ از غصـّه و غم ، هلهله وشادی بود از دلِ خویش رسیدند که غمها ببَرند وقتِ غارت شده حالا نفَسی تازه کنند به اسارت همه ی دخترکان را ببَرند محسن راحت حق لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
هل من معین هل من معین بی کسی اش تا شنیده شد رنگ جمال پرده نشینان پریده شد تا شاه بی رمق شد و افتاد روی خاک افسار گرگ های حرامی دریده شد `چون ماهی فتاده به صحرای خون”تنش بر روی خارهای مغیلان کشیده شد میگفت تشنه ام جگرم سوخته ولی با سنگ و نیزه ناز دهانش خریده شد هر کس رسید زخم به زخمش اضافه کرد اعمال کشتنش به درازا کشیده شد وقتی سه شعبه بوسه به قلب حسین زد دنیا خراب،قامت زینب خمیده شد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
دلت می لرزد دلت می لرزد از فریادهای آخرم برگرد دلم می لرزد از خون گریه های خواهرم برگرد مرا بگذار در گودال با سر نیزه ها تنها نبینی نیزه کاری تا شود بال و پرم برگرد برو جان تو و جان صلابت های معجرها تویی بعد از من و عباس امید حرم برگرد نگاهت را بگیر از چشم های من خداحافظ ببین که شمر پرسه می زند دور و برم برگرد نفس هایم به آخر میرسد طاقت نداری تو ببینی کُندی خنجر به زیر حنجرم برگرد برایت سخت خواهد بود از نزدیک این صحنه چه خواهد کرد تاب پنجه با موی سرم برگرد هنوز از ضربه هایش چند تای دیگری مانده شده وقت حسینم وا حسین مادرم برگرد گلی گم کرده بودی گر که امشب در دل صحرا بیا گودال دنبالش بیا با دخترم برگرد  حسن کردی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
مشغول دعا بود نشنید کسی سوز صدای سخنم را دیدند ولی لحظه ی پرپر شدنم را مشغول دعا بودم و مشغول مناجات بستند به سر نیزه سنان ها دهنم را با ضربه ی شمشیر جدا کرد حرامی بر سینه ی من دست عزیز حسنم را در پیش دوتا چشم تر مادرم آن ها بردند به غارت ز تنم پیرهنم را پس حمزه کجائی که بیائی و ببینی مثله شدن تک تک اعضای تنم را در قتلگه آمد پس از این واقعه زینب حق داشت که زینب نشناسد بدنم را با دست خودم هدیه به او دادم و رد کرد آنکس که چنین برد عقیق یمنم را پر بود شکم ها همه از نان حرام و نشنید کسی سوز صدای سخنم را... محسن صرامی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
واویلا روی جسمَش نیزه وتیر و سِنان افتاده بود زیر خنجر سر پناه کاروان افتاده بود شمر،باچَکمه به روی سینه اش می ایستاد در کنارش مادری قامت کمان افتاده بود جای خود را با لَگَد های سَنان تعویض کرد خنجر کُندی که دیگر از توان افتاده بود یادگار مادر او را به غارت برده اند جامه ی شاهی به دست این و آن افتاده بود شمر از گودال بیرون آمد و از بخت بد برق انگشتر به چشم ساربان افتاده بود نعل ها طوری عمل کردند که از پیکرش گوشه ی گودال قدری استخوان افتاده بود در نگاه تار او اهل حرم می سوختند قرعه ی آتش به نام کودکان افتاده بود روی نیزه بستن سَر، کار آسانی نبود از قضا این کار، دست کاردان افتاده بود بارش ظلمت بیابان را به خون آغشته کرد بر زمین آیات ناب آسمان افتاده بود دخترش کنج خرابه ناگهان تبخال زد چون که یاد ضربه های خیزران افتاده بود ... علی اصغر یزدی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
ای کاش ای کاش دلِ شمر برایش می سوخت وقتی که رَگ و تارِصدایش می سوخت ای کاش نِمی کرد تَنَش را دَرهَم جایی که تمام دست و پایش می سوخت ای کاش که چشم سر او را می بَست چشمی که خودش به روضه هایش می سوخت ای کاش یکی زینب او را می بُرد تا کم به نوای بی نوایش می سوخت ای کاش نمی شُد سر او بر نیزه آن سر که سکینه در هوایش می سوخت ای کاش نَدیده باشد آن شاهِ شهید.. ..دامانِ خیامِ کربلایش می سوخت ای کاش فقط خیام می سوخت ولی.. زینب سَر و، سجاد عبایش می سوخت ای کاش فقط زینب و سجاد ولی.. یک دخترکی گوش و طلایش می سوخت ای کاش نمی سوخت به گودال حسین، صد بار جهان ولی به جایش می سوخت مجتبی دسترنج لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
آمد مادرت کینه ها چون بود مادرزاد...آمد مادرت کردی از پهلویِ او تا یاد...آمد مادرت غربت و تنهایی ات بر هیچکس پوشیده نیست تا نباشی هیچ دشمن-شاد...آمد مادرت حُرمتِ خونت حلالِ عدّه ای لقمه حرام کشتنت چونکه نبود ایراد...آمد مادرت ضربهٔ شمشیر کاری بود و روی پیکرت اولین زخمی که شد ایجاد...آمد مادرت شمر(لع) وقتی در دلِ گودال، محکم پا گذاشت گفت تا که «هر چه باداباد»...آمد مادرت عرش تا فریاد زد ای وای بر روی زمین- زینت دوش نبی افتاد...آمد مادرت تشنه بودی! بر گلویت رویِ خاکِ کربلا تا به جای آب، خنجر داد...آمد مادرت قتلگاهت شد شلوغ و پیکرت از حال رفت آسمان دق کرد و زد فریاد...آمد مادرت ای زبانم لال! کو پیراهن و انگشترت کو «سرت»؟! شد غارتت آزاد...آمد مادرت این طرف میگفت با گریه «بنیَّ»؛ آن طرف مرضیه  عاطفی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
بی قرار بی قرار ذوالجناح آمد ولی با خود سوارش را نداشت بی قرار بی قرار آمد ،قرارش را نداشت سالها پا در رکاب حضرت خورشید بود بر رکاب اما سوار کهنه کارش را نداشت بر رکاب خود نگین سرخ خاتم را ندید بر رکاب خود نگین شاهوارش را نداشت خوب یادش بود وقتی رهسپار جنگ شد دشت تاب گامهای استوارش را نداشت لحظه هایی را که بی او از سفر برگشته بود لحظه هایی را که اصلا انتظارش را نداشت یالهایش گیسوانی غوطه ور در خاک وخون چشمهایش چشمه ای که اختیارش را نداشت اسب بی صاحب شبیه کشتی بی ناخداست صاحبش را،هستی اش را ، اعتبارش را نداشت پیکر خود را به خون آسمان آغشته کرد طاقت دل کندن از دار وندارش را نداشت اسبها در قتله گاه آسیمه سر میتاختند کاش شرم دیدن ایل وتبارش را نداشت پیکری صدپاره از آوردگاه آورده بود که حساب زخمهای بی شمارش را نداشت کاش دُلدُل بود ودِل دِل کردنش را میشنید لحظه ای که حیدر بی ذوالفقارش را نداشت بالهایش را همان جا باز کرد وجان سپرد آرزویی غیر مردن در کنارش را نداشت  احمد علوی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
لب تشنه‌بود استاده بود لحظه ولی آخرش گذشت وقتی که زینب از همه ی باورش گذشت سر‌زد به عمق فاجعه تا زنده بیندش از فکر و‌ذکر معجر خود خواهرش گذشت لب تشنه‌بود و‌ ماند و در آخر شهید شد آب آنقدر نخورد که آب از سرش گذشت قبل از شکستن قفس سینه گاه،،شمر با پا ز روی چادری مادرش گذشت لنگ‌محیط بوسه ی خود بود زینبش ناگاه اسب آمد و از پیکرش گذشت فهمید نا امید شده ساربان و آااه انگشت را‌ندید و‌ ز انگشترش گذشت شاهی که آسمان و زمین بود سائلش تقسیم شد میان اراذل وسائلش  حسین واعظی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹
باور نمی کنم باور نمی کنم سر نیزه سرت بود این تکه پاره ها به زمین پیکرت بود باید کفن به وسعت صحرا کنم تو را هر جا نظر کنم بدن اطهرت بود باور نمی کنم که تو باشی برادرم تنها میان دشمن دون خواهرت بود حالا که روی نیزه شدی پس نگاه کن باران خنجراست که بر حنجرت بود باور نمیکنم که به انگشت ساربان ای جان من فدای تو انگشترت بود حتی زخواهرت تو مکن این سوال را پس خواهرم چه شد که چنین معجرت بود باور نمیکنم که دو دست کنار آب دستان ساقی حرم و لشگرت بود همسایه ی به نیزه شده سر کنار تو راس عمود خورده ی آب آورت بود باور نمیکنم که به دستان خونی ات شش ماهه ی بریده گلو اصغرت بود ای از قفا بریده سرت را عدوی تو سمت کدام خیمه نگاه ترت بود باور نمیکنم که تو تسبیح وا شده این پیکر تنیده به خون اکبرت بود قدری اذان بگوکه نگویند خارجیست زیرا کنار راس تو پیغمبرت بود در این طرف نظاره مکن ای برادرم آتش گرفته موی سر دخترت بود باور نمیکنم که به گودال قتلگاه این خانم خمیده ترین مادرت بود  میلاد یعقوبی لینک در سایت 🌹HadithAshk.com🌹