┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#آقایم_فقط_مهدی_ست 💖
زمان زمان شروع زعامت مهدی است
غدیر دوم شیعه، امامت مهدی است😍
#غلامرضا_سازگار
#آغاز_امامت_امام_مهدی_عج_مبارک
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدبیستنهم🪴
🌿﷽🌿
فصل بیست و هشتم
اوضاع به قدری خطرناک شده و عراقی ها آنقدر جلو آمده بودند
که دیگر احتیاج نبود التماس کنم مرا به خط بیرند. خطوط درگیری
یکی پس از دیگری سقوط می کرد و محله های مرکزی تری از
شهر تبدیل به نقاط درگیری می شد. چون امکان تردد ماشین ها
برای انتقال مجروحین کم شده بود، گفته بودند از امدادگرها هر
کسی می تواند به خط برود. به نظرم دکتر صادقی این پیشنهاد را
داده بود تا بتواند جان مجروحان را نجات بدهند
شب قبل از بیستم مهر خبر آوردند توی بندر درگیری به اوج
رسیده و چند تا خط ایجاد شده، نیاز به نیرو خیلی زیاد است. از
مطب هرکس می توانند به ستناب برود
روز بیستم مهر صبح زود چند صندوقي خالي مهمات از حیاط
خلوت آوردیم و هرچه دستمان رسید، تویشی ریختیم، چسب باشد،
قیچی، سوزن، آمپول های جلوگیری از خونریزی، آمپول بی حس
کننده گزلوکائین و انواع مسگرها و پمادها را برداشتیم. دست و
بالمان با داروهایی که گروهها آورده بودند، باز شده بود و دیگر
خیلی نگران دارو نبودیم، در تا از صندوق ها را هم از خشابه
اسلحه و خرج آرپی جی پر کردیم
وانت که آمد جعبه ها را باز کردیم و من، صباح و دکتر سعادت
سوار شدیم. دو تا پسر جوان هم که این روزها برای جابه جایی
مجروحین به مطب آمده بودند، با ما همراه شدند آقای نیمار برای
اینکه مطب از کادر درمانی خالی نشود، اجازه نداد بقیه بیایند.
توی وانت نیروهای دیگری هم بودند. من و صباح جلوی در
نشستیم و پسرها را به عقب کابین هدایت کردند. دکتر سعادت هم
در حالی که روپوش سفیدش را به تن داشت وسط روی صندوقها
نشست و دستش را به دیواره گرفت
وانت راه افتاد و راننده برای اینکه در تیررس نباشیم، خیلی این
طرف و آن طرف رفت تا سیر آرام تری برای رسیدن به بندر طی
کند. اطراف مسجد جامع، خیابان چهل متری، پایان نقدی، فلكه
دروازه، خیابان مولوی همه را به سختی گذراندیم و بالأخره از
کوچه پس کوچه ها و نخلستان های پشت خیابان مولویه سر از
شیطان بازار در آوردیم. در چند روز گذشته آتش خیلی سنگین تر
شده بود و شهر را عجیب می کوبید. حس می کردم مثل روز هم
است که آخرش مدرسه دریابد رسایی را زدند
ساعت نه، نه و نیم بود که توی نخلستان از ماشین پیاده شدیم و
صندوق ها را پائین گداشتیم. من یک کوله پر از گلوله و خرج آرپی
جی برداشتم و سر یکی از صندوق های مهمات را گرفتم. یکی از
پسرها هم وسط ایستاد و با یک دستش سر صندوق مرا گرفت و با
دست دیگر صندوقی را که دکتر سعادت آن طرفش بود، گرفت....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسیام🪴
🌿﷽🌿
یک سری وسایل دیگر هم لاى صندوق وسطی گذاشتند. بقیه نفرات هم
جعبه های دیگر را برداشتند
ریل راه آهن که انتهای خیابان مولوی به حساب می آمد، راه
زیادی نبود. تا آنجا پیش و توی مسیر شدت تیراندازی و گلوله
هایی که توی خانه های اطراف و دور و برمان خورد زیاد بود. به
خط راه آهن نزدیک شدیم، عده ایی که آن دور و اطراف کمین
کرده بودند، سر بیرون آوردند و پرسیدند: کجا میرید؟
بچه ها جواب دادند؛ می خوایم به موازات ریل به سمت در تابه
بریم. گفتند: نمی شه، این مسیر خیلی زیر آتیشه. عرض ریل رو
هم به سختی می تونید
پسرها پرسیدند: پس چی کار کنیم؟ کفتند: اگه می خواهید خودتون
رو به در ستناب برسونید باید از روی خط راه آهن رد بشید، بعد از
کوچه پس کوچه های اون دست بگذرید وگرنه مستقیم نمی تونید
عراقی ها تو کانال، اونجا مستقر شدند که این طور به ما شلیک می
کنند. باز پسرها
گفتند: ما خط آتش باز می کنیم. شما سریع رد بشید. سرتون رو
اگه بالا نیارید طول ریل آهن و خیابان هم عرضش از سطح
بازار و خیابان مولوی بالاتر بود. به همین خاطر، تو دید مستقیم
عراقی ها قرار داشت. بنا شد این قسمت را دو نفره دو نفر طی
کنیم. برای اینکه جعبه ها را بتوانیم با خودمان ببریم درشان را باز
کردند. من روی هر کدام از شانه هایم تا اسلحه ژ سه انداختم.
یک قطار فشنگ هم دور کمرم بستم و سر صندوق دارو را گرفتم.
گفتند: نمی تونی اینجوری بدوی۔
گفتم: نه، می تونم
در حالی که داشتم زیر سنگینی این ها می مردم ولی آنقدر غرور
داشتم که به روی خودم نمی آوردم. آخر می ترسیدم آن جلو در
مواجه با دشمن تجهیزات و مهمات کم بیاوریم و نتوانیم این مسیر
را برگردیم. دکتر سعادت هم دو تا کوله برداشت و سر صندوقی
که من در دست داشتم، گرفت و بلند کرد. فرض ریل و خیابان
حدود شلی، هفت متر بود. باید این فاصله را خیلی سریع با قد
خمیده رد می شدیم. اگر گلوله یا ترکشی به ما اصابت می کرد، با
آن همه مهمات، خاکسترمان هم باقی نمی ماند
توی یک لحظه که علامت دادند من و دکتر دویدیم. این در حالی
بود که نیروهای پشت سرمان به طرف عراقی ها تیراندازی می
کردند تا فرصت شلیک آنها را از درهای گمرک که ریل و جاده
آسفالته به آن منتهی می شد بگیرند. وقتی با دکتر به شیب خاکی
کنار جاده آسفالته رسیدیم، هر دوتایمان نفس نفس میزدیم. بقیه هم خمیده و بدو بدو ریل و جاده را رد کردند و دوباره همه با هم راه
افتادیم. روبروی مان یک محوطه خاکی و بعد خانه های گلی و
روستایی و نخلستان قرار داشت....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👋ای انسان❗️ آیا ما برای تو دو چشم و زبان و دو لب و قرار ندادیم؟! آیا تو را هدایت نکردیم؟!
🤲خدایا به ما نعمتهایی دادهای که هرگز به یادش نیستیم...😔
فراز زیبایی از تلاوت شهید محسن حاجی حسنی (شهید منا)
سوره بلد آیه ۸ تا ۱۲
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
زندگی را غلط فهم نکن!.mp3
1.41M
🎙️استاد امینی خواه
بسیار زیبا👌🏻
✍️ زندگی را غلط فهم نکن!
⬅️ هر که در این بزم مقربتر است، جام بلا بیشترش میدهند.
📌برگرفته از جلسات «از حیوانیت تا حیات، انتخاب حیاتی»
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
مداحی_آنلاین_داستان_شنیدنی_ملاعباس_و_زیارت_کربلا_استاد_دارستانی.mp3
2.04M
مداحی_آنلاین_لذت_معیت_با_امام_استاد_عالی.mp3
2.21M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گوته توصیه می کنه چهار تا کار هر روز بکنین....
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر وقت خیلی استرس داشتی، هر وقت فکر کردی
ممکنه به چیزی که میخوای نرسی، هر وقت فکر کردی چقدر شرایط داره بهت فشار میاره و سخته یادت باشه که
خدا خودش گفته:
«هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ السَّكِينَةَ فِي قُلُوبِ»
یعنی خداوند قلب ها رو آروم میکنه و دلت رو قرص میکنه❤️
اره رفيق دلت به خداقرص باشه همه چي درست ميشه...
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
✨﷽✨
🏴وفاداری جوانان در حادثه عاشورا
✍«وقتی خبر شهادت حضرت مسلم رسید امام حسین علیه السلام به فرزندان عقیل و مسلم بن عقیل فرمود که شهادت مسلم برایتان کافی است، شما صحنه را ترک کنید، یک صدا گفتند: به خدا سوگند چنین نخواهیم کرد. جان و مال و خانواده و هستی خود را فدای تو میکنیم و در رکابت میجنگیم تا شهادت؛
📚 مقتل خوارزمی ج۱، ص۲۱۱
این اولین بحرانی بود که در واقعه کربلا پیش آمد، در آن جوانان وفاداری خود را اعلام کردند. همچنین بعد از حرکت از قصر بنی مقاتل (یکی از منازل بین راه مکه به کربلا) امام حسین (ع) را خواب سبکی فرا گرفت. ناگهان بیدار شد و کلمه استرجاع (انّا للّه وَ انَّا الیه راجِعُون) را تکرار میکرد. علی اکبر(ع) از علّت آن پرسید. امام (ع) فرمودند: اینک هاتفی ندا داد که این کاروان به سوی مرگ پیش میرود.
💥علیاکبر (ع) عرض کرد: الَسْنا عَلَی الْحَق؟ آیا ما بر حق نیستیم؟ امام (ع) فرمودند: آری ما بر حق هستیم. علی اکبر(ع) عرض کرد. در این صورت باکی از مرگ نداریم! امام حسین (ع) که از این جمله فرزندش بسیار خوشحال گردیده بود از خداوند متعال برای او پاداش خیر طلب نمو.
📚 لهوف، همان، ص۹۲
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
┄┅─✵💝✵─┅┄
با نام و یاد خدا
میتوان
بهترین روز را
برای خود رقم زد...
پس با عشق
وایمان قلبی بگویی
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
خدایا به امید تو💚
❌نه به امیدخلق تو
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#سلام_امام_زمانم
ازبین ڪُلِ خلق
تو را دوست دارمت
حُبي لَکَ الْهَوا
بِاَبي اَنْتَ یا مهدی💖
#خدایا_برسان_یوسف_آل_فاطمه_را
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍
#دعای_عهد ❤️
با صدای استاد : 👤فرهمند
🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤
#التماسدعایفرج
➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#متن_عربی #متن_ترجمه #صفحه_80 سوره مبارکه #نساء
#سوره_4
#جزء_4
نوشته استاد انصاریان - منبع: پایگاه
(https://erfan.ir)
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
080.mp3
1.7M
🔸ترتیل صفحه 80 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام کرد
🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه
☘️☘️☘️☘️
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄
080-nesa-ta-1.mp3
3.66M
080-nesa-ta-2.mp3
5.2M
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسییکم🪴
🌿﷽🌿
سر یکی از کوچه ها سنگری دیدیم. مرد ارتشی جوانی داخل
سنگر نشسته بود و با بی سیم صحبت می کرد، هفت، هشت سرباز
و چند نفر شخصی دور و برش بودند. نزدیک تر شدیم. کلی سنگر
چندتا بی سیم دیگر هم بود که مرد ارتشی هر دقیقه با یکی از أنها
صحبت می کرد. دقت که کردم متوجه شدم، زخمی است، رنگ و
رویش پریده خستگی از سر و رویش می بارید، زیر پای راستش
که پانسمان بود، یک بلوک سیمانی قرار داده بودند و دمپایی به
کف پایش بسته بودند. انگشتان پای زخمی اش کبود و متورم از
پانسمان بیرون زده بود
بچه ها گفتند: این ستوان اقارب پرست است
او تا چشمش به من و صباح که جلوتر از بقیه بودیم، افتاده
برافروخته پرسید: شماها برای چی اومدید اینجا؟ مگه بچه بازیهها
عراقی ها اینجان.
بعد رو به پسرها کرد و گفت: برای چی این دخترها رو با خودتون
آوردید؟ کجا میخواید برید؟
گفتند: در ستناب دکتر سعادت هم گفت: خب به ما گفتند بیایم اینجا.
امدادگر خواسته بودند، ما هم امدادگریم. اومدیم کمک
گفت: خیله خب، شماها می تونید برید. این خواهرها باید برگردند
همین که به من و صباح اشاره کرد و گفت: خواهرها برگردند، من
گفتم: ما برنمیگردیم مگه شما فرمانده ما هستید که می گوئید ما باید
برگردیم ما خودمون اومدیم، خودمون هم می دونم چی کار کنیم.
گفت: خواهر باید به حرف من گوش بدید. یعنی چی بیخود بلند می
شید می آیید
گفتم: ما بیخود نیومدیم، ما امدادگریم، به ما گفتند بیایید، ما هم
اومدیم. هیچ کس هم میتونه ما رو برگردونه
وسط این جر و بحث ما، یک خبرنگار که نمی دانم سر و کله اش
از کجا پیدا شد، به من و صباح گفت: صبر کنید من از شما عکس
بگیرم. من که از ناراحتی خونه خودم را می خورد، گفتم: برو
بابا، وقت گیر آوردی؟ عکس به چه دردی می خوره؟! الان باید
تفنگ دست بگیری
باز اصرار کرد من و صباح همراه گروه نرویم. آن قدر
جلوی همه احساس بدی بهم دست داد که گفتم: هیچ کس حق نداره
این فرصت رو از من بگیره. هرکس بخواد مانعم بشه با همین اسلحه
می زنمش بنده خدا یک نگاه به من و یک نگاه به بقیه کرد و گفت:
برید اسیر میشید. عراقی ها همه هستن. گفتم: باشه اسیر بشیم. من
هم باید به کاری بکنم گفت: کشته میشید من و دکتر سعادت
همزمان به حرف آمدیم، من گفتم: الان هر جای این شهر باشی
همینه فرقش اینه که اینجا ما هم در مقابل دشمن
یه حرکتی می کنیم، ولی غیر از اینجا بدون
اینکه فرصتی برای دفاع از خودت رو داشته باشی کشته میشی دکتر
سعادت هم گفت: آقا ما پیه همه چی رو به تن مون مالیدیم. این
خواهر ها رو هم از اسیری نترسونید. اینا همه چی رو می دونند و
آگاهانه جلو اومدن....
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتسیصدسیدوم🪴
🌿﷽🌿
صباع هم حرف های دکتر را تایید کرد. من
گفتم: ما مطمئنیم که شهادت، اسارت در انتظار ماست
دست روی نارنجکهای توی جیبم گذاشتم و گفتم: این نارنجک
هایی که توی جییم گذاشتم ماله یه زمانه که دشمن بخواد اسیرم کنه
ستوان دیگر کوتاه آمد و گفت: خود دانید. من دیگه نمی دونم به
شما چی بگم. ولی حداقل صبر کنید، همین طوری راه نیفتید برید.
شما که نمیدونین عراقی ها کجا هستن، صبر کنید یه گروه الان به
طرف ستناب حرکت می کند، با اون گروه همراه بشید
تا آمدن و تشکیل گروه کمی آنجا ایستادیم. از زبان نیروهای
ارتشی می شنیدم که فرمانده شان اقارب پرست است. می گفتند: با
اینکه مجروح شده و حال و روز درستی ندارد، به هیچ وجه
حاضر نیست برگردد.
یادم افتاد این آدم را یک جای دیگر هم دیده ام. یواش یواش به
ذهنم آمد که این جوان را که سنی حدود بیست و هشت تا سی و
چند سال دارد را جلوی مسجد با سرگرد شریف نسب دیده ام زیاد منتظر ماندیم. از توی یکی از خانه های روستایی یک دفعه
یک گروه مسلح بیرون آمدند. همه جور آدمی بین شان بود. از
سرباز و سپاهی گرفته تا نیروهای مردمی در سن های مختلف. ما
دوازده نفر هم به آنها اضافه شدیم. قبل از حرکت، فرمانده گروه
که جوانی سپاهی بود با اقارب پرست صحبت کرد. گوش هایم را
تمیز کردم، ببینم چه می گویند. چندان سر درنیاوردم. اکثر
اصطالحاتی که به کار می بردند، نظامی بود. بعد فرمانده خطاب
به جمع گفت: از الان که حرکت می کنیم، به هیچ عنوان نباید
حرف بزنید. در سکوت مطلق قدم بردارید
موقع حرکت دوباره اقارب پرست به ما گفت: خواهرها خیلی
مراقب خودتون باشید. سعی کنید از گروه برادرها جدا نشید. شما
وسط ستون حرکت کنید. نه عقب تر نه جلوتر۔ هیچکدومتون حق
ندارید سر خود این طرف و اون طرف برید
بعد به مردهای گروه گفت: از خواهرا مراقبت کنید، این هارو ان
شاء لله صحیح و سلامت برمیگردونید. بعد دوباره به من گفت:
لازم نیست شما این قدر اسلحه حمل کنی یک ژ سه نگه داشتم و
بقیه را به دیگران دادم. این بار وسط ایستادم و سر دو صندوق را
گرفتم. راه افتادیم. بین راه مرتب جابه جا می شدیم تا نفر وسط که
با دو دست صندوق ها را گرفته بود، کمتر اذیت شود. مسیر
روبروی مان هم نخلستان بود و هم خانه های کاهگلی روستایی که
به طور پراکنده و یا در ردیف های نامنظم کوچه و خیابان آنجا را
ساخته بودند وارد نخلستان شدیم. از هر طرف صدای تیراندازی
می آمد و گلوله و ترکش به این طرف و آن طرف می خورد.
وضعیت نخلستان به هم ریخته بود. خیلی از نخل ها را زده بودند.
بعضی هایشان آتش گرفته، شاخه ها و سعف هایشان زمین ریخته
بود. خمپاره ها در بعضی جاها به پایه نخل ها خورده آنها را از
ریشه در آورده بود. بعضی از نخل ها نیفتاده انگار مقاومت کرده
بودند و تکیه شان را به شکل دیگری داده بودند. خرماها زمین را
پوشانده لانه های پرنده ها مخصوصا بلبل های نخلشان خراب شده
و بین علفزارهای خشک و سوخته افتاده بود.......
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علت برخورد سرد سید بحرالعلوم ره با
ملا مهدی نراقی ره
➥ @hedye110
●➼┅═❧═┅┅───┄