#کتابدا🪴
#قسمتصدنودهفتم🪴
🌿﷽🌿
پدر و مادر پسر که کورمال کورمال دنبال مان آمده بودند به ماشین
دست می کشیدند. دنبال در ماشین می گشتند تا سوار شوند. راننده به من گفت: اینا رو برای چی می خواین بیارین اون ور آب همه
رو دارند از اونجا می آورند این ور اینها بیایند اون طرف، آواره
بشن که چی؟ باز اینجا یکی می یاد به دادشون برسه. اون طرف
خطر زیادتره.
حق با راننده بود. اگر پیرزن و پیر مرد با ما می آمدند، نهایت باید
آنها را به مسجد جامع می سپردم که آنجا هم شرایط خوبی نداشت.
اگر خانه خودشان می ماندند، احتمال زنده ماندن و رسیدگی شان
بیشتر بود. با اینکه همه دلایل می گفت که ماندن آنها بهتر است،
ولی دلم نمی آمد رهایشان کنم. راننده به فارسی می گفت: شما
بمونین چرا می خواین بیاین؟
به عربی گفتم: مادر شما بمونین همین جا ما پسرتون رو می بریم
بیمارستان شما هم اگه تونستین بعدا بیاین
منظورم این بود که کسی آنها را به بیمارستان بیاورد و برگرداند.
تا از سرنوشت پسرشان مطلع شوند
آنها گریه و زاری می کردند که ما می خواهیم بیاییم. پسرمان را
کجا میبرید. ما هم می خواهیم همراهش باشیم. بگذارید ما هم کشته
شویم. جان ما که عزیزتر از جان پسر مان نیست. دیگر ماندن ما
فایده ایی ندارد. امیدمان از دست رفته. ما برای چی بمانیم
به زهرا اشاره کردم، هر دو سوار شدیم. ماشین که راه افتاده
پیرزن و پیرمرد که به ماشین چسبیده بودند، به زمین افتادند.
راننده به حرکتش ادامه داد. پیرزن چهار دست و پا راه افتاد. بعد
بلند شد، می خواست خودش را به ما برساند ولی دوباره زمین
خورد. انگار این بار دیگر توان بلند شدن نداشت. خودش را روی
زمین می کنید منظره رقت باری بود. از خودم بدم می آمد، دیگر
نمی دانستم چه کسی را لعنت کنم، باعث و بانی این جنگ را با خائنینش را
تا به بالای پلی برسیم چشم از آنها بر نداشتم. می دیدم چطور گریه
و زاری می کنند. پیرزن سینه می زد، به عربی چیزهایی می گفت
و تند و تند می آمد. ولی وقتی پیر مرد که دست هایش را در هوا
تکان می داد و پشت سرش می آمد، روی زمین افتاد، ایستاد. او را
بلند کرد و دیگر من چیزی ندیدم. چند لحظه بعد جلوی بیمارستان
مصدق بودیم. راننده پیاده شد و چند نفر را صدا زد. پتو را پایین
کشیدند. من هم سر آن را گرفتم و پایین آمدم. پرستاری که جلوی
در اورژانس جسدها را کنترل می کرد، گفت: همان موقع اصابت
به شهادت رسیده
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتصدنودهشتم🪴
🌿﷽🌿
به پرستار گفتم: اسمش عبدالرسوله. از اون ور پل آوردیمش،
خونه شون تو محرزیه پدر و مادرش نابینا بودن
پرستار تمام اطلاعات را با ماژیک روی لباسی شهید نوشت بعد او
را به سردخانه بردیم و آن را کف سردخانه که دیگر حالت انبار
پیدا کرده بود، خواباندیم.
خیلی ناراحت بودم. به زحمت قدم بر می داشتم. انگار صدها کیلو
بار روی شانه هایم سنگینی می کرد. چهره عبدالرسول که شبیه
پدرش بود با آن دو جوان موتورسوار جلوی چشمانم می آمد.
موهای لخت مجروحی که ترکشی توی گلویش خورده بود، توی
پیشانی اش پخش شده بود. او چشم های درشت و مژه هایی بلند
داشت و سبیل پاریکی گذاشته بود. این مجروح بر خلاف اولی که
سبزه رو بود، پوست سفیدی داشت ولی بر اثر خونریزی رنگش
زرد زرد شده بود. نمی دانستم تا آن لحظه زنده اند یا نه. خسته و
داغان با زهرا برگشتیم مسجد، اصلا دلم نمی خواست با کسی
روبرو شوم. می خواستم تنها باشم ولی برعکس هر چه به طرف
ظهر نزدیک می شدیم تعداد مجروح ها بیشتر می شد. گاهی که از شبستان مسجد بیرون می آمدم تا از وضعیت بیرون باخبر شوم، می دیدم هاله ایی از دوود و غبار تمام فضای شهر را فرا گرفته،
هیاهو و همهمه مردم، صدای آژیر آمبولانس ها و در هم آمیخته
بود. صدای انفجارهای پی در پی هم مثل رعد و برق شدید شهر
را تکان می داد
توی این چند روز این طور طولانی و وحشیانه شهر را نکرده
بود. بعضی ها می گفتند مقاومت بچه ها توی خطوط عراقی ها را
متعجب کرده و این آتش باران به خاطر این است که می خواهند
عقبه بچه ها را از بین ببرند. در بین مجروح هایی که به درمانگاه
می آوردند، برای خیلی ها نمی توانستیم کاری انجام بدهیم، فقط
جلوگیری از خونریزی، تزریق سرم و کارهایی از این قبیل از
دستمان بر می آمد. تک و توکی از مجروح ها ترکش سطحی
خورده بودند و نیاز
به اتاق عمل نداشتند، آنها را کف زمین می خواباندیم یا به صورت
نشسته ترکش هایشان را و درمی آوردیم.
یکی از این ها دختربچه
چهار، پنج ساله ایی بود که ترکش به دست هایش
خورده بود، چند تا از دخترها دستانش را نگه داشتند و آقای نجار
ترکش ها را بیرون کشید دخترک جیغ می کشید و با گریه مادرش
را صدا می زد. وحشتش وقتی بیشتر شد که بعد از خارج شدن
ترکش از محل زخم، خون بیرون زد. آقای نجار مرتب به پدر
دخترک که او را در بغل گرفته بود می گفت که سر بچه را طرف
دیگری نگاه دارد، یکی از دخترها برایش خوراکی آورد و سعی
کرد آرامش کند، ولی فایده ای نداشت.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
هدایت شده از عاشقانِ امام رضا علیه السلام
دوستان عزيز سلام طبق قرارمون شب جمعه تا جمعه غروب ختم صلوات داریم 🌹
به نیت سلامتی و ظهور امام زمان عجل الله و پیروزی رزمندگان غزه نجات همه ي مظلومان عالم و شفای مریض ها هدایت و عاقبت بخیری همه جوان ها و همه ی اعضای کانال و حاجت روائی همه ي اعضای کانال و ثواب صلوات ها هدیه به ۱۴ معصوم،امام رضا علیهالسلام ...
🌹🌹🌹🌹
تعداد صلوات هاتون رو به آیدی زیر ارسال کنید بسم الله ⤵️⤵️
@Yare_mahdii313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مطالب بسیار مهم استاد امینیخواه و نویسنده کتاب شنود
نویسنده کتاب شنود در تجربه نزدیک به مرگ خود در سال ۹۷ این اتفاقات آینده رو دیده است
از رسوایی ظریف تا
این انتخابات سرنوشت سازترین انتخابات تاریخ انقلاب
اگر مردم به وحدت نرسند احتمال نابودی انقلاب وجود دارد
بعد از این انتخابات یا ظهور اتفاق میافتد یا ظهور سالها به عقب میافتد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه یه نفر باشه که بتونه با اژدهای هفت سر فساد که دغدغه رهبری بود و بارها دربارهش صحبت کرده، مبارزه کنه
ایشونه....
زیباترین قسمت تمام مناظرات در کل انتخاباتها
مداحی آنلاین - ای صمیمیت جاری - میلاد امام کاظم.mp3
679.5K
🌸 #میلاد_امام_کاظم(ع)
ای صمیمیت جاری
معنی ناب رهایی
🎤 #گروه_تواشیح_محراب
#میلاد_کاظم_آل_محمد_ص_مبارک_باد
➥ @hedye110
#یا_موسی_بن_جعفر_ع
دل به طهورای ولایت برید
حاجت خود به باب حاجت برید
نگویم این را که خدا عالم است
باب حوائج به خدا کاظم است
#میلاد_کاظم_آل_محمد_ص_مبارک_باد
➥ @hedye110
مداحی آنلاین - ای صمیمیت جاری - میلاد امام کاظم.mp3
679.5K
🌸 #میلاد_امام_کاظم(ع)
ای صمیمیت جاری
معنی ناب رهایی
🎤 #گروه_تواشیح_محراب
#میلاد_کاظم_آل_محمد_ص_مبارک_باد
➥ @hedye110
#السلام_علیک_یا_اباعبدالله_ع
محرم نزدیک است یادمان باشد ...
اول نماز حسین،
بعد عزای حسین،
اول شعور حسینی،
بعد شور حسینی،
محرم زمان بالیدن است، نه فقط نالیدن ...
بساطش آموزه است نه موزه!
تمرین خوب نگریستن است. نه فقط خوب گریستن!
#پروفایل
@delneveshte_hadis110
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
چه زیباست که هر صبح
همراه با خورشید
به خدا سلام کنیم💚
نام خدا را
نجوا کنیم و آرام بگوییم
الهی به امید تو💚
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
#عهدنوڪرے
#السلامعلیڪیابقیةاللهفیارضه✋❤️
چنین نوشتہ خدا در شناسنامہے دل
منم غلام و بنده زادهے خورشید
سلام مےدهم از عمق این دلِ تاریڪ
بہ آخرین پسر خانوادهے خورشید
#صباحکم_مهدوی
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
🌹 یا وَصِىَّ الْحَسَنِ وَالْخَلَفَ الْحُجَّةَ اَیُّهَا الْقائِمُ الْمُنْتَظَرُ الْمَهْدِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ🌹
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتدویست🪴
🌿﷽🌿
بین گریه های دختر صدای
چند نفر را از توی حیاط شنیدم که فریاد می کشیدند: چرا کسی به
فکر ما نیست همه دارن قتل عام میشن، عراقی ها همین طور
دارن جلو می یان، از صبح فقط آتیش ریختن تامارو زمین گیر
کنن
بقیه کار پانسمان را سپردم به بچه ها و به حیاط مسجد دویدم. داد و
فریادهای ، چهار مرد جوان بود که بین بیست تا بیست و پنج
سال سن داشتند. سر و رویشان خاکی و موهای شان ژولیده و در
هم بر هم بود، یکی از آنها که قد بلند و جثه ایی لاغر داشت و
شلوار لی گشاد و پیراهن مردانه اش به تنش زار می زد، از همه
بیشتر حرص می خورد. برای جمعیتی که دورشان را گرفته
بودند، حرف میزد و وضعیت خطوط درگیری را تشریح می کرد.
من که جلو رفتم اسلحه اش را بالا گرفته بود و می گفت: ببینید تیر
نداره. من با چی بجنگم دست های خائن تو کاره، ما اگه مهمات
داشتیم اینا رو عقب می روندیم. اگه اسلحه و مهمات دارین بدین ما
ببریم. هر جا میریم میگن نیس. شما خبر ندارین توی خط چی می
گذره، بچه ها گرسنه و تشنه جلوی عراقی ها وایسادن. همه دارن
از پا در میدان. شاید بشه گرسنگی رو یه جور تحمل کرد ولی
تشنگی رو نه........
من از بین جمعیت پرسیدم: عراقی ها تا کجا جلو اومدن؟
گفت: وقتی ما اومدیم دیگه به شهر رسیده بودند. همین طور دارن
جلو می آن تا شهر رو تصرف کنن، ما نمی تونیم دست رو دست
بذاریم شهر از دست بره. ما نیرو نداریم
انگار که منتظر بودم چنین حرفی بزند، مثل کسی که برق او را
گرفته باشد، بلند گفتم: من حاضرم بیام. من بیام؟
جوان یک دفعه مثل اسپند رو آتش از جا پرید و پایش را محکم به
زمین کوبید. بعد همان طور که اسلحه اش را بالای سرش می برد
و تکان می داده با نگاه تیزش چشم غره ایی به من رفت و داد زد:
تو کجا بیای؟ بیای وبال گردن ما بشی؟ چند نفر هم مراقب تو باشند؟
ما نیروی مرد می خواهیم
از اینکه این طور جلوی جمعیت بهم توپید، خیلی ناراحت شدم. تا
این لحظه غصه میخوردم چرا این نیروها باید هم جانشان را بدهند
و هم مستاصل و سرگردان دنبال امکانات باشند، حالا هم که این تو
ذوقم زد، حالم بیشتر گرفته شد. حاج آقا نوری به جوان گفت: پسرم
ما برایتان نیرو هماهنگ می کنیم. آب و غذا هم می فرستیم.
توگل تون به خدا باشد، وحدت تان را حفظ کنید. هم نیروهای
مردمی، هم ارتشی ها و هم سپاهی ها باید به دستورات
فرمانده هانتان عمل کنید و
در فاصله ایی که حاج آقا نیروها را دلداری می داد، محمود فرخی
به همراه چند نفر دو صندوق فشنگ کلت و ژسه، خشاب های پر
فشنگ و تعدادی گلوله آرپی جی توی وانت شان گذاشت. یکی، دو
نفر دیگر هم چند تا دبه آب و دو، بقچه نان و تعدادی کنسرو به
آنها دادند
دلم می خواست به خبرهایی که آن جوان از وضعیت خطوط به
حاج آقا می داد، گوش بدهم اما رعنا نگار صدایم کرد و گفت: بیا
کار داریم، رفتم سراغ مجروح هایی که کف درمانگاه خوابانده
بودند ولی توی دلم آشوب بود
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتدویستیکم🪴
🌿﷽🌿
آن جوان ها که رفتند یک عده دیگر آمدند. این ها هم حرف ها و
رفتارشان مثل قبلی ها بود توی حیاط مسجد چند نفر ایستاده بودند
و داد و بیداد می کردند. می گفتند: چرا مردم را نگه داشتین ؟
زودتر بفرستین برن. نذارین اینا اسیر بشن
مردهای مسجد سعی می کردند، این چند نفر را آرام کند. نمی
خواستند مردم بترسند و جو نا آرام شود. اما فایده ایی نداشت. این
چند نفر بریده بودند. می گفتند چند روزه تو خط درگیریم. روز ما
اونا رو می زنیم عقبه شب که میشه نیروها آنقدر خسته می شوند
که توانی برای جنگیدن ندارند. عراقی ها از این فرصت استفاده
می کنند و می آیند جلو، تمام مواضع ما رو اشغال میکنن که هیچ،
پیشروی هم می کنن. ما اسلحه نداریم، تجهیزات کافی نداریم. تن
بچه هامون جلوی تانک هاست
آقای مصباح می گفت: نباید رعب و وحشت تو دل مردم بندازید
چرا اینجوری میکنن؟ توكل ما به خداست. اسلحه نداریم، ایمان که
داریم امام رو که داریم
با اینکه دلم می خواست توی مسجد بمانم تا اگر علی می آمد او
را ببینم ولی به خواست آقای نجار از مسجد بیرون آمدیم خبر
آورده بودند اطراف حیدریه را کوبیده اند و مجروح ها را به
حیدریه برده اند. : تا آنجا راه زیادی نبود. عده ای از مردم هم در
حیدریه پناه گرفته بودند. رفتیم، توی کوچه ایی پیچیدیم
آقای نجار دو، سه تا معاینه اول به مجروحها گفت که باید خودشان
را به بیمارستان برسانند. بعد ترکش را از پای پسر هجده نوزده
ساله ایی بیرون کشید و بخیه کرد و من جراحت را بستم. پیشانی
پسر بچه ایی که ترکش خورده بود را نگاه کرد. ترکش فقط پوست
را
خراسانده و رد شده بود، جراحت این را هم پانسمان کردیم. نوبت
به دختر بچه ده دوازده ساله ایی رسید که ترکش بزرگی پشت
ران پایشی را شکافته بود. دخترک گریه می کرد و اجازه نمی
داد، زخمش را بخیه بزنیم. حق با او بود. سوزن به سختی در پوستش
فرو می رفت. مادر او برخلاف مادر آن پسر بچه خیلی آرام
بود و با دلداری دادن دخترش کمک زیادی به ما کرد. وقتی
میخواستیم از حیدریه بیرون بیاییم، جوانی وارد آنجا شد و شروع
کرد به داد و فریاد کردن او هم مثل کسانی که در مسجد جامع دیده
بودم حرف می زد و می گفت: عراقی ها دارن میان شهر داره از
دست می ره
حال خیلی بدی پیدا کردم. همه میگفتند: شهر داره سقوط می کند.
وحشت و اضطراب وجودم را گرفت. مردم هم در کمتر از
ثانیه ایی هیاهو به پا کردند
بعضی ها از ما می پرسیدند: حالا چی کار کنیم؟ این چی داره
میگه؟ عراقی ها تا کجا جلو اومدن؟
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هوادار باغیرت اینه که خارج از کشور زیر بار هتاکی و تهدید و ناسزای یه مشت خناس مزدور و آدم کش بیای کشورت و وطنت رای بدی 👏
➥ @hedye110
29.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 تلک قضیه و تلک قضیه
❌ بازخوانی انتخاباتی از آهنگ معروف تلک القضیه
خیلی قشنگ بود....
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان زندگی ما آدما این شکلیه
➥ @hedye110
┄┅─✵💖✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
﷽🕊🌹 #سلام_امام_زمانم 🌹🕊﷽
🌾 دست مرا بگیر ببین ورشکسته ام
🌿 آب از سرم گذشته و من دست بسته ام
🌼 کار مرا حواله نده دست دیگری
🌷 محتاجم و فقط به تو امید بسته ام
🕊🌼 #اللهم_عجل_لولیک_الفـرج 🌼🕊
🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🌹
🌺🌷🌹
🌷 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
#التماس_دعا_برای_ظهور
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊