eitaa logo
هَم کَلام🕊️
2.6هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
1.1هزار ویدیو
10 فایل
با من هَم کَلام شو تو دردات رو بگو من روش مَرهَم میذارم🌿 اینجا پاتوق نوجوونای باانگیزس✨ هر چه می خواهد دل تنگت بگو رفیق🫂🫀🤍 https://daigo.ir/secret/3726010416 تبلیغاتم داریم 👇🏻 @fatemeh_tajeryan کپی؟!←صلوات برا ظهور آقا یادت نره✨
مشاهده در ایتا
دانلود
•♡• 🍊۶) قبل از خواب هرر فکری که آزارت می ده، هر کاری که امروز کردی و کارایی که فردا قراره انجام بدی رو روی یه کاغذ بنویس تا ذهنت آروم بشه ﴿نوشتن معجزه می کنه﴾✨🪄 ☁راسی شکرگذاری شبانه یادت نره که حالتو حسابی خوب می کنه 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
قسمت شصت و سوم تقریبا بیشتر خوراک حمید در ماه رمضان هندوانه بود نصف یک هندوانه را موقع افطار می خورد نصف دیگرش را موقع سحر ،برای همین خیلی هندوانه می خرید. روز دوازدهم ماه رمضان بود در ِخانه را که برایش باز کردم و به استقبالش رفتم دو تا هندوانه زیر بغلش بود سلام داد و از کنارم رد شد رفت سمت آشپزخانه خواستم در را ببندم که گفت صبر کن هنوز مونده دوباره رفت بیرون باز با دو هندوانه دیگر آمد هاج و واج مانده بودم که چه خبر است چند باری این کار تکرار شد نه یکی نه دوتا بیشتر از ده تا هندوانه خریده بود با تعجب گفتم حمید این همه هندوانه می خوایم چکار؟ رفتی سر جالیز هر چی تونستی بار زدی ؟خندید و گفت هندونه که خراب نمی شه می ریزیم کف آشپزخونه یکی یکی می ذاریم توی یخچال هر وقت خنک شد می خوریم. آشپزخانه ما کوچک بود پخت و پز که می کردم محیط آشپزخانه سریع گرم می شد .چند روزی از خرید هندوانه ها گذشته بود که دیدم بوی عجیبی از این هندوانه ها می آید اول فکر کردم چون تعدادشان زیاد است این طوری بویشان داخل خانه می پیچد بعد از چند روز متوجه شدم که هندوانه ها از زیر کپک زده اند و خراب شده اند تا چند ماه بوی هندوانه می آمد حالم بد می شد و دلم پیچ می خورد حمید هم رعایت می کرد و با همه علاقه ای که داشت تا مدت ها سمت هندوانه نرفت برای افطار بعضی روزها بیرون می رفتیم پاتوق اصلی مان مزار شهدا بود. حمیدبا رفقایش که می افتاد شکمو ترمی شد. روز شنبه یک ساعت بعد از افطار با آقا بهرام و همسرش رفتیم در شهر دوری بزنیم با حال تا حال و هوایمان عوض بشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام عزیزم 🌱 خوبی؟
•♡• 🪐رفیقم برات از بدی های رل زدن نمی گم چون می گی همشو خوندی و اطلاع داری، ولی دلت میخواد این تجربه رو داشته باشی. یعنی عقلت می گه نه ❌ دلت میگه آره‼️ 🕊|@ham_kalam
•♡• ✨فقط چون مشخصه دختر عاقلی هستی که عقلت داره راه درستو نشونت می ده برات چند تا مثال میزنم 😉👇🏻 🕊|@ham_kalam •♡•
•♡• ☁فک کن آخر ماه آزمون داشتی ، اما نتونستی بی‌خیال مهمونی‌های فامیلی بشی!🎊 🕊|@ham_kalam •♡•
•♡• ☁یا مسابقات بسکتبال داشتی، ولی هر چی مربی بهت گفت رژیم غذایی‌تو رعایت کن، به حرفش گوش ندادی.⛹️ 🕊|@ham_kalam •♡•
•♡• ☁صبح آزمون نهایی داشتی؛ ولی نتونستی جلوی خودتو بگیری و تا صبح پای سریال بودی! 😴 🕊|@ham_kalam •♡•
•♡• 🪐 و این یعنی، خوشحالی های بزرگ و همیشگی رو فدای خوشحالی های کوچولو موچولو کردی‼️🙁 🕊|@ham_kalam •♡•
☁وقتی که دلت می گه رل بزن، یعنی یه زندگی شیرین و لذت بخش با یک آدم سالم و متعهد رو فدای شیرینی کوچولو موچولویی مثل رل زدن بکن که به احتمال ۹۹/۹۹ درصد، آخرش به تلخی منجر میشه 🤦🏻‍♀️ 🕊|@ham_kalam •♡•
•♡• دقیقا مثل وقتی که انقدر شیرینی می خوری که دیگه نمیتونی از غذا خوردن لذت ببری ‼️🙁 🕊|@ham_kalam
•♡• 🪐گیرکردن تو شادی‌های کوچیک نمی‌ذاره هیچ‌وقت به اهداف بلندمدتت برسی و طعم شادی‌های بزرگ رو بچشی...😇 🕊|@ham_kalam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هَم کَلام🕊️
⁉️#سوال_شما #رل
• قبل از شروع امروز، بریم نظر یه دوستای دیگه ات رو هم بخونیم 🙂 🕊|@ham_kalam
[☁♡🪐] چند راه ساده برای کنترل کورتیزول(هورمون استرس) ۱.خواب کافی و با کیفیت🥱 ۲.هیدراته نگه داشتن بدن🥤 ۳.داشتن رژیم غذایی مناسب🍽 ۴.پرهیز از مصرف کافئین در شب☕ ۵.کنترل مصرف شکر🍰 ۶.روزانه حدقل صرف ۲۰ دقیقه خارج از خانه ⛹️‍♂️ ۶.طبیعت گردی🌲 ۷. وقت گذراندن با افراد انرژی مثبت و سالم و قطع ارتباط با آدمهای سمی👨‍👩‍👧‍👦 ۸.مدیتیشن(که بالاترین و عالی ترین سطحش نمازه) ✨ ۹. دوری از اخبار منفی📵 🕊|@ham_kalam
قسمت شصت و چهارم روزها و شب های ماه رمضان یکی پس از دیگری می گذشت با تمام وجود شور رسیدن به شب قدر در اولین سال زندگی مشترکمان را احساس می کردم از لحظه ای که حاضر می شدیم برویم برای مراسم قرآن به سر گرفتن با کلی آرزوهای خوب برای مسیری که قرار بود حمید همراهم باشد برای روزگاری که قرار بود کنارش بگذرانم و سرنوشت یک سال مان در این شب رقم بخورد. شب های احیا چون حسینیه هیئت رزمندگان به خانه ما نزدیک بود با پای پیاده می رفتیم آنجا . مراسم را داخل پارک ارکیده گرفته بودند تا آن هایی هم که پارک آمده اند بتوانند استفاده کنند. همیشه شب های احیا حال و هوای عجیبی داشت که دلم را می لرزاند، احساس می کردم شبیه کسی که گمشده ای داشته باشد در این شب ها با گریه و توسل دنبال گمشده و آرزوی دیرینه خودش می گشت می گفت فرزانه حیف این روزا و شب های با برکت رو به راحتی از دست بدیم هیچ کس نمیدونه سال بعد، ماه رمضون زنده است یا نه ،هر جایی که دلت شکست یاد من باش برام دعا کن به آرزوم برسم! هر وقت صحبت از آرزو می کرد یا می گفت برای من دعا کن یاد اولین روز عقدمان می افتادم که کنار قبور امامزاده اسماعیل باراجین به من گفت :منو می برن گلزار شهدا ،آرزوی من شهادته دعا کن همون طوری که به تو رسیدم به شهادت هم برسم !