eitaa logo
حیات قلم
1.4هزار دنبال‌کننده
767 عکس
344 ویدیو
39 فایل
🌿🌿 اینجا محلی است برای نشر آثار داستانی اساتید و فارغ التحصیلان «انجمن هنری باغ انار» 🌹نشانی گروه: https://eitaa.com/joinchat/821624896Cb1d729b741 🔸نمایشگاه انجمن: @ANARSTORY http://www.6w9.ir/msg/8113423 :ناشناس
مشاهده در ایتا
دانلود
بسم الله الرحمن الرحیم.
❃✿❃✿❃✿❃✿❃❃✿❃✿❃✿❃✿ شروع هر روز با قرآن☑️ باهم تا ختم قرآن صفحه 156 هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ثواب قرائت امروز هدیه به شهیده فروغ خدابنده ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡    @hayateghalam ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
💔💕💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔💕💔 💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔 💔💕💔💕 💔💕💔 💔💕 💔 💔 😍 ✍🏻 حیدر لب تر کرد و سرش را پایین انداخت. پاسخ داد: - بله چشم. من موقع عصبانیت یا برخورد با کسی که کار اشتباهی کرده، بسته به شرایط و جایگاه طرف مقابل داره. حتی رفتاری که با کوچک‌ترین برادرم دارم با بزرگه متفاوته... مثلا اگه با کوچک‌تره فقط چند ساعت صحبت نکنم، متوجه میشه که حرکتش اشتباه بوده... سمیر یکم برخورد جدی تر... کارمندها و کارگرها هم فقط در حد توبیخ کلامی و کسر حقوق هست... ادامه حرفش را چشم در چشم تمنا پاسخ داد: - در قبال همسرم هم... نمی‌دونم... من اصلا آدم دعوایی نیستم، زیاد هم عصبی نمی‌شم، آدم شوخی هم نیستم؛ بیشتر آرومم. تمنا تک تک سوالاتش را پرسید. حیدر گاهی کلافه می‌شد و گاهی نمی‌دانست چگونه جواب بدهد که تمنا را راضی نگهدارد. تمنا سوالاتش را حساب شده می‌پرسید. جواب حساب شده هم می‌خواست. - نظرتون راجع به کمک خرج بودن خانم چیه؟ حیدر اخم کمرنگی کرد و محکم گفت: - مخالفم! تمنا خواست چیزی بپرسد که حیدر سریع‌تر گفت: - با کار کردن خانمم مشکل ندارم! می‌تونه تاجایی که به زندگی مشترکمون صدمه نزنه کار کنه. ولی این وظیفه مرد که خرج زندگیشو در بیاره. خرج خانواده‌ش رو! تو بعضی شرایط خیلی خاص، خانم اگه بخواد کمک کنه، ایراد نداره. اونم وقتی که آقا واقعا در مضیغه قرار گرفته باشه؛ ولی بعد، صد برابر، حالا مالی نتونه ولی دلی و با محبت باید جبران کنه. نه اینکه بدتر طلبکار بشه. تمنا نگاهی به انگشتان دستش انداخت. لبش را از داخل به دندان کشید و برای لحظه‌ای چشم بست. ارتعاش کلماتش را کنترل کرد و پرسید: - گذشته و زندگی قبلی همسرتون چقدر مهمه؟ حیدر نگاهش کرد. لبش را تر کرد و گفت: - من همین الان رو می‌بینم. توی چیزایی که بهم ربط نداره دخالت نمی‌کنم. تمنا روسری‌اش را جلوتر کشید و دور و برش را صاف کرد. سرش را تکان داد و گفت: - آدما گاهی تو زندگی به بن بست می‌رسن. باید اون بن بستو برگشت، راهی نیست... دیوارش اونقدر بلند و قطور هست که نشه خرابش کرد؛ نشه در ساخت و راه جدید باز کرد، برای هر کسی ممکنه پیش بیاد. یا باید توی اون بن بست تاریک و تنگ موند و خفه شد، یا باید برگشت و... حیدر سر تکان داد. لبخند کمرنگی زد و گفت: - بله، ممکنه برای هرکسی پیش بیاد. برای ادامه صحبتمون و ادامه دادن این جریان شما باید یه موضوعی رو بدونید. مهمه! 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 💔💞💔💞💔💞💔 💞 💞@hayateghalam💔 💔💞💔💞💔💞💔 💞
زیارت عاشورا.mp3
28.21M
زیارت عاشورا
💔💕💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔💕💔 💔💕💔💕💔💕 💔💕💔💕💔 💔💕💔💕 💔💕💔 💔💕 💔 💔 😍 ✍🏻 - بفرمایید. می‌شنوم. - من به اون بن بست رسیدم. یعنی نمی‌شد دیگه ادامه بدم و... استعاره کارساز نیست. رک و راستش اینه من یه شکست و جدایی داشتم تو زندگیم. هیچ تغییری توی صورت حیدر به وجود نیامد. تمنا لبش را تر کرد. آب دهانش را فرو برد و گفت: - شاید انتظار داشتید زودتر می‌گفتم؛ ولی... حیدر نگذاشت حرفش تمام شود سریع گفت: - خبر داشتم، می‌دونستم... تو تحقیقات فهمیدیم. فکر هم کردم. خانواده‌ام در جریان هستند. تمنا سکوت کرد. حیدر کمی خودش را جلو کشید و گفت: - تمنا خانم. میشه زودتر جواب منو بدید؟ من دیگه نمی‌تونم منتظر بمونم. بهم بگید باید چیکار کنم؟ مورد قبول بودم تا اینجا؟ تو رو خدا نگید که باید بازم فکر کنید. - به فکر کردن که نیاز دارم، نمی‌تونم بدون فکر و احساسی پیش برم. بهتر شما هم جای منتظر بودن فکر کنید. چشمش برق افتاد. دو دستش را بهم فشرد و گفت: - پس این وسط احساسی هست؟ تمنا رو گرفت و اخم کرد. حیدر پرخواهش صدایش زد: - تمنا خانم، هست؟ - آقای موحد، لطفا! انتظار جواب دارید؟ اگه سوالی ندارید، واسه این جلسه من دیگه صحبتی ندارم! بهتره برگردیم داخل. - چشم. سوالی نیست! فقط لطفا فاصله تا صحبت بعد کوتاه باشه! لطفا. تمنا ایستاد، حیدر همراهش، و دخترک اشاره زد خواستگارش جلوتر برود. حیدر که رفت، تمنا نگاهی به ابرها انداخت. کم کم آسمان را بغل می‌کردند. بعد از رفتن خانواده موحد، تمنا خودش را توی اتاق انداخت؛ اذان را می‌گفتند. وضو که داشت. پس به نماز ایستاد‌. نمازش را خواند و به سجده رفت. - خدایا کمکم کن... دستم رو بگیر. نذار اشتباه برم خدا... جلسه بعد می‌خواست با حیدر درباره مشکلش صحبت کند. بخاطر همین اضطراب داشت. خودش را آماده کرده بود برای نخواستن حیدر؛ اما باز هم اضطراب داشت. سر از سجده برداشت و زانوهایش را به آغوش کشید. واقعا چطور باید موضوع را به حیدر می‌گفت؟ سوال حیدر توی سرش چرخید: - این وسط احساسی هست؟ چشمش را بست و سر گذاشت روی زانویش. نمی‌دانست احساسی هست یا نه، اما ترسی مبهم بیخ گلویش را چسبیده بود. - خدایا کمکم کن. نمی‌دونم چی درسته یا چی غلطه. می‌ترسم خدایا... چیکار کنم؟ خودت یه راه بذار جلوی پام. این اولین بار تا اینجا پیش اومدم. خدایا... کمکم کن. 🚫کپے مطلقا ممنوع🚫 💔💞💔💞💔💞💔 💞 💞@hayateghalam💔 💔💞💔💞💔💞💔 💞
Part02_خار و میخک .mp3
11.92M
📗کتاب صوتی اثر یحیی سنوار قسمت 2⃣ @audio_ketab
بسم الله الرحمن الرحیم.
❃✿❃✿❃✿❃✿❃❃✿❃✿❃✿❃✿ شروع هر روز با قرآن☑️ باهم تا ختم قرآن صفحه 157 هر روز حداقل یک صفحه قرآن بخوانیم. ثواب قرائت امروز هدیه به شهیده رزان اشرف النجار ☀️ ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡    @hayateghalam ❁♡❁♡❁♡❁♡❁♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
17.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📜 دعای عهد تصویری با صدای فوق العاده استاد فرهمند 💠 امام صادق علیه‌السلام : هر كس چهل روز صبح اين دعای عهد را بخواند، از يـاوران قائم‏ ما باشد و اگـر قبل از ظهور آن حـضـرت از دنــيا برود خدا او را از قــبـر بيرون آورده و جزو در خدمت آن حضرت قرار می‌دهد. ‌‌‌‌‌🌴🥀🌴🥀🌴
7.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیارت عاشورا 🌴🥀🌴 یک سلامم را اگر پاسخ بگویی، می روم لذتش را با تمام شهر قسمت می کنم اَلسَّـلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْــنِ الْحُسَیْـــنِ وَ عَلــى اَوْلادِ الْحُسَیْــنِ وعلی اصحاب الحسین 🌴💎🕯💎🌴 @