eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
660 دنبال‌کننده
469 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شرح غزل ۲۶۷ حافظ ❇️
هدایت شده از کتیبه تاک
فال حافظ را بگیر احوال حافظ را بپرس از غزل ها حسرت و آمال حافظ را بپرس در لسان الغیبی او رازها ناگفته ماند از دل شاخه نبات اقبال حافظ را بپرس از خروش خمره ها از جنب و جوش خمره ها مستی بیش از حد تمثال حافظ را بپرس غرقه بحر رمل بوده است در شط شراب خط به خط باده رمال حافظ را بپرس گشته ام دیوان به دیوان، دیده ام شاهدمثال از من شاعر فقط امثال حافظ را بپرس فالگیری دوره گردم در شب یلدای شهر از غزل آوازه نقال حافظ را بپرس خواجه حق بر گردن ما عاشقان دارد هنوز گاه گاهی با تفأل حال حافظ را بپرس
خوانش و شرح حکایت ۳۶ باب دوم.mp3
7.98M
سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۶ درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریم‌النفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همی‌گفتند. درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده. یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت. گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام به یک بیت از من قناعت کنید. یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند. صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان می‌سازند. درویش سر بر آورد و گفت: کوفته بر سفره من گو مباش گُرْسِنه را نان تهی کوفته است @hafez_adabiyat
باغ مرا چه حاجت سرو وصنوبر است.mp3
4.79M
باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟ شمشادِ خانه‌پرورِ ما از که کمتر است؟ ای نازنین‌پسر، تو چه مذهب گرفته‌ای؟ کِت خونِ ما حلال‌تر از شیرِ مادر است چون نقشِ غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرّر است از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟ دولت در آن سرا و گشایش در آن در است یک قصّه بیش نیست غمِ عشق، این عجب کز هر زبان که می‌شنوم نامکرّر است دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است شیراز و آبِ رکنی و این بادِ خوش نسیم عیبش مکن که خالِ رُخِ هفت کشور است فرق است از آبِ خضر که ظلمات جای او است تا آبِ ما که منبعش الله اکبر است ما آبرویِ فقر و قناعت نمی‌بریم با پادشه بگوی که روزی مقدّر است حافظ چه طُرفه شاخ نباتیست کِلکِ تو کِش میوه دلپذیرتر از شهد و شکّر است @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۶۸.mp3
4.55M
غزل شمارهٔ ۲۶۸     گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس من و همصحبتی اهل ریا دورم باد از گرانان جهان رطل گران ما را بس قصر فردوس به پاداش عمل می‌بخشند ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین وین اشارت ز جهان گذران ما را بس نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم دولت صحبت آن مونس جان ما را بس از در خویش خدا را به بهشتم مفرست که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافیست طبع چون آب و غزل‌های روان ما را بس   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۶۸ حافظ
از سرکوی توهرکو به ملالت برود.mp3
4.64M
غزل شمارهٔ ۲۲۲     از سر کوی تو هر کو به ملالت برود نرود کارش و آخر به خجالت برود کاروانی که بود بدرقه‌اش لطف خدا به تجمل بنشیند به جلالت برود سالک از نور هدایت ببرد راه به دوست که به جایی نرسد گر به ضلالت برود کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیر حیف اوقات که یک سر به بطالت برود ای دلیل دل گمگشته خدا را مددی که غریب ار نبرد ره به دلالت برود حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است کس ندانست که آخر به چه حالت برود حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامی بو که از لوح دلت نقش جهالت برود @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۶۹ حافظ.mp3
4.09M
غزل شمارهٔ ۲۶۹     دلا رفیق سفر بخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس وگر کمین بگشاید غمی ز گوشه دل حریم درگه پیر مغان پناهت بس به صدر مصطبه بنشین و ساغری می‌نوش که این قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس زیادتی مطلب کار بر خود آسان کن که شیشه ای می لعل و بتی چو ماهت بس فلک به مردم نادان دهد زمام مراد تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس هوای مسکن مألوف و عهد یار قدیم ز رهروان سفرکرده عذرخواهت بس به منت دگران خو مکن که در دو جهان رضای ایزد و انعام پادشاهت بس به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۶۹ حافظ❇️
سرم خوش است و به بانگ بلند می گویم.mp3
5.03M
غزل شماره ۳۷۹ سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم عبوس زهد به وجه خمار ننشیند مرید خرقه دردی کشان خوش خویم شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست کشید در خم چوگان خویش چون گویم گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید کدام در بزنم چاره از کجا جویم مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم تو خانقاه و خرابات در میانه مبین خدا گواه که هر جا که هست با اویم غبار راه طلب کیمیای بهروزیست غلام دولت آن خاک عنبرین بویم ز شوق نرگس مست بلندبالایی چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک غبار زرق به فیض قدح فروشویم @hafez_adabiyat
باب هفتم حکایت پنجم پارسازاده ای را نعمت بیکران از ترکه عمّان به دست افتاد. فسق و فجور آغاز کرد و مبذّری پیشه گرفت. فی‌الجمله نماند از سایر معاصی منکری که نکرد و مسکری که نخورد. باری به نصیحتش گفتم: ای فرزند! دخل آب روان است و عیش آسیای گردان یعنی خرج فراوان کردن مسلم کسی را باشد که دخل معیّن دارد. چو دخلت نیست خرج آهسته تر کن که می‌گویند ملّاحان سرودی اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی عقل و ادب پیش گیر و لهو و لعب بگذار که چون نعمت سپری شود سختی بری و پشیمانی خوری. پسر از لذّت نای و نوش این سخن در گوش نیاورد و بر قول من اعتراض کرد و گفت: راحت عاجل به تشویش محنت آجل منغّص کردن خلاف رای خردمندان است، خداوندان کام و نیکبختی چرا سختی برند از بیم سختی برو شادی کن ای یار دل افروز غم فردا نشاید خوردن امروز فکیف مرا که در صدر مروت نشسته باشم و عقد فتوّت بسته و ذکر انعام در افواه عوام افتاده. هر که علم شد به سخا و کرم بند نشاید که نهد بر درم نام نکویی چو برون شد به کوی در نتوانی که ببندی به روی دیدم که نصیحت نمی‌پذیرد و دم گرم من در آهن سرد او اثر نمی‌کند. ترک مناصحت کردم و روی از مصاحبت بگردانیدم و قول حکما کار بستم که گفته‌اند: گر چه دانی که نشنوند بگوی هر چه دانی ز نیکخواهی و پند زود باشد که خیره سر بینی به دو پای اوفتاده اندر بند دست بر دست می زند که دریغ نشنیدم حدیث دانشمند تا پس از مدتی آنچه اندیشه من بود از نکبت حالش به صورت بدیدم که پاره پاره به هم بر می‌دوخت و لقمه لقمه همی‌اندوخت. دلم از ضعف حالش به هم بر آمد و مروّت ندیدم در چنان حالی ریش درویش به ملامت خراشیدن و نمک پاشیدن. پس با دل خود گفتم: حریف سفله در پایان مستی نیندیشد ز روز تنگدستی درخت اندر بهاران بر فشاند زمستان لاجرم بی برگ ماند @hafez_adabiyat
یوسف گم گشته باز آیدبه کنعان غم مخور.mp3
3.37M
غزل شمارهٔ ۲۵۵     یوسف گم گشته بازآید به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور هان مشو نومید چون واقف نه‌ای اسرار غیب باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی بر کند چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب جمله می‌داند خدای حال گردان غم مخور حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور @hafez_adabiyat
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم.mp3
4.49M
شرح بیت در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم سرزنشها گر کند خار مغیلان غم مخور دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائما یکسان نماند حال دوران غم مخور گر بهار عمر باشد باز بر طرف چمن چتر گل بر سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور هان مشو نومید چون آگه نئی ز اسرار غیب کاندرین پرده است بازیهای پنهان غم مخور @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۰ حافظ.mp3
2.83M
غزل شمارهٔ ۲۷۰     درد عشقی کشیده‌ام که مپرس زهر هجری چشیده‌ام که مپرس گشته‌ام در جهان و آخر کار دلبری برگزیده‌ام که مپرس آن چنان در هوای خاک درش می‌رود آب دیده‌ام که مپرس من به گوش خود از دهانش دوش سخنانی شنیده‌ام که مپرس سوی من لب چه می‌گزی که مگوی لب لعلی گزیده‌ام که مپرس بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس همچو حافظ غریب در ره عشق به مقامی رسیده‌ام که مپرس   @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۰ حافظ ❇️
بر سر آنم که گر زدست برآید.mp3
4.93M
غزل شمارهٔ ۲۳۲     بر سر آنم که گر ز دست برآید دست به کاری زنم که غصه سر آید خلوت دل ،نیست جای صحبت اضداد دیو چو بیرون رود فرشته درآید صحبت حکام ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بو که برآید بر در ارباب بی‌مروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به درآید ترک گدایی مکن که گنج بیابی از نظر رهروی که در گذر آید صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و که در نظر آید بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر باغ شود سبز و شاخ گل به بر آید غفلت حافظ در این سراچه عجب نیست هر که به میخانه رفت بی‌خبر آید @hafez_adabiyat
سالها دفتر دل در گرو صهبا بود.mp3
4.82M
غزل شمارهٔ ۲۰۳     سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق میکده در درس و دعای ما بود نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود دفتر دانش ما جمله بشویید به می که فلک دیدم و در قصد دل دانا بود از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل کاین کسی گفت که در علم نظر بینا بود دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد و اندر آن دایره سرگشته پابرجا بود مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت که حکیمان جهان را مژه خون پالا بود می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی بر سرم سایه آن سرو سهی بالا بود پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ار نه حکایت‌ها بود قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد که معامل به همه عیب نهان بینا بود @hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۲۷۱ حافظ.mp3
4.17M
غزل شمارهٔ ۲۷۱     دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس که چنان زو شده‌ام بی سر و سامان که مپرس کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس به یکی جرعه که آزار کسش در پی نیست زحمتی می‌کشم از مردم نادان که مپرس زاهد از ما به سلامت بگذر کاین می لعل دل و دین می‌برد از دست بدان سان که مپرس گفت‌وگوهاست در این راه که جان بگدازد هر کسی عربده‌ای، این که مبین آن که مپرس گوشه گیری و سلامت هوسم بود ولی شیوه‌ای می‌کند آن نرگس فتان که مپرس گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم گفت آن می‌کشم اندر خم چوگان که مپرس گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا حافظ این قصه دراز است به قرآن که مپرس     @hafez_adabiyat
شرح غزل ۲۷۱ حافظ❇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعرخوانی علی محمد مودب.mp3
1.39M
هوای تو آزادی و شادی است زمین تو میدان آزادی است تو در سایه سبز عبدالعظیم پری از گل و خنده و یا کریم پر از یاکریمی تو هر پنجره پر از یاکریمی تو هر حنجره تو ما را دل جست‌وجو داده‌ای وزان جست‌وجو آبرو داده‌ای تو آموختی رسم فریاد را تو آتش زدی بیخ بیداد را در آتش چو مشروطه خود سوختی به ما درس آزادی آموختی وطن‌خواهی از تو پرآوازه شد به تو نام ایران زمین تازه شد دماوند تصویر پاینده‌ات بهار و مدرس نماینده‌ات تو سهراب را شهر رویا شدی پناه دل تنگ نیما شدی تو جمع خراسان و گیلان شدی تو آیینه ی حسن ایران شدی لر و و کرد و ترک و عرب جمع شد دماوندت این جمع را شمع شد خمینی چراغ جماران توست امام تو پیر شهیدان توست سلام تو اسلام را زنده کرد امام تو این نام را زنده کرد به جز تو از آن یار دعوت که کرد به سوی امامش قیامت که کرد تو شهر شهیدان جاوید ما تو در آخرین رزم امید ما جهان محو تصویر توفانی ات خداحافظی با سلیمانی ات دل گرم این ملک و کشور تویی تو تهرانی ، امید خاور تویی @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✊ | وَ سَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون... 🔺سوره مبارکه شُعرا | آیه ۲۲۷ 🌻|↫‌ ‌ 🆔@Astikernab