eitaa logo
حیات قلم
1.5هزار دنبال‌کننده
686 عکس
314 ویدیو
32 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭208‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ آقاجان آه کشید و گفت: کاش می شد دوباره شاد باشی. حداقل به خاطر اون طفل معصوم تو راهیت من هم ناخودآگاه آه کشیدم و علی رغم دنیای حرف که داشتم سکوت کردم. آقاجان گفت: بابا من برای دل تو باید چه کار کنم؟ چی کار کنم حداقل کار شبت گریه نباشه؟ آه کشیدم و گفتم: فعلا که نمیشه کاریش کرد. تا قرار بر بودن من این جاست فکر نکنم ... ادامه حرفم را خوردم. من هیچ وقت این قدر صریح با آقاجان حرف نزده بودم. آقا جان گفت: بابا جان یه وقت فکر نکنی من از سر سنگدلی و بی رحمی نمیخوام بذارم تو بری ولی باور کن دلم نمیاد تو بری. آقاجانم که همیشه برای من کوه صبر و تحمل و مردانگی بود با بغض گفت: بابا تو بری دیگه من نمی بینمت. دل من طاقت نمیاره دیگه تو رو نبینم من دلم به دیدن شما بچه ها خوشه سر به زیر گفتم: آقاجان شما خیلی مهربونید که طاقت و تحمل دوری از بچه هاتون رو ندارید. ما هم تحمل دوری از شما رو نداریم شما چشم امید مایید. _پس چه طور توقع داری بذارم جایی بری که دیگه نه من می تونم بیام دیدنت و نه تو می تونی بیای دیدنم؟ با بغضی آمیخته به خجالت گفتم: _آقاجان شما خودتون به ما یاد دادید بعد از خدا بزرگترین حق رو مرد به گردن زن داره شما گفتید زن همه جوره باید پای شوهرش باشه خودتون تو نصیحتاتون گفتید همیشه تو سختی و آسایش کنار شوهرتون بمونید سرم را بالا آوردم و با صدایی که از گریه می لرزید گفتم: احمد الان مریضه، تنهاست، رواست که توی این سختی و مشکلات تنهاش بذارم من که فقط وقتی حالش خوبه نباید تو زندگیش باشم الان که تو این وضعیت بد گرفتار شده باید همپا بودن خودم رو همراه بودن خودم رو بهش ثابت کنم. باید همراه مشکلاتش باشم _درست میگی بابا ولی باور کن شرایط خیلی سخت تر از اون چیزیه که فکرش رو بکنی درسته من شما رو لای پر قو بزرگ نکردم ولی در حد توان خودم براتون کم هم نذاشتم. نمی تونم قبول کنم تو بری جایی که هیچ امکاناتی نداره و ندونم در چه حالی و با چه وضعیتی داری روزگارت رو سر می کنی. بابا جان تو بارداری خدایی نکرده اگه اتفاق بدی برات بیفته نیاز به کمک داشته باشی کی میخواد به دادت برسه وقتی کسی دورت نیست که هوات رو داشته باشه؟ من نگرانتم بابا سختمه چند ماه ازت بی خبر باشم و ندونم کجایی سختمه چند ماه نبینمت سر به زیر انداختم و گفتم: برای منم سخته آقاجان صاحب اختیار من شمایید. شما صلاح منو بهتر می دونید. من هر جا به شما اعتماد کردم ضرر نکردم الانم اگر اصرار به رفتن دارم به خاطر این نیست که بگم شما صلاح منو نمی دونید من غلط بکنم اگر این به ذهنم بیاد. شما صلاح دونستید من زن احمد بشم، شریک زندگیش بشم. احمد رو قبول کردید چون گفتید بهش اعتماد داشتید قبولش دارید. حتی هنوزم به مردانگی اش یقین دارید. کاش تو این شرایط که قبولش دارید بذارید پیشش باشم و دل تون قرص باشه برام کم نمیذاره ‭‭208‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
بزرگ ترین توانایی ما به عنوان انسان تغییر جهان نیست بلکه تغییر خود ماست. ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @hayateghalam ╰─────────────
بر پنجره ام بُخارِ تو می‌ چسبد صبحانه در انتظارِ تو می‌ چسبد قوری و سماور و دو فنجان با عشق چایی چقَدَر کنارِ تـو می چسبد🌻 ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
ترسم این است که امضا بکنی شعر مرا مثل امضا شدن ِ برگه ی ِ مردودی ها.. ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭209‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ آقا جان آه کشید و از جا برخاست. من هم به احترامش از جا برخاستم و تا دم در اتاق همراهی اش کردم. آقا جان بی هیچ حرفی از اتاق رفت ولی صبح هنگام صبحانه موافقتش را با رفتنم اعلام کرد. با این حرف انگار دنیا را به من هدیه داد. این بار از خوشحالی اشکم بند نمی آمد. چند بار با ذوق دست آقاجان را بوسیدم و آقا جان با غم نگاهم می کرد. حرم که رفتم نماز شکر خواندم و چندین بار سجده شکر به جا آوردم. وسایلم را با ذوق جمع کرده بودم و چند روزی منتظر بودم تا به دنبالم بیایند و مرا پیش احمد ببرند دیگر نه اشک می ریختم و نه ناراحت بودم. همه وجودم شوق و ذوق بود. دلم برای آرامشی که در کنار احمد داشتم تنگ شده بود و برای احساس دوباره اش دلم پر می کشید. در این چند روز که من خوشحال بودم و لبخند از لبم کنار نمی رفت آقاجان غمگین بود و طور خاصی نگاهم می کرد. از نگاهش دلم می لرزید و بابت خوشحالی و ذوق و شوقی که داشتم عذاب وجدان می گرفتم. هر روز آقاجان قبل از این که سر کارش برود طوری مرا بغل می گرفت و می بوسید که انگار وداع آخرمان است. تنها آقاجان بود که این قدر ناراحت بود و بقیه اعضای خانواده با این که ابراز دلتنگی می کردند ولی به خاطر این که من به مراد دلم رسیده ام خوشحال بودند. مادر برایم خوراکی های مختلف را در پاکت می پیچید و کنار می گذاشت، توصیه های مختلف می کرد، گاهی وسط صحبت هایش از دلتنگی ام اشک می ریخت اما به خاطر دل من وسط همان گریه ها می خندید و خدا را شکر می کرد. بالاخره بعد از چند روز انتظار محمد امین به خانه مان آمد تا در مورد رفتن من هماهنگی کند. همه در مهمانخانه و زیر باد خنک پنکه سقفی نشسته بودیم. محمد حسن پیش دستی های هندوانه را که مادر برش می زد را جلوی اعضای خانواده می گذاشت و ما همه منتظر بودیم محمد امین لب به سخن باز کند. محمد امین حالت نشستنش را عوض کرد و گفت: فردا صبح که حرم شلوغه بهترین موقعیت برای رفتن رقیه است. خانباجی با تعجب پرسید: فردا چرا حرم شلوغه؟ محمد علی با کنایه گفت: اعلی حضرت همایونی تشریف میارن زیارت. مردم ساده هم قراره بیان استقبال و خوشامد گویی کاش این مردم بفهمن این مردک قاتل و جانی مثل همون خلفای بنی امیه و بنی عباسه جای استقبال تو همون حرم بریزن سرش نذارن جون سالم به در ببره آقاجان گفت: هنوز مونده مردم بفهمن این شاه چه بالاهایی سرمون آورده و میاره مردم فکر می کنن اوضاع همینه و باید فقط بسوزن و بسازن اذیت هستن ناراضی هستن ولی یک درصد هم احتمال نمیدن بشه اوضاع رو عوض کرد. مادر زیر لب گفت: خدا لعنتش کنه هم خودشو هم اون بابای گور به گور شدش رو که حجاب از سر زن ها کشید. مادر خدا بیامرزم همیشه می گفت زیارت عاشورا که می خونید لعن قاتلای امام حسین رو می کنید این مردک رو هم تو ذهن تون بیارید که مثل یزیدیا که ریختن چادر و معجر از سر زن و بچه اهل بیت کشیدن اینم چادر و روسری از سر ناموس شیعه کشید. محمد علی گفت: خدا لعنتش کنه من اگه اون زمان می بودم خودم می کشتمش مردک انگار با دین پدر کشتگی داشت اون از کشف حجابی که راه انداخت اون از این که روضه و عزاداری امام حسین رو ممنوع کرد اون از هتک حرمتش تو حرم حضرت معصومه که زن و دختراش بی حجاب رفتن حرم و وقتی یکی از علما اعتراض کرد مردک اون عالم و مجتهد بیچاره رو زیر لگد و چکمه هاش له کرد. ❌کپی نکنید❌ ‭‭‭‭209‬‬‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
لا أقبَلُ شهادَةَ الفاسِقِ إلاّعلى نَفسِهِ شهادت فاسق را جز بر ضدّ خودش نمى پذيرم 📚منبع:(كافي، ج 7، ص 395، ح 5 - منتخب ميزان الحكمة، ص 304) ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ فَإِذَا مَسَّ الْإِنسَانَ ضُرٌّ دَعَانَا ثُمَّ إِذَا خَوَّلْنَاهُ نِعْمَةً مِّنَّا قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَى عِلْمٍ بَلْ هِيَ فِتْنَةٌ وَلَكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ پس چون سختى و ضررى به انسان رسد ما را مى خواند، سپس همين كه از جانب خود نعمتى به او عطا كنيم گويد: «بر اساس علم و تدبيرم نعمت ها به من داده شده» (چنين نيست) بلكه آن نعمت وسيله ى آزمايش است، ولى بيشتر مردم نمى دانند. زمر✨۴۹ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰─────────────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 آقامجتبی تهرانی: خداوند در آسمان هفتم فرشته‎‌ای قرار داده که نامش داعی است. این فرشته در ماه رجب هر شب تا صبح ندا می‌‎دهد: خوشا به حال کسانی که خدا را یاد می‌کنند. @Farsna - Link
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭210‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ محمد علی کلافه نفسش را بیرون داد و گفت: کاش من بودم اون زمان گردن این مردک قلدر رو میشکستم خانباجی گفت: رضا شاه به رضا قلدر معروف بود. تو بی رحمی و خشونت رو دست نداشت مادر تو اگر بودی هم مثل بقیه مردم زورت بهش نمی رسید. یک آیه الله مدرس زورش به این رضاشاه می چربید که اونم کشتنش محمد علی با حرص گفت: مردک فقط زورش به ملت بیچاره ایران می رسید وگرنه در مقابل خارجی ها و اجنبی مثل موش بود. هر چی اونا می گفتن می گفت چشم این همه قوه نظامی داشت ارتش داشت سه روزم ارتشش جلوی ارتش اجنبی دووم نیاورد و ایران افتاد دست شوروی و انگلیس این همه به حساب خودش پول خرج ارتش ایران و تجهیزش می کرد بعد آژان ها تو اسلحه هاشون گلوله نداشتن مجبور بودن خالی ببندن ایرانم که انگار ارث پدرش بود به هر کی می خواست حاتم بخشی می کرد مردک با کمک اجنبی روی کار اومد فقط هم به فکر منافع اجنبی بود جای منافع مردم اجنبی هم خوب حقش رو گذاشت کف دستش هم از پادشاهی بر کنارش کردن هم از کشور انداختنش بیرون آقاجان گفت: بابا جان اینا رضا شاه و محمد رضا شاه پدر و پسر عین همن هر دو با کمک اجنبی اومدن روی کار فقط هم در خدمت اجنبی ان اگه رضاخان آرارات رو داد ترکیه محمد رضا هم بحرین رو شوهر داد از هیرمند و اروند هم نگم مردم کشور ما امکانات ندارن تو حاشیه شهر تو حلبی آبادن بیشتر جاهای کشور آب لوله کشی و تمیز نیست، بیماری بیداد می کنه جای این که به کشور برسه بودجه کشور رو صرف آبادانی کشور کنه صرف بهداشت کنه میره به این کشور اروپایی وام میده میره به اون کشور اروپایی که چه می دونم خیابوناش چه کار شدن پول میده تعمیرات کنن الان کشور خود ما نه فاضلاب داره نه راه و جاده درست تمام کوچه ها و خیابونا بوی گند فاضلاب میده بعد آقا به فکر فاضلاب فلان کشور خارجیه همین روستاهای مرزی خودمون هر چند وقت یک بار اشرار حمله می کنن مردم بدبخت رو می کشن اموال شون رو می دزدن به زن و بچه مردم دست درازی می کنن بعد شاه جای تقویت مرزا و دفاع از مردم خودمون جنگنده هاش رو میفرسته ویتنام که به امریکایی ها کمک کنن مردم بدبخت اون جا رو بمبارون کنن و بکشن. مثل باباش تو کوچه خیابون چادر از سر زن و بچه نمی کشه ولی اجازه نمیده یک دختر یک زن با حجاب پا تو مدرسه و دبیرستان و دانشگاه و اداره بذاره مردم ما مسلمونن این بی دین میخواد تیشه بزنه به ریشه اسلام اونم از سینما و تلوزیونش که آدم دلش میخواد بمیره ولی ناموس ایرانی رو با این سر و شکل نبینه. محمد علی گفت: حاج آقا موسویان می گفت تو دنیا فیلم فارسی ایران معروفه ازش پرسیدم چرا گفت بس که صحنه های ناجور داره که بقیه کشورا حتی نامسلمون و کافراش هم هنوز این طور فیلم نساختن. مادر آه کشید و گفت: خدا خودش شر این خاندان رو از سر این مردم و این کشور کم کنه کاش امام زمان بیاد اینا نابود بشن آقاجان گفت: ان شاء الله ولی فقط نباید دست رو دست بذاریم بگیم خدا درست کنه یا امام زمان بیاد درست کنه باید ما هم تلاش کنیم شرایط رو مهیا کنیم با ظلم بجنگیم محمد امین گفت: ما که آقاجان داریم تلاش مون رو می کنیم حاضریم جون مون و همه چی مونم فدا کنیم شر ظالم و دشمن دین رو کم کنیم ان شاء الله خدا خودش کمک مون کنه در هر صورت فردا این شاه گور به گوری با زنش و خدم و حشمش دارن میان حرم این بهترین موقعیت برای اینه که رقیه رو بفرستیم بره پیش احمد ❌کپی نکنید❌ ‭‭‭‭210‬‬‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
رفته بودم بازار، یه خانومی رو دیدم از حجابش فققققط آستین مانتوش کوتاه بود، رسیدم بهش صداش زدم هم قدمش شدم باهاش احوالپرسی کردم گفتم چقدر ماشاءالله مانتوی شما قشنگه گفت قابلی نداره گفتم ماشاءالله کلا هم حجابتون درسته‌ها، پوشیده‌اید مانتو بلند و گشادی مناسب و روسری بلند که کامل پوشوندید خودتون رو... تشکر کرد گفتم فقط کاش یه ساق هم می‌پوشیدید دیگه عاااالی می‌شد گفت ممنون عزیزم دارم خونه، گفتم چه عالی خوشحال شدم دیدمتون مراقب خودتون باشید روز خیلی خوبی داشته باشید خداحافظی کردم و رفتم نمیدونم خاطره اون لحظه های خواهرانه با هم بودنمون رو توی کدوم صفحه مجازی و با کیا شریک شدولی خوشحال شدم واقعا از دیدنش 💙💐 شما هم میتونید خاطرات خودتون رو برای انتشار به آیدی زیر بفرستید👇 @shabahang02 تعداد خاطرات زیاده، لطفا صبور باشید تا خاطره‌تون در کانال ثبت بشه. شرایط انتشار خاطره: ۱. جذاب و لذت‌بخش ۲. آموزنده ۴. رعایت شرایط و ظرافت‌های امربمعروف و نهی‌ازمنکر ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰────
اِیّاکُم وَ النَّظرَة فَانَّها تَزرَع فی القَلبِ الشَهوَة وَ کَفى بِها لِصاحِبِها فِتنَة؛ از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهى تخم شهوت را در دل مى‌کارد و همین براى فتنه‌ى صاحب آن دل بس است. 📚منبع:(تحف العقول، ص 305) ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ وَلَوْلَا أَن يَكُونَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً لَجَعَلْنَا لِمَن يَكْفُرُ بِالرَّحْمَنِ لِبُيُوتِهِمْ سُقُفًا مِّن فَضَّةٍ وَمَعَارِجَ عَلَيْهَا يَظْهَرُونَ و اگر نبود كه مردم يكسره و يك دست (كافر) مى شدند، براى خانه هاى كسانى كه به خداى رحمن كفر مى ورزند، سقف هايى از نقره قرار مى داديم و نيز نردبان هايى كه بر آنها بالا روند. زخرف✨۳۳ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰─────────────
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭211‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ خانباجی گفت: چه طور میگی فردا بهترین موقعیته اگه شاه بیاد حرم که همه جا پر از نیروی امنیتی و ساواکیه محمد امین دوباره چهار زانو نشست و گفت: همه جا پر از آژان و ساواک هست ولی توجه همه به تامین امنیت شاه و همراهاشه ما هم نباید خطر کنیم رفتار مشکوکی بکنیم توجه کسی بهمون جلب بشه فردا صبح رقیه مثل بقیه روزها خیلی عادی میره حرم ولی نه سر صبح همون ساعتی که شاه اومده حرم رو به محمد علی کرد و گفت: رضا رفیق احمد رو می شناسی؟ فکر کنم قبلا دیدیش محمد علی کمی فکر کرد و گفت: آره می شناسم محمد امین ادامه داد: فردا که رفتی حرم دقت کن رضا کنار یکی از خادما ایستاده اون خادم کسیه که وقتی ازدحام و شلوغ شد باید رقیه رو بفرستی بره پیشش خودت نباید بری فقط رقیه محمد علی با تعجب گفت: یعنی ناموسم رو بفرستم با غریبه تنها بره؟ محمد امین گفت: اون خادم فقط تو شلوغی رقیه رو می بره می رسونه پیش اسماعیل بقیه اش با اسماعیله که رقیه رو ببره روستا پیش احمد محمد علی گفت: داداش من نمی تونم ناموسم رو بسپرم دست غریبه و نامحرم خودمم باهاش میرم محمد امین گفت: تو نگران نباش من خودم از دور حواسم به رقیه هست فقط تو نباید همراهش بیای تو باید تو همون شلوغی بمونی فکر کنن رقیه هم پیش توئه رو به من کرد و گفت: تو هم فردا مثل بقیه روزا خیلی عادی میری حرم هیچ وسیله اضافه ای بر نمی داری فقط یه چادر رنگی بذار تو کیفت تو شلوغی ها چادر مشکیت رو در بیار اونو بپوش روت رو هم محکم بگیر چادرت رو که عوض کردی میری پیش اون خادم. متوجه شدی؟ به تایید سر تکان دادم که مادر گفت: وسایلاش رو چه جوری میخواین براش ببرین؟ محمد امین گفت: من قبلا به رقیه گفتم هیچی نمیشه با خودش ببره خانباجی گفت: این طوری که نمیشه پسرم حداقل یه بقچه لباس که باید برداره محمد امین گفت: کوچک ترین چیز ممکنه ساواک رو مشکوک کنه هیچ چیز اضافی نباید همراهش باشه مادر با تعجب گفت: یعنی با همین یه دست لباس بره؟ بعد اون راه دور بدون رخت و لباس بدون وسیله چی کار کنه محمد امین رو به من گفت: نه میشه خودت وسیله ببری نه میشه ما بعد رفتنت به حرم وسیله برات برداریم نهایت سه چهار دست از لباسات رو روی هم بپوش هر چی که فکر می کنی واقعا لازمت میشه و تو کیفت جا میشه هم بردار غیر این هیچ چیز دیگه به ذهنم نمی رسه محمد حسن که تا آن زمان ساکت و تماشاچی بود گفت: داداش هوا گرمه آبجی می پزه این همه لباس روی هم بپوشه مادر گفت: راست میگه بچه ام می پزه بعدم تو اون شلوغی ممکنه برای خپدش یا توراهیش اتفاقی بیفته این طوری نمیشه یه فکر دیگه بکنید الان لباسای خودش رو روی هم بپوشه بره لباسای بچه اش رو چه جوری ببره این بچه دنیا بیاد حداقل چهار تا کهنه و قنداق لازم داره ❌کپی نکنید❌ ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭211‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ نقد رمان👇🏿 ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
💠 🔸رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم: اى ابوذر! من دعا کردم که خداوند، روزی دوستدار مرا به قدر کفاف عطا کند و به دشمن من، مال و فرزند زیاد دهد. 📚مکارم الأخلاق/ص463 ✍🏼فرزند زیاد برای دشمنان و کفار، در واقع بلا و مصیبت است. چون آنها را در فتنه و بلای بزرگی گرفتار می کند، اما برای مومن هم در این دنیا و هم در آخرت همان صدقه ی جاریه است. pay.eitaa.com/v/p/
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭212‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ محمد امین گفت: فعلا مهم اینه خودش رو به سلامت بفرستیم وسایلاش مهم نیست بچه اش هم که به این زود دنیا نمیاد ان شاء الله تا اون موقع خدا بزرگه برمیگردن مشهد مادر گفت: ان شاء الله ولی حداقل بعضی چیزا رو باید ببره محمد امین با صدا نفسش را ببرون داد و پرسید: وسایلای لازمت چه قدره؟ آهسته گفتم: یه ساک مادر در ادامه حرفم گفت: یه ساک وسایلای خودشه یه ساکم برای بچه اش بسته محمد امین کمی در فکر فرو رفت و بعد رو به خانباجی پرسید: گونی برنج دارین؟ مادر با تعجب گفت: وا ... تو این هیر و ویر برنج میخوای چه کار؟ خانباجی گفت: تو زیر زمین سه تا گونی برنج کلات دست نخورده هست آقات گرفته تولد حضرت زهرا نذری بپزیم. محمد امین گفت: بی زحمت گونیاش رو خالی کنید وسایلای رقیه رو بریزین توش سرش رو هم مرتب بدوزین و ببندین که من الان به عنوان گونی برنج با خودم ببرم و بعدا به دستش برسونم رو به من گفت: ولی چون معلوم نیست کی بتونم برات بفرستم تو همون چند دست لباس رو روی هم بپوش زیر لب چشم گفتم که آقاجان گفت: بابا جان چرا بریزن تو گونی؟ همین ساک ها رو ببر دیگه محمد امین گفت: الان ساک ببرم مشکوک میشن بعد رفتن رقیه هم که دیگه اصلا نمیشه چیزی از این خونه بیرون برد می فهمن و ممکنه ردش رو بزنن ولی من الان گونی برنج ببرم کسی مشکوک نمیشه محمد علی گفت: بالاخره فردا تو حرم رقیه بره و من تنها برگردم خونه می فهمن رقیه رفته و نیست و دنبالش می گردن محمد امین نگاه به محمد حسن دوخت و گفت: این که حداقل ساواک فردا متوجه رفتن رقیه نشه و رقیه به سلامت از شهر خارج بشه دست آقا داداش رو می بوسه محمد حسن با تعجب پرسید: من؟! محمد امین سر به تایید تکان داد که محمد حسن پرسید: من چه کاری می تونم بکنم که ساواکیا نفهمن رقیه رفته؟ محمد امین گفت: الان که من خواستم برم تو هم همراهم میای فردا من و تو هم تو دیدار مردم با شاه میریم حرم تو شلوغیا تو خودت رو می رسونی به محمد علی و رقیه و بعد رفتن رقیه تو جای رقیه با محمد علی بر می گردی خونه محمد حسن خندید و گفت: داداش معذرت میخوام ولی ساواکیا کور یا خر که نیستن می فهمن من رقیه نیستم من چه ربطی به رقیه دارم؟ من پسرم اون دختره محمد امین گفت: بله شما پسری ولی از نظر قد و قیافه با رقیه شباهت زیادی داری ماشاء الله تو رشد افتادی و داری قد می کشی و الان هم قد و قواره رقیه شدی یه چادر سرت کنی روت رو بگیری با رقیه مو نمی زنی محمد علی بلند خندید که محمد حسن عصبانی گفت: داداش این چه حرفیه؟ مگه من دخترم چادر بپوشم؟ محمد امین به روی برادرم لبخند زد و گفت: نه داداش شما دختر نیستی فقط برای کمک به خواهرت برای این که بدون جلب توجه بتونه از مشهد خارج بشه لازمه شما یه چادر سرت کنی و جای رقیه با محمد علی برگردی خونه محمد حسن عصبانی گفت: داداش پوشیدن لباس زنونه حرامه چه توقعی از من داری که این کار رو بکنم شما جای من بودی این کارو می کردی؟ حاشا و کلّا ❌کپی نکنید❌ ‭‭212‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولا جان، لیلةالرغائب است و عجیب دلتنگم. اللهم رُدَّ کلَ غریب. @ANARSTORY
عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد، ضررش از فایده اش بیشتر است. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
ترسم این است که امضا بکنی شعر مرا مثل امضا شدن ِ برگه ی ِ مردودی ها.. ╭─┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ رَحْمَةً مِّن رَّبِّكَ إِنَّهُ هُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ نزول كتاب و فرستادن انبيا) از طرف پروردگارت رحمت بزرگى است، همانا او خود شنواى داناست دخان✨۶ ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰─────────────
مَن مَشى  اِلى  ذى قَرابَةٍ بِنَفسِهِ وَ مالِهِ لِيَصِلَ رَحِمَهُ اَعطاهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ اَجرَ مِأَةِ شَهيدٍ؛ هر كس با جان و مال خود در راه صله رحم كوشش كند، خداوند عزّوجلّ پاداش يكصد شهيد به او مى دهد. 📚منبع:من لايحضره الفقيه ج 4، ص 16 ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────
❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️ بسم الله الرحمن الرحیم ‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭213‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ محمد امین به روی محمد حسن لبخند زد و گفت: بله داداش حق با شماست. پوشیدن لباس زنونه حرامه ولی برای کسی که مکلّف شده شما که هنوز 11-12 سالته به تکلیف نرسیدی چیزی بهت نیست من خودم اگه جای تو بودم قد و قواره رقیه می بودم یک لحظه هم برای کمک بهش تردید نمی کردم. شما خودت چند روز پیش به من گفتی هر کاری از دستت بر بیاد حاضری برای رقیه انجام بدی حالا که وقت عمله جا زدی داداش؟ محمد حسن کلافه و عصبانی گفت: نه خان داداش جا نزدم. هنوزم سر حرفم هستم هر کاری حاضرم بکنم الا کار حروم محمد علی گفت: داداش گلم الان بهت گفتن شما تکلیف نرسیدی و اشکالی بهت نیست. بعدم همین یه باره قرار نیست هر روز با چادر رفت و آمد کنی فقط تو شلوغی به چادر می کشی سرت جای رقیه با من بر می گردی خونه که آبجی به سلامت بره ساواک مشکوک نشه پی اش رو بگیره بفهمن رفته من خودم اگه می شد این کارو می کردم محمد حسن دست به سینه به دیوار تکیه زد و گفت: همین که گفتم من لباس زنونه نمی پوشم مادر گفت: پسرم محمد حسن جان مخالفت نکن دیگه به خاطر خواهرت قبول کن باور کن با یه بار چادر سر کردن چیزی از مردیت کم نمیشه مرد بودن که به ریش و سبیل و صدای کلفت و لباس مردونه نیست الان وقتشه با خطر کردن با انجام دادن کاری که دوسش نداری و نمی پسندی ولی سلامتی خواهرت بهش وابسته اس مردونگی و شجاعتت رو ثابت کنی پسرم آقا جان گفت: ولش کنید. مجبورش نکنید. بذارید خودش انتخاب کنه ببینه دلش میخواد تو این ماجرا نقش داشته باشه یا نه پسرم بزرگ شده مرد شده بذارید خودش بسنجه اهم و مهم کنه و نظرش رو بگه آقاجان رو به محمد حسن کرد و گفت: بابا فکرات رو بکن اگر موافق بودی همراه محمد امین برو اگرم دلت نخواست نرو محمد حسن چیزی نگفت و در سکوت به گل قالی خیره شده بود. محمد امین نفسش را بیرون ذاد و گفت: خانباجی جان بی زحمت برید وسایلای رقیه رو بریزید تو گونی های برنج سرش رو ببندید من دیگه دیرم شده اونا رو با خودم ببرم. خانباجی از جا برخاست و من هم همراه او از اتاق بیرون رفتم تا کمکش کنم ❌کپی نکنید❌ ‭‭213‬‬ پارت اول👇🏿 https://eitaa.com/hayateghalam/‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭‭9407‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬‬ ❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️❄️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✴️ گفته میشه ڪه اگر احتمـال میدید تاثیــر نمی‌گذاره نگید، درسته؟ حالا ببینیم این فقیه چی گفتن ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @Hayateghalam ╰────
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ اتمام حجت شهید باقری با کسانی که فرمان جهاد تبیین را جدی نمی‌گیرند ولایت فقیه شده شعار... از میلیشیای منافقین هم بدتر شدیم! ولی‌فقیه یعنی اگه از فرمانش عقب موندی، نمازت بدرد نمی‌خوره! 🇮🇷 @Sh_Aviny @ANARSTORY
عملی که منبعث از ریا و تظاهر باشد، ضررش از فایده اش بیشتر است. ╭─┈┈ │𝗛𝗮𝘀𝗵𝘁𝗮𝗴 ➺ │𝗝𝗼𝗶𝗻 ➺ @ANARASHEGH ╰─────────────