eitaa logo
همسفر شهدا
370 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
511 ویدیو
107 فایل
🌸وبلاگ همسفر شهدا سید علیرضا مصطفوی http://hamsafarshohada.blog.ir 🌺وبلاگ شهید محمد هادی ذوالفقاری http://hadizolfaghari.blog.ir @atrmehr313
مشاهده در ایتا
دانلود
همسفر شهدا
💠قرائت دعای فرج #امام_زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف به نیابت از شهید #مدافع_حرم 🌷 #‌شهید_جابر_زهی
🔰 از #کویت تا #حلب 🌷 #شهید_جابر_زهیری_حسین_زاده 🍃ولادت : ۱۳۶۸ - کویت 🍂شهادت : ۹۴/۱۰/۲۳ - حلب 🍁آرامگاه : گلزار شهدای اهواز 🌸روحانی ۲۶ ساله‌ای که در #کویت‌ متولد و در میان خانواده‌ای مرفه بزرگ شد و برای تحصیل به #ایران آمد و عاقبت در #سوریه به شهادت رسید. 🌺به خاطر روحیه شوخ و بانشاطش در میان رزمندگان #مقاومت شهره داشت و از محبوبیت زیادی برخوردار بود. در ایران نیز از فعالان #کارهای_فرهنگی مساجد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴انتشار برای اولین بار 🔰بازگشت پیکر شهدای فتح #خانطومان (دی ماه ۹۴) 🔹۳ روز پس از عملیات به آغوش همرزمان در روستای الحاضر #حلب 🌷 #شهید_حمید_رضا_اسداللهی 🌷 #شهید_امیر_سیاوشی 🌷 #شهید_داود_جوانمرد 🌷 #شهید_اسماعیل_کریمی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. 🔰بازگشت پیکر شهدای فتح (دی ماه ۹۴) 🔹۳ روز پس از عملیات به آغوش همرزمان در روستای الحاضر 🌷 🌷 🌷 🌷
✅از به تا 🔰قسمت 1⃣ 🌸شب بود. قرار بود از دو محور شروع کنیم. شب غریبی بود. به چشم های بچه های لشکر نگاه که می کردی دلت پر می کشید. بوی گلاب همه جا را پر کرده بود. با خودم می گفتم: خدایا نکنه شرمنده این بچه ها بشم، ذکر می گفتم. 🌺دل کنده از دنیا بودم. شهادتم را انجام داده بودم. برای هشتمین بار. رفتم روی یک بلندی دورتر از بچه ها رو کردم به علیه السلام و گفتم: 💠"السلام علیک یا غریب الغربا یا معین الضعفا..." 🌼گریه ام گرفت گفتم : «آقا بخدا خسته شدم. دلم خیلی گرفته آقای من . این هشتمین باره آقا ،یا . آقا این بار من رو هم بفرست برم. 🌸می خواستم بگم شما برگه من رو امضا کنید اما اگر میشه بگید آقا امضا کنه که توی جمع سری توی سرا پیدا کنم، شما که واسطه من بشید آقا نه نمیگن. 🍃ادامه دارد ... .
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 1⃣ 🌸شب #عملیات بود. قرار بود از د
✅از به تا 🔰قسمت 2⃣ 🌸بیسیم چی نزدیک شد گفت :«حاجی فرمان عملیات دادند». رمز عملیات سلام الله علیها بود. 🌺رمز عملیات ما مثل رمز ۸ بود، یکی از بهترین عملیات های که با کمک بچه های و و بود، رو گرفتند.خدایا کمک کن ما هم توی این عملیات پیروز بشیم. ان شاءالله. 🌼ان شا الله خیره تکه کلامم بود . یادم نمی آمد از چه زمانی ولی موضوع مال خیلی وقت پیش بود . شاید موقعی که توی مسجد مکبر بودم . ساعت حدود یک نیمه شب بود، فرمان حمله دادم. 🍃ادامه دارد ... .
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 2⃣ 🌸بیسیم چی نزدیک شد گفت :«حاجی فرمان ع
✅از به تا 🔰قسمت 3⃣ 🌸خودم به اتفاق دو تا از بچه ها جلو رفتیم نیرو ها در دو خط با فاصله به دشمن نزدیک می شدند . آنقدری به دشمن نزدیک شدیم که به پشت خاکریز اول رسیدیم. 🌺خاکریز اول هلالی بود و دو سر هلال نزدیک خاکریز اصلی دشمن بود البته با شناسایی قبلی که انجام داده بودم دشمن این خاکریز را در فاصله سیصد متری خاکریز اصلی احداث کرده بود که در هر زمانی بتواند از حمله ما با خبر شود و غافلگیر مان کند. 🌼در هر صورت دشمن پشت خاکریز هلالی هیچ نیرویی نداشت . منتها مشکل همین بود چون از اینجا به بعد در صورت حمله متوجه می شد و ما صد در صد تلفات می دادیم. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 3⃣ 🌸خودم به اتفاق دو تا از بچه ها جلو رفتیم نیرو ها در دو خط با
✅از به تا 🔰قسمت 4⃣ 🌸با تو کل به خدا شروع به حمله کردیم . همین که با چند تا از نیرو ها از وسط خاکریز هلالی گذشتیم و می خواستیم در پستی بلندی ها پناه بگیریم . ما را دیدند و شروع به تیر اندازی کردند. 🌺تیر بارچی از وسط خاکریز اصلی بچه ها را به رگبار بسته بود و آسمان سیاه شب با خطوط قرمز و نارنجی که از بالای سر ما به سمت خاکریز هلالی می رفت روشن شده بود. بچه ها پشت خاکریز هلالی زمین گیر شدند. آرپی چی را مسلح کردم با ذکر یا ابوالفضل ایستادم. 🌼نفیر گلوله ها درگوشم می پیچید. ماشه را چکاندم.در جا نشستم . صدای الله اکبر بچه ها بلند شد. تعدادی از بچه ها به هوای اینکه تیر بارچی وسط رو زدیم، آمدند روی خاکریز که به ما نزدیک شوند. اما دو تیر بارچی در طرفین خاکریز شروع به تیر اندازی کردند. چند تا از بچه ها را زدند. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 4⃣ 🌸با تو کل به خدا شروع به حمله کردیم . همین که با چند تا از نی
✅از به تا 🔰قسمت 5⃣ 🌸ما سه نفر این طرف گیر کرده بودیم و بقیه آنطرف قوس خاکریز هلالی بودند. دشمن از دو طرف راس خاکریز هلالی شروع به پیش روی کرد. اوضاع به هم ریخت. 🌺من و محمد و علی اکبر به سمت جلو تیر اندازی می کردیم از هم دور افتادیم . خشابم تمام شد ، خشابگذاری کردم . محمد فریاد زد یا زهرا سوختم . دیگر صدایی نیامد . هنوز صدای شلیک های علی اکبر را می شنیدم. خدا را شکر، علی اکبر زنده بود. 🌼چند دقیقه بعد صدای شلیک های او هم دیگر نیامد. از شلیک دست کشیدم. پشت سرم آن طرف خاکریز هلالی، جهنمی بود. دشمن داشت بچه ها را قیچی می کرد. همان لحظه سرم را کمی بالا آوردم تا موقعیت خاکریز اصلی را چک کنم که پشت سرم داغ شد، از پشت سر گلوله خوردم ، سرم به شدت خونریزی داشت.گوشهایم سوت می کشید. چشمانم سیاهی رفت. با صورت روی خاکها افتادم. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 5⃣ 🌸ما سه نفر این طرف گیر کرده بودیم و بقیه آنطرف قوس خاکریز هلا
✅از به تا 🔰قسمت 6⃣ 🌸برای چند ثانیه به همان وضع ماندم. به سختی خودم را چرخاندم وبه سمت آسمان دراز کشیدم .آن شب چقدر آسمان پرستاره بود و زیبا بود . مثل آسمان سحر های ماه رمضان .از شروع عملیات متوجه نشده بودم. 🌺سر دردم از بین رفته بود اما انگار ضعف کرده بودم. با اینکه میل شهادت داشتم ولی تنها میان این همه دشمن و اینگونه رفتن را دوست نداشتم. دلم گرفت به حال خودم. 🌼یاد سید الشهدا افتادم در ظهر عاشورا. تنهایی آقا رو با خودم مقایسه کردم . بغضم گرفت.گفتم: "السلام علیک یا ابا عبدالله ، السلام علیک یابن الرسول الله . سلام بر تو آقای من ، سلام من به لحظه لحظه تنهایی ات در روز کربلا ، سلام به لحظه لحظه تنهایی خانواده ات در شام غریبان ، آقای من مولای من، من هم اینجا افتاده ام سرباز خانم زینب اینجاست . آقا به دستهای عباست در علقمه ،دست مرا بگیر ،من را هم ببرید با خودتان" 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت 6⃣ 🌸برای چند ثانیه به همان وضع ماندم. به سختی خودم را چرخاندم و
✅از به تا 🔰قسمت ۷ 🌸حال معنوی عجیبی داشتم . چشمانم را بستم. صدای پوتین می آمد.کسی نزدیک می شد. اشهدم را خواندم . می دانستم بمیرم بهتر است از اسارت. دستی را روی شانه ام احساس کردم. چشمانم را باز کردم. بود. 🌺تا نگاهش کردم بغضم گرفت . مثل بچه ها زدم زیر گریه. بغلم کرد. گفت:« ابوالفضل جان چی شده؟،داداش اومدم بریم با هم دیگه».آرام می خندید. گفتم:« مومن از پشت سر تیر خوردم چرا میخندی؟» 🌼محمد هادی ، شوخ طبع همیشگی بود. گفت :« نامردا زورشون بهت نمی رسید داداش ، از پشت سر زدنت وگرنه کی میتونه با تو در بیوفته. دو تا حرکت رزمی میزدی رو هوا نشونشون می دادیم دنیا دست کیه». خنده ام گرفت . ریسه رفتم . گفتم:« مسلمون، زخمی شدم، نزن این حرفها رو». محمد هادی گفت:« چشم برادر ، اگه بدونی الان کی قراره بیاد ما رو ببره؟». گفتم:« کی؟». گفت:« ابراهیم با موتور». گفتم:« تو رو خدا راست میگی . ابراهیم داره میآد؟». هادی گفت:« آره». گفتم:« ان شا الله خیره». دوباره خندید. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت ۷ 🌸حال معنوی عجیبی داشتم . چشمانم را بستم. صدای پوتین می آمد.کسی
✅از به تا 🔰قسمت ۸ 🌸با محمد هادی در آشنا شدم. بچه بسیجی بود . اهل و و کار های خیر، حوزه هم بود،کسی بود برای خودش. چقدر انرژی داشت این آدم. هر کی پنج دقیقه با هادی هم کلام می شد گرفتارش می کرد. 🌺تاریخ تولدش با تولد علیه السلام یکی شده بود اسمش روگذاشته بودند محمد هادی . اما همه به او می گفتند هادی. بعضی وقتها که تنها بودیم به شوخی صدایش می زدم. 🌼او فقط نگاهم می کرد و می خندید. عاشق امام هادی علیه السلام و بود. می گفت:« اول می روم سامرا زیارت، بعد می روم ، بعد هم ،آتش عشق سامرا هادی را سوزانده بود. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت ۸ 🌸با محمد هادی در #اردوی_جهادی آشنا شدم. بچه بسیجی بود . اهل #
✅از به تا 🔰قسمت ۹ 🌸اولین بار در اردوی جهادی بهشت زهرا در قطعه بیست و شش او را دیدم . دور و برش چند تا بسیجی نشسته بودند و برایش کتاب می خواندند. کم کم با هم بیشتر آشنا شدیم. رفیق شدیم. 🌺به واسطه او با ابراهیم آشنا شدم. من مجذوب بودم. او مجذوب . 🌼ابراهیم مردی بود برای خودش. حقوق چند ماه سپاه را یکجا می گرفت پخش می کرد بین گرفتارها، ورزشکار بود. خیلی خوش پوش بود. شجاع بود. ازون پسرهایی بود که دختر خانم ها به اصطلاح برایش سر و دست می شکنند .خیلی آقا بود . سر به زیر چشم پاک. 🍃ابراهیم آدم دنیایی نبود. نگاهش می کردی تا انتهای قضیه دستگیرت می شد. خلاصه او شده بود الگوی ما . با هادی رقابت داشتم توی رفاقت با ابراهیم . اما مگر می شد از او سبقت گرفت. برای همین بود او و ابراهیم آنقدر به هم نزدیکند. 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت ۹ 🌸اولین بار در اردوی جهادی بهشت زهرا در قطعه بیست و شش او را دی
✅از به تا 🔰قسمت ۱۰ 🌸بیشتر کار بچه های جهادی سلام الله علیها در قطعه بود . کارمان مرمت مزار شهدا .شستن سنگ مزار شهدا . رنگ کردن اسامی شهدا . کمک به گلکاری مزار، برگذاری مراسم محرم و شبهای ماه رمضان و شبهای قدر که غلغله ای می شد قطعات شهدا و پذیرایی از مردم. اما روزهای غیر تعطیل هرسه بیشتر در قطعه بیست وشش بودیم و دیدارمان اکثرا آنجا بود. 🌺هادی دوست داشت خیلی هم خوب یاد گرفته بود درست کند. عاشق فلافل با سس فرانسوی بود. روزی یکی از بچه ها گفته بود:« آقا هادی ، انقدر سس می خوری که صورتتون جوش می زنه ها. هادی لبخند زده بود و در جواب گفته بود: 🔹خدایا خودت این جوشها رو پاک کن. 🌼صدای موتور از دور دست نزدیک می شد . هادی گفت : « ابوالفضل جان دیدی ابراهیم اومد». 🍃ادامه دارد ...
همسفر شهدا
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت ۱۰ 🌸بیشتر کار بچه های جهادی #بهشت_زهرا سلام الله علیها در قطعه #
✅از #فکه به #سامرا تا #حلب 🔰قسمت ۱۱ و پایانی 🌸صدای تپیدن سریع قلبم را می شنیدم.ابراهیم از موتور پیاده شد. صورتش مثل همیشه نورانی بود. سعی کردم بایستم به احترامش، میخواستم از دستهایم کمک بگیرم اما دستانم توان حرکت نداشت . دو باره زدم زیر گریه. 🌺ابراهیم گفت:« داداش چرا گریه می کنی؟ ». گفتم:« سرم زخمی شده . می خواستم به احترام شما بایستم نشد». با گریه ادامه دادم:« یا اخی ، ادرک اخی» 🌼نزدیکم شد در آغوشم گرفت . پیشا نی ام را بوسید. صورتش مثل ماه می درخشید. اما لبانش خشکیده بود. انگار به اندازه تمام عمرش آب نخورده بود. گفتم:« ابراهیم جان تشنه ای ؟» به قمقمه ام اشاره کردم ، با بغض گفت:« آره داداش». اما برخاست به پشت سرش نگاه کرد . برگشت اشک توی چشمان مردانه اش حلقه زد. گفت:« بچه های کمیل تشنه ان ، با چه رویی آب بخورم؟». 🌸نگاهم کرد و گفت :«پا شو بریم داداش ». هادی نزدیکم شد . دستم رو گرفت . نگاهش کردم . گفتم:« داداش دیگه جوشی توی صورتت نیست». مثل همیشه خندید گفت:« تو سامرا پاک پاک شدم». سه ترک سوار شدیم. ❇️ابراهیم هادی و محمد هادی ذوالفقاری و من ابوالفضل راه چمنی 💠تقدیم به ارواح طیبه شهدای والا مقام دفاع مقدس و مدافعین حرم 📝با تشکر از نویسنده داستان آقای #سجاد_رویایی
🌷 #شهید_محسن_ماندنی 🔰فرمانده نیروی مخصوص تیپ #فاطمیون 🍃ولادت : ۵۶/۷/۱ 🍂شهادت: ۹۵/۱/۱ - #حلب سوریه آرامگاه: سپیدان فارس - شهرک شهد 🌸به تعبیر همرزمان این شهید گرانقدر مهربانی و رأفت علی الخصوص عشق به #سید_الشهداء علیه السلام، از جمله خصایصی بود که ایشان به آن شهره بود.   🌺از شهید ماندنی دو فرزند به یادگار مانده است.
هدایت شده از همسفر شهدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. 🔰بازگشت پیکر شهدای فتح (دی ماه ۹۴) 🔹۳ روز پس از عملیات به آغوش همرزمان در روستای الحاضر 🌷 🌷 🌷 🌷
🌱آزادی #حلب با ما 🌿آزادی #قدس با شما 🌷 #شهید_حمید_رضا_اسداللهی
هدایت شده از همسفر شهدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. 🔰بازگشت پیکر شهدای فتح (دی ماه ۹۴) 🔹۳ روز پس از عملیات به آغوش همرزمان در روستای الحاضر 🌷 🌷 🌷 🌷
🌷 #شهید_محسن_ماندنی 🔰فرمانده نیروی مخصوص تیپ #فاطمیون 🍃ولادت : ۵۶/۷/۱ 🍂شهادت: ۹۵/۱/۱ - #حلب سوریه آرامگاه: سپیدان فارس - شهرک شهد 🌸به تعبیر همرزمان این شهید گرانقدر مهربانی و رأفت علی الخصوص عشق به #سید_الشهداء علیه السلام، از جمله خصایصی بود که ایشان به آن شهره بود.   🌺از شهید ماندنی دو فرزند به یادگار مانده است.
هدایت شده از همسفر شهدا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 🌷هر گاه شهدا را در شب جمعه یاد کردید، آنها شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند. 🔰بازگشت پیکر شهدای فتح (دی ماه ۹۴) 🔹۳ روز پس از عملیات به آغوش همرزمان در روستای الحاضر 🌷 🌷 🌷 🌷
هدایت شده از همسفر شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰به بهانه روز 💠آخرين پلاتو شهيد مدافع حرم 🌷 🔰خبرنگار اعزامی صدا و سيما به سوریه
🌷 #شهید_ابراهیم_خلیلی 🍃ولادت : ۵۸/۱۰/۸ - تهران 🍂شهادت: ۹۶/۶/۴ - شرق #حلب سوریه 🍁آرامگاه: تهران - قطعه ۲۶ گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها 🌸 #شهید_ابراهیم_خلیلی فرزند #شهید_داود_خلیلی از بسیجیان و تخریب چی های لشکر ۲۷ محمد رسول الله تهران بود. 🌺 او چندین سال فرمانده پایگاه مقاومت بسیج مسجد سبحان تهران بود و در نشریه #شلمچه به سردبیری و مدیر مسئولی #مسعود_ده_نمکی و فیلم سینمایی#اخراجی_های۱ فعالیت‌های مستمری داشت. 🌼شهید خلیلی در شرق #حلب بر اثر تله انفجاری به آرزوی دیرینه اش رسید و به فیض #شهادت نائل آمد.
🏴شهید روز ۹ ماه محرم سال ۱۳۹۴ 🌷 #شهید_عبدالله_باقری 🔰از #پاستور تا #حلب (محافظ دکتر #احمدی_نژاد) 🌸به #نماز_اول_وقت خیلی اهمیت می داد و دیگران را هم به این امر سفارش می کرد. 🌺می خواست بره #سوریه. اومد پیش مادر که رضایت بگیره. گفت مادر شما پنج پسر داری، آیا نباید #خمس پسرهات رو بدی؟
🕊پرواز پرستویی دیگر ... 🌷 در منطقه سوریه در درگیری های سخت با تروریست های در اطراف شهر به جمع شهدای مدافع حرم پیوست.
هدایت شده از همسفر شهدا
🌷 #شهید_محسن_ماندنی 🔰فرمانده نیروی مخصوص تیپ #فاطمیون 🍃ولادت : ۵۶/۷/۱ 🍂شهادت: ۹۵/۱/۱ - #حلب سوریه آرامگاه: سپیدان فارس - شهرک شهد 🌸به تعبیر همرزمان این شهید گرانقدر مهربانی و رأفت علی الخصوص عشق به #سید_الشهداء علیه السلام، از جمله خصایصی بود که ایشان به آن شهره بود.   🌺از شهید ماندنی دو فرزند به یادگار مانده است.