eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کشف سفره آب زیرزمینی عظیم در ایران 🔹محسن بیدی، روزنامه‌نگار با انتشار این فیلم در اینستاگرام خود نوشت: شرح یک خبر خوب....در میان اخبار مایوس کننده این روزها ناگهان خبر بسیار خوبی که امید و زندگی بهمراه دارد هم بگوش رسید که این خبر مهم مربوط میشه به شناسایی یکی از بزرگترین سفره های آب زیر زمینی آب جهان در ایران است، اما امروز در یک نشست، گزارش کارشناسان را شنیدم که این موضوع با آزمایش های صورت گرفته به قطعیت رسیده است. 🔹یک سفره آب زیر زمینی که از کوههای هندوکش و از طریق منطقه سیستان وارد ایران می شود و پس از طی کردن منطقه کویری ایران، به خلیج فارس و دریای عمان می ریزد. عظمت این سفره آبی که به شکل رود در عمق ۱۰۰۰متری زمین در جریان است اکنون کل مصرف آب شرب کشور طبق آمار سال۹۶ حدود۷ میلیارد متر مکعب است. این سفره زیر زمينى بیشتر از ۱۰۰۰ میلیارد متر مکعب آب سالم و شیرین در خود جای داده است. یعنی معادل حدود۱۷۳ سال مصرف آب شرب کل ایران.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام وقتي خواهرم از من خواهش کرد که به همراهم به زيارتِ آقا امام رضا عليه السّلام بيايد به او گفتم: - من حرفي ندارم ولي مي خواهم چهل روز در مشهد بمانم. مي ترسم برايت سخت باشد. قبل از چهل روز اقامت در مشهد نمي توانم برگردم... - باشد، قبول مي کنم. قول مي دهم تا قبل از پايان چهل روز زيارت، درخواست بازگشت نکنم... اين جوري شد که خواهرم به همراهم آمد مشهد. طفلکي همانطوري که قول داده بود هرگز از من نخواست که به اصفهان برگرديم. هجده روز از ورودمان به مشهد مقدّس گذشته بود که در خواب ديدم؛«محضر آقا امام رضا عليه السّلام هستم. از شدّت شادي در پوست خود نمي گنجيدم. آقا روکرد به من و فرمود: - آقا شيخ محمّد جواد، همين فردا برگرد به اصفهان. - آقا جان! من قصد کرده ام که چهل روز در مشهد بمانم و هر روز بيايم به پابوست. مگر از من خطايي سر زده که داريد عُذرم را مي خواهيد؟! - خير، از شما خطايي سر نزده، ولي خواهرتان خيلي دِلَش برايِ مادرش تنگ شده و از ما خواسته است که او را به اصفهان برگردانيم. ما دوست نداريم که ناراحتي زوّارمان را ببينيم. مگر نمي داني که ما زوّارمان را دوست داريم؟!» يکدفعه از خواب بيدار شدم. ديدم صداي پيش خوانيِ اذان صبح مي آيد. به حرم مشرّف شدم. نماز صبحَم را در حرم به جماعت خواندم و پس از زيارتِ وداع به منزل برگشتم. 💐🌷🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
┄┅─✵💝✵─┅┄ اول کار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ باب اسرار است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ نغمه جان است بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @delneveshte_hadis110
...❤️ تک تک قدم هایم را نذر میکنم ... لطفا هر کی زائر کربلاست لحظه لحظه اش بیاد آقا باشه ... سفرتون به نیابت از حضرت باشه... خود حضرت دستتون رو میگیرند... ما را هم از دعای خیرتون بی نصیب نکنید...             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
*مسیح* گفت نه! پشتپا زد به هرچه ساخته بودیم و گفت نه.. حق هم دارد.. چقدر من احمق بودم.. چرا باید دختری مثل نیکی،به پسری مثل من،به عنوان همسر فکر کند؟! چقدر احساس حقارت میکنم.. درست که فرق داریم،اما... میتوانستم برایش کاخ خوشبختی بسازم. فرقمان چیست؟ خدایی که او میپرستد و در زندگی من ، خیلی وقت است که نیست! انصاف است؟؟ سرم را بالا میگیرم و به آسمان پر از ابرهای بهاری خیره میشوم. خدایا اگر صدایم را میشنوی،این حق من نبود! دستهایم را در جیبهایم فرو میبرم. چند ساعت است که بی هدف راه میروم؟ سرمایی که به استخوانهایم نشسته،نه از هوا که از قلبم نشأت گرفته. حق دارد... شایسته ی او پسری به پاکی خودش است.... دندانهایم ناخودآگاه روی هم ساییده میشوند... اما اجازه میدهم این افکار مالیخولیایی،ذهنم را بجوند و پاره کنند. پسری که شبیه خودش فکر کند و لایق خوشبخت کردنش... لعنت به این احساس و لعنت به این خشم،که از تصور نیکی در کنار مرد دیگر فوران میکند... روی نیمکت پارک مینشینم و با پایم روی زمین،ضرب میگیرم. آرنج هایم را روی زانوانم میگذارم و سرم را بین دستانم میگیرم. به عادت همیشه،زیپ کاپشنم را پایین میکشم و جعبه ی سیگار را درمیآورم. نخ سیگار را میان انگشتانم میگیرم و جیب چپم را به دنبال فندک میکاوم. صدای ظریفی میان قلبم میپرسد:"جرئت یا حقیقت؟ :_جرئت! :+سیگار نکش...دیدی چقدر بابت من نگران بودی؟فکر کن هر پُک تو،دودش میره تو ریه های من.. خواهش میکنم مسیح،دیگه سیگار نکش".. ناخودآگاه انگشتانم به دور پاکت مشت میشوند و پاکت،مچاله میشود. تمام حرصم را بر سر پاکت لعنتی خالی میکنم و با تمام قوا،به درخت روبهرو میکوبمش. تا نیکی بود،نیازی به سیگار نمیدیدم اما از امروز... خیابان به خیابان این شهر برایم پر از خاطرات توست. خاطراتی که هیچگاه شکل نگرفت! خاطراتی که ممکن است با مرد دیگری.. با عصبانیت زیپ کاپشن را بالا.میکشم و چانه ام بر اثر بالا آمدن زیپ خراشیده میشود. دستهایم را از دو طرف روی پشتی نیمکت میگذارم و سرم را هم از پشت خم میکنم. همین فکر مخرب برایم کافیست.. که او را کنار یک مرد دیگر... چقدر من بدبختم! *نیکی* نفس عمیقی میکشم و چمدانم را روی تخت باز میکنم. صدای عمو در سرم میپیچد :_"نیکی یه مدت صبر کن..باز داری عجله میکنی... :+عمو این راهیه که باید تا تهش برم..خودم،تنها... من اشتباه کردم.به تاوانش هم باید تشت رسوایی ام از پشتبوم بیفته زمین... به مامان و بابام همه چیرو میگم. :_نیکی،اشتباه دوم رو نکن...اگه بابات بفهمه،اوضاع بدتر میشه. :+این راهو باید تا تهش رفت.من یه ماهه روز و شب دارم بهش فکر میکنم. اگه واقعیت رو به مامان و بابام نگم،در حقشون نامردی کردم. به مسیح هم ظلم می کنم،برم بگم واسه چی دارم طلاق میگیرم؟ مسیح معتاده؟دستبزن داره؟یا چشمش دنبال این و اونه؟؟ وقتی هیچکدومش نیست،به مامان و بابام چی رو توضیح بدم؟ بگم اختلاف عقیده داریم؟میگن موقع عقد مگه اختلافات رو ندیدی؟؟ عمو باید همه چیزو به مامان و بابام توضیح بدم..اونام تو این ماجرا،نقش داشتن. باید بفهمن چی شده... نفس سردی که عمو کشید و آهی که از دل برآمد. :_نیکی یه مدت با همین وضع ادامه بده.من مسیح رو میشناسم. حالا که جواب تو رو شنیده محاله برگرده به این خونه. تو اینجا بمون.بذا تکلیفمون با بابات و عمومحمود روشن بشه،بعد"... 🦋🌹🦋🌹🦋🌹 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
شخصى محضر امام زين العابدين رسيد و از وضع زندگيش شكايت نمود. امام فرمود: بيچاره فرزند آدم هر روز گرفتار سه مصيبت است كه از هيچكدام از آنها پند و عبرت نمى گيرد. اگر عبرت بگيرد دنيا و مشكلات آن برايش آسان مى شود. مصيبت اول اينكه، هر روز از عمرش كاسته مى شود. اگر زيان در اموال وى پيش بيايد غمگين مى گردد، با اينكه سرمايه ممكن است بار ديگر باز گردد ولى عمر قابل برگشت نيست . هر روز، روزى خود را مى خورد، اگر حلال باشد بايد حساب آن را پس بدهد و اگر حرام باشد بايد بر آن كيفر ببيند. سپس فرمود: سومى مهمتر از اين است.گفته شد، آن چيست ؟ امام فرمود: هر روز را كه به پايان مى رساند يك قدم به آخرت نزديك شده اما نمى داند به سوى بهشت مى رود يا به طرف جهنم 📚بحار الانوار @delneveshte_hadis110
💕همیشه در جوری زندگی کن که "ای کاش" تکیه کلام نشود هميشه خوش خوش خوش باشيد قضاوت آدم ها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
زمینه | قدم قدم موکب هارو میگردم... - @baboljjonon.mp3
7.87M
☑️سیدمجید بنی فاطمه 💠قدم قدم موکب هارو میگردم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
💕اگر چیزی برای پیدا نکردید ، نبضتان را چک کنید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
مداحی_آنلاین_امام_زمان_عج_رو_برا_چی_میخوایی؟_استاد_رفیعی.mp3
3.36M
♨️امام زمان عج رو برا چی میخوایی؟ 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
⸢🕊| ⸥ ❇️به یاد شهید ✳️برای شهید ❇️در راه شهید ⁉️در کدوم دسته جا میگیری؟ ▫️هر سه... خوش به سعادتت شهید زنده ای... متوقف نشی‼️ ▫️دوتا... عالی ی ذره تلاش کنی البته مداوم رسیدی💪🏻 ▫️یکی.... خوبه که افتادی تو مسیر به راهت پرقدرت ادامه بده ▫️هیچ کدام... میانبر میخوای؟↘️ فرار کن به سمت حسین علیه السلام♥️             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
سلام دوستان عزیزم خیلی از دوستان پیام دادند که مطالب مربوط به مسابقه رو توی کانال قرار ندهیم چون خیلی از دوستان کربلا مشرف شده‌ا‌ند ان شاءالله تا بعد از اربعین در اوج غربت در کربلا قرار نخواهد گرفت 🔷🔵🔷
Shab16Safar1401[05].mp3
10.05M
🎙به هر موکب نمک گیر امام مجتبی هستیم (واحد) 🔺بانوای: حاج میثم مطیعی             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا علیه السلام آفتاب بالا آمده بود و خواهرم سفره ي صبحانه را تويِ صحن حياط پهن کرده بود. بوي نان داغ و چايي تازه دَم، اشتهاي آدم را تحريک مي کرد. سرِ سفره که نشستم خواهرم يک استکان چايي خوش رنگ و خوش عطرگذاشت جلويم. بُخاري که از روي چايي برمي خاست، خرامان، خرامان به سوي آسمان بالا مي رفت وکم کم محو مي شد. نگاهم را در نگاهِ خواهرم دوختم و پرسيدم: - اي بلا! ديروز از آقا امام رضا عليه السّلام چه خواسته بودي؟ و خواهرم با دستپاچگي جواب داد: هي... هيچّي، هيچّي. يعني چيز مهمّي نبود، يک مسأله ي خصوصي بود... يک مسأله ي خصوصي بود ها؟! ولي من فکر مي کنم که خيلي هم خصوصي نبوده چون به من هم مربوط مي شود. ما بايد همين امروز برگرديم اصفهان. و خواهرم که سخت متعجّب شده بود گفت: - ولي من که به شما چيزي نگفتم. من سرِ قولَم هستم. من فقط توي حرم، کنار ضريح، خيلي يواشکي، درِ گوشي به آقا امام رضا عليه السّلام عرض کردم؟ «آقا، خيلي دلم براي مادرم تنگ شده، دوست دارم زودتر برگردم اصفهان»، همين! - خيلي خوب. پس آماده باش تا بعد از صبحانه راه بيفتيم، چون آقا به من دستور دادند تا همين امروز تو را به اصفهان برگردانم             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
🍃صاحب دلم دلم را بگذار در کوله‌ات و مرا با خودت به زیارت اربعین ببر. قول می‌دهم مزاحمت نباشد! دلم کوچک است، در کوله‌ات جایی نمی‌گیرد. آقا! التماس می‌کنم به هق هق گریه‌اش گوش کن و یک بار او را با خودت به کربلا ببر. با خودت اگر به کربلا بردی، همان جا بگذار بماند. دلی که با تو به کربلا رفته باشد، اگر برگردد، می‌میرد. امشب دلم را می‌گذارم دم در خانه‌ام. صبح که بلند شدم، کاش نبینمش! شبت بخیر صاحب دلم! 💐🔷💐⭐️✨🌙🌟           @hedye110 🏴🖤🏴
┄┅─✵💝✵─┅┄ 💜به نام خداوند لوح و قلم 💖حقیقت نگار وجود و عدم 💙خدایی که داننده رازهاست 💚نخستین سرآغازِ، آغازهاست سلام صبحتون بخیر الهی به امید تو💚 🦋🌹🌷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 @hedye110
سلام امام زمانم 💓✋🏻 *السَّلاَمُ عَلَیْکَ أَیُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ* سلام بر تو ای مولایی که بیرق هدایت به یمن وجود تو برافراشته است و سینه ات مالامال از علم الهی است...✨ 🔅أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج             @hedye110 🔸🔶🔹🏴🖤🏴🔹🔶🔸
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ امام موسی بن جعفر علیه السلام امام رضا علیه السلام امام جواد علیه السلام امام هادی علیه السلام يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ، أَيُّهَا الْكاظِمُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ يَا عَلِىَّ بْنَ مُوسىٰ، أَيُّهَا الرِّضا، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا جَعْفَرٍ يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا التَّقِىُّ الْجَوادُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا عَلِىَّ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الْهادِى النَّقِىُّ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
نه! چطور به عمو توضیح میدادم که حتی ثانیه ای تحمل این وضع و این خانه و حتی زندگی برایم دشوار است؟ چطور میگفتم حضورهمیشگی اش در قلبم،رفت وآمدش در تاریکخانه ی ذهنم و نام سیاه شده در شناسنامه ام قطره قطره جانم را میبلعد؟؟ چوب لباسیها را از کمد روی تخت میاندازم. با دو چمدان لباس و چند کارتن کتاب به اینخانه آمده بودم. سخت نیست جمع کردن این خرده وسایل! کتابهایم را جمع کرده ام. چمدان بزرگم را هم! یک هفته از آن روز کذایی میگذرد. عمووحید به لندن برگشت و فردای آن روز،پدر و مادرم آمدند. یک هفته است که مثل یک مرده ی متحرک راه خانه تا دانشگاه و دانشگاه تا خانه را رفته ام و فقط جواب تلفن عمووحید و مادرم را داده ام. یک هفته ی تمام است که نه صدایش را شنیده ام و نه خودش را دیده ام. اینطوری بهتر است. این وابستگی هرچه زودتر کمرنگ بشود،برای هردویمان خوب است. نگاهی به خیل لباسهای روی تخت و نگاهی به داخل کمد می کنم. چیز زیادی در کمد نمانده،اما همین تعداد کم هم از حوصله ی من خارج است. بیحوصله و بدون تا کردن،داخل چمدان کوچک بادمجانی ام میچپانمشان و روی تخت مینشینم. نگاهی به جعبه های کتاب ها و چمدانها میاندازم. تکلیف که روشن شد،برای برداشتنشان برمیگردم. چقدر خانه تاریک شده... چقدر هوا کم دارد این خانه! نفس عمیقی میکشم و دست روی سینه ام میگذارم. از برخورد انگشتانم با گردنبند،خنکی در وجودم جریان مییابد. با چهار انگشت،پالک گردنبند را بالا میآورم. خاطرات جان میدهند به رگ های خشک خانه :_"ممنون،واقعا قشنگه.. :+امیدوارم خوشت بیاد..به خاطر قضیه ی مانی یه کم دست و بالم خالی بود،دیگه برگ سبزی است تحفه ی درویش.. لبخند میزنم:حالا من ماهم یا ستاره؟ دستش را میان موهایش میلغزاند:تو ماهی میخواستم بدونی تا آخر دنیا من مراقبتم..همیشه،آخر دنیا".. قطره اشکی با سماجت خودش ر ا تا پایین گونه ام میکشاند. چشم از پالک میگیرم و با سرانگشت،اشک را متوقف میکنم. کاش میتوانستم قسمت خاطرات مغزم را پاک کنم.. دستهایم را عقب میبرم و با احتیاط،گردنبند را باز میکنم. بلند میشوم و روی دراور میگذارمش. من هیچ یادگاری از تو با خودم نخواهم برد. نه! این حماقت را مرتکب نمیشوم. خاطراتت به تنهایی من را خواهند کشت،به دست خود آلت قتاله از اینجا نخواهم برد. نفسم بند می آید. دیگر هوایی برای تنفس نیست..باید سریعتر از اینجا بروم. باید بروم. این محیط سیاه و تاریک برای قلبم زیادی سنگین است. دیگر تحملش را ندارم. لباسهایم را عوض میکنم و کیف و چادرم را برمی دارم. قسمت سخت ماجرا مانده! طاقت بیاور دل بیچاره ام،این دور، آخر ماجراست! کش چادر را دور سرم میاندازم و کفشهایم را پا میکنم. رفتن سخت است،خیلی سخت... حس میکنم نیمی از وجودم که نه،تمام رویاهایم در این خانه جا مانده. نگاهی به اطراف میاندازم. آشپزخانه و میز کوچک غذاخوری... قفل شکسته ی در اتاق مشترک... ناخودآگاه کفشهایم را درمیآورم و به طرف اتاقم برمیگردم. خاطرات از سر و روی این خانه میبارند. نمیدانم میخواهم چه کنم،اما به سرعت برق و باد،قبل از آنکه عقلم تصمیم قلبم را تغییر دهد،وارد اتاقم میشوم و گردنبند را از روی میز چنگ میزنم. مثل جانم در مشت میفشارمش و به سرعت از خانه بیرون میزنم. داخل آسانسور نگاهی به صورتم می اندازم. هنوزم همانم. همان نیکی! انگار نه انگار که اتفاقی برای قلبم افتاده. تنها صورتم نقاب لبخند را کم دارد که همه چیز عادی به نظر برسد. اما این بار نمی خواهم. نمیخواهم ظاهرسازی کنم.دوست دارم این دفعه پدر و مادرم بدانند با قلب و روحم چه کرده اند. هرچند،مقصر اصلی این ماجرا خود منم. وارد لابی میشوم و به طرف نگهبانی حرکت میکنم. به پیرمرد خوشروی نگهبان سلام می دهم ،سرم را خم میکنم و میگویم :_سلام،آریا هستم.لطفا با آقای مسیح آریا تماس بگیرین و بگید که من ساختمون رو ترک کردم. از هروقت که بخوان میتونن برگردن به این خونه. نگهبان با تعجب نگاهم میکند. تاکید میکنم:لطفا همینا رو بهشون بگید و همین الان تماس بگیرین. دلم نمیخواهد بیشتر از این آواره ی کوچه و خیابان باشد.. 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷             @hedye110 🔸🔶🔹💖🦋💖🔹🔶🔸