eitaa logo
❣کمال بندگی❣
1.7هزار دنبال‌کننده
14.2هزار عکس
6.3هزار ویدیو
38 فایل
اگــر یـکــ نــفـر را بـه او وصـل کــردی برای سپاهش تــــــو ســــــــردار یـــاری 💫یا صاحب الزمان💫 🌹کپی با ذکر صلوات آزاد است🌷🌼 @kamali220 🌹ارتباط با مدیر↖️↖️ ادمین تبادل↙️↙️ @Yare_mahdii313
مشاهده در ایتا
دانلود
سوره مبارکه نوشته استاد انصاریان ➥ @hedye110
4_6026140257919960057.mp3
1.67M
🔸ترتیل صفحه 29 قرآن کریم با صدای استاد حامد ولی زاده_مقام بیات 🔸به همراه ترجمه گویای فارسی با صدای مرحوم استاد اسماعیل قادرپناه ☘️☘️☘️☘️ ➥ @hedye110
029-baghare-ta-1.mp3
4.47M
سوره مبارکه بخش اول مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
029-baghare-ta-2.mp3
5.18M
سوره مبارکه بخش دوم مفسر: استاد قرائتی ➥ @hedye110
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام حسن مجتبی علیه السلام و امام حسین علیه السلام يَا أَبا مُحَمَّدٍ، يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْمُجْتَبىٰ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🦋 يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، يَا حُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الشَّهِيدُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ، اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 بیا توی مسجد کار کن. آنهایی که توی خط می جنگند نیاز به پشتیبانی دارند. در بین حرف هایم از دا سراغ علی را گرفتم. گفت خبر جدیدی از او ندارد. نزدیکی های اذان به خاطر شلوغی و کوبیدن شهر نگران لیلا شدم. بدو بدو رفتم جنت آباد. دیدم لیلا خیلی خوشحال است تا مرا دید، گفت: زهرا علی دوباره اومد اینجا گفتم: راست میگی؟ گفت: آره به خدا. على اومد اینجا پرسیدم: کی؟ من این قدر دنبالش بودم. آواره شدم. از دیروز تا حالا کجا بوده؟ گفت: خط بوده، فلکه راه آهن. اومد اینجا پیغامت رو بهش دادم. دیگه رفت پیش دا خیلی خوشحال شدم. گفتم: خدایا شکرت على سالمه بعد پرسیدم: لیلا علی کی از اینجا رفت؟ گفت: پیش پای تو. گفتم: پس من میرم. گفت: صبر کن منم میام گفتم: نه. نمی تونم صبر کنم. هر چه نیرو داشتم توی پاهایم ریختم و شروع کردم به دویدن. توی حیاط مسجد سلمان تا دا مرا دید، پرید بغلم کرد و بوسید. گفتم: ها دا علی کجاست؟ گفت: على همین الان رفت. گفتم: خب چی گفت؟ گفت: هیچی بهم گفته فردا بچه ها رو بردار و برو. گفتم: علی بهت گفت، تو هم قبول کردی؟ گفت: آره پرسیدم: حالا می خوای چه کار کنی؟ گفت: هیچی دیگر فردا صبح میرم. علی گفت: نگران زهرا و لیلا هم نباش، من هستم، تو خیالت راحت. من ازشون مواظبت می کنم. تو بچه ها رو بردار برو. اینجا موندن خطرناکه. بچه ها گناه دارن. کشته میشن. خدا را شکر کردم علی دا را متقاعد کرده. باز چون می خواستم از علی بشنوم از دا پرسیدم: خب به سلامتی، دیگه على حرفی نزد؟ نگفت کجا میره؟ گفت: حرفی که نزد. گفت: میره سپاه با دوستش حسین طائی نژاد بود. گفت: دنبال تو دوبار رفته مسجد جامع تو نبودی. حالم دگرگون شد، به دا نگاه کردم. دلم می خواست به دا بگویم از علی دل بکند. ولی وقتی نگاهش می کردم و می دیدم این قدر خوشحال است و از دیدن على ذوق زده شده، دلم نمی آمد حالش را خراب کنم. باز طاقتم نگرفت. به خودم گفتم: بذار حرف دلم رو بهش بزنم. نگاهش کردم و گفتم: دا گفت: ها دا، چیه؟ گفتم: دا علی رو حلال کن بربر نگاهم کرد. ادامه دادم: شیرت رو حلالش کن دا. گفت: این حرف ها چیه می زنی؟! یعنی چی شیرت رو حلالش كن؟! گفتم: دا علی این دنیایی نیست عصبانی شد و گفت: این حرفهای مفت چیه به زبون می باری؟ مثل اینکه تو از خدا میخوای که علی طوریش بشه گفتم: نه دا به خدا اینجوری نیست. امروز من هرچی دنبال علی گشتم، پیدایش نکردم. دو روزه می خوام ببینمش ردی ازش پیدا نکردم. على سر خیلی پر شوری داره. دا علی اومده که بره خیلی از حرفم بدش آمد. احساس کردم نه فقط از حرفم بلکه از خود من هم بدش آمد. همان طور که روبروی هم ایستاده بودیم، به عمق چشم هایم نگاه کرد، دندان هایش را به هم سائید و با حرص گفت: بی شرف دیگه از این حرفها نزنی ها گفتم: دا تو هر چی میخوای به من بگو ولى شیرت رو حلالش کن دیگر نتوانستم صبر کنم، بدجوری بغض کرده بودم و چشمانم پر از اشک شده بود. قبل از اینکه اشکهایم بریزند، گفتم: خداحافظ؛ و بیرون دویدم. می دانستم الان دا چه حالی دارد و تا صبح چه به او خواهد گذشت. هیچ وقت دلم نمی خواست، این طور رو در روی دا بایستم و حرفی بزنم که ناراحتش کند ولی نمی دانم چه نیرویی مرا وادار کرد به دا بگویم على رفتنی است. برای من رفتنش محرز بود. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
🪴 🪴 🌿﷽🌿 با دست و پای زخمی خودش را رسانده خرمشهر، در حالی که کسی از او انتظار جنگیدن ندارد، از راه نرسیده به خط می رود، برای من یادگاری خشاب و پیراهن می گذارد و حس های دیگر، همه و همه به من می گفتند علی به طرف شهادت می رود. وقتی رسیدم مسجد جامع، رفتم سراغ پیراهن و خشاب علی که بالای کمدی در درمانگاه گذاشته بودم. آنها را برداشتم و به گوشه ایی پناه بردم. آنها را بوسیدم و بو کردم و به سینه ام فشار دادم. به چشمانم کشیدم و گفتم: علی کجایی؟ چرا همه اش از من فرار میکنی؟ چرا هر جا دنبالت میرم، هر جا میرسم، تو قبل از من اونجا رفتی؟ توی این دو روز هر وقت از پیدا کردنش ناامید شده بودم، بوی پیراهنش کمی آرامم کرده بود. این کار، داستانی را که پاپا از حضرت یوسف و برادرانش برای مان گفته بود، به یادم می آورد. داستان هر وقت به قسمتی می رسید که برادران یوسف پیراهن خونی را دست حضرت یعقوب می دهند و به دروغ می گویند گرگ یوسف را دریده، پاپا گریه میکرد و میگفت یعقوب می دانست پسرانش توطئه کرده اند. گرگ یوسف را ندریده و او زنده است آخر سر هم بوی پیراهن یوسف، چشمان یعقوب را نور می بخشد و بینا می کند. بالأخره روز دهم که روز پر کار دیگری بود به پایان رسید و هوا تاریک شد. عراقی ها که از عصر شهر را میکوبیدند، دیگر دور و بر مجد، خیابان چهل متری، فخر رازی و خیابان انقلاب را می زدند. آنقدر این حالت ادامه داشت که من به بچه ها گفتم: غلط نکنم، اینا میخوان مسجد رو بزنن. حالا مجروح ها را چه کار کنیم؟ حتی به مسئولین مسجد هم گفتیم: یه فکری بکنید گفتند: چه کار کنیم؟ گفتیم: حداقل ماشین پیدا کنید مجروحها را بفرستیم. به تدریج همه مجروحان را به بیمارستانهای آبادان اعزام کردیم و کف درمانگاه را شستیم. چند روزی بود که جز برای نماز کفش هایم را از پایم درنیاورده بودم. نماز مغرب و عشایم را خواندم. تنم خسته بود. واقعا بریده بودم. آن شب، تاریک و ظلمانی بود. همه فانوس ها را خاموش کرده بودیم. برای اولین بار کفش هایم را در آوردم و در درمانگاه ، کنار صباح دراز کشیدم، انفجارها کمی از مسجد فاصله گرفته بود و خیال ما تا اندازه ایی آسوده شده بود، ولی صدای آتش توپخانه عراقی ها لحظه ایی قطع نمی شد. آن روز تعدادی از مردم را از مسجد تخلیه کرده بودند و مسجد خلوت شده بود. حتی گنوا و بقیه موجی ها هم نبودند. دلم برای عباس تنگ شد. جز او بقیه اذیتم می کردند. دیروز به آقای مصباح و بقیه گفته بودم: دیگر از دست این ها خسته شده ام. طاقت دیوانه بازی این ها را ندارم. نمی دانم آنها را کجا برده و به کجا سپرده بودند. چشم هایم را روی هم گذاشتم. مریم، زهره، اشرف و صباح حرف می زدند و من توی فکر على بودم. هر کار میکردم خوابم نمی برد. از خودم میپرسیدم؛ الان علی کجاست؟ چه کار دارد می کند؟ خدایا من بالاخره علی را می بینم یا نه؟ نمیدانم چقدر طول کشید. کم کم چشمانم گرم شد و چرت می زدم. هر بار که چشمانم روی هم می رفت، چهره على جلوى نظرم می آمد و یکهو تکان می خوردم. چشم هایم را باز میکردم که به طرفش بروم، میدیدم خبری نیست. بین خواب و بیداری بودم که صدای انفجار دو توپ آمد. صدا آنقدر مهیب بود که زمین زیر تنم لرزید و صدای خرد شدن شیشه آمد. چند دقیقه ایی نگذشته بود که نعره ایی توی حیاط مسجد پیچید: به دادمون برسید. بچه ها رو کشتن. پاسدارها رو کشتن. مقر سپاه رو زدن.... 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef
یاد خدا ۵۳.mp3
9.71M
مجموعه ۵۳ | √ شبهای قدر «خیرٌ مِن ألف شَهر» هستند! یعنی بیشتر از هزار ماه رشده دهنده‌تر و باارزش‌ترند! ولی باید یاد بگیریم چگونه به اندازه «بیشتر از هزار ماه» از آنها استفاده کنیم. به این پادکست گوش کنید و آن را برای دیگران هدیه کنید. @hedye110
ﺳﻼﻡ ﺑﺮ ﻣﺎﻟڪ ﻫﺴﺘﯽ ﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺁﻓﺘﺎﺏ ڪﻪ ﻣﻴﺘﺎﺑﺪ ﭘﺮﻧﺪﻩ ڪﻪ ﻣﻴﺨﻮﺍﻧﺪ ﻧﺴﻴﻢ ﮐﻪ ﻣﻲ ﻭﺯﺩ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻴﮕﻮﻳﻢ ﺣﺘﻤﺎ " ﺣﺎﻝ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ڪﻪ ﺟﻬﺎﻥ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺯﻳﺒﺎﺳﺖ صبحتون بخیرو شادی ➥ @hedye110
دوس دارم تو خیابون برمـ..👣 از تک تک کسایی که بخاطر این روزا مشکے پوشیدن تشکر کـنمـ! از اینکہ بہ سهم خودشون دارن شهرو قشنگـ میکنن :)🖤 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
«تهیه دستمال اشک» مرحوم (ره) در فرازی از وصیت‌نامه خود می‌گوید: سفارش می‌کنم دستمالی را که اشک‌های زیادی در رثای جدّم حسین‌ع مظلوم و اهل بیت مکرّم او ریخته و صورت خود را با آن پاک می‌کردم، بر روی سینه در کفنم بگذارید.❤️‍🩹 eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef □■□■□
🌷 آیت الله : فردای قیامت که هیچ چیز از انسان نمی‌خرند اشک بر (علیه السلام) را مثل دانه درّی برایش نقد می‌کنند. 📚 رحمت واسعه، ص۲۵۷ ➥ @hedye110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای رنجبران مجری صدا و سیما ، چهره ات را خوب آشکار کردی نفوذی ها را در صدا و سیما بشناسیم!
┄┅─✵💝✵─┅┄ الهی... تو را سپاس میگويم از اينکه دوباره خورشيد مهرت از پشت پرده ی تاريکی و ظلمت طلوع کرد و جلوه ی صبح را بر دنيای کائنات گستراند " سلام صبح عالیتان متعالی " ➥ @hedye110 🏴🇮🇷🏴🇮🇷🏴
سلام آقا صدای پای تو خبر از آمدن باران می دهد ای بهار سبز هستی ماه محرم هم آمده است کی می آیی ای صاحب عزا @emame_mehraban           🕊🕊🕊🕊
💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 💟دعا برای شروع روز💟 ا🍃💕🍃 💙بسم الله الرحمن الرحیم💙 ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبـَاحَ الْـاَبـْـــــرَار وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الْـاَشَـــــرَار ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَقـْبـُولـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْمـَرْدُودِیــــن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْصّـَالـِحـِیـن وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْطّـَالـِحـِیـن ا🍃💕🍃 اَلـلّـهُـمَ اجـْعَـلْ صَـبَـاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـْخـَیْـرِ وَ السَّعـَادَة وَ لـَـا تَــجْــعـَـلْ صَـبـَاحَـنـَا صَـبَـاحَ الـشَّـرِ وَ الْشِّـقـَاوَة ا🍃💕🍃 💠امين يا رب العالمین💠 التماس دعا 🙏🙏🙏🙏 💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃💕🍃 @hedye110
☀️ به رسم هر روز صبح ☀️ 🌻السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌻 💕💕💕💕💕💕💕💕 🌸السلام علیک یا امام الرئوف 🌸 🌻ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ🌻 💕💕💕💕💕💕💕 🌸 ألـلَّـهُـمَــ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج🌸 @hedye110
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃 🍃 🌹 🍃 ❤️ توسل امروز ❤️ به امام سجاد علیه السلام و امام محمد باقر علیه السلام و امام صادق علیه السلام يا اَبَا الْحَسَنِ، يا عَلِىَّ بْنَ الْحُسَيْنِ، يَا زَيْنَ الْعابِدِينَ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🦋🌹 يَا أَبا جَعْفَرٍ، يَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ، أَيُّهَا الْباقِرُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حَاجَاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🌹🦋 يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ، أَيُّهَا الصَّادِقُ، يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، يَا حُجَّةَ اللّٰهِ عَلىٰ خَلْقِهِ، يَا سَيِّدَنا وَمَوْلانَا إِنَّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِكَ إِلَى اللّٰهِ وَقَدَّمْناكَ بَيْنَ يَدَيْ حاجاتِنا، يَا وَجِيهاً عِنْدَ اللّٰهِ اشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللّٰهِ؛ 🍃 🌹 🍃 🌹🍃 🍃🌸🍃 🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @hedye110
1_898400391.mp3
1.82M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 🤍 ❤️ با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج 🌤 @hedye110
🪴 🪴 🌿﷽🌿 اسم سپاه و پاسدار که آمد، مثل فنر از جا پریدم. تمام تنم به لرزه افتاد. چادرم را که دورم بود برداشتم و کورمال کورمال پای دو، سه تا از بچه ها را لگد کردم و پای برهنه توی حیاط دویدم. توی آن تاریکی که چشم، چشم را نمی دید، جوانی را دیدم که خم و راست می شد و به پاهایش چنگ می زد. دستانش را به هم میکوبید و با هوار تکرار میکرد: بچه ها رو کشتن. قتل عامشون کردن با هول پرسیدم: برادر کجا رو زدن؟ کیها رو کشتن؟ با گریه گفت: مقرمون رو زدن. همه رو کشتن. پرسیدم: مقرتون کجاست؟ گفت: مدرسه دریاد رسایی، پشت حزب جمهوری. صبر نکردم. دیگر هیچ چیز نمی فهمیدم جز اینکه خودم را به مقر سپاه برسانم. حتی فکر نیروهای عراقی با نیروهای ستون پنجم توی خیابان های ناامن را نکردم، فقط دویدم. خیابان ها سوت و کور بود. توی تاریکی چاله چوله هایی را که قدم به قدم با اصابت خمپاره ایجاد شده بود، نمی دیدم. پای بدون کفشم در آنها می رفت و پیچ می خورد. چند باری زمین خوردم، ولی آنقدر عجله داشتم که این چیزها برایم مطرح نبود. توی دلم طوفانی بپا بود. از خودم میپرسیدم؛ یعنی علی هم اونجا بوده؟ بعد خودم را دلداری می دادم و میگفتم: نه على اونجا نیس، على خطه. دوباره به خودم نهیب می زدم و میگفتم: زهرا مگه بقیه که اونجا بودن خواهر نداشتند. اونا هم برای خواهراشون مثل على اند. چه فرقی میکنه؟ یک لحظه به خودم آمدم و سیاهی گودالی را جلوی پایم دیدم. یادم افتاد زمین اینجا را برای سنگر کنده اند. از رویش پریدم. در عرض دو، سه دقیقه سر کوچه حزب جمهوری بودم. یک لحظه مکث کردم. چیزی دیده نمی شد. فقط دود و غبار غلیظی حلقم را می سوزاند. دویدم جلو. شیشه خرده ها توی پایم فرو می رفتند، اهمیتی نمی دادم. فقط می خواستم زودتر بفهمم چه اتفاقی افتاده؟ علی کجاست؟ مدرسه دریابد رسایی ته کوچه حزب، نبش یک سه راهی قرار داشت. از نور فانوس هایی که دست سپاهی ها بود، توانستم کمی وضعیت را تشخیص بدهم. بچه های سپاه شهدا را از مدرسه بیرون می آوردند. خودشان اصلا حال روحی خوبی نداشتند. گریه می کردند. نعره می کشیدند و بی تاب بودند. بین آن شلوغی جهان آرا را هم دیدم. ساکت و آرام بود. غم از چهره اش میبارید. توی صداها و گریه ها می شنیدم، نیروها صدایش می زنند: ممد حالا چی کار کنیم؟ ممد بچه ها رفتند بیچاره جهان آرا. توی این واویلا همه به او پناه می بردند. من هم مثل آنها دیوانه شده بودم. از کنار جهان آرا گذشتم. اگر زمان دیگری بود، می ایستادم و محترمانه سلام و علیک می کردم، اما حالا هیچ چیز نمی فهمیدم. سرم گیج میرفت. عقب عقب رفتم. به مانعی برخوردم. برگشتم. سر نبش سه راه، پلیزر قرمز رنگی پشت سرم پارک بود. دیدم می خواهند جنازه ایی را پشت بلیزر بگذارند. چون صندلی های عقب را برداشته بودند، به اندازه یک آمبولانس ظرفیت داشت. جلوتر رفتم و از پنجره به داخل بلیزر نگاه کردم. اولش تاریک بود و چیزی ندیدم. چند لحظه بعد دستی فانوسی را بالا آورد. جهان آرا بود، با یک دست در ماشین را نگه داشته و با دست دیگرش فانوس را بالا گرفته بود... حالا زیر آن نور ضعیف می توانستم داخل بلیزر را ببینم. پنج، شش نفر را کف ماشین خوابانده بودند. دقت کردم. هیچ کدام تکان نمی خوردند. صدای ناله ای هم از آنها به گوش نمی رسید. فهمیدم شهید شده اند. در بین آنها، شهیدی که کنار دیواره ماشین گذاشته بودند، توجهم را جلب کرد. پارچه ایی دور پیشانی اش بسته، چشمها و دهانش نیمه باز بودند. کمی از دندان های ردیف بالایش هم پیدا بود. آنقدر خاک روی محاسن، مژه ها و موهای سرش نشسته بود که چهره اش را درست نمی توانستم تشخیص بدهم، فقط از روی دستمال پیشانی و حالت دندانهایش، به نظرم آمد چقدر شبیه علی است. 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌸به نیت فرج امام زمانمون اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌸 ☘ 💖☘ 💖💖☘ 💖💖💖☘ 💖💖💖💖☘ ↷↷↷ eitaa.com/joinchat/177012741Cffe22f43ef