💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
اللّٰهُمَّ إِنِّى أَسْأَلُكَ وَأَتَوَجَّهُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّكَ نَبِيِّ الرَّحْمَةِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، يَا أَبَا الْقاسِمِ، يَا رَسُولَ اللّٰهِ، يَا إِمامَ الرَّحْمَةِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلَانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@hedye110
#کتابدا🪴
#قسمتصدسیزدهم🪴
🌿﷽🌿
به طرف لیلا چرخیدم و نگاهش کردم. دلم خیلی برایش سوخت.
نمیدانم چه مرگم شده بود. دلم می خواست لیلا را بغل کنم و یبوسم
و گریه کنم. ولی می ترسیدم بیدار شود. حال خیلی بدی بود. دلم
می خواست می توانستم داد بزنم و بابا را صدا کنم. صدایم آنقدر
بلند باشد که به گوش بابا برسد و هر کجا هست خودش را به من
برساند. حس میکردم چیزی در سینه ام گیر کرده و مانع نفس
کشیدنم می شود. فکر میکردم اگر بیرون بروم و داد بکشم این
سنگینی برداشته می شود و نفسم آزاد می شود. یک لحظه حس
کردم زینب بیدار است. چون خودش از ما خواسته بود، مامان
صدایش کنیم، خیلی آرام پرسیدم: مامان بیداری؟
گفت: آره مامان بیدارم. تو نخوابیدی؟ گفتم: چرا الان بیدار شدم.
گفت: خدا را شکر که تو خوابیدی. گفتم: نمییای بریم بیرون به
دوری بزنیم؟ گفت: برای چی؟ گفتم: نمی دونم. ببینیم کسی نیومده
باشه. یه سری به پسرها بزنیم. گفت: باشه
آهسته بلند شدیم و بیرون آمدیم. چند لحظه توی ایوان ایستادیم تا
حسین و عبدلله متوجه ما بشوند و از دیدن ما جا نخورند. وقتی
عبدلله را جلوی غسالخانه در حال قدم زدن دیدیم، جلو رفتیم و
خسته نباشید گفتیم. زینب خانم پرسید: پسرم تو نخوابیدی؟
گفت: قرار گذاشتیم نوبتی بخوانیم اینجوری خسته نمیشیم. چون
حسین خسته بود، گفتم اول اون بره بخوابه.
از چشم های خسته خودش هم معلوم بود که دیگر نای راه رفتن
ندارد. من پرسیدم:
خبری نشد؟
عبدلله گفت: نه. هیچی.
همراه عبدلله به طرف شهدا رفتیم. آن محدوده را دور زدیم. وقتی
برمیگشتیم، زینب به عبدلله گفت: مادر می خوای پیشت وایسم
خوابت نبره؟
عبدلله که انگار بهش برخورده بود و در حالی که حرف »ر« را
نمی توانست خوب تلفظ کند، و به جای حرف »ر« تقریبأ »ق«
میگفت، جواب داد: نه خوابم نمیبره. هر وقت نوبتم تموم شد حسین
رو بیدار می کنم.
راهمان را کشیدیم و رفتیم توی اتاق.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتصدیازدهم🪴
🌿﷽🌿
فصل هشتم
صبح روز پنجم مهر از کله سحر چشم به راه آمدن وسیله بودم.
هی میرفتم جلوی در جنت آباد و به سمت چهل متری سرک می
کشیدم. می خواستم ببینم ماشین ها کی می آیند. تازه آفتاب زده بود
که دو تا وانت وارد جنت آباد شدند و جلوی غسالخانه نگه داشتند.
یکی از وانتها نیسان و دیگری وانت پیکان بود. جوانهایی که روز
قبل کفن آورده بودند همراه چند پاسدار دیگر از ماشین ها پیاده
شدند. آن دو جوان جلوتر از بقیه سر وقت پیکرها رفتند و چون
شب قبل جوهر ماژیک ها تمام شده بود با ماژیک هایی که آورده
بودند، بقیه اسامی را روی کفن ها نوشتند. بعد شهدا را با برانکارد
تا دم وانتها آوردیم. بعضی از پیکرها خیلی سنگین شده بودند. دو،
سه نفری برانکاردها را بلند می کردیم و سرش را لبه وانت
میگذاشتیم. پاسدارها هم شهدا را بر می داشتند و روی هم می
چیدند، از اینکه رفت و آمدهایم به مسجد بالاخره کاری از پیش
برده بود، خوشحال بودم و با هیجان کار میکردم بقیه هم خوشحال
بودند و می گفتند: خدایا شکرت که شهدا بیشتر از این روی زمین
نموندن.
زینب هم می گفت: دختر خیر ببینی که باعث خیر شدی.
در حین رفت و آمدهایم شنیدم که راننده ها با هم می گویند نیسان
برود ماهشهر و وانت پیکان که موتور درست و حسابی ندارد
برود آبادان. تو وانتی که میگفتند موتورش اشکال داره، دوازده تا
شهید گذاشتند، زینب خانم و دو، سه تا پاسدار با همین وانت می
خواستند بروند. چون مسیر آبادان نزدیک تر بود به لیلا گفتم: تو با
این ماشین برو. این طوری خیالم راحت تره، زود بر می گردید.
به زینب خانم هم سپردم: جون شما و جون لیلا گفت: خیالت راحت
از تو بیشتر مراقبش هستم. ماشاء لله خودش هم خانومه ماشین که
راه افتاد شروع کردیم به پر کردن نیسان. هیجده شهید هم توی این
ماشین جا دادیم. از مریم خانم و بقیه خداحافظی کردم و رفتم لبه
وانت، پایین پای شهدا نشستم. حسین و عبدلله هم انتهای وانت دو
طرف دیواره حفاظ ایستادند. پاسداری که می خواست با ما بیاید،
به من گفت: خواهر شما برو جلو بشین.
گفتم: نه من همین جا راحت ترم. پاسدار که کنار راننده نشست،
ماشین راه افتاد. رفت و جلوی مسجد جامع ایستاد. پاسدار پیاده شد
و به طرف ابراهیمی که جلوی در مسجد ایستاده بود، گفت: هجده
تا شهیدند که داریم می بریم ماهشهر، یه وانت دیگه هم رفت
آبادان. دوازده تا هم تو اون بودن
ابراهیمی به محض شنیدن این حرف از بین آدم هایی که دور و
برش بودند. جدا شد و با شتاب به سمت ما آمد. مرا که دید یک
دفعه سر جایش میخکوب شد. سلام کرد. جواب سلامش را دادم.
جلوتر آمد و با حالت ناراحتی شهدا را نگاه کرد و با بهت زدگی
دست هایش
را به طرف شهدا گرفت و تکان داد و گفت: اینا چیه؟ اینا کجا
بودن؟ ! گفتم: اینا همون هایی هستند که من به خاطرشون هر روز
می اومدم اینجا، سر و صدامی کردم. حالا فهمیدی گرد و خاک و طوفان به پا کردنم برای اینا
کم بود؟ او گفت: حالا میفهمم چرا خودت رو به آب و آتیش
میزدی! حالا می خواید چی کارشون کنید؟
گفتم: هیچی، زیر بمبارون با بی آبی و نبود نیرو، میخوای چی
کارشون کنیم؟ می بریم شون به جای دیگه دفن شون کنیم
دیگر حرفی نزد و فقط خیره خیره نگاه کرد و دوباره گفت: من
غبطه میخورم. گفتم: به حال کی؟ به حال چی؟ گفت: نمی دونم، به
حال شما، به حال اینا. نمیدونم به حال کی باید غبطه بخورم
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸لحظههایِ زندگی
🌾همانندِ قاصدکهایی هستند که
🌸با یک دم و بازدمِ ما به هوا میروند؛
🌸لحظههایِ زندگی را دریابیم و
🌾آرزوهایِمان را در گوشش نجوا کنیم،
🌸قدرِ لحظهها را بدانیم
🌾مبادا که گذرِ عمر،
🌸قاصدکهایِ لحظههایِمان را به بادِ فنا دهد.
➥ @hedye110
َگرنبودیمڪتبومذهبدگرچیزےنداشت
اعتبار
و
عزتِ
شیعه
ز قال الصادق (ع) است
#السلامعلیڪیاشیخالائمه_ع
#شهادت_امام_صادق_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
➥ @hedye110
•----≈•≈•🕊▪️🕯▪️🕊•≈•≈•----•
مداحی آنلاین - منم کسی که بی سر و سامونه - محمود کریمی.mp3
4.21M
🔳 #شهادت_امام_جعفر_صادق(ع)
منم کسی که بی سر و سامونه
دلم مثل بقیع تو ویرونه
🎤 #محمود_کریمی
#شهادت_امام_صادق_ع_تسلیت
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
➥ @hedye110
Mahmood Karimi - Ye Madine (320).mp3
12.19M
یه مدینه یه بقیه یه امامی که حرم نداره😭😭😭
➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻قانون ممنوعیت آدامس جویدن در اتوبوس ...
⬅️ حالا بیا بگو دهن خودمه آدامس خودمه !
قسمت هفتم🍃
🎥استاد رحیم پور ازغدی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
خدا در قرآن میگه میخواید بگم کی از همه زیانکارتره؟
قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالًا؟
الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا
[ ﺁﻧﺎﻥ ] ﻛﺴﺎﻧﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ ﻛﻮﺷﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ [ ﻭ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ] ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﻰ ﭘﻨﺪﺍﺭﻧﺪ ، ﺧﻮﺏ ﻋﻤﻞ ﻣﻰ ﻛﻨﻨﺪ.
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
🌹امام على عليهالسلام:
از پرخورى بپرهيزيد؛
چرا كه موجب قساوت دل،
سستى در نماز و تباهى بدن مىشود.
📙عيون الحكم والمواعظ، ص۱۰۱
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬دست نگه دارید!
بدون اطمینان مطلبی را انتشار ندهیم!
#مطهری
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
#کمالبندگی
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
□■□■□
⚫️ ﷽ 🖤
ختم صلوات هدیه به امام جعفر صادق علیه السلام👇
https://EitaaBot.ir/counter/tzmw
.
┄┅─✵💔✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اِلهی
یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد
یا عالی بِحَقِّ علی
یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه
یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن
یا قدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن
عَجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ صاحبَ العصرِ والزَّمان
➥ @hedye110
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌹#سلام_امام_زمانم🌺🤚🏻*
خورشید من از دیار شب ڪرده عبور
ای ڪاش ڪند ز مشرق عشــق ظهور
هـــر لحــظه در انتـــظار آنـــم بـرسـد
با خــود ببــرد مـــرا بـه مهمانـی نــور
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨🕊
➥ @emame_mehraban
🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
💟دعا برای شروع روز💟
ا🍃💕🍃
💙بسم الله الرحمن الرحیم💙
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن
ا🍃💕🍃
اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة
وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا
صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة
ا🍃💕🍃
💠امين يا رب العالمین💠
التماس دعا 🙏🙏🙏🙏
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃
@delneveshte_hadis110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️
🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻
💕💕💕💕💕💕💕💕
🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸
🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻
💕💕💕💕💕💕💕
🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸
@delneveshte_hadis110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃
🍃
🌹
🍃
❤️ توسل امروز ❤️
به حضرت زهرا سلام الله علیها
و امیرالمؤمنین علیه السلام
يَا أَبَا الْحَسَنِ، يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، يَا عَلِىَّ بْنَ أَبِى طالِبٍ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🦋🦋
يا فاطِمَةُ الزَّهْراءُ، يَا بِنْتَ مُحَمَّدٍ، يَا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ، يَا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكِ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهَةً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعِي لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛
🍃
🌹
🍃
🌹🍃
🍃🌸🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
@delneveshte_hadis110
#کتابدا🪴
#قسمتصدچهاردهم🪴
🌿﷽🌿
همین موقع پاسداری که از جنت آباد همراهمان آمده بود با پاسدار
دیگری که ژ - سه در دست داشت، آمد. عبدلله روی سقف ماشین
رفت و آنجا نشست و پاسداری که ژ - سه داشت، جای عبدلله
ایستاد.
ماشین که راه افتاد به ابراهیمی گفتم: خداحافظ با صدای آرامی
گفت: خدا به همراهتون
چون خیابان کنار شط در تیررس بود، راننده جلوی مسجد جامع
دور زد و به طرف خیابان چهل متری رفت. ابراهیمی تا ما به
چهل متری برسیم، ایستاده بود و ماشین را نگاه میکرد. راننده به
سرعت به طرف پل خرمشهر رفت و همین که از پل سرازیر
شدیم توی ترافیک پمپ بنزین، ماند. ماشین ها برای بنزین صف
بسته، راه را مسدود کرده بودند. اصلا راه بود. برر سنیم
وضع عجیبی بود، سر و صدای مردم کلافه، با بوق ماشین ها
باعث می شد، صدا به صدا نرسد. عبدلله از بالای ماشین فریاد
میکشید: راه رو باز کنید.
راننده نیسان هم بوق میزد. ولی فایده ای نداشت. یک دفعه عبدلله
شروع کرد به تیراندازی هوایی، مردم وحشت زده به طرفمان
برمیگشتند و نگاهمان می کردند. موقع حرکت ما از جنت آباد
حمله هوایی انجام شده بود و هنوز ترس و اضطراب در چهره
مردم دیده می شد. به عبدلله گفتم: برادر مردم خودشون
ترسیدن. شما دیگه شلیک نکن
گفت: آخه باید راه باز بشه
از پل زیاد فاصله نگرفته بودیم و هنوز مانده بود تا صف طولاني
ماشین ها را پشت سر بگذاریم که پاسداری ژ - سه به دست با
عصبانیت خودش را به ما رساند و فریاد کشید: برای چی
تیراندازی می کنید؟ چرا مردم رو وحشت زده می کنید؟
حسین و عبدلله گفتند: می خوایم راه رو باز کنیم. پاسدار با فریاد
گفت: همه می خوان راه باز بشه. همه میخوان برن به کارشون
برسن. پسرها گفتند: ما شهید داریم. پاسدار جواب داد: دارین که
دارین، باید صبر کنید.
او را کم و بیش می شناختم. اسمش ماجد بود. چهره نورانی و
پرجذبه ایی داشت. توی مغازه در دهه عطاری پدرش که در
میدانگاه بازار صفا بود، او را دیده بودم. از کردهای ایلام بودند
که از عراق رانده شده بودند. بابا با پدرش سلام و علیک داشت.
از برخوردش ناراحت شده بودم. بلند شدم و با عصبانیت گفتم: چرا
داد میزنی؟ ما باید شهدا رو زودتر برسونیم.
گفت: یه خرده صبر کنید
گفتم: نمی شه. اینا سه روزه که موندن. زیر آفتاب هم بمونن
متلاشی می شن. بیا ببین چه وضعی دارن.
آمد جلو. وقتی چشمش به کفن های خون آلود شهدا و خونی که از
زیر جنازه ها جاری بود افتاد، جا خورد. شروع کرد به
عذرخواهی و خودش دست به کار شد تا راه را باز کند. تند و فرز
این طرف و آن طرف میدوید و راه باز میکرد. ماشین که حرکت
می کرد، می آمد روی رکاب می ایستاد. دوباره که ترافیک گره
می خورد، پیاده می شد و تلاش می کرد. راننده های دیگر هم
همکاری می کردند ولی انگار نمی شد. بعضی از ماشین ها بنزین
نداشتند و باید آنها را هل می دادند. خیابان با اینکه پهن بود، بسته
می شد. این بار برادر واجد که برای کنترل و امنیت پمپ بنزین
آنجا بود خودش ناچار و مستأصل شروع به براندازی کرد. ما هم
فریاد می زدیم: آقا برو کنار، آقا راه رو باز کن. با سر و صدای
ما توجه مردم به ما جلب می شد، جلو می آمدند و شهدا را نگاه می کردند و اشک می ریختند. چند نفر از پیرزنها مرثیه خواندند و
گریه سر دادند.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
#کتابدا🪴
#قسمتصدپانزدهم🪴
🌿﷽🌿
بعضی ها با دیدن پیکرها وحشتزده می شدند و می گفتند: عاقبت ما
هم این طوری میشه. و این وضعی که پیش اومده همه مون از بین
می ریم. چند نفری هم به کمک برادر ماجد رفتند و راه را برای ما
باز کنند.
کم کم از این همه سر و صدا و هیاهو خسته شدم. آفتاب هم مستقیم
بر فرق سرمان می تابید. شرشر عرق می ریختیم. این چند روز
شهدا را توی سایه نگه داشته بودیم و حالا احساس می کردم این
گرما بدن آنها را از هم میپاشاند. با همه این دست و پا زدنها یک
مدتی طول کشید تا به پمپ بنزین برسیم، به محض نزدیک شدن ما
به پمپ بنزین سر و کله واپیماها پیدا شد و خوشحالی رسیدن به
پمپ بنزین را بعد آن همه مصیبت از دلم برد. در عرض چند ثانیه
بین مردم همهمه و ولوله عجیبی افتاد. سرنشینان ماشین ها با
دستپاچگی از وسیله هایشان پیاده می شدند و ماشین هایشان را با
در باز رها می کردند. زنها و بچه ها از ارس جیغ می کشیدند و
به هر طرف می دویدند. هر کس به دنبال جایی برای پناه گرفتن و
در امان ماندن از حمله هواپیماها بود. فریاد خدا خدا، یا اباالفضل
و با حسین از هر طرف به گوش می رسید. بعضی زنها را می دیدم که بچه هایشان را به سینه چسبانده و دست بچه دیگر شان را
محکم گرفته بودند و مضطر و ترسان به دنبال جان پناهی میگشتند
صحنه، صحنه عجیبی بود. توی آن شلوغی و ازدحام همه توی
دست و پای هم میپیچیدند، زمین می خوردند و بعضا زیر پا می
ماندند. هواپیماها مطمئن از اینکه خطری آنها را تهدید نمی کند در
ارتفاع پایینی پرواز می کردند. طوری که سایه شوم شان بر سر
مردم
افتاد. جمعیت هم وحشتزده در حالی که با دیدن سایه هواپیماها
مرگ را جلوی چشمان خود می دیدند، به آسمان نگاه میکردند و به
این طرف و آن طرف می دویدند. من هم دست کمی از آنها
نداشتم و از ترس داشتم میمردم. منتهی من غیر این، ترس چیز
دیگری را داشتم. توی دلم به خدا می گفتم: خدایا بعد این همه
دوندگی و داد و بیداد،
حالا که داره تکلیف این شهدا روشن میشه و می خواهند در جایگاه
ابدی شان آرام و قرار بگیرند، حالا تو نخواه که این لعنتی ها اینجا
را با همه چیزش به آتش بکشند و شهدا و بقیه جزغاله شوند. خدایا
تو راضی نشو این شهدا و مردم آواره تر از اینکه هستند بشوند،
این هواپیماها را قبل از آنکه بتوانند جایی را بمباران کنند،
سرنگون کن
همه این اتفاقات و درد و دل من چند ثانیه ایی بیشتر طول نکشید.
هواپیماها به سمت بیمارستان طالقانی رفتند و بمب هایشان را در
منطقه ایی بین بیمارستان و محرزی ریختند.
چنان انفجاری صورت گرفت که زمین لرزید و گرد و غبار فضا
را پر کرد. همزمان صدای وسیع خرد شدن شیشه ها را هم شنیدیم.
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🌸به نیت فرج امام زمانمون
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸
☘
💖☘
💖💖☘
💖💖💖☘
💖💖💖💖☘
↷↷↷
#کانالکمالبندگی
#اللهمْعَجِلْلِوَلِیِڪالفَـــࢪَج
eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبح یعنی یک سبد لبخند
😊یک بغل شادی
💚یک دنیا عشق و خندیدن
😍از اعماق وجود
🦋به شکرانه داشتن نفسی دوباره
💐صبحتون بخیر
➥ @hedye110
یاد خدا ۲۵.mp3
11.23M
مجموعه #یاد_خدا ۲۵
#استاد_شجاعی | #استاد_انصاریان
#شهید_چمران
√ چقدر کار داره
چقدر تمرین لازمه که آدم بتونه از ذکر گفتن به «لذّت» یا «فرح» برسه !
و این فرح بتونه تمام ارتباطات و انتخابهای زندگیش رو مدیریت کنه؟
➥ @hedye110
#احادیث_قدسی
و چنین فرمود مهربان پروردگار
ای فرزند آدم
آفریدگان خداوند را لعنت نکنید، زیرا لعنت به خود شما بازگشت میکند.
ای فرزند آدم آسمانهای من در فضا بدون ستون، با نامی از نامهای من برپا است، ولی دلهای شما با مواعظهای (از مواعظ) کتاب من به راستی نمیگراید.
ای انسانها: همانگونه که سنگ در آب نرم نمیشود، پند و موعظه نیز در دلهای سخت فایدهای ندارد (آنها را نرم نمیکند).
ای فرزند آدم (با این همه وعده و وعیدی که با شما دادهام) چگونه از حرام و انجام گناهان دوری نمیکنید و از آتش (قیامت) نمیهراسید و از خشم خداوند نمیپرهیزید.
پس اگر پیرمردان خمیده و خردسالان شیرخوار و چهارپایان چرنده و جوانان خاشع نبودند، آسمان را بر فراز شما آهنین (و بدون نفوذ) و زمین (زیر پای شما را) از جنس "روی" و خاک را یکپارچه داغ و سوزان قرار میدادم، و از آسمان قطره آبی بر شما فرو نمیفرستادم و از زمین دانه (خوراکی) برای شما نمیرویاندم و عذابی سخت بر شما فرو میریختم.
#خدایا_دوستت_دارم
➥ @hedye110
یاد خدا ۲۶.mp3
11.37M
مجموعه #یاد_خدا 26
#استاد_شجاعی | #حجهالاسلام_قرائتی
√ تصور ما از «قساوت قلب» اشتباه است!
کسی میتواند اهل عبادات و اذکار باشد اما به بیماری «قساوت قلب» هم مبتلا باشد.
√ تعریف قساوت قلب، و عوامل ابتلا به آن و نحوهی تشخیص آن را در این پادکست بشنوید.
➥ @hedye110