🌈#سوال_شما
رفقا دو تا ازمهمترین دلایل مقایسه کردن خودمون با بقیه ایناس 👇🏻👇🏻
🪐ایده آل گری
🪐اعتماد به نفس پایین
#مقایسه
#کمال_گرایی
#اعتماد_به_نفس
🪁✨
☁ایده آل گرایی باعث می شه احساس
کنم باید تو همممه زمینه ها، فقط و فقط
من بهترین باشم و در نتیجه مرتب
خودمو سرزنش یا با بقیه مقایسه می کنم 🙆🏻♀️
#کمال_گرایی
#مقایسه
••♡••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عملکرد ذهن آدم کمالگرا🧠
🕊|@ham_kalam
•♡•
🪐 هیچ کس شبیه به دیگری، خلق نشده، همه ی ما توانمندی های منحصر به فردی داریم که می تونیم باهاش به اوج برسیم و خوشبخت ترین باشیم. فقط باید این توانمندی ها رو بشناسیم و در مسیر ِ
درستی ازش استفاده کنیم
#مقایسه
#رسالت_شخصی
#هویت
🕊|@ham_kalam
•♡•
.
🍊یه کاری که اگه انجام بدین خیلی کمکتون میکنه، نوشتن نقاط قوتتون هست😌🤌🏻
#اعتماد_به_نفس
#مقایسه
.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🪐✨
☁همه انسانها نابغه هستن فقط:))
#مقایسه
🕊|@ham_kalam
قسمت شصت و هشت
ناهار را که خوردیم برای درست کردن آکواریوم زودتر از خانه بیرون رفت .طبق معمول بچه های داخل کوچه دوره اش کردند .با اخلاق خوبی که داشت همه دوست داشتند حتی به اندازه چند دقیقه با او و موتورش هم بازی شوند. بوق موتور را می زدند و سوار ترک موتور می شدند. حمید هم که کشته مرده این کارها ! با صبر و حوصله همه را راضی می کرد و بعد می رفت .کار ساخت آکواریوم سه چهار ساعتی طول کشیده بود وقتی به خانه رسید پرسید آخر هفته برنامه چیه خانوم؟ آقا بهرام می گه بریم سمت شمال گفتم موافقم الان فرصت خوبیه بریم یه مسافرت یه روزه حال و هوامون عوض میشه. روز جمعه همراه با خانواده آقا بهرام به سمت شمال راه افتادیم می خواستیم برویم کنار دریا چند ساعتی بمانیم و تا شب برگردیم هنوز از قزوین فاصله نگرفته بودیم که باران گرفت از بس ترافیک بود تا منجیل بیشتر نتوانستیم برویم همان جا نزدیک سد منجیل یک ساندویچ گرفتیم و خوردیم حمید گفت سر گردنه که می گن همین جاست همه چی گرونه زودتر جمع کنیم برگردیم تا پولمون تموم نشده از همان جا دور زدیم و برگشتیم شب هم آمدیم خانه دور هم بال کبابی درست کردیم و خوردیم برای تفریحات این شکلی حمید همیشه همراه بود و کم نمی گذاشت...
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌻✨🪐
دست از سر خودت بردار!
تعریف زیبایی این چیزی که توی اکسپلور میبینیم، نیست!
#عجیب_غریب
#کمال_گرایی
🕊|@ham_kalam
🌿♡☁
برای یک روز هم که شده
دنبال چیزایی که نداری؛ نرو:)
از چیزایی که داری
لذت ببر😌🤌🏻
#پروفایل
🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🥺
امٰامزَمٰان(عج)دنبالِرفیقْمیگَرده♡
#اللّٰهُمَ_عجِّل_لِوَلیّکَ_الفَرَج
#سلام_یا_مهدی
🕊|@ham_kalam
⁉️#سوال_شما
عزیزدلم، سلام🫂
رفیق جانم،حتما لازمه که برای این موضوع(اضطراب)بری مشاور. و اگه خانواده ات مخالفت می کنن،یه زمان که حالشون خوبه در موردش باهاشون حرف بزن و یا براشون نامه یا پیام بنویس✍🏻
می تونی کلیپ زیر رو نشونشون بدی 👇🏻😊
#اضطراب
#استرس
🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤍🩰🕊•○.°
بنظرتون چی بٰاعث میشه سریع دنبال زخم های روانمون نریم؟﹝🤍 ࣫͝ ִֶ﹞
#حال_خوب
🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☁✨🪐•○.°
خُداعٰــــــــاشِقـــــــــته😌🤌🏻
بریم تو بغلش؟! 🤍
#با_تو_حالم_خوبه🌱
🕊|@ham_kalam
قسمت شصت و نه
از ساعت دو و نیم به بعد حرکت عقربه های ساعت روی دیوار پذیرایی خیلی کند و کسل کننده می شد. هر دقیقه منتظر بودم که حمید از سر کار برگردد و زنگ خانه را بزند. از سر بی حوصلگی پشت کامپیوتر نشستم و عکس های حمید را نگاه کردم. به عکس گرفتن علاقه داشت برای همین کلی عکس از ماموریت ها و محل کار و سفرهایش داخل سیستم ریخته بود. بیشتر از اینکه با همکارهایش عکس داشته باشد با سربازها عکس یادگاری انداخته بود .دلیلش این بود که ارتباطش با سربازها کاملا رفاقتی بود. هیچ وقت دستوری صحبت نمی کرد. بارها می شد که وسیله ای را باید از سربازش می گرفت نمی گفت سرباز آن وسیله را به خانه ما بیاورد می گفت :تو کجا هستی من بیام از تو بگیرم. بین عکس ها یک پوشه هم برای بعد از شهادتش درست کرده بود به من گفته بود هر وقت شهید شد از عکس های این پوشه برای بنرها و مراسم ها استفاده کنیم .نگاهم را از عکس ها گرفتم این بار بیشتر از دفعات قبل دیر کرده بود حسابی نگران شده بودم. پیش خودم کلی خط و نشان کشیدم که وقتی حمید آمد از خجالتش در بیایم برای اینکه آرام بشوم شروع به راه رفتن کردم. قدم هایم را می شمردم تا زمان زودتر بگذرد. اتاق ها و آشپزخانه را چند باری متر کردم. بالاخره بعد از چند ساعت تاخیر زنگ خانه را زد صدای حمید را که شنیدم انگار آبی بود که روی آتش ریخته باشند تمام نگرانی ها و خط نشان کشیدن ها فراموشم شد تا داخل شد متوجه خیسی لباس هایش شدم گفتم حمید جان نگران شدم چرا این همه دیر کردی؟ لباسات چرا خیس شده ؟ نمی خواست جوابم را بدهد طفره می رفت!!
#داستان_دنباله_دار
#رمان_عاشقانه
🕊|@ham_kalam
🍃✨🌻
در نهایت یاد خستگیات میوفتی
لبخند میزنی و با یه حس خوب میگی:
ارزششو داشت☺️✨
#پروفایل
🕊|@ham_kalam